شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
۱۰
مهر
۰۲

✍️روز پنجشنبه ششم مهرماه 1402 در گفت و گوی تلفنی با دهیار و سخنگوی شورای اسلامی مزینان عنوان شد که از بنیاد شهید سبزوار تماس گرفتند و قرار است از خانواده معزز شهدا و ایثارگران تجلیل شود لذا پیامی را تنظیم و از عمومی مردم به خصوص این عزیزان بخواهید که شنبه هشتم مهرماه بعد از نماز مغرب و عشا در مسجد جامع حضور به هم رسانند.

در این تماس تأکید کردیم که: مطمئن هستید تماس گیرنده از بنیاد شهید بود؟ و سخنگوی محترم اذعان داشت: بله شماره خود بنیاد است!

با این اطمینان ما نیز خبری را تنظیم کرده و در شاهدان کویر مزینان به اطلاع عموم رساندیم و بلافاصله بعد از انتشار  یکی دیگر از پایگاه های رسانه ای منطقه از حضور نمایندگان بنیاد در روستایشان در روز یک شنبه خبر داد و نگرانی شاهدان با این پیام بر طرف شد تا اینکه شنبه موعود فرا رسید و یکی از مادحین صاحب نام مزینانی طی تماس تلفنی از بی خبری دیگر اعضای شورای اسلامی از چنین برنامه ای گفت!

در این مدت سه روزه بنیاد شهید داورزن هم هیچ گونه اطلاعی از ماهیت حضور این افراد ارسال نکرد.

شنبه شب خانواده شهدا و جانبازان با اشتیاق اینکه نمایندگان بنیاد برای شنیدن درد دل آنها به مزینان آمده اند در مسجد جامع حاضر شدند و بعضی از این عزیزان شروع به صحبت کرده و با بیان مشکلات و خواسته هایی که می بایست از طرف بنیاد حل و فصل شود به همراه اطلاعات خود  در اختیار گروه قرار دادند!

بعد از اتمام مراسم؛ شورای اسلامی در کانال تلگرامی خود عنوان کرد: نشست مسئولین مرکز توانمندسازی ایثارگران شهرستانهای غرب خراسان (سبزواربزرگ) در مسجدجامع با مردم و ایثارگران مزینان به دعوت شورای اسلامی و دهیاری مزینان...

با این خبر به دنبال اطلاعات مرکز فوق رفتیم و  متوجه شدیم این گروه هیچ ارتباطی با بنیاد شهید و ایثارگران ندارند و خیریه ای هستند که به عنوان بازوی حمایتی فعالیت می کنند و چهارسال پس از تأسیس چنین مؤسسه ای(1398) تازه به فکر افتاده اند که سری به روستاها بزنند و جالب تر اینکه دبیر و هماهنگ کننده مرکز از جمله افرادی است که برای حضور در انتخابات مجلس شورای اسلامی ثبت نام کرده اند!

بی هیج توضیحی سری به کتاب مسئولیت شیعه بودن شهید شمع و شاهد بزرگ کویر دکترعلی شریعتی مزینانی می زنیم و همه چیز را به دست تقدیر می سپاریم:

«چون محمد حجازی و علی دشتی - فقط یک بار گذرشان به ده ما افتاد - اتفاقاً به مزینان - و ما با شگفتی و شادی خبر را استقبال کردیم که نویسندگان و ادبای بزرگ تهرانی قدم از محافل گرم ادبی پا به روستا گذاشته اند و از چشم “ فتنه “ و روی “ زیبا “ و دست و دل ممدوح و غمزه معشوق، لحظه ای فراغت یافته اند و به سراغ ما سوختگان کویر و قربانیان رنج و کار و گرسنگی آمده اند؟!
اما نه گرسنگیمان را احساس کردند و صدای تازیانه ها را شنیدند و رنجمان را چشیدند، و نه زندگیمان را دیدند، دیدیم که فقط و فقط ...قصه باز همان قصه اسافل اعضاء زیباست و شیخ حسین مزینانی! ( “ زیبای “ حجازی را بخوانید. ) »

🖌علی مزینانی عسکری

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۰۸
مهر
۰۲

🌴موسم رحمت

رسیده موسم رحمت به حرمت باران
وزیده در دل صحرا نسیم نافله خوان

شکفته در دل صحرای بی سر و سامان
گلی که داده جهان را به رنگ و بویش جان

نسیم از نفحاتش نفس کشید و نشست
به روی دوش بهار و گذشت فصل خزان
 
رسیده آیه اعجاز و خوانده نون و قلم
به نامی نامی احمد خلیفة‌ُ الرحمن

چه شاخه ها که به مدحش شکوفه سر داده
چه چشمه ها که گرفته به شوق او جریان

اشارتی ز کلیم و بشارت از عیسی
محمد عربی شد رسول جاویدان

 زبان از عطر گلاب محمدی سرشار
همین که نام محمد رسد به صحن دهان

کسی که در پی وصفش جماد ناطق شد
کسی که در پی مدحش خرد شده حیران

به آن جمال جمیلش قسم که درلولاک
 وجود بی بدلش شد دلیل خلق جهان

حدیث سرمدی او رسیده تا افلاک
قسم به آیه ی کوثر به هل اتی به دخان
 
نشان به سوره ی طاها محمد و یاسین
که آیه آیه  گل است وشکفته در قرآن

چنان که موج خروشان سیزده دریا
رسیده چشمه به چشمه به صحن آن دامان

و سر زد از گل رویش دوازده خورشید
دوازده گل خورشیدِ عالم امکان

دوازده گل خورشید منجلی از عشق
نخست فاطمه و آخرش امام زمان

 چقدر دور سرش شمس ما قمر دارد
اویس و مصعب و سعد و ابوذر و سلمان

پیمبری که خدایش نیافریده مگر
برای بذل محبت میان عالمیان

به جای ناله و نفرین دعا و نافله خواند
برای طایفه ای ک شکست از او دندان

فقط نه یار شفیقش که دشمن او هم
به مدح صوت بلیغش گشوده مهر زبان

تمامی علما و تمام اهل عقول
به فهم بحر کلامش چو موج سرگردان

به جز جمال جمیلش که جلوه ای زخداست
ندیده هیچ گلی را بدون خار انسان

فلک ندیده به چشمش به روز و شب هرگز
نه آفتاب و نه مهتاب اینچنین  تابان

کسی که نور خدا هم طواف کرد اورا
چرا همیشه نگردد به دور او کیهان؟

یقین که تلخی کامم حلاوتش با اوست
خوشا تلاوت نامش به هر زمان و مکان

خوشا تلاوت نامش و بعد از آن  نامی
که شیعه بعد خدا و رسول خود دراذان

خوشا تلاوت نامی که اسم اعظم اوست
کلید قفل تمام مقدّرات جهان

نبی برای علی و علی برای نبی
دو جسم بوده ولیکن دو جسم با یک جان

کسی که داشت به خندق ، احد ، به بدر و حنین
یلی چو  حضرت حیدر  سپاه بی پایان

علی عالی اعلا، علی ولی الله  
که خارج است مقامش زهرچه فهم و بیان

قسم که قدر خدا را فقط علی داند
شناخت قدر علی را فقط خود یزدان

قسم به بذر شکفته به عشق او در خاک
قسم به درِّمیان صدف شده پنهان

علی است آنکه حکومت برای او بوده
شبیه چکه ی آبی ز بینی حیوان

شبیه آتش و آب است، جمع اضداد است
چگونه اش بنویسم نسیم یا طوفان؟

به غیر قامت حیدر نمی خورد هرگز
ردای حق خلافت به قامت دگران

گشوده کعبه برایش چو مادری آغوش
هم او که بسته از آغاز با خدا پیمان

به ذوالفقار چه حاجت که با ستیغ نگاه
گرفته جان یلان را چو شیر در میدان

قسیم نار علی و قسیم جنت علی  
هو العلی و هوالحق، هوالعلی میزان

علی‌ست باقی و باقی علی است وجه الجلال
به محشری که شود «کُلُّ مَن عَلَیهَا فَان»

نماد عدل و عدالت شکوه رافت و عشق
طلایه دار دو عالم به قله ی ایمان

ستاره ای که درخشید روی شانه ی ماه
و شام بتکده ها شد ز هیبتش ویران

ستاره ای که درخشید و ماه مجلس شد
تمام ،آینه ای حق نما و نور افشان

فدای چشم سیاهش سپیدی چشمم
به انتظار نگاهش سروده ام دیوان

به ذکر اشهد و انّ علی ولیُ الله
بلال باش و اذان گو و عاشقانه بخوان

بخوان تو نام علی را الا بِذکرِ الله
بده قصیده ی دل را به دست نامه رسان

بگو که وسع من این است و عذر من هم این
اگر ز من نپذیری دریغ و آه و فغان

نجف که قبله قلبم شدی دعایی کن
قدوم شاعر خود را به صحن خود برسان

🌹شاعر؛ منصوره محمدی مزینان

  • علی مزینانی
۰۸
مهر
۰۲

🔴نمایندگان قنات مزینان:
اگر قنات نبود کاروانسرایی هم وجود نداشت


بسیار خوشحالیم که کاروانسرای مزینان ثبت جهانی شد و این را به فال نیک برای مزینان می دانیم اما باید بدانیم کاروانسرا بیشتر بخاطر وجود قنات در آن قسمت در زمان صفوی احداث شده حال اینکه این قنات هزار ساله هنوز ثبت ملی یا حتی استانی نشده چه برسد به ثبت جهانی!

نامه ها دادیم درخواست ها کردیم از شورای عزیز و ریاست وقت که خود را متعهد به پیگیری مطالبات قنات می‌دانند. درخواست مالکین و نمایندگان قنات مزینان به کجا رسید؟ حتما ریاست عوض شده در خواستی ثبت نشده لیکن از همین رسانه عمومی مزینان خواستار پیگیری ثبت ملی شدن قنات مزینان هستیم .

حیات مزینان به بودن قنات مزینان بستگی دارد.

💠نمایندگان قنات مزینان

✍️درخواست کشاورزان و نمایندگان قنات برای ثبت ملی و جهانی این شاهرگ حیاتی مزینان مطالبه ای به حق و چندین ساله است که علی رغم شعارهای مقامات شهرستانی و استانی و کشوری به خصوص در مسند جهاد کشاورزی و میراث فرهنگی مبنی بر حمایت و ثبت آن هنوز به سرانجام نرسیده و امیدواریم با پیگیری شورای اسلامی و دهیاری به زودی محقق شود.

همان گونه که در متن خواسته نمایندگان قنات اشاره شد قدمت این کاروانسرا به چهارصد سال پیش بر می گردد اما قنات عمری چندین هزار ساله و ریشه در تاریخ اهورایی و باستانی این کهن دیار دارد که تعداد حلقه ها و کاریزها و مادرچاه آن برابری می کند با چندین قنات مطرح در سراسر کشور و عجیب است که هر موقع سخن از قدمت و اصالت و بزرگی این یادگار آریایی می شود نام قنات قصبه گناباد هم در کنار آن ذکر می گردد اما گنابادی ها به آرزوی خود رسیده اند و نامه نگاری ها و درخواست نمایندگان قنات مزینان در پیچ و خم اداری گرفتار است و شاید هم  هیچ نامه و درخواستی به مراکز ملی و بین المللی و حتی استان ارسال نشده باشد.

برای آشنایی بیشتر و یادآوری بد نیست که اشاره کنیم: « طول قنات ۱۷ کیلومتر حلقه کاریز  و دارای ۱۲۷لیتر در ثانیه آبدهی شیرین و گوارا است که سیصد متر جلوتر از مظهر قنات تبدیل به دو نهر علیا(بالا)، سفلی(پایین) می شود و یکی از طولانی ترین قنات های موجود در کشور است و دارای ۱۹۷ و برخی ۲۵۰ حلقه چاه ذکر کرده اند که به وسیله نقب های زیر زمینی به هم متصل شده اند.
.
عمق مادر چاه آن ۱۴۰ متر می باشد و با توجه به اینکه متوسط عمیق ترین مادر چاه های قنات های موجود در کشور ۱۲۰ متر است؛ از این حیث نیز قنات مزینان از قنات های استثنایی کشور است.

💎این قنات ۴۰۰ هکتار اراضی زراعی را تحت پوشش آبیاری قرار داده است....»

 

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۰۸
مهر
۰۲

🌴سرو بلندقامت

جان جهان سرو بلند قامت زهرا... آغاز امامتت مبارک
ای شاه زمان، نورامید و جان طاها... آغاز امامتت مبارک

ما منتظران منتظر لطف توهستیم... گریار تو هستیم
ایمان به تو داریم پسر ام ابیها... آغاز امامتت مبارک

ای آنکه خدا خوانده تو را یوسف زهرا... در قامت مولا
بوستان ولایت شده با نام تو پیدا... آغاز امامتت مبارک

دنیا شده بی نور تو انگار جهنم... ای عشق مکرم
این دل شده با نام کریم تو مهیا... آغاز امامتت مبارک

سیمای تو آرامش دلهای غمین است... والله که چنین است
پس کی شود آن طلعت زیبای تو پیدا... آغاز امامتت مبارک

در وصف وصال تو شب و روزاسیرم... حتی که بمیرم
ای همنفس و همدم و هم همره گلها... آغاز امامتت مبارک

طوفان زده در دشت بلاییم همه ادوار... غم دار و گرفتار
منجیِ دو عالم تویی ای سرور و مولا... آغاز امامتت مبارک

دنیا شده یک پارچه دگر جنگ جهانی... پیدا و نهانی
این کلبه ی احزان بنما شاد و مصفا... آغاز اماتت مبارک
تو وارث بر حق علی و ذوالفقاری...آن نور هدایی
ای منتقم خون حسین کعبه ی دلها... آغاز امامتت مبارک

چشم حرم آل عبا مانده به راه است... درحسرت ماه است
تا داد یتیمان تو بگیری ز اعدا... آغاز امامتت مبارک

مولای کریمانی دراین عالم امکان... ای حضرت جانان
بنگر به مزینانی و هر عاشق شیدا... آغاز امامتت مبارک

🌹تقدیمی؛ علی مزینانی عسکری

  • علی مزینانی
۰۸
مهر
۰۲

مردم قدرشناس و بسیجیان دریادل پایگاه های شهدا و کوثر مزینان  به همراه امام جمعه و فرماندار و  بسیجیان و کارکنان ناحیه مقاومت سپاه و حوزه بسیج امام رضا(ع) و حضرت آمنه(س) داورزن در چهارشنبه طلایی دیگر و همزمان با ششمین روز از هفته دفاع مقدس با حضور در منزل شهید حسن همت آبادی  یاد و نام این دلاور جاوید نشان را گرامی داشتند.

 

🔷شهید حسن همت آبادی دهم دی ماه  ۱۳۴۸ در تهران و البته درخانواده ای مذهبی و هیئتی چشم به جهان گشود و پدرش زنده یاد حاج قربانعلی نام مبارک حسن را برای او انتخاب کرد و شاید می دانست که فرزندش نیز روزی روزگاری و در همین ماه تولدش مانند کریم اهل بیت علیهم السلام مظلومانه شهید می شود و غریبانه به خاک سپرده می شود.

🔷حسن، احترام خاصی برای بزرگترها قائل بود و در  دوران نوجوانی علاوه بر تحصیل برای کمک به امرار معاش خانواده یار و یاور پدر بود.

🔆او که از همان طفولیت با عاشورا و هیئت مأنوس بود و می دید که دایی هایش مرحوم استاد عباس و حاج غلامرضا و غلامحسین حاجی چه تلاشی برای اقامه عزاداری اهل بیت علیهم السلام خاصه برپایی مجالس تعزیه خوانی دارند و نوحه خوان هیئات هستند در مراسم مذهبی شرکت ویژه ای داشت و به خواهرانش توصیه می کرد زهرایی باشند و در تمامی کارها همانند حضرت فاطمه(س) عمل کنند.

🚩در همان نوجوانی به عضویت بسیج مسجد صاحب الزمان(عج) مشیریه درآمد و برای رفتن به جبهه لحظه شماری می کرد اما به خاطر سن کم نمی توانست به آرزوی دیرینه اش برسد و عاقبت راه و چاره ای به ذهنش خطور کرد و با دستکاری در شناسنامه و جابه جا کردن کپی ها و تغییر شانزده سال به هجده سالگی! به خواسته اش رسید و در اولین اعزام با عنوان امدادگر و بهیار راهی کردستان شد و به جمع رزمندگان پیوست. ولی او که سودایی عجیب در سر داشت دلش مجاهدت دیگری می طلبید و در دومین اعزام به عنوان تخریبچی به شلمچه اعزام شد و سرانجام در ۲۱ دی ماه ۱۳۶۵ درست یازده روز پس از سالروز تولدش در عملیات کربلای ۵ به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش  ۹سال در این سرزمین تفتیده به یادگار باقی ماند و سرانجام گروه های تفحص استخوان های این شاهد کویر را سال ۷۴ پیدا کردند و پس از تشییع در زادگاه آباء و اجدادیش مزینان برای همیشه در قطعه ی شهدای والامقام حسینی آرام گرفت.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۰۷
مهر
۰۲

🔹هیئت شاهزاده علی اصغرعلیه السلام یکی از هیئات موفق این روزهای مزینان است که از زمان تاسیس، مبدع و مجری برنامه های فرهنگی، مذهبی و معنوی جالب توجهی بوده و در مناسبت های مختلف نقش اصلی را در گردهمایی مردمی ایفا می کند.

🔹این هیئت که در نز مردم مزینان معروف به علی اصغری است با استفاده از مداحان جوان و پیشکسوت و همچنین روحانیون توانمند با رویکرد سخنرانی‌های  فرهنگی و هنری، جوانان و نوجوانان بسیاری را جذب کرده است.

🔹سوگواری اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام در دهه های مختلف محرم و صفر و فاطمیه و لیالی قدر و برگزاری جشن های مناسبتی در اعیاد مذهبی و ولادت معصومین و حرکت کاروان اسرا و خیمه سوزان در روز یازدهم محرم از جمله برنامه هایی است که این هیئت با همراهی هیئت ائمه بقیع علیهم السلام مزینانی های مقیم تهران که اعضای آن اغلب وابسته به خانواده مؤسس این مرکز هستند در طول سال برگزار می نمایند.

🔹آیین پیاده‌روی کاروان رضوی که چند سالی است به همت هیئت شاهزاده علی اصغر(ع) برگزار می شود یکی دیگر از برنامه‌های ماندگار در سالروز شهادت امام هشتم شیعیان است که مورد توجه مردم ولایتمدار مزینان و روستاهای همجوار قرار گرفته؛ امسال نیز در آخرین روز از ماه صفر و همزمان با سالروز شهادت امام رضا علیه السلام با شکوه خاصی در مسیر حمل نخل عاشورا و اجتماع در صحن و سرای امام زاده سیداسماعیل علیه السلام بهمن آباد برگزار شد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۰۷
مهر
۰۲

📸دعای جانباز سرافراز شهیدوالامقام حاج محمد مزینانی کربلایی اسداله برای خود و فرزندان و والدینش در بیمارستان ساسان که چند ماه قبل از شهادتش نوشته است:

 

✍️پروردگارا، من و فرزندانم را برپاکننده نماز قرار ده...

پروردگارا دعایم را اجابت کن..

پروردگارا در روز برپایی حساب من و پدر و مادرم و مؤمنین را مشمول بخشش خود قرار ده...

 

 

پاسدار رشید اسلام «حاج محمد مزینانی»همزمان با سالروز رحلت حضرت فاطمه معصومه (س) و در آستانه فرارسیدن 22 بهمن  1392 در اثر صدمات شیمیایی دشمن بعثی در سالروز عملیات والفجر 8 به فیض عظیم شهادت نائل آمد

پیکر مطهر این جانباز سرافراز پس از تشییع در تهران  یوم الله 22 بهمن با شرکت راهپیمایان شهرستان داورزن تشییع و در گلزار شهدای مزینان آرام گرفت

پاسدار رشید اسلام حاج محمد مزینانی عضو لجستیک نیروی زمینی سپاه بود که با حضور در عملیات های مختلف دفاع مقدس از ناحیه ریه مورد اصابت بمب های شیمیایی دشمن قرار گرفت و 70 درصد سلامتی خود را در این راه تقدیم کرد و با تحمل سه دهه درد و رنج جسمانی عاقبت در سحرگاه بیستم بهمن ماه به درجه رفیع شهادت نائل شد. 

 

🔴دعای جانباز سرافراز شهیدوالامقام حاج خلیل مزینانی نیکدل

 

✍️سلام خداوند سبحان بر شهیدان
 
بارالها شهدای ما این کبوتران خونین بال که از شلمچه ، فاو و نقاط دیگر عراق امروز آوردند ، با شهدای صدر اسلام محشورشان فرما و مارا ادامه دهنده راه این از خود گذشته های در راه دین و قران و مملکت و ناموس قرار بده الهی آمین
السلام علیک یا شهداء الله

حاج خلیل مزینانی(نیکدل) جانباز سرافرازی که بیش از 5 سال در جبهه های نبرد حق علیه باطل و عملیات های مختلف حضور داشت صبح روز 26 فروردین بر اثر جراحات شیمیایی ناشی از جنگ تحمیلی به یاران شهیدش پیوست.

این جانباز سرافراز که در دو عملیات والفجر هشت و کربلای پنج بر اثر گازهای شیمیایی بخشی از ریه های خود را از دست داده و با مشکل تنفسی مواجه بود چهاردهم اسفند 1399 در بیمارستان بعثت تهران بستری و پس از مدت کوتاهی مرخص و به خانه بازگشت.

حاج خلیل مزینانی فرزند خادم الحسین(ع) زنده یاد حاج غلامرضا نیکدل و متولد چهارم دی ماه 1344 است که از نخستین روزهای یورش دژخیمان دیکتاتور عراق عازم جبهه های نبرد گردید و با کسوت بسیجی در لشکر 27 حضرت محمد رسول الله(ص) سازماندهی و در عملیات های مختلف مجروح شد اما بازهم از پا ننشست و مدت 65 ماه در مناطق مختلف جنوب و غرب کشور دلاورانه به جهاد با دشمن پرداخت و علاوه بر جراحات شیمیایی از تیر و ترکش و موج های انفجار سلاح های سنگین در امان نماند.

پیکر این جانباز شهید روز شنبه 28 فروردین 1400 با حضور مردم قدرشناس مزینان و نیروهای نظامی و انتظامی و بنیاد شهید داورزن در گلزار شهدای مزینان تشییع و در آرامستان بهشت علی علیه السلام زادگاهش برای همیشه آرام گرفت.

از جانباز کربلایی خلیل مزینانی دو فرزند پسر و یک دختر به یادگار مانده است.


 

  • علی مزینانی
۰۷
مهر
۰۲

🌴تناقض

به آن روزی که دل دادم خوشی از خود ستاندم من
به کس رازی نگفتم تا که جان بر لب رساندم من

عجب این دل که هر کاری بخواهد می کند اما
عجب این من که مرغ بخت را از بام راندم من

درون کشور صلح از برای عشق بد نامم
که پای دل نشستم تا که خود بر خون کشاندم من

عجب این من که با شادی سحر تا شام می آسود
از این دلدادگی اما به غم خود را نشاندم من

نه از روی تشابه یا که تقلید است نام من
برای گفتن غم خویش را فریاد خواندم من

همین دل دل کنان از دادِ دل، از دلبرم دل زد
دلا من شرمسارم، موج خون بر دل فشاندم من

به خاطر نیست آن روزی که خاک و گرد این غم را
به لطف عقل از این سینه و این دل تکاندم من

رفیقان دعوت از یاری دگر کردند خود، اما
به لطف غیرت این عاشقی در عشق ماندم من

کمال از درد می بارد، ولی شادی پر از نقص است
تناقص های بسیاری در این غمنامه خواندم من

🌹شاعر؛ عبداله محمدی مزینان (فریاد خراسانی)

  • علی مزینانی
۰۷
مهر
۰۲

🔺بالاخره پس از گذشت چهل و اندی روز از وعده های چند شنبه ای و با پیگیری های مجدانه فرمانداری و بخشداری بخش مرکزی داورزن و شورای اسلامی و دهیاری مزینان، پیمانکار مربوطه کار روکش جاده شش کیلومتری را به صورت نصفه و نیمه آغاز کرد.

🔺چهل روز پیش دهیاری مزینان اعلام کرد که 80 تن قیر برای روکش جاده اختصاص پیدا کرده و از روز شنبه پیمانکار مربوطه کارش را شروع می کند ولی هفت شنبه گذشت و هر بار بهانه ای از جمله خرابی لودر، اشتغال در جاده ای دیگر، فوت راننده و... اعلام شد و اکنون خبر می رسد آن سهمیه  بازهم نصف شده و فقط 2 و نیم کیلومتر یعنی از موتور آب شهید امین آبادی(ینگی قلعه) تا ابتدای جاده تهران به مشهد قرار است روکش شود.

🔺به اینکه مسئولین خودشان همیشه شاهد اتفاقات ناگوار هرازگاهی این جاده آدمکش هستند کاری نداریم ولی ای کاش هم اکنون که ادوات آسفالت و پیمانکار حضور دارند آن یک کیلومتر دیگر را از قیر مازاد به سرانجام برسانند تا مردم داغدیده و زجر کشیده مزینان نگران تردد عزیزانشان نباشند و به قول معروف کار را کی کرد آنکه تمام کرد.

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۰۷
مهر
۰۲


🔹در راستای تکریم خانواده  معظم شهدا، رزمنده پیشکسوت حاج حسین هاشمی مزینانی فرمانده بسیج منطقه ۵ شهرداری تهران به همراه رضا دهقان شهردار ناحیه ۳ ، رئیسی مسئول ایثارگران، راستگو و موسوی معاون اجتماعی و فرهنگی با مادر شهید والامقام‌ حسین مزینانی در محله پونک تهران دیدار کردند.

🔹شهید حسین مزینانی  چهاردهم مهر ۱۳۴۲، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش زنده یاد  حسن مزینانی که در ماه صفر سال جاری دارفانی را وداع گفت، کارگر شرکت نفت بود و نام مادر بزرگوارش حاجیه نجمه است.

🔹حسین تا پایان دوره متوسطه در رشته علوم انسانی درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان بسیجی فعال منطقه نواب تهران در جبهه حضور یافت و هفتم مرداد ۱۳۶۱، در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش شهید و پیکر مطهرش در گلزار  بهشت زهرای تهران قطعه ۲۶ردیـف :۷۶شـماره :۲۱ به خاک سپرده شد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۰۷
مهر
۰۲

دوازدهم مهرماه ۱۴۰۰ کارشناسان و نمایندگان یونسکو در مزینان حاضر شدند و با بررسی های انجام شده توسط این گروه اکنون  کاروانسرای تاریخی مزینان به همراه  ۵۳ کاروانسرای دیگر ایران به فهرست میراث جهانی یونسکو اضافه شد.

✍️ در چهل‌ و پنجمین کمیته میراث جهانی یونسکو که  در شهر ریاض عربستان درحال برگزار شد، پرونده ۵۶ کاروانسرای تاریخی ایران از ۲۶ استان بررسی و به دنبال گزارش مثبت نماینده ایکوموس (کنوانسیون میراث جهانی) درباره وضعیت مرمت و نگهداری و ارزش تاریخی این کاروانسراها و اظهارات نمایندگان برخی کشورها از جمله عمان، نیجریه، هند، مالی، آفریقای جنوبی، یونان، زامبیا، قطر، نیجریه، اتیوپی، عربستان، بلغارستان و روسیه در موافقت این پرونده، و پس از حذف دو کاروانسرای صفوی در آذربایجان شرقی و اصفهان و با انجام اصلاحاتی در بخش‌ها و بندهایی از آن، سرانجام در مجموع ۵۴ کاروانسرا در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت جهانی شد.
 
در این میان نمایندگان برخی کشورها از جمله قطر، عربستان، بلژیک و ژاپن درباره حذف دو کاروانسرا از این پرونده و نداشتن مطابقت تاریخی این کاروانسراها، اظهارنظرهایی داشتند.
رسول وطن‌دوست، نماینده میراث فرهنگی ایران حاضر در اجلاس یونسکو توضیح داد که ایران پرونده‌ ۵۶ کاروانسرا را ارائه کرده، در حالی که بیش از۷۰۰ کاروانسرا را ثبت ملی کرده است. ایران چند معیار را برای انتخاب این ۵۴ کاروانسرا از جمله معماری و دوره‌های تاریخی درنظر گرفته است و این آمادگی را دارد که دو کاروانسرا را  به پیشنهاد ایکوموس حذف و در آینده آن‌ها را به این پرونده الحاق کند.
او همچنین گفت ایران آماده است درباره چگونگی مدیریت، حفاظت و نگهداری این کاروانسراها که محل پرسش نمایندگان برخی کشورها در اجلاس یونسکو بود، در ادامه با ایکوموس همکاری کند.
این ۵۴ کاروانسرا شامل دیرگچین قم، نوشیروان اصفهان، پرند (قلعه سنگی) تهران، رباط شرف خراسان رضوی، سنگی انجیره یزد، جمال‌آباد آذربایجان شرقی، عباس‌آباد تایباد خراسان رضوی، فخر داوود خراسان رضوی، شیخعلی‌خان اصفهان، مرنجاب اصفهان، امین‌آباد اصفهان، گبرآباد کاشان، مهیار اصفهان، گز اصفهان، کوهپایه اصفهان، #مزینان خراسان رضوی، ایزدخواست فارس، فخرآباد خراسان رضوی، سرایان خراسان جنوبی، قصر بهرام سمنان، آهوان سمنان، میامی سمنان، عباس‌آباد سمنان، میاندشت سمنان، زین‌الدین یزد، میبد یزد، فرسفرج همدان، خواجه‌نظر آذربایجان غربی، دهدشت کهگیلویه و بویراحمد، بیستون کرمانشاه، گنجعلی‌خان کرمان، گویجه بل آذربایجان شرقی، خوی آذربایجان غربی، صائین اردبیل، تی‌تی گیلان، باغ شیخ مرکزی، زعفرانیه خراسان رضوی، مهر خراسان رضوی، ینگه‌امام البرز، بستک هرمزگان، برازجان بوشهر، خرانق یزد، آجری انجیره یزد، افضل خوزستان، نیستانک اصفهان، چاه کوران کرمان، چمشک لرستان، رشتی یزد، تاج آباد همدان، ده محمد خراسان جنوبی، خان آذربایجان غربی، چهل پایه خراسان جنوبی، سعدالسلطنه قزوین و رباط قِلی خراسان شمالی است.


در فایل مربوط به «کاروانسراهای ایران» در یونسکو  تاکید شده است که «کاروانسراها یکی از مهمترین اشکال معماری ایرانی هستند که باعث توسعه مسیرها و نیازهای مرتبط با خواسته‌ها و مقتضیات سفر شدند.
این کاروانسراها با مقایسه نقشه ۲۰۰ کاروانسرا انتخاب شده‌اند که درباره ویژگی آن‌ها در پرونده موجود در یونسکو آمده است که «هیچ‌یک از آن‌ها نقشه تکراری ندارند، بنابراین مشهود است که کاروانسراها نتیجه و محصول خلاقیت و نبوغ معماران ایرانی در طول تاریخ است.
همچنین کاروانسراهای ایرانی مستقیماً درگیر تحولات اجتماعی، فرهنگی بوده‌اند، به گونه‌ای که تأثیر آن را در ادبیات، شعر، نقاشی، مینیاتور، موسیقی و همچنین معماری می‌توان دید.
از نظر مقایسه، تفاوت کاروانسراهای ایرانی با چند نوع دیگر از کاروانسراهای موجود در خارج از ایران در شکل و نقشه است، زیرا به نظر می‌رسد نوع دیگر کاروانسراها از نمونه‌های اولیه ایرانی آمده است.»

 

🔹کاروانسرای مزینان پیش از این به شماره ۱۶۶۴، در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۳۱
شهریور
۰۲

کاروانسرای مزینان، مأمنی امن پس از چهار منزل خطرناک در مسیر شاهرود به سبزوار/ محل عبور تمامی سفرنامه‌نویسان دوره قاجاریه

 

تمامی سفرنامه‌نویسان دوره قاجاریه که از کاروانسرای مزینان عبور کرده بطور کوتاه یا مفصل به تشریح منزل مزینان و آثار و ابنیه عام‌المنفعه آن و وضعیت روستا پرداخته‌اند هنگام عبور فریزر که ظاهراً برای نخستین‌ بار این مکان را در نوشته‌های خود آورده، مزینان را آباد و دارای برج و باروهایی محکم تشریح کرده است.

مزینان از دیر هنگام یکی از منازل مهم و حیاتی شاهراه قدیم و جاده ابریشم و به‌خصوص محور شاهرود به سبزوار بوده است، این مکان که جاده امروزی حدود 5 کیلومتر از آن فاصله گرفته پس از چهار منزل خطرناک شاهرود به سبزوار یعنی میان دشت، الهاک، عباس‌آباد، صدرآباد مأمنی نسبتاً مطمئن و آسوده قلمداد می‌شد.

مزینان در حال حاضر یکی از روستاهای آباد و پرجمعیت شهرستان داورزن است که در فاصله حدود 75 کیلومتری غرب سبزوار  قرار گرفته است. در جبهه جنوب غربی روستا کاروانسرایی بزرگ و نسبتاً سالم و آب انباری بر جای مانده که به «رباط شاه عباسی» معروف بوده است.

کاروانسرای مزینان، مأمنی امن پس از چهار منزل خطرناک در مسیر شاهرود به سبزوار/ محل عبور تمامی سفرنامه‌نویسان دوره قاجاریه

عبور تمامی سفرنامه‌نویسان دوره قاجاریه از کاروانسرای مزینان

هر مسافری که قصد سفر و عبور از این مکان را داشته در کاروانسرای یاد شده اطراق کرده و حتی برای اندک زمانی هم که شده در آن  استراحت کرده  است تقریباً تمامی سفرنامه‌نویسان دوره قاجاریه که از این مکان عبور کرده بطور کوتاه یا مفصل به تشریح منزل مزینان و آثار و ابنیه عام‌المنفعه آن و وضعیت روستا پرداخته‌اند هنگام عبور فریزر که ظاهراً برای نخستین‌ بار این مکان را در نوشته‌های خود آورده، مزینان را آباد و دارای برج و باروهایی محکم تشریح کرده است.

اما در زمان بازدید جرج کرزن، مزینان از «پریشان‌ترین نقاط» با دیوارهای خراب بوده است. او از کاروانسرای بزرگ مزینان به‌عنوان یادگاری‌های دوران قدیم و از آثار شاه‌ عباس یاد کرده و قدری به تشریح آن پرداخت است.

هوتوم شیندلر نیز از کاروانسرای شاه عباسی مزینان و چاپارخانه آن نام برده است. سیف‌الدوله ضمن سفر از شاهرود به سبزوار علاوه بر کاروانسرا به قلعه، چاپارخانه بازار مسجد و حمام و همچنین به مهمانخانه‌ای که توسط «حسام‌السلطنه» ساخته شده بود اشاره کرده است.

ناصرالدین شاه در سفرنامه دوم خود درباره کاروانسرای مزینان می‌نویسد: «… کاروانسرای خوبی هم دارد که می‌گویند از بناهای شاه عباس است اما حاجی علی نقی تاجر تعمیر کرده است…» و میرزا قهرمان امین لشکر نیز مشابه همین خبر را نقل کرده است.

اعتمادالسلطنه از چگونگی ساخت و ایجاد قلعه‌های قدیم و جدید مزینان خرابی‌های سیل و تجدید عمارت آن حکایت کرده و از خانه‌های تازه‌ساز، دکان‌ها مدرسه و حمام و همچنین از کاروانسرای خارج قلعه مزینان روایت کرده است. او به تشریح فضاهای معماری کاروانسرا پرداخته و کتیبه‌های آنرا قرائت و مکتوب کرده است.

در سال1320 قمری افضل‌الملک مزینان را دارای دروازه و خیابانی وسیع و نهر آبی در میان خیابان ذکر کرده و آنرا دهی ممتاز و آباد در میان دهات اطراف  عنوان کرده است.

براساس کتیبه سر در ایوان ورودی کاروانسرا این بنا در زمان شاه عباس دوم توسط «حاج محمد طالب پسر حاجی معین‌الدین اصفهانی ساخته شده و در سال 1283 هجری توسط حاجی علی نقی تاجر کاشانی» مرمت و بازپیرایی شده است.

سبک معماری ویژه بنا و قابل قیاس بودن آن با ابنیه مشابه آن در منطقه و دارا بودن ایوان‌های قرینه، طاق‌های جناغی و دیگر ممیزات این کاروانسرا، نیز دلیلی دیگر بر تعلق آن به عصر صفوی است.

کاروانسرای مزینان، مأمنی امن پس از چهار منزل خطرناک در مسیر شاهرود به سبزوار/ محل عبور تمامی سفرنامه‌نویسان دوره قاجاریه

مشخصات معماری

اعتمادالسلطنه بازدید خود را از کاروانسرای مزینان بدین‌گونه گزارش می‌دهد: «…. این کاروانسرا از طرف بیرون هفتاد و دو قدم و عرض شصت و شش قدم است و دو ایوان دارد که یکی از آن در بالای مدخل و دیگری در طرف مقابل و در زیر ایوان طرف مقابل اطاق تحتانی است و در دو طرف ایوان‌ها از طرف طول شش حجره و از سمت عرض هم شش حجره متصل به یکدیگر دارد بدون ایوان و در چهار زاویة آن چهار طویله ساخته شده و دوازده صفّه دارد به انضمام یک غلام گردش و دو اطاق فوقانی که در دو طرف ایوان واقع است مدخل کاروانسرا رو به شمال است...». کاروانسرا با پلان خارجی تقریباً مربع شکل به ابعاد 61 × 63 متر و با مصالح ساختمانی آجر و ملاط گچ و در پی‌ها با سنگ لاشه و به سبک دو ایوانی ساخته شده است.

ورودی با ایوانی رفیع

ورودی کاروانسرا در میان یک ایوان رفیع و در جبهه شمالی قرار گرفته است در جناحین ایوان 12 طاق‌نما و در هر طرف 6 طاق‌نما با قوس جناغی تعبیه شده است. بر دو بازوی ایوان ورودی دو طاق‌نمای کم عرض بصورت دو طبقه اجرا شده و دو طاق‌نمای دیگر بر فراز طاق‌نماهای ابتدایی دو طرف ایوان تعبیه شده که بدین صورت این بخش از بنا به‌صورت دو طبقه تبدیل شده است.

 هر کدام از غرفه‌ها دارای یک یا دو سوراخ به ابعاد 10 × 20 سانتی‌متر تعبیه شده که به اطاق‌های پشتی نور می‌رسانند.

در میان ایوان و بالای سر در ایوان ورودی کتیبه‌ای مربع شکل به اندازه تقریباً یک مترمربع و در داخل قاب مدخل و در لچکی‌های دو طرف قوس یک کتیبه مستطیل شکل به ابعاد تقریباً 25 × 60 سانتی‌متر نصب بوده است. کتیبه سنگی وسطی از جنس مرمر سفید و کتیبه سمت چپ از جنس خاکستری رنگ است، در جناحین ایوان دو سکو به ارتفاع حدود یک متر تعبیه شده  است.

هشتی ورودی

پس از ایوان ورودی و درگاهی انتهای آن هشتی قرار دارد. هشتی ورودی به شکل چهار گوش ساخته شده و در طرفین آن دو غرفه دو طبقه تعبیه شده که از طریق درگاهی‌های کم‌عرض دیوار انتهایی آنها به دو اطاق مستطیل شکل راه می‌یابند. سکوهایی پهن به ارتفاع حدود یک متر در پای دیوارهای این غرفه‌ها تعبیه شده که از روی سکوهای شمالی به پشت  طاق‌نماهای جناحین ایوان راه می‌یابند. پس از غرفه‌ها در طرفین ابتدای راهرو درگاهی‌های کم‌عرض و بلندی وجود دارد که هر کدام با 15 پله به پشت‌بام منتهی می‌شود.

 راهروی مابین هشتی و ایوان شمالی حیاط فضایی مستطیل شکل با سقف گنبدی است که در دیوارهای دو طرف آن دو طاق‌نمای بلند بر روی سکوهایی به ارتفاع حدود یک متر جا گرفته‌ان، سقف هشتی و راهرو به‌وسیله چهار تویزه عریض به پنج قسمت تفکیک شده‌اند. حیاط مرکزی به ابعاد 30×35 متر است که درگاهی‌های چهارگوشه آن را به صورت هشت‌ وجهی به نظر می‌رساند.

در دو ضلع شمالی و جنوبی حیاط دو ایوان بلند و در اضلاع آن جمعاً 24 ایوانچه و غرفه‌های پشت آنها تعبیه شده است. در طرفین هر یک از ایوان‌های شمالی و جنوبی سه ایوانچه قرار دارد که از دیوار انتهایی به اطاق‌های مربع شکل پشتی راه می‌یابند، نکته قابل توجه ایجاد تقارن کامل در نماسازی حیاط و فضاسازی اطراف آن است.

در پشت ایوان جنوبی به جای هشتی پشت ایوان شمالی اطاقی مربع شکل وجود دارد که با ایجاد ایوانچه‌هایی در اطراف آن به صورت چهار صفه تبدیل شده است. ایوانچه‌های دو ضلع شرقی و غربی نیز به‌وسیله درگاهی‌هایی کوچک در انتهای خود به اطاق‌های مربع شکل گشوده می‌شوند قوس تمامی این غرفه‌ها جناغی شکل هستند.

کاروانسرای مزینان، مأمنی امن پس از چهار منزل خطرناک در مسیر شاهرود به سبزوار/ محل عبور تمامی سفرنامه‌نویسان دوره قاجاریه

درگاهی برای ورود به فضای داخلی استطبل‌ها

در هر گوشه حیاط یک درگاهی وجود دارد که آن را به فضای داخلی اسطبل‌ها مرتبط می‌کنند. اسطبل‌ها مشتمل بر چهار تالار در گوشه‌ها و دالانهایی در پشت اطاقهای ضلع جنوبی شرقی و غربی حیاط هستند. تالارهای گوشه‌ها دارای چهار ستون مربع شکل آجری هستند که سکوهایی را در میان گرفته و با طاق و طویزه‌های خود به شکل چهار طاقی تداعی می‌شوند.

در سرتاسر تالار و دالانهای اسطبل غرفه‌هایی با طاق جناغی وسکوهایی وجود دارد. در دیوار مقابل این غرفه‌ها طاقنماهایی کم‌عمق به جهت قرینه‌سازی و همچنین ایجاد استحکام و اجرای طاق و قوسها و پوشش تعبیه شده است. سقف اسطبل را گنبدهایی کم خیز تشکیل داده‌اند.

سه کتیبه سنگی بر سر در ایوان و مدخل ورودی

همانگونه که ذکر شد سه کتیبه سنگی بر سردر ایوان و مدخل ورودی نصب بوده که به لحاظ اهمیت متن آنها را عیناً ذکر می‌کنیم.  کتیبه بالای سردر ورودی به خط ثلث چنین نوشته است: ‌«قال الله تبارک و تعالی مثل الذین ینفقون فی سبیل الله کمثل جنه الی […]» پس از آن به خط نستعلیق ادامه داده شده است:

 «باعث بر تحریر این ارقام خیر انجام آنکه در ایام دولت کامکاری اعلیحضرت پادشاه جمجاه ظل الله السلطان بن السلطان مروج مذهب ائمه اثنی عشر غلام با اخلاص امیرالمؤمنین حیدر شاه عباس الثانی الحسینی الموسوی الصفوی بهادر خان خلد الله ملکه عالیجناب عزت و رفعت پناه مستغنی الالقاب طایف بیت الله الحرام زایر الرکن و المقام حاجی الحرمین الشریفین حاجی محمد طالب ولد مرحمت و مغفرت پناه جنت آرامگاه المستغرق فی بحار رحمه ربّه الغنی حاجی معین الدین محمد اصفهانی توفیق بنای این رباط مبارک کثیر الفیض یافت و ثواب بناء این رباط عظیم النفع را بروح پرفتوح ولد خود هدیه نمود. قربه الی الله تعالی فیسنه اربع و سبعین بعد الالف کتبه محمدرضا الامامی»
در لچکی سمت راست بالای درگاهی کاروانسرا کتیبه‌ای دیگر از جنس سنگ خاکستری در چگونگی تعمیر و احیای کاروانسرا نوشته شده است:

 «بسم الله تعالی بانی بر تعمیر و تجدید این بنیاد که خیرات ابدی می‌باشد بر ید توفیق آثار جناب اشرف الحاج و التجار حاج علینقی تاجر کاشانی احیا و جاری شد 1283».

در کتیبه طرف چپ کتیبه فوق دستورالعمل بهره‌برداری از کاروانسرا بدین‌گونه تحریر شده است: ‌«مطابق فرمان جهان مطاع در سنه حوت صحان ایل خیریت دلیل این کاروانسرای مزینان را جناب مستطاب فخامت نصاب عمده الاعاظم و الاعیان و زین الاخاصم و الارکان حاج محمد آقا خلف مرحمت و غفران پناه حاج علی نقی تاجر کاشانی قربه الی الله و طلب العرضات تعمیر کرد که اسباب راحت و رفاهت حال زائران بر این سبیل فراهم آید لذا برای اطلاع زایرین در این لوحه حک می‌نماید که اجاره‌ای از زائران و عابران در حین ورود و خروج کاروانسرا و بینوایان بارکان شرع مطلع حرام من ظلم فاحشی است از خاصه بقال و علافی که در دالان کاروانسرا کسب می‌کنند به هیچوجه حقی ندارد که احدی را در خرید و فروش به بهانه اجاره دکان یا جهت دیگر مجبور کند و از خرید چیزی از خارج ممنوع نماید هرکس از زائرین و عابرین بخواهند از خارج چیزی ابتیاع نماید مختار خواهد بود ابداَ کاروانسرا اجاره ندارد و کان ذلک تحریراَ فی شهر ذیحجه 1283»

گذشت زمان و عدم رسیدگی به بنا صدمات زیادی به آن زده است البته در سال‌های اخیر عملیات مرمت و سامان‌دهی آن توسط اداره کل میراث‌فرهنگی خراسان اجرا شده که تا حدودی فرسایش‌های بنا را ترمیم کرده است اما لازم است این تعمیرات بطور اساسی و مستمر انجام گرفته و ادامه یابد.

منبع؛خبرگزاری آریا

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۷
شهریور
۰۲

محمدرضا  اولین فرزند علی مزینانی، چهاردهم دی ماه 1345در دامغان دیده به جهان گشود. پدرش به عنوان نگهبان در اداره مخابرات کار می کرد و زندگی خوبی را برای همسر و فرزندانش فراهم آورده بود.با شروع زمزمه‌های انقلاب،خود را به شکل فعال در این حرکت‌ها داخل کرد.

در سال سوم راهنمایی مشغول به تحصیل بود که حال‌‌ و هوای جنگ باعث شد درس را رها کرده و از طریق بسیج راهی جبهه شود. مسؤولیتش در جبهه تک‌تیرانداز بود. در منطقۀ نیسان سوسنگرد با ترکش خمپاره مجروح شد.
پس از پنجاه روز معالجه و درمان ناموفق در تاریخ بیست‌‌وچهار خرداد سال شصت‌‌ویک در بیمارستان مصطفی خمینی تهران به شهادت رسید. پیکر رنجور و دردمند این شهید به دامغان انتقال داده ‌‌شد و در فردوس رضای این شهر در کنار دیگر هم‌‌رزمانش مأوا گرفت.

🔆اولین بار به کردستان اعزام شد و پس از مدتی رشادت و دلاوری به اصرار دیگران به دامغان و مدرسه برگشت محمدرضا دوری فضای جبهه برایش قابل تحمل نبود پس بار دیگر با اصرار فراوان راهی جبهه جنوب شد اولین بار به جبهه های جنوب اعزام گردید. او در آنجا مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به تاریخ 24 خرداد61 به شهادت رسید. پیکر پاکش پس از تشییع در گلزار شهدای فردوس رضا(ع) دامغان به خاک سپرده شد.

 

لقمه حلال و نماز اول وقت، شهادت را نصیب محمدرضا کرد

طعنه‌ها و کنایه‌ها زیاد بود. یک گوشم را در کرده بودم یکی را دروازه؛ اما یک روز غروب دلم شکست و با همان حال، توسلی کردم و نجوایی. خیلی زود پاسخم را گرفتم. بعد از سه سال انتظار باردار شدم.

به شکرانه لطفی که شامل حالمان شده بود، خود را به خیلی کار‌ها موظف کردم. دقت روی غذایی که می‌خوردم، مراقبت به نماز اول وقت و غیره. پا به ماه بودم که ماه رمضان از راه رسید. همه روزه‌هایم را گرفتم تا روز بیست و یکم روزه بودم که محمدرضا به دنیا آمد.
(به نقل از مادر شهید)


همدلی با مردم

دیروقت بود که در زدند. یکی از همسایه‌ها بود. دست‌هایش توی جیب بود و شانه‌هایش آویزان. از زور سرما خوب نمی‌توانست حرف بزند. به سختی گفت: «علی آقا! وضع نفت خیلی خرابه! با مسئول یکی از شعبه‌های نفت رابطه خویشاوندی داریم. با او صحبت کردم و فردا صبح زود می‌خوام برم چند تا بیست لیتری نفت ازش بگیرم. اگه شما هم می‌آین صداتون بزنم؟»

انگار حرف‌های‌مان را شنیده بود. به مادرش گفته بود: «اگه بابا نفت بیاره، همه رو خالی می‌کنم. هر کاری همه مردم کردن ما هم می‌کنیم.»

(به نقل از پدر شهید)


اگر می‌دانستم شب آخرش است، محال بود پلک روی هم بگذارم

بخاطر اصابت ترکش به ران و شکمش در بیمارستان بستری شد. پای تختش که رسیدم دست انداخت دور گردنم و یک دل سیر گریه کرد. بدن نحیفش را که حالا بعد از چند عمل ضعیف‌تر و نحیف‌تر شده بود، توی بغل فشردم و نوازشش کردم. این دومین باری بود که در این پنجاه روز گریه می‌کرد. کمی که آرام شد گفت: «بابا! امشب کنار من می‌خوابی؟» دست‌هایش را که هنوز توی دستم بود، بوسیدم و گفتم: «چرا که نه بابا! اگه تو بخوای می‌خوابم.»

خیالش راحت شد و نفس کوتاهی کشید. شب را با هم روی یک تخت خوابیدیم. اگر می‌دانستم تنها شبی است که می‌توانم بدن داغ و نحیفش را لمس کنم، محال بود که پلک روی هم بگذارم.

(به نقل از پدر شهید)


وصیتنامه
پدر و مادر عزیزم! صبر کنید که خداوند صابران را دوست دارد و خدا صابران را وعده داده است به اجری عظیم و هیچ وقت نگران نباشید که من در اینجا هستم و از این­که احتمالاً افتخار شهادت نصیب من شد ناراحت نشوید.
مادرجان! مگر من از قاسم بهترم؟! در صحرای گرم و سوزان کربلا، قاسم به ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسینش لبیک گفت و الآن هم فریاد حسین زمان را عده‌‌ای از مؤمنان لبیک گفتند و در صف مجاهدان فی سبیل‌‌الله پیوستند و از وابستگی‌‌های دنیوی بریدند و عده‌‌ای به لقاءالله پیوستند و عده‌‌ای منتظر شهادت ماندند.
و خداوند می‌‌فرماید: «از هر چه را که عزیز می‌‌دارید و دوست دارید، در راه خدا انفاق کنید که خشنودی خدا در آن است.»
و خدا که می‌‌فرماید: «إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ»
(سوره توبه- آیه 111)
«خداوند مشتری کسانی است که با جان و مال خود مجاهدت می‌‌کنند.»
و مادرم مگر تو بهتر از زینب(س) و فاطمۀزهرا(س) هستی؟
پدرجان! مگر معلمت حسین(ع) نیست. همان شهیدی که طفل شیرخوارش را هم در راه خدا فدا کرد و خود نیز فدا شد و یزیدیان تیر را بر گلوی نازنین کودک شیرخوارش فرود آوردند. مگر آن‌‌ها برای حسین(ع) عزیز نبودند و علی(ع) را بگویم که بر زهرایش سیلی کوفتند و خود نیز در محراب به درجه شهادت رسید. پس پدرجان از معلمت درس آزادگی و شهادت بیاموز.

والسلام على من التبع الهدى

اللهم الزقنا توفیق الشهاده فى سبیلک .

سوسنگرد اسفند -60/12/26

 

 

منابع؛
-نوید شاهد

-ستارگان پر فروغ سایت جامع شهدای دامغان

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۶
شهریور
۰۲

حجت‌الاسلام‌والمسلمین حسینی مزینانی در آیین اختتامیه طرح ولایت گفت: در واقع این سه رکن دست‌به‌دست هم دادند و در نهایت موجب شد که این طرح در بین سایر طرح‌های ولایتی که در کشور برگزار می‌شود رتبه نخست را از آن خود کند و این افتخارآفرینی به‌واسطه طلابی است که در این طرح شرکت داشتند.

حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید قاسم حسینی مزینانی، معاون فرهنگی تربیتی نمایندگی خراسان در مراسم اختتامیه طرح ولایت طلاب غیرایرانی که با حضور ۶۰ طلبه از ۱۲ ملیت به میزبانی نمایندگی جامعةالمصطفی در خراسان برگزار شد، اظهار داشت: میزبانی از طرح فاخر و ارزشمند ولایت در این نمایندگی مایه مباهات و باعث افتخار است.

وی افزود: به برکت همکاری‌ها و تلاش‌های بخش‌های مختلفی بوده که علاوه بر مأموریت‌های اصلی و محوری خود در این مجموعه یک حرکت و یک اقدام چهل‌گانه را پذیرفتند که خوشبختانه موفق به اجرای آن شدند.

حجت‌الاسلام‌والمسلمین حسینی مزینانی ادامه داد: در واقع برای اینکه یک طرح خوب به‌خوبی به کرسی بنشیند و نتیجه خوبی داشته باشد نیاز به چند رکن دارد که یک رکن آن محتواست که خوشبختانه این رکن در مؤسسه آموزشی و پژوهشی حضرت امام (ره) به‌خوبی تدارک شده و مورد تأیید مقام معظم رهبری است. از طرفی نیز برای اینکه این محتوا هم به‌خوبی اجرا شود خود نیاز به ارکانی دارد که یکی از این ارکان؛ اساتید این طرح هستند.

معاون فرهنگی تربیتی نمایندگی خراسان افزود: در واقع با همکاری و همراهی که مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) با ما داشت، خوشبختانه هرآنچه خواستیم برای ما فراهم شد، از بهترین اساتید در این دوره استفاده شد و با تدبیری که در روند اجرا اتفاق افتاد این بود که غالباً تعداد افرادی که در کلاس‌های طرح ولایت شرکت می‌کنند ۲۰ تا ۳۰ نفر است، اما در این دوره‌ای که درالمصطفی برگزار شد به دلیل برخی از ملاحظات در هر کلاس ۱۳ نفر حضور داشتند، چرا که این مهم موجب تقویت ارتباط استاد و طلبه می‌شود و نتایج خوبی را نیز به همراه دارد.

وی تصریح کرد: رکن اساسی دیگری که وجود دارد حضور ارزشمند طلبه‌هاست، زیرا همراهی و همدلی طلاب در این قبیل طرح‌ها، برای ما بسیار ارزشمند است.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۶
شهریور
۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

 

 

✍️در بخش های گذشته به فعالیت کارخانه پنبه با مالکیت مرحوم غنی در مزینان اشاره کردیم و گفتیم که مهندسین کارخانه پنبه در مزینان بیشتر از ارامنه بودند و صنعت ایران در گذشته اکثرا به دست اینان بود.

و اما چرا در مزینان ؟به دلیل اینکه یکی از مناطق پر رونق کشاورزی بود مخصوصا پنبه و زیره و چغندر. اما شایان ذکر است هرروز عدل های پنبه از شرکت غنی به سمت سبزوار و شهرهای بزرگ چون تهران صادر می گردید. ولی مرحوم غنی بعداز انتقال جاده از مزینان با یک برنامه حساب شده تصمیم می گیرد کارخانه را بیمه و بعد از مدتی جهت استفاده از مزایای بیمه آن را به آتش می کشد همه چیز حساب شده بود و می گفتند سیمهای برق ژنراتور اتصال کرده که این حقیقت نداشت چراکه توسط یکی از کارگران به آتش کشیده شد و شبانه این حریق اتفاق افتاد تا کسی نتواند آتش را خاموش کند و یاشهادتی بدهد. در نهایت بعد از آتش سوزی غنی تصمیم به انتقال کارخانه به سبزوار می گیرد و بالاتر از دروازه عراق دیوار به دیوار اداره مالیات فعلی کارخانه ایجاد می شود و ازم زینان فقط مرحوم حاج میرزاحسن میرشکاری و علی قلدر به شهر راهی می شوند‌ لذا پرونده کارخانه پنبه مزینان رسما بسته و تعطیل می شود.

در کارخانه مزینان فردی بنام آشالوس ارمنی که یک دست او در کارخانه قطع شده بود و مرحوم غلامحسین بیگلر که تخصص او با یک چکش مخصوص بنام اَجِنّه تیزکردن سنگ بود به روایتی شیارهای درون سنگ را ایجاد می کرد که یک پای او در همین کارخانه زیر سنگ های سنگین قطع شده بود مشغول کار بودند و هیچ گونه بیمه ای به آنان تعلق نگرفت و کسی نبود از حقوق آنان دفاع کند و ضمن اینکه رفتن به شهر و مراکز دولتی نیز بسیار سخت بود و آنان بناچار از حقوق خود صرف نظر می کردند و بخدا حواله می نمودند. بعدها مرحوم سیدابوالقاسم آل احمد سه دانگ قلعه همت آباد را به مرحوم حاج علی اصغر محمدی به مبلغ بیست هزارتومان می فروشد و شرکت غنی را خریداری نموده که  معروف شد به شرکت آل احمد.

در ادامه مرحوم سیداسماعیل میرشکاری با توجه به تجربه ای که دارد دستگاه زاوود رابه مزینان می آورد که همان جین یا پنبه پاک کنی بود (زاوود)نام کارخانه سازنده بود بازهم متعلق به برادران ارامنه  در تهران. این دستگاه با تسمه بلند از طبقه پایین که موتور آسیاب در آن قرار داشت به دستگاه پنبه پاک کنی متصل بود و در حقیقت اولین آسیاب در کل منطقه بشمار می آمد و در طبقه ی بالا(بُلخانه) بایک گرداننده چوبی برای اینکه داغ نشود و باعث ایجاد حریق نگردد وصل و دستگاه زاوود را به حرکت در می آورد. دندانه های تیزی داشت. از یک طرف پنبه داخل جین  و از طرف دیگر محلوج و دانه های پنبه تخم روغنی استخراج می گردید. در آن زمان دستگاه عجیب و غریبی بود و همه متحیر بودند که چقدر عالی دانه ها را از پنبه جدا می کرد.بهرحال اولین کارخانه در مزینان بعد از غنی توسط مرحوم سیداسماعیل میرشکاری با همکاری برادرانش آقامیرزاحسن و آقاسیدمهدی و در کنارشان جوان تنومند و قدرتمند بنام آقاسیدرضا ایجاد گردید.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۵
شهریور
۰۲

✍️بسیجی شهید موسی الرضا تاجفرد مزینانی فرزند علی اکبر اول تیرماه سال 1346 در مزینان به دنیا آمد . در کودکی به خاطر شغل پدر در شهرستان سبزوار ساکن شدند و  تحصیلات ابتدایی را در دبستان شهدای هویزه کنونی و تحصیلات راهنمایی را در مدرسه بزرگمهر با موفقیت گذراند و برای ادامه تحصیل به دبیرستان دکتر غنی گام نهاد و تا سوم دبیرستان ادامه تحصیل داد .

با شروع انقلاب اسلامی موسی الرضا که در سال دوم راهنمایی درس می خواند در راهپیمایی های انقلابی مردم سبزوار شرکت می کرد و پس از آغاز جنگ تحمیلی به عضویت بسیج در آمد و پس از چند بار حضور در جبهه های حق علیه باطل عاقبت در عملیات سرنوشت ساز والفجر هشت و در یوم الله 22 بهمن سال 1364 نام پاکش در طومار مجاهدان راه خدا و شهدای کربلای ایران ثبت گردید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای سبزوار قطعه اصلی ردیف4 شماره 6 به خاک سپرده شد.

دو دلاور دیگر از خاندان تاج و تاجفرد به نام  علی اکبر و محمدرضا تاج مزینانی در دفاع مقدس به شهادت رسیده اند که پیکر این دوشهید در آرامستان بهشت علی علیه السلام مزینان به خاک سپرده شده است.

پدر و مادر موسی الرضا نیز در سالهای اخیر دارفانی را وداع گفته و همسایه ی فرزند شهیدشان شده اند .

🔹مرحوم ابراهیم موهبتی همرزم شهید تاجفرد نقل کرد:

پس از گذشتن  رزمندگان اسلام از اروند رود و پدافند و استراحت نیروها در پشت خاکریز نیمه های شب صدای گریه ای همسنگران را از خواب بیدار کرد . من جزو اولین کسانی بودم که بیدار شدم و به سراغ آن رزمنده رفتم و دیدم که موسی الرضا تاجفرد است که در حالتی معنوی مشغول خواندن نماز شب و راز و نیاز خاصی با معبود خود بود . پس از اتمام نماز به سراغش رفتم و گفتم:«چرا این قدر گریه کردی؟»

گفت:« قبل از نماز خواب می دیدم که همراه فرشتگان الهی در نزد پرودگار حاضر هستم . پس از این که از خواب بیدار شدم نماز شب و شکر به جا آوردم و فهمیدم که شهید می شوم. از خداوند می خواهم که این قربانی را از خانواده ام قبول کند.»

 

✍️روایت‌داستانی از زندگی دانش آموز شهید موسی الرضا تاج‌فرد مزینانی

💠آخرین عکس

یکی دو ساعتی می‌شود که رفته نانوایی، آن‌قدر دیر کرده که همه‌ی خانواده منتظرند یکی از بچه‌های محل نان بیاورد و بعد هم بگوید «ببخشید دیگه موسی‌الرضا سرش خیلی شلوغ بود...بچه‌ها هم دس تنها بودن...» و بعد هم بگوید: «نهارتان را بخورید که دیر می‌آید». حالا برای خانواده هم طبیعی شده این اتفاق‌ها. این هم صدای در، اما مثل‌اینکه این بار خودش آمده؛ در جواب اعتراض برادرش می‌گوید:

- نون وایی محل شلوغ بود ...یکی از ور دستای شاطر هم نبود ...واستادم یه کم کمکش کنم که کار مردم رو راه بندازه...

چند وقتی است که راه و بی راه از مادر پیگیر استخاره است، مدام می‌پرسد:

- چی شد مادر استخاره گرفتی؟

از وقتی موسی‌الرضا با بچه‌های پایگاه بسیج دبیرستان «دکتر غنی» در سمینار هفته بسیج شرکت کرده مدام پا پی می‌شود که: «می خوام برم جبهه».

...***...

حالا دیگر کبک موسی الرضا خروس می‌خواند از وقتی رفتنش قطعی شده انگار صورتش گل انداخته باشد، این روزها اوایل بهمن ماه است و احتمالاً تا یک هفته دیگر اعزام می‌شود.
امروز ناهار مهمان داریم، بعد از غذا گوشه‌ای جمع می‌شویم، احمد پسر عمویم دوربینی را که تازه خریده نشانمان می‌دهد؛ آورده تا فیلم‌های داخلش را بدهد برای ظهور، ظاهراً یک عکس دیگر ته حلقه فیلم باقی مانده؛ موسی‌الرضا که می‌فهمد، از آن گیرهای اساسی می‌دهد که:

- ...پسر عمو بیا و این عکس آخری رو از من بگیر...یادگاریِ دیگه.
- آخه ...لبخند بزن رزمنده ...آماده‌ای
- یه لحضه صبر کن

موسی‌الرضا می‌رود از اتاقش و کتابی را می‌آورد؛ جلوی در اتاق پذیرایی کتاب را رو به رویش باز می‌کند و می‌گوید: «حاضرم...آخرین عکسو بگیر»
پسر عمو دوربین لوبیتر را به خودش می‌چسباند و گردنش را به سمت پایین خم می‌کند، به طرز خاصی ژست می‌گیرد و می‌گوید: «سه، دو، یک...»

...***...

جمعیت زیادی برای بدرقه رزمنده‌ها آمده‌اند، صدای «یا حسین یا حسین» و«یا فاطمه یا فاطمه» همه‌جا را گرفته...اتوبوس رزمنده‌ها راه می‌افتد...چه شور و هیجانی دارند...همینطور که دست تکان می‌دهند انگار که قلب مرا با خودشان می‌برند...

...***...

هشتم بهمن روز اعزام موسی برایم مثل یک مبداء شده، می‌شمارم یک دو سه ...چهارده روز است که رفته جبهه.
موسی خیلی زود برمی گردد، ۲۸ بهمن یعنی حدود بیست روز بعد از اعزامش؛ البته بعد می‌فهمم چهارده روزش را منطقه بوده و پنج شش روزی هم داخل اروند رود.

...***...

بچه‌های پایگاه عکس بزرگی از موسی‌الرضا را برای مان هدیه آورده اند، که بالایش نوشته شده «و شهید قلب تاریخ است...»

زل زده‌ام به قاب عکس که روی طاقچه است و پیداست که او هم به من زل زده، حواسم به چشم‌های موسی‌الرضاست و آن جمله‌ی بالای سرش.

صدای زنگ در می‌آید. پسر عموست، زیاد صحبت نمی‌کند و پاکتی به من می‌دهد. قبل از این که بپرسم چیست توضیح می‌دهد که عکس روز مهمانی است، همان که قبل از اعزام موسی الرضا گرفته.

اشک‌هایم بی اختیار جاری می‌شود، تا حواسم جمع می شود کسی جلو در نیست ...می‌آیم تا کنار قاب عکسی که بچه‌های پایگاه آورده‌اند، عکس داخل پاکت را بیرون می‌آورم و گوشه پایین قاب عکس گیر می‌دهم، روی کلمه «شهید» را می‌پوشاند اما باقی آن پیداست که نوشته«...موسی الرضا تاج فرد...تاریخ شهادت ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ عملیات والفجر ۸».

دو سه قدم عقب‌تر می‌روم حالا دوتا موسی داخل یک قاب دارم! بیشتر که به عکس آن روز و نوشته کنارش دقت می‌کنم انگار یکه خورده باشم،اشک‌هایم را پاک می‌کنم. روی کتابی که آنروز موسی‌الرضا جلوی دوربین دستش گرفته بود نوشته:

«والفجر...ولیال عشر...۲۲ بهمن مبارک باد» نگاهم را می‌آورم تا ته قاب عکس و نوشته‌اش را می‌خوانم؛ این بار نمی‌توانم جلوی اشک‌هایم را بگیرم، آخر موسی الرضا «۲۲ بهمن ۱۳۶۴ و در عملیات والفجر ۸» به شهادت رسید.

🚩پیام شهیدموسی الرضا تاج فرد:

بسمه تعالی
و العصر ان الانسان لفی خسر الا الذین امنوا و عملوا الصالحات تواصو بالحق و تواصو بالصبر.
هر انسانی که به این دنیا می آید باید بازگردد. و چه خوبست که این بازگشت بسوی خدا با (جهاد در راه خدا باشد).اگر راه مان فی سبیل الله باشد. مرگ سرخ را بر مرگ سیاه ترجیح داده ایم. آخرت از رنجها و سختی هایی که انسان دیده است راحت تر است. زیرا انسان که به سوی خدا حرکت کرد. مورد آمرزش و مغفرت خداوند قرار می گیرد.
مادر جان و پدر عزیزم سلام علیکم! امیدوارم که حالتان خوب باشد و بتوانید قدمهایتان را در راه خدا استوارتر و محکم تر گردانید و بیشتر با دشمنان اسلام کسانی که می خواهند به اسلام ضربه وارد کنند از هر طریقی که باشد با آنها بجنگید. مادر و پدر عزیزم! اگر در این مدتی که من از آغاز کودکی در آغوش پر از مهر و محبت قرار داشتم و مرا بزرگ نموده اید. شما را زیاد رنجانده ام از شما معذرت می خواهم. و از خداوند می خواهم که مرا در این راه که برگزیده ام موفق گرداند و شما از من راضی باشید. که این راضی بودن شما باعث شاد شدن روح من در آن دنیا می گردد.
و اما کلمه ای صحبت با برادران و خواهران عزیزم که امیدوارم همیشه در کارهایشان پیروز و موفق باشند. اگر مادر، پدر، برادر و خواهر عزیزم شهید شدم امیدوارم که از مرگ من ناراحت نشوید و در عزایم گریه زاری نکنید و اگر گریه کردید. به خاطر آن آقایی که در صحرای کربلا سر در بدن نداشت گریه کنید.
مادر جان و پدر عزیزم امیدوارم که شما را در بهشت جایی که خداوند به انسان آن را وعده داده است زیارتتان کنم. و از خواهرانم خواهش می کنم که زینب وار صبر کنند و در عزای من گریه نکنید و از برادرم می خواهم که بعد از من اگر به لطف خدا شهید شدم اسلحه مرا نگذارد و آن را از زمین بلند کند. تا بلکه ان شاءالله راه کربلای حسینی به دست شما برادران عزیز و رزمنده باز گردد. به امید آن روز. و از کلیه برادران و دوستان عزیزی که با من بوده اند می خواهم که با دشمنان و متجاوزان بجنگند. و همانطور که خداوند در قرآن می فرماید: "وقاتلوهم حتی لاتکون فتنه" یعنی اینکه با کافران جهاد کنید تا فساد و فتنه از روی زمین برطرف شود. تا ان شاءالله همیشه شر دشمنان و کافران از این سرزمین اسلامی قطع گردد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۲
شهریور
۰۲

 

ِ زمن لبخند می‌بینی، ولی جانم پریشان است....

مرضیه مزینانی مدتها از رنج یک بیماری مادرزادی در ستون فقراتش رنج می کشید و دردمندی او این اواخر به ریه هایش نیز سرایت کرده و تاب و توان از این دختر جوان گرفته بود تاحدی که علی رغم توصیه پزشکان برای پرهیز از عمل جراحی و احتمال از دست دادن جان ولی او این کار را پذیرفت و متأسفانه سحرگاه پنجشنبه نهم شهریورماه 1402 دارفانی را وداع گفت.

بنا به وصیت مرحومه مرضیه مزینانی و موافقت مادر داغدارش دو قرنیه چشم او به بیماران نیازمند درمان هدیه شد.

این دختر جوان مهربان قبل از مراجعه به بیمارستان به مادرش گفته بود در صورتی که من از اتاق عمل زنده بیرون نیامدم  اعضای بدنم را به بیماران هدیه کنید.

پیش از این نیز قرنیه چشمان جوان امیدوار زنده یادامیرمحمد محمدی مزینانی که سال گذشته آسمانی شد با موافقت والدینش اهدا گردید.

🔹پیکر مرحومه مرضیه با حضور همشهریان قدرشناس مزینانی  در بهشت زهرای تهران بدرقه  و تشییع شد و  روز شنبه یازدهم شهریور در آرامستان بهشت علی علیه السلام آرام گرفت.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۱
شهریور
۰۲

شهریور در زندگی شهید امین آبادی این دلاور مزینانی معنایی خاص دارد او در اولین روز این ماه پا به دنیا گذاشت و در یازدهم شهریور ، شهید شد.

شهید اکبر امین آبادی (مزینانی) فرزند احمد و فاطمه سال یکم شهریور ۱۳۴۰ در مزینان به دنیا آمد و پس از اتمام تحصیلات دوره ابتدایی برای ادامه ی تحصیل به تهران عزیمت کرد و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد.

با شروع مبارزات انقلابی مردم ایران علیه حکومت پهلوی او نیز به صف انقلابیون پیوست و در راهپیمایی ها شرکت کرد و با آغاز جنگ تحمیلی  به عنوان سرباز ارتش با سمت تک تیرانداز  در جبهه حضور یافت  و سرانجام در منطقه دهلران در یازدهم شهریور ۱۳۶۰به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در گلزار بهشت زهرای تهران قطعه 24 ردیف92 شماره 32به خاک سپرده شد.

شهید امین آبادی که خود یکی از خیرین و فعالان کمک به محرومان بود در توصیه اش به مردم شریف ایران در خواست می نماید که در امور خیر و رسیدگی به وضع محرومان و مستضعفان فعال باشند.

امین آباد یکی از آبادی های مزینان است که در قسمت جنوبی صحرا و در ابتدای کویر مزینان واقع شده و اکنون خالی از سکنه می باشد. تعدادی از کشاورزان مزینانی در پیش از انقلاب مدتی از سال را در آن جا ساکن می شدند و به همین خاطر هنگام دریافت شناسنامه نام فامیلی آن ها هم امین آبادی درج می شد.

سفارش شهید

از پدر و مادر عزیزم تشکر مى‌کنم که درست مرا تربیت نمودند و نگذاشتند که به انحراف کشیده شوم. آنها روح و وجودم را با تعالیم اسلامى آشنا نمودند که این خود بزرگترین موفقیت من در زندگى است.
امیدوارم که روزى شاهد آن باشم که پرچم پر افتخار اسلام بر فراز همه ممالک و کشورهاى محروم و مستضعف به اهتزاز درآید و بساط استکبار و استبداد جهانى به دست پرتوان محرومین و مستضعفین و مظلومین برچیده شود.
من براى دفاع از مکتب و میهن اسلامى خود آماده‌ام تا جان ناقابل خود را فدا نمایم و یقین دارم اگر من شاهد پیروزى اسلام بر کفر نباشم شما به زودى این پیروزى را در آغوش خواهید کشید.
به همه رزمندگان اسلام، کسانى که از وطنشان، از دینشان و از خاکشان دفاع مى‌کنند و مجال توطئه و تجاوز به دشمن نمی دهند. در جبهه ماندن به من مأموریت محول ..... امید من با خداى بزرگ است ولى چنانچه شهید شدم، عمل کنید.
مادر عزیزم! خداوند به شما سلامتى بدهد که مرا درست تربیت کردید تا وارد فساد نشوم و حالا بتوانم از وطن دفاع کنم. از دوستان و آشنایان و فامیلان مى‌خواهم که مرا حلال کنند. از ... قاسم و محمود که چند سالى ؟؟؟ آنها بودم و بعضى وقت ها که پول خرجى نداشتم 15 الى 20 تومان برمی داشتم، البته زحمت خود را مى‌کشیدم، مى‌خواهم که مرا حلال کنند. از بنیاد شهید مى‌خواهم که به مادرم فاطمه مزینانى که مدت 20 سال است از پدرم جدا شده، رسیدگى کنند و خرجى او را تأمین کنند.
در ضمن دست برادرم اصغر حدود 11 هزار تومان دارم که از این پول حدود 8 هزار تومانش حلال است و 3 هزار تومان دیگر را از ... محمود و قاسم برداشتم. بقیه این پول را خرج مراسم عزادارى من کنید و مراسم را زیاد مفصل نگیرید یک ..... در خانه و یکى سر ... قاسم آقا برایم بگذارید.
تاریخ 1360/06/03
اکبر امین‌ آبادى‌ مزینانى

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۰
شهریور
۰۲

آقامهدی کارگر ساده پمپ بنزین اختصاصی در حوالی نارمک تهران در کنار همسرش فاطمه خانم در همان منطقه زندگی می‌کردند. دومین ماه تابستان گرم و پراضطراب سال چهل‌وشش از نیمه گذشته بود.هفدهم مردادماه نگرانی‌های خانواده آقامهدی به پایان رسید. خداوند مهربان فرزند پسری به آنان هدیه کرد که نامش را احمد گذاشتند.احمد فرزند اول خانواده آقامهدی، دوران کودکی را در نارمک گذراند.

 

هفت‌ساله بود که تمرین دین‌داری می‌کرد و نماز را در کنار پدر و مادرش می‌خواند. او در هفتمین بهار زندگی با تلاش مادرش توانسته بود لذت گفتگو با خداوندش را احساس کند. شهد شیرین گفت‌‌وگو با خالق آن چنان به کامش نشسته بود که تا روز عروجش یک روز از نمازهای او قضا نشده بود. پس از مهاجرت خانواده به شهرستان دامغان، احمد تحصیل در دوره ابتدایی را به پایان رساند و دوره راهنمایی را در مدرسه شهید محمد منتظری گذراند.
او فرزند بزرگ خانواده بود. تعطیلات تابستان را همراه پدر بنایی می‌کرد؛ زیرا خانواده آقامهدی شلوغ‌تر شده بود. احمد کمک می‌کرد تا قامت پدر در تأمین معاش خانواده کم‌‌تر خمیده‌‌شود. دست‌های ترک‌خورده و خشن آقامهدی سبب شده بود تا احمد بیشتر از قبل در کار بنایی به پدر کمک کند. او در کنار تمام مسؤولیت‌هایی که پدر به او سپرده بود، به فعالیت‌های مذهبی و سیاسی نیز مشغول بود. احمد یازده سال داشت که اولین روزهای انقلاب بر صفحه سرد زمستان نوشته می‌شد.
پایگاه شهید مصفحی اولین مکانی بود که احمد به‌طور رسمی در آن ثبت‌‌نام کرد. اعضای پایگاه بعد از شروع جنگ، تمام تلاش خود را می‌کردند تا نام ایران، انقلاب و امام زنده بماند. او چهارده سال داشت که برای اولین بار، مجوز یافت تا خود را در رزمگاه حق و باطل محک بزند. او که از کودکی دل و جانش با ذکر خدا مانوس بود پس از بازگشت از میدان جنگ تمام توانش را به‌کار گرفت تا هم‌سالانش را با خویش همراه سازد. آن‌ها را به حضور در این بزمگاه نماز تشویق می‌کرد. رمز درک حضور را در برپایی و ایستادگی بر نماز اول وقت و نماز جمعه و جماعت می‌دانست.
روزهای نوجوانی و پردغدغه‌اش را در حالی به پایان می‌برد که آغاز نگرانی و فرار چشم‌هایش از خواب  غفلت‌‌زدگی و مردگی جسمش بود.
تنها ساعت زنگ‌دار احمد بود که اجازه می‌داد تن خسته‌اش لختی آرام بگیرد. کمی مانده تا اذان صبح ساعت با صدایی گوش‌نواز او را به لحظه مناجات با خدا و نماز شب دعوت می‌کرد. عمر رفاقت احمد و ساعت زنگ‌دارش چند سالی بیشتر نشد. میراث‌داری احمد از نامش امانت‌داریش بود.
صد و ده روز از عمر کوتاهش را در مناطق عملیاتی گذراند. روزهای دنیا هرچند کوتاه اما سخت برایش رقم خورده بود. احمد به سخت‌گیری دنیا عادت کرده بود. او بندهای زندان تنگ و سخت دنیا را در میدان های نبرد باز کرد. عملیات محرم و دشت‌‌عباس و عین‌‌خوش مکان رهایی احمد بودند. روزهای قبل از عملیات برای او رسیدن به نهایت ایمان و جست‌وجوی بهترین راه و آزادی مطلق از تمام بندها بود. بچه‌های گردان محب در آخرین مرحله از عملیات محرم در یکی از کانال‌های اطراف رودخانه‌ای که با خون شهدای محرم و گرمای عشقشان به معبود ملتهب شده بود، با ذکر «یا زینب» شاهد رهایی احمد بودند.
او براثر اصابت تیر مستقیم دشمن در یازدهمین روز آبان‌ماه سال شصت‌ویک به دیدار امین‌ترین امانت‌داران شتافت و صادقانه غریق دریای محبت یار شد.
فردوس رضای دامغان سال‌‌هاست احمد را در آغوش آرام خود جای داده ‌‌است.

ساحل سرخ دوئیرج شاهد رهایی احمد بود 
نام و نشان شهید احمد مزینانی را از زبان همرزم و دوست دیرینه‌اش حسین احسان‌پور شنیدیم؛ دوستی که ارادت و محبت به رفیق شهیدش را می‌توان از لابه‌لای حرف‌ها و روایاتش به خوبی حس کرد. رفقایی که هنوز هم پای رفاقتشان مانده‌اند. احمد مزینانی در عملیات محرم به شهادت رسید و حالا همرزمش حمید احسان‌پور با دلتنگی برای لحظاتی راوی زندگی تا شهادت رفیق شهیدش می‌شود.

 

 نماز‌های احمد

سال ۴۶ از نیمه گذشته بود که احمد در نارمک تهران متولد شد. او فرزند اول خانواده بود. خانواده‌ای مؤمن که مهد پرورش احمد شد. همراهی او با پدر و تربیت دینی مادر باعث شد تا از سن هفت سالگی به انجام واجباتی، چون نماز مقید شود. نماز‌هایی که حال و هوای خاصی برایش داشت و همین نماز‌های خالصانه بعد‌ها نقطه رهایی او شد. 

 کمی بعد خانواده احمد به شهرستان دامغان مهاجرت کردند و احمد تحصیل در دوره ابتدایی را به پایان رساند و دوره راهنمایی را در مدرسه شهید محمد منتظری سپری کرد. شهید مزینانی تعطیلات تابستان را همراه پدر بنایی می‌کرد تا قامت پدر در تأمین معاش خانواده پرجمعیت‌شان خم نشود. دست‌های ترک‌خورده و خشن پدر سبب شده بود تا احمد بیشتر از قبل در کار بنایی به پدر کمک کند. او در کنار تمام مسئولیت‌هایی که پدر به او سپرده بود، به فعالیت‌های مذهبی و سیاسی نیز مشغول بود. اولین روز‌های انقلاب احمد ۱۱ سال داشت و پایگاه شهید مصفحی اولین مکانی بود که احمد به‌طور رسمی در آن ثبت نام کرد. اعضای پایگاه بعد از شروع جنگ، تمام تلاش خود را می‌کردند تا نام ایران، انقلاب و امام زنده بماند. 

 رزمنده ۱۴ساله

احمد مزینانی ۱۴سال داشت که برای اولین بار اجازه پیدا کرد تا خودش را در رزمگاه حق و باطل محک بزند. او که از کودکی دل و جانش با ذکر خدا مأنوس بود پس از بازگشت از میدان جنگ تمام توانش را به کار گرفت تا همسالانش را با خویش همراه سازد. آن‌ها را به حضور در نماز تشویق می‌کرد. او رمز درک حضور را در برپایی و ایستادگی بر نماز اول وقت و نماز جمعه و جماعت می‌دانست. 

 ۱۱۰روز مجاهدت

احمد ۱۱۰ روز از عمر کوتاهش را در مناطق عملیاتی سپری کرد. عملیات محرم در دشت عباس و عین خوش مکان رهایی احمد بود. بچه‌های گردان محب که یکی از گردان‌های تیپ ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) بود، در تداوم عملیات محرم در یکی از کانال‌های اطراف رودخانه‌ای (دوئیرج) که با خون شهدای محرم و گرمای عشقشان به معبود ملتهب شده بود، با ذکر «یا زینب» وارد عمل شدند و همانجا شاهد رهایی احمد بودند. او بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن در یازدهمین روز آبان‌۱۳۶۱ به دیدار معبودش شتافت؛ و شهادت... 

بعد از پایان مرحله اول عملیات محرم، آتش سنگین دشمن بر منطقه همچنان ادامه داشت. با توپ ضدهوایی چهارلول که مخصوص ساقط کردن هواپیما بود، منطقه را زیر آتش گرفته بودند. صدای آزاردهنده آرپی‌جی و خمپاره ۶۰ تمام فضا را پر کرده بود. احمد همراه پنج نفر از بچه‌ها در ۵۰ متری دشمن در داخل کانال بودند. آن‌ها به محض خروج از کانال مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفتند. فرصت اینکه لحظه‌ای برگردد و دوباره فریاد «الله اکبر» او جسم و جان خسته بچه‌ها را در میان حجم سنگین دود آتش جانی تازه ببخشد، پیدا نکرد... احمد رفت. با شنیدن خبر شهادت احمد گردان محب جانی تازه یافت. شهادت احمد خون آن‌ها را به جوش آورده بود. روایات زیادی از زبان همرزمان شهید شنیده شد؛ روایاتی از مجاهدت‌های احمد. به گفته همرزمانش او خستگی را خسته کرده بود. دیدن قد و قامت و سن شناسنامه‌ای احمد و همت و حماسه آفرینی او الگوی خوبی برای دیگران شده بود. با تمام توان به خاکریز دشمن حمله کردند و چند کیلومتر دشمن را به عقب راندند. 

 

 

✍️وصیتنامه شهید والامقام احمد مزینانی

 

بسم الله الرحمن  الرحیم

«و درود بر محمد (ص)! حزب الله! مردم فداکار و صبور و ایثارگر وطنم! که قدم به قدم با امام خود راه پر فراز و نشیب انقلاب اسلامی را پیمودند و نفس به نفس خدا را خواستند و اسلام را طلب کردند و قرآن را وسیله قرب خدا قرار دادند. 

جنگ کمبودی دارد، جنگ شهادت دارد، جنگ‌‌ها خون دارد، برای بسیاری جنگ‌‌ها گرسنگی دارد، جنگ‌‌ها گرانی دارد، جنگ‌‌ها خرابی دارد و همه چیزهایی که لوازم جنگ‌‌هاست خصوصاً جنگی که در ایران پیش آمده است و خصوصاً نهضتی که ایران آمده است که موجب این شده است که قدرت‌‌های بزرگ در مقابل او دست به توطئه زده‌‌اند و می‌‌زنند.

آن‌‌چه وصیت من است این است که همیشه پیرو خط امام باشید که اگر این‌‌گونه باشید هیچ خطر و انحرافی شما را تهدید نخواهد کرد و بار دیگر می‌‌گویم که بایستی از امام پیروی کرد و الا مورد مؤاخذه بزرگ قرار می‌‌گیریم. رهنمودهای اسلام را به گوش دل بشنوید و با تمام وجود در انجام آن کوشا باشید و درود بر امت محمد(ص) حزب‌‌الله مردم فداکار و صبور و ایثارگر وطنم که قدم به قدم با امام خود راه پر فراز و نشیب انقلاب اسلامی را پیمودند و نفس به نفس خدا را خواستند و اسلام را طلب کردند و قرآن را وسیلۀ خوبی برای رسیدن به خدا قرار دادند.

پس خدایا طردم مکن که بندهای محتاج بیش نیستم و به امید فضل به درگاهت آمده‌‌ام و پیشانی شرمساری بر خاک نهاده‌‌ام تا به تو بپیوندم. خدای من شاهد است که من نه برای انتقام و نه برای این‌‌که وقتی شهید شدم به بهشت بروم به جبهه آمده‌‌ام بلکه تنها هدفم از جبهه آمدن احیای دینم و تداوم انقلاب می‌‌باشد و در نهایت هدفم شهید شدن است و برای رسیدن به این هدف خود را به یاری می‌‌طلبم زیرا هدفم خدا مکتبم اسلام و مرادم روح‌‌الله است هر قدمی که بردارم و گلوله هایی که دشمن شلیک کند قلب دشمن را هدف سازم.

مبادا مادرم گریه کنی لطف خدای را مبادا کم کنی از شکر خود مبادا اجر خود را کم کنی مادر مبادا صبر تو شیطان برد مادر تو باید فخر به عالم کنی مادر خوشحال باش که فرزندت فدای راه حق گردد. راستی اگر من شهید شدم هر جا که خواستید می‌‌توانید مرا به زیر خاک کنید اما بهتر است در شهیدآباد تهران باشد جایی که از آن‌‌جا به دنیا آمده‌‌ام. خداوندا مرا شهید بمیران شاید خون ناچیز من کمکی کرده باشد برای تداوم انقلاب اسلامی.

منابع؛
-روزنامه جوان

-ستارگان پر فروغ سایت جامع شهدای دامغان

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۰۹
شهریور
۰۲

رضا مشرف پژوهشگر تعزیه‌خوانی و مدرس دانشگاه  در گفت‌وگو با ایسنا در خصوص پیشینه و قدمت تعزیه‌خوانی اظهار کرد: قدمت تعزیه‌خوانی به پیش از اسلام باز می‌گردد و مربوط به سوگ سیاوش است و ایرانی‌ها قبل از اسلام برای سیاوش تعزیه‌خوانی می‌کردند و پس از اسلام با حادثه‌ای که درسال ۶۱ هجری و عاشورا رخ داد تعزیه‌خوانی معنا و مفهوم دیگری پیدا کرد.

اوج مراسم تعزیه‌خوانی در دوران قاجار

وی ادامه داد: در زمان حکومت دیلمیان بیشتر ساکنان ایران اهل سنت بودند و شیعیان در مناطقی مانند سبزوار، ری و طبرستان سکونت داشتند و مراسم تعزیه‌خوانی به صورت محدودتر برگزار می‌شد. با روی کار آمدن حکومت شیعی، «عضدالدوله» اولین فردی بود که روز عاشورا را تعطیل اعلام کرد و دسته‌های عزاداری با علم و کتل تشکیل داد؛ پس از حکومت عضدالدوله تعزیه‌خوانی تا روی کارآمدن صفویه کمرنگ شده بود و با تشکیل حکومت صفویه و رسمی شدن مذهب شیعه مراسم تعزیه‌خوانی باشکوه برگزار می‌شد و در دوران حکومت قاجار به اوج خود رسید که با ساخته شدن تکیه دولت در زمان ناصرالدین شاه به تعزیه‌خوانی رونق بخشیده شد.

این پژوهشگر تعزیه‌خوانی به تفاوت تعزیه‌خوانی و شبیه‌خوانی اشاره کرد و گفت: تعزیه به معنای آواز غم‌انگیز و حرکت دسته‌های عزاداری و علم و کتل در خیابان است، اما شبیه‌خوانی بازسازی واقعه کربلا است. در شبیه‌خوانی برخلاف تئاتر رسمی تماشاچی در نمایش نقش دارد و با حضور نقش‌های مختلف نمایش از خود واکنش نشان می‌دهند، به عنوان مثال با حضور شمر و نقش‌های منفی مردم تنفر خود را نشان می‌دهند و حتی کشته شدن یک مظلوم گریه و ناراحتی تماشاچیان را در پی دارد.

مشرف خاطرنشان کرد: تصویرسازی شبیه‌خوانی بسیار زیاد است و مخاطب به باور می‌رسد به عنوان مثال صندلی می‌گذارند و می‌گویند این بارگاه عبیدالله بن زیاد و مردم آن را قبول می‌کنند و مورد دیگر استفاده از رنگ است، مثلا برای تمام نقش‌های مثبت چه زن و چه مرد از رنگ سبز استفاده می‌کنند و در مقابل برای نقش‌های منفی از رنگ‌های قرمز استفاده می‌شود و حتی نوع پوشش لباس نیز متفاوت است، به‌ عنوان نمونه در کلاه‌خود شمر از پر کرکس به رنگ سرخ استفاده می‌شود و تنها لباس حر است که از پری به رنگ زرد استفاده می‌شود که به معنای تردید است و زمانی که حر توبه می‌کند پر زرد روی کلاه خود را بر می‌دارد و پری سفید رنگ بر بالای کلاه خود می‌گذارد و به این وسیله پاکی خود را در عمل، رفتار و پوشش نشان می‌دهد.


انتخاب شخصیت‌های شبیه‌خوانی بر عهده میر تعزیه است

وی ادامه داد: انتخاب شخصیت‌های شبیه‌خوانی بر عهده میر تعزیه است و از چهره‌هایی که باعث آرامش می‌شوند برای نقش‌های مثبت و چهره‌هایی که در ظاهر خبیث نشان داده می‌شوند برای نقش‌های منفی استفاده می‌شود. تنها زمانی انتخاب نقش از روی چهره اتفاق نیفتاده بود در مراسمی در سبزوار بود که جوانانی با چهره زیبا نقش‌های منفی را بازی می‌کردند اما آنقدر در رفتار خود خشونت داشتند و به خوبی به ایفای نقش پرداخته بودند که دیگر نیازی به چهره منفی نبود.

تفاوت لحن صدا در نقش‌های مختلف تعزیه‌خوانی

این مدرس دانشگاه بیان کرد: به متن تعزیه خوانی «بیات» گفته می‌شود که به صورت شعر است و کارگردان نقش هر فرد را اتنخاب می‌کند و میر تعزیه موظف است تا افراد به درستی نقش خود را ایفا و صدای بازیگران باید آنچنان رسا باشد که واکنش مخاطبان را به دنبال داشته باشد؛ زمانی که در قائن حضور داشتم بازیگر نقش شمر چنان با ابهت و با صدای رسا وارد میدان شد که صدای لعن و نفرین مخاطبان شنیده می‌شد و هنگامی که با او مصاحبه کردم و علت اینکه نقش شمر را بازی می‌کند با اینکه مورد لعن و نفرین مخاطبان قرار می‌گیرد، پرسیدم، گفت عاشق امام حسین(ع) است و دوست دارد وقایع عاشورا به گوش همه برسد. این در صورتی است که نقش‌های مثبت صدایی آرام دارند و متین صحبت می‌کنند.
مشرف در خصوص نسخه‌های تعزیه‌خوانی اظهار کرد: نسخه‌های تعزیه‌خوانی کاغذهایی به طول یک متر و عرض ۲۰ سانتی‌متر هستند که نسخه‌های اصلی در اختیار میر تعزیه یا همان کارگردان تعزیه‌خوانی است.

نقش مهم موسیقی در القای مفهوم تعزیه‌خوانی

وی درخصوص نقش مهم موسیقی در القای مفهوم تعزیه به مخاطب تصریح کرد: در تعزیه‌خوانی از ابزارهای موسیقی مانند طبل، نی، قره نی و ... استفاده می‌شود و به شدت در تعزیه‌خوانی اهمیت دارد و شدت و ضرب آهنگ در هر موقعیت متفاوت است، به عنوان مثال در میدان جنگ و نبرد موسیقی حالت تندی به خود می‌گیرد و در مواقع غم‌انگیز تن موسیقی متفاوت است، این درحالی است که با ورود نقش‌های مثبت حالت موسیقی متفاوت می‌شود و با آرامش همراه است و موسیقی با پوشش و نقش‌های افراد هماهنگ است.


تعزیه‌خوانی از دوران قاجار تا امروز تفاوت‌های زیادی کرده است

این استاد دانشگاه به بیان تفاوت‌های تعزیه‌خوانی از گذشته تا به امروز پرداخت و ادامه داد: عمده تفاوت‌ها مربوط به دوره قاجار است که در نوع پوشش و ابزار تفاوت‌هایی ایجاد شده است. در گذشته امکانات کافی برای نمایش وجود نداشت، اما امروزه بسته به نوع منطقه و امکانات تعزیه‌خوانی انجام می‌شود. هنر تعزیه‌خوانی در نیشابور و #مزینان سبزوار بسیار مورد توجه است و از دکور و لباس‌هایی مناسب‌ استفاده می‌شود.

مشرف با اشاره به اینکه هنر تعزیه‌خوانی نیاز به حمایت دارد، اظهار کرد: وزارت فرهنگ و ارشاد متولی این هنر است، باید این افراد شناسایی و سازماندهی شوند تا امکانات کافی در اختیارشان قرار گیرد. گاهی هنرمندان مهاجرت‌های بین شهری دارند تا این هنر را معرفی کنند و توقع می‌رود که این هنر مورد حمایت قرار گیرد.

عکس؛ محسن مزینانی عسکری

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۰۷
شهریور
۰۲

 

🔹اداره برق شهرستان داورزن در عرض چهار ماه و با اعتبار مبلغ 21 میلیارد ریال  سیستم برق رسانی مزینان را ارتقا داد .

🔹خدمات ارائه شده در این مرحله عبارت است از؛ نصب یک دستگاه ترانسفورماتور 100 کیلووات،اصلاح و بهینه سازی11 هزار مترشبکه فشار ضعیف، جابه جایی 25 اصله پایه فشار ضعیف سدمعبر و فرسوده، ترمیم شبکه روشنایی معابر با نصب چراغ خیابانی ال ای دی

🔹مراسم رونمایی از این پروژه روز دوشنبه ششم شهریورماه و در پنجمین روز از هفته دولت  با حضور فرماندار، بخشدار بخش مرکزی، مسئولین اداره برق و جمعی از مسئولین شهرستان داورزن و مسئولین محلی و شهروندان مزینانی برگزار شد.

  • علی مزینانی
۰۷
شهریور
۰۲

🔸مهندس بهادری فرماندار شهرستان داورزن در آیین رونمایی از پروژه آسفالت مزینان که در پنجمین روز از هفته دولت برگزار شد شد با اشاره به کارآمدی نظام مقدس جمهوری اسلامی علی رغم تمامی مانع تراشی دشمنان اظهار داشت: با تمامی این دشمنی ها، نظام توانسته بسیاری از مشکلات را به نفع مردم حل بکند و این الگویی شده برای تمامی کشورها که با تکیه بر توان داخلی خود بتوانند کشورشان را به خودکفایی برسانند.

🔸وی مزینان را روستایی شناخته شده در کشور دانست و افزود: مزینان به لحاظ تاریخ و بزرگانی که در آن رشد کرده و منشأ خیر بسیار در کشور شده اند دارای جایگاه خاصی است و ان شاءالله بتوانیم خدماتی را در شأن مردم در این مکان تاریخی و ارزشمند انجام دهیم.

🔸فرماندار داورزن با تشکر از اقدام مشترک شورای اسلامی و دهیاری مزینان و بنیاد مسکن شهرستان سبزوار تأکید کرد: باید تمامی معابر مزینان در آینده نزدیک بهسازی و آسفالت شود.

🔸مهندس شامکانی رئیس بنیاد مسکن انقلاب اسلامی سبزوار نیز در این مراسم ضمن تشکر از شورای اسلامی و دهیاری مزینان گفت: در این طرح با 9 روستا قرارداد بستیم که آورده بنیاد 11 و سه دهم میلیارد تومان و سهم دهیاری ها 6 میلیارد ریال است و در پروژه مزینان با متراژ 7هزار و200 متر مربع مبلغ 23 میلیارد و 235 میلیون ریال که سهم بنیاد 15 میلیارد و 520 میلیون ریال و آورده دهیاری 7میلیارد و 710 میلیون ریال بوده که مسولیت جدول بندی و کانیو گذاری را بر عهده داشتند.

🔸وی افزود: اجرای طرح هادی در 6 روستا با اعتبار 3 و شش دهم میلیارد ریال در حال انجام است البته به جز مزینان و کاهک که به خاطر بافت تاریخی 1 و نیم میلیارد تخصیص داده شده و پیمانکار مربوطه در مزینان به زودی بافت با ارزش را آغاز می کند.

🔸شامکانی در خصوص واگذاری زمین های رایگان خاطرنشان کرد: قرار است تا پایان سال 300 زمین در شهرستان داورزن به متقاضیان و در مناطقی که بنیاد زمین دارد واگذار شود و از دهیاری مزینان خواسته ایم که اسامی متقاضیان مسکن روستایی ساکن  و غیر ساکن را به تفکیک اعلام کنند تا از یازدهم مهرماه همزمان با میلاد حضرت رسول(ص) شروع به واگذاری زمین کنیم.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۰۷
شهریور
۰۲

🌴جلوه ی غم

در عشق پدر مانده مگر تا که در آید
بهتر که کنون عمر منِ خسته سر آید
 

در باغ خزان خویش مکن خادم خاشاک
صد سال به این باغْ هرس بی ثمر آید
 

عاشق که شوی در غم عشقت خبری نیست
از اشک و ز چشمان تو خون جگر آید
 

می سوزم از این غم که غمم پیش همه خلق
نا چیز کند جلوه و یا مختصر آید
 

عاشق نه همان است که مشغول حساب است
دلداده همان است که بی خیر و شر آید
 

محشر که شود عقل خجل می شود اما
در روز جزا این دل خون مفتخر آید
 

ما آن گلِ در گوشه ی باغیم و نژندیم
کو صاحب باغی که ز خس در نظر آید
 

ما تجربه های غم این عمر عزیزیم
کو تجربه ی غم که چو ما معتبر آید
 

“فریاد”به شعر آمده تا کاش نویسد
شعر و غزل تر اگر از دست بر آید


🌹شاعر؛ عبداله محمدی مزینان (فریاد خراسانی)

 

  • علی مزینانی
۰۶
شهریور
۰۲

✍️داوود مزینانی فرزند غلامحسین(گلبهاری) اول فروردین سال 1346ه.ش در مزینان به دنیا آمد. عدم درآمد کافی موجب شد تا پدر او به سبزوار مهاجرت کند و پس از آن خانه و زندگیش را برای همیشه به این شهر منتقل نماید.

داوود در کنار تحصیل در سبزوار همواره یار و مددکار پدر بود همت بلند و مقاومت در برابر سختی را از او می آموخت همین آموزه ها موجب شده بود تا در جبهه های نبرد حق علیه باطل شجاعانه سخت ترین مأموریت ها را برعهده بگیرد.

مرحوم غلامحسین پدر داود در خاطره ای نقل می کند:
قبل از تولد داود، چندین فرزند ما در حین تولد می مردند و ما از این بابت ناراحت بودیم. زمانی که او در رحم مادرش بود و ما نگران از بین رفتن او بودیم، روزی یکی از همسایه ها به خانه ما آمد و گفت: دیشب خواب دیدم که شما در حرم امامزاده داود هستید. چند روز بعد من و همسرم به آنجا رفته و نذر کردیم و پس از به دنیا آمدن بچه نامش را داود گذاشتیم.

با شروع انقلاب اسلامی حضور فعالی در مساجد داشت و با تشکیل بسیج او نیز به عضویت پایگاه مسجد زینبیه در آمد و با جدیت در کارهای فرهنگی و رزمی شرکت می کرد چندبار برای اعزام به جبهه اقدام کرد اما به دلیل قانونی نبودن سنش نمی توانست رضایت مسئولین را کسب کند ولی بالاخره پس از تلاش فراوان و سپری کردن آموزش نظامی به آرزوی دیرینه خود رسید و عازم سرزمین های نور شد.

داوود در جبهه به عضویت گروه تخریب درآمد و در ماموریتهای ویژه داوطلبانه شرکت می کرد . به دلیل خلق خوش و برخورد مهربانانه اش از احترام خاصی نزد رزمندگان و فرماندهان به خصوص سرداران شهید حاج عبدالحسین برونسی و حاج حسین محمدیان برخوردار بود.

این شاهد کویر مزینان پس از یک سال و نیم حضور در جبهه عاقبت در اول اردیبهشت ماه هزار و سیصد و شصت و شش درحالی که هنوز بیست سال از بهار زندگیش می گذشت دعوت حق را لبیک گفت و در منطقه عملیاتی غرب و در امتداد عملیت کربلای 10 به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای سبزوار قطعه اصلی ردیف2 شماره 6 و در کنار همسنگرانش به خاک سپرده شد.

دو پسرعموی دیگر داوود شهیدان والامقام محمدتقی و حسین مزینانی فرزندان رجبعی گلبهاری در جنگ تحمیلی جان خود را فدا کردند و مزار پاکشان در گلزار شهدای سبزوار قرار دارد.

 

خاطره دیدار شهید داوود مزینانی با امام خمینی(ره)

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا

آری روز چهارشنبه بود مورخ 65/2/10 که صبح ما را بردند به دیدار امام خمینی...قلبها در تپش درآمده بود و همه منتظر بودند که هر چه زودتر به داخل خانه امام بروند. بخصوص من یک شوری در دلم پیدا شده بود که انتظارش را هم نداشتم خلاصه با چه شوری رفتیم به بازدید.

خلاصه من پنجمین نفری بودم که بازدید شدم وقتی بازدید کردند رفتیم داخل کوچه ای شدیم و در همین حال که می دویدم به دفتر جایگاه امام یکدفعه دیگر بازدید کردند و کفشهایمان را در آوردیم و با قلبی شاد وارد جماران شدیم.

آری فیلمبرداران آمده بودند.خلاصه رفتیم جلو صف یعنی صف دومی بودم که با خودم می گفتم که امام را قشنگ ببینم.

همه یک به یک داخل می شدند و قلبها و صورت ها خندان وارد می شدند.

در ضمن دو روز به حرکتم از جبهه خواب امام را دیدم که دارم دست و صورتش را زیارت می کنم

خلاصه همه همین جور داخل می شدند و قلب من هم تند تند می طپید.

وقتی تقریبا همه جا از نیرو هوایی تا نیرو زمینی و دریایی و دیگر ارگانها(پرشد) دم به دم همه صلوات می فرستادند و بعد یکی از نوحه خوانان که از مشهد با ما اعزام شده بودن نوحه ای خواند و بعد آقای مردانی شعری خواند و بعد دوباره همان مداح نوحه ای خواند که یک بیتش را یاد دارم.

ما فاتحان فاو و سرباز حسینیم(2) ما حامی نهضت دین خمینیم حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست.

ای اهل عالم ای اهل عالم

خلاصه هی بزرگان و علما هم داخل می شدند که خلخالی و بعد محسن رضایی و آقای رفسنجانی و بعد فرمانده نیروی هوایی و چندی دیگر...

قلب من همچنان می طپید و چشمم منتظر در بود که امام از در وارد می شد.

هی آقای طبسی وارد می شد و نگاهی می کرد به جمعیت و هی می رفت و من هم هی منتظر بودم که کی امام وارد می شود.

خلاصه همه هی صلوات می فرستادند و همه چشمها منتظر بود

خلاصه امام وارد و همه بلند شدند و آخرین نفسی که داشتند و شعار می دادند همچنین هی یک شوقی به من دست می داد که خدا می داد.

آری چه چهره نورانی.آری بوی بهشت می داد.بوی خاص می داد.

و امام با دستهای مبارکش روی ما دست تکان می داد و رفت روی صندلی نشست.

من آنقدر نگاهش می کردم که نمی دانم چه بگویم.

خلاصه هی چهره ها را نگاه می کرد و یک نگاهی هم به من کرد که گویی می گفت که تو به آرزویت می رسی یعنی آرزوی شهادت که سالها منتظرش بودم

حجة الاسلام رفسنجانی شروع به صحبت کرد که درباره ما بود که چطوری آمده ایم و چکار کرده ایم

خلاصه چشمهای من خیره شده بود به چهره منور نایب امام زمان(عج) یعنی بت شکن زمان

اما یک... در میانمان خالی بود .دوستان شهید شده مان یعنی (ایزدی و باشتنی و سویزی و...)

خلاصه صحبت های آقای رفسنجانی تمام شد.

و امام هم برخاست و با دست های مبارکش روی ما تکان می داد و روی ما می کشید.

خلاصه امام کم کم داشت از پیشمان می رفت و رفت اما چه چهره ی نورانی داشت .

دلم گرفت به امام با خودم گفتم که خوش بحالش که با امام زمان رابطه دارد و با امام زمان ملاقات می کند.

و کم کم حرکت کردند و با شعارهای همیشگی امام را به خدا سپردند و خداحافظی کردیم و امام ما را به خدا سپرد

آنچه خواندید برگرفته از دست نوشته های شهید داود مزینانی است که در بخشی از نامه ای به خانواده شرح حالاتش در دیدار با حضرت امام خمینی (ره) را به رشته تحریر درآورده است برای دیدن اصل دستخط شهید به صفحه شخصی شهید در سامانه رصد مراجعه کنید.

داوود در آیینه خاطرات

به محض اینکه شنیدیم توی گردان بغل دستیمان یه نفرمزینانی هست که مسئولیتی هم به اوداده اند و فرماندهان گردان روش خیلی حساب می کنند ذوق زده شدیم و منتظر فرصت بودیم که هرچه زودتر بریم پیداش کنیم و ببینیم کیه؟خیلی زود به این آرزو رسیدیم با یکی از رفقا رفتیم به گردان ولی الله و از بچه های رزمنده که اغلب سبزواری بودند سراغ مزینانی را گرفتیم. چادر فرماندهی را نشانمان دادند و گفتند:اسمش داوود مزینانیه. نزدیک چادرشدیم و صدازدیم : برادر مزینانی ملاقات! بعد از دقایقی یه جوان سبزه رویی سرش را از چادر در آورد و در حالی که چشمهایش نشان می داد که خواب بوده اما سعی می کرد خودش را هوشیار نشان بدهد گفت :امری داشتید برادر؟!

گفتم:ببخشید اخوی با مزینانی کار داشتیم تشریف دارند؟

لبخندی زد و گفت:درخدمتم.

رفیقم گفت: با خودشان کار داشتیم آخه ما از اقوامشان هستیم اگه می شه صداش بزنید.

متعجب نگاه عمیقی به هردو نفر ما کرد و پس از ورانداز کردن سرتاپایمان دوباره لبخندی زد و گفت:ببخشید از کدام اقوامشان، دور یا نزدیک؟

گفتم:ای بابا اخوی شما هم وقت گیرآوردی و بیست سوالی می پرسید اگه تشریف دارند بگین یه لحظه بیان دم چادر اگه هم ماموریت هستند که بریم بعدا بیایم!

گفت:آخه من خودداوود هستم ببخشید که شمارا به جا نمی آورم.بفرماییدداخل چادر یه چایی در خدمتتان باشیم.

بعد ازاینکه خودش را معرفی کرد و ما هم به دوستان مزینانی گفتیم همگی شگفت زده شدند و به این خانواده که ازقشر زحمتکش جامعه هستند آفرین گفتندکه چنین فرزندی را پرورش داده اند که نه تنها موجب افتخار آنها که دیگرهمشهریانش نیز باشد.

*****

تازه آفتاب طلوع کرده بود. شوهرم طبق معمول بعد از نماز صبح رفته بود سرکار،داشتم کارهای خانه را انجام می دادم که صدای در شنیدم ابتدا فکر کردم آقا غلامحسینه و چیزی فراموش کرده ولی وقتی در را باز کردم دیدم حاج خانم همسایه است. تعارفش کردم به داخل. بعد از اینکه یه چایی نوش جان کرد گفت: دیشب خواب می دیدم باشوهرت درحالی که یک سفره نان روی سرتان گرفته بودید رفتین زیارت امامزاده داوود !

گفتم:چه چیزی از این بهترکه آقا ما را طلبیده ان شاءالله می ریم.

موضوع را باشوهرم درمیان گذاشتم. گفت:آخه توحامله ای می ترسم مشکلی برات پیش بیاد.

گفتم:یقین دراین سفرخیر و برکتی هست که حاج خانم چنین خوابی دیده.

بعد از کمی صحبت او هم پذیرفت و عازم سفرشدیم در راه هر چی که حاج خانم گفته بود مو به مو انجام دادم. موقعی که به مزار امامزاده رسیدیم و زیارت کردیم یه جای خلوتی نشستیم برای غذا خوردن ،سفره را باز کردم کمی نان و فلفل و نمک داشتیم به شوهرم گفتم:اگه کمی گوشت می آوردی خیلی خوب می شد!

لحظه ای نگذشته بود که دیدم یه آقاسیدی درحالی که ظرفی در دست دارد به طرف ما می آید.کاسه را به شوهرم داد و گفت: مقداری گوشت نذری برایتان آورده ام!

***

شبی خواب دیدم، ماری پای خود را نیش می زند. همان شب در خواب به نظرم رسید،که فرزندم داود شهید شده است. صبح روز بعد خبر شهادت فرزندم را برایم آوردند.

***

شبی خواب دیدم، در صحرای محشر قرار دارم و در همان اوضاع داود به سمت من آمد و دستم را گرفت و راهی را نشانم داد و گفت: پدر جان! از این راه برو.

***

داود از کودکی در انجام فرائض دینی و ترک محرمات بسیار کوشا و دقیق بود و به نماز فوق‌العاده اهمیت می‌داد و در همه حال با وضو بود. همرزم شهید می گوید: او در هوای سرد و نیمه شب ها روی برف ها نماز می خواند.

وصیتنامه شهید داوود مزینانی

"و لئن قتلتم فى سبیل الله او متم لمغفره من الله و رحمه خیر مما یجمعون"
اگر در راه خدا کشته شده یا بمیرید در آن جهان به آمرزش و رحمت خدا نائل شوید و آن بهتر از هر چیزی است که در حیات دنیا براى خود فراهم توان آورد. به نام ا... پاسدار حرمت خون شهداء.

به نام ا... که زمین و آسمان و بهشت و دوزخ را آفرید. به نام ا... که ما را آفرید تا از نعمت هایش بهره مند شویم و ما باید در برابر نعمت هاى بى کران شکرگزارباشیم. بار خدایا مرا از سپاه خود قرارده که سپاه تو منحصرا همیشه فاتح و غالبند و مرا از حزب خود مقرر فرما که حزب تو منحصرا پیوسته پیروزند.

خدایا، اصلاح فرما دینم را و اصلاح فرما آن جا که عالم آخرتم است و منزلگاه ابدی ام است و مرگم را موجب راحتى از هر گونه شرور گردان. خدایا ، درود فرست بر محمد (ص) و آل او و بر تمام عده رسولانت. خداوندا، شنیده ام که حین شهادت آقایمان امام زمان (عج) بر بالین سربازانش و خود امام حسین (ع) در صحراى کربلا بر بالین یارانش مى شتافت و خواهد شتافت. پس دوست دارم که اگر مورد قبول درگاه حق هستم بارها و بارها بمیرم و زنده شوم که مرا شهید گویند و گناهانم ریخته شود و امام زمانم را ببینم که سرم بر دامنش گرفته و نوید وصال حق را مى دهد. چقدر شادمان و خوشحال مى شوم آن وقت است که خود را از این کالبد خالى مى رهانم.

ای خدا عاجز است دستم از نوشتن احساسم، چه کنم که نمى توانم بیان کنم که فقط تو را دوست دارم و براى رضاى خاطر تو جان مى دهم و دشمنان تو را که دشمنان دین اسلام است مى کشم تا جایى که بتوانم، و ننگ اســـــارت را بر پیشانى شـــان خواهم گذاشت و اگر نتوانستم خواهم مرد. و تو اى خدا این مردن من را شهادت در راه خودت قرار ده که من شرم دارم از گناهـــــانى که نموده ام و ترسم از عقوباتى است که تو در روز یوم الورود بر ما روا دارى. دوست دارم در بهترین و سخت ترین حال، جان دهم و بمیرم و بارها این عمل تکرار شود تا تو از من راضى شوى و من اینک احساس مى کنم که شهادت، مرا به زندگى نوینى مى کشاند و من نیز با آغوش باز او را مى پذیرم و افتخار مى کنم که این فیض نصیبم گشته که این لذت چشیدنى را باید حتما چشید و فهمید. بر من روا داشته اینک آنچه دیده ام و در ذهنم است و خداوند کمکم کند برای ملت شهید پرور بعد از خـودم اگر قابل باشد بیان کنم .

سخنى که من براى امت شهید پرورم دارم. اولین) راستش من کوچکتر از آنم که برایتان سخن بگویم و یا برایتان پیامی برسانم. من یک خواهش بزرگى که از شما امت دارم این است که از همه مهم تر امام را تنها نگذارید، این بزرگ مرد تاریخ که از خود مایه گذاشت و بر ما منت نهاد و تنها این انقلاب را رهبرى نمود و همچنین سربازان او که یاران امام زمان (عج) هستند به یاریشان بشتابند و عاجزانه مى خواهم که در نماز جماعت ها و دعاها و مراسم ها شرکت کنید، همین هاست که قلب ها را از تاریکى بیدار و منور مى کند و انسان را به درجه والا مى رساند. و این عزاهاى حسینى را با شکوه بیشتر برگزار کنید و از جهاد کردن هم یادتان نرود چه از نظر مالى و چه از نظر جانى، چون امروز امام زمان (عج) احتیاج به یار و یاور دارد، پس باید جبهه ها را پر کنید تا دل امام روشن شود و از شما مى خواهم گرچه من نتوانستم کربلا را ببینم چون آرزوى کربلا را داشتم.

و سخنى با هم درسانم و یا محصلین، تا مى توانید سنگر هاى مدرسه ها را نگه دارید و با درس خواندنتان مشت محکمى به زورگویان و تجاوزگران بزنید گر چه پشت جبهه را دارید یعنى همــــان مدرسه، اما جبهه را هم داشته باشید و از خـدا بخواهید که جبهه را نصیب شما گرداند، اگر مى خواهید امام زمان (عج) را ببینید .

و شما اى معلمان و مدیران عزیز، شما با درس دادنتان و با آموختن علمتان نهال هاى پاکى را مى توانید پرورش دهید و تا مى توانید براى این عزیزان محصل زحمت بکشید.

 

برای دیدن تصاویر به ادامه مطلب بروید

  • علی مزینانی
۰۳
شهریور
۰۲

  برگی از زندگینامه شهید محمدامین آبادی:

محمد امین آبادی فرزند غلامحسین اول خرداد سال1313ه.ش در مزینان دیده به جهان گشود.

قلعه امین آباد بعد از صحرای سبز مزینان و در ابتدای کویر واقع شده که تا قبل از انقلاب اسلامی تعدادی از اهالی در آنجا زندگی می کردند که نام خانوادگی آنها اغلب به همین عنوان ثبت شده است.

آب چشمه ای زلال در آن حوالی جاری و آبشخور زمین های اطراف بود و کشاورزی و دامداری در آنجا رونق داشت و اکنون نیز به همت خاندان ناطقی و هدایت آب از موتور معروف به رستم و در حاشیه جاده بهمن آباد که توسط دکتر حاج حمید ناطقی خریداری شده چندین هکتار از زمین های امین آباد زیر کشت درخت پسته رفته و به بار نشسته است.

شخصیت معنوی محمد در دامان خانواده ای مذهبی و کارگر و شرکت در مکتبخانه و جلسات قرآن شکل گرفت و تا سنین نوجوانی در مزینان زندگی کرد و پس از آن برای تأمین هزینه های زندگی و کمک به پدر راهی تهران شد و پس ازیک دوره کارگری ، دربنایی معمار چیره دستی شد.اخلاق و برخورد مهربانانه اش باعث شده بود که کارگران با عشق و علاقه خاصی در خدمت او باشند. پس ازمدتی در اداره مخابرات مشغول به کارشد و اکنون تصویر زیبایش زینت بخش موزه مخابرات شده است

سال 1331 با یکی از دختران فامیل ازدواج کرد که یک فرزند پسر و شش دختر از او به یادگار مانده اند و همگی در تهران مشغول به کار و زندگی هستند.

فساد رژیم پهلوی موجب شده بود که محمد امین آبادی به همراه عده ای از مزینانی ها علیه دستگاه حاکم مخفیانه به مبارزه بپردازد کانون این مبارزات اغلب مسجد رحمتیه و مهدیه شرق تهران مزینانی های مقیم مرکز بود.                                                                                                              

 باشروع انقلاب اسلامی محمد امین آبادی نقش به سزایی در سازماندهی و راه اندازی گروه های تظاهرات کننده داشت و در اغلب راهپیمای ها پیشاپش جمعیت حرکت می کرد و پس ازپیروزی انقلاب  دست ازمجاهدت و تلاش نکشید و با تشکیل گروه های جهادی به کمک قشر مستضعف شتافت و حتی در زمینه کشاورزی و خانه سازی به مردم دماوند کمک شایانی کرد.

باشروع جنگ تحمیلی سنگرجهاد او نیز تغییرکرد و با مراجعت به زادگاهش مزینان در پایگاه بسیج شروع به آموزش و تربیت بسیجیان مزینانی کرد و پس از مدتی با تعدادی از اهالی، راهی سوسنگرد شد تا برای آوارگان جنگی خانه بسازد و جزء اولین کسانی بودکه گروه های جهادی را ساماندهی کرد و در منطقه مگاصیص به آبادی  ویرانه های جنگ پرداخت.

پس از بازگشت از سوسنگرد علاوه بر کارهای فرهنگی به عمران و آبادی روستا همت گمارد و قنات آب مزینان را دوباره احیا کرد و با بازسازی جوی آب شکل خاصی به بازار مزینان داد. غسالخانه مزینان و احداث سالن شهدا در زمین اهدایی مرحوم کربلایی عبداله محمدی از دیگر اقدامات خیرخواهانه اوست.

حسن خلقش موجب شده بود که نوجوانان و جوانان مزینان اغلب اوقات خود را در بسیج و کارهای گروهی مسجد و فعالیت های رزم شبانه و نگهبانی در اطراف و داخل مزینان بگذرانند .

حاج محمد بارها به جبهه اعزام شد و پس از بازگشت دامنه ی فعالیت خود را در زادگاهش بیشتر می کرد. برگزاری محافل قرآنی و برپایی جشن های نیمه شعبان یکی از اقدامات فراموش نشدنی اوست که در ذهن بسیاری از دهه شصتی ها نقش بسته است.

 با همکاری تعدادی از جوانان مزینانی ار ابتدای بازار تا حوالی مدرسه علمیه را چراغانی می کرد و با چیدمان صدها لامپ مهتابی به شکل ضربدری زیبایی خاصی به بازار می داد و پس از آن سه شب جشن را با اجرای نمایش گروه فرهنگی هنری شاهدان کویرمزینان در مسجد جامع برگزار می کرد.

زمستان 1364به همراه سی نفراز رزمندگان مزینانی راهی جبهه های جنوب شد و در عملیات غرور آفرین والفجرهشت به شدت مجروح شد و پس از چند روز( 26 بهمن 1364) به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش به همراه سه تن از بسیجیان و همرزمانش شهیدان محمد مزینانی(روس)، سیدحسن حسینی مزینانی،حسن مزینانی صانعی در مزینان تشییع و درگلزار بهشت حضرت علی (ع) زادگاهش برای همیشه آرام گرفت.

خادم مردم

زمستان سال۶۴ بود که شهید امین آبادی به همراه دایی ام شهید محمد روس برای آموزش غواصی به مرخصی آمده بودند او در همان یکی دو روزی که در مزینان بود آرام و قرار نداشت و به دنبال رفع مشکلات مردم بود؛ وقتی که متوجه شد چند روزی است موتور حمام عمومی مزینان خراب شده و کسی اقدامی نکرده با توجه به اینکه فردای همان روز قرار بود برای آموزش به مشهد برود ولی حس انسان دوستانه و خدمت به هم نوعان او را بر آن داشت که هر طوری شده حمام را درست کند.

 ساعت ۷ صبح بود که به اتفاق شهید محمد روس آمدند درب منزل و بنده را هم دعوت به کار کردند. آن موقع موتور آب حمام حدود ۱۰ الی ۱۵ متر زیر زمین بود با آنکه اطلاعات زیادی از آن نداشت  موتور را باز کرد و بلافاصله به سبزوار برد و همان روز آن را تعمیر کرد و دوباره رفتیم و تا ساعت ۱ شب آن را کار گذاشتیم و روشن کردیم .

بعد از اتمام کار شهید امین آبادی لبخندی زد و گفت: «این کار ثوابش از حضور در جبهه بیشتر است اما حالا که این مشکل مردم هم حل شد با  خیال راحت راهی منطقه می شوم و احساس می کنم در این لحظه آخر دینم ادا شد.»

از موتورخانه که آمدیم بیرون  هر کی ما رو می دید به سر و وضع مان که به دلیل روغنی بودن موتور صورت و لباس هر سه تامون سیاه شده بود می خندید اما ما که از صبح در تلاش بودیم تا همین لبخند را برلبان آن ها ببینیم در دل احساس رضایت می کردیم و دایی و حاجی امین آبادی هم صبح روز بعد راهی مشهد شدند و بعد هم هردو در عملیات والفجر 8 به شهادت رسیدند تا امروز ما در امنیت و آسایش کامل زندگی کنیم .

(خاطره از؛ یدالله مزینانی حاج حسن)

لباس خاکی بابا

 

 

غروب یک روز سرد زمستانی من و فرزند کوچکم در آپارتمان کوچکمان استراحت می کردیم که ناگهان زنگ در به صدا در آمد چون آیفون خراب بود نمی توانستم بفهمم پشت در کیه و به امید آمدن آشنایی دکمه را فشار دادم.

 صدای قدمهایش که با صلابت از پله ها بالا می آمد کنحکاوم کرد نگران شدم که نکند برای غریبه ای در راباز کرده باشم از چشمی در نگاه کردم و از خوشحالی فریادی کشیدم و گفتم: بابا؟!

نمی دانستم چکار می کنم، منتظرش نماندم پله ها را دو به یکی کردم و قبل از آنکه وارد خانه بشود خودم را به او رساندم سر و صورتش را غرقه بوسه کردم و باتعجب گفتم: شما کجا اینجا کجا آقاجون. خندید و گفت: مرخصی آمده ام  چون دلم خیلی برات تنگ شده بود گفتم قبل از آنکه برم خونه و مادرت رو ببینم بیام سری از شما بزنم.

یکی از دکمه های پیراهنش افتاده بود نخ و سوزن آماده کردم که دکمه را بدوزم درحالی که با نوه اش بازی  می کرد باخنده گفت: می خوای ما رو از گشنگی بکشی دختر تو برو شام درست کن من خودم دکمه رامی دوزم.

فرزند کوچکم گفت: بابابزرگ تو با این چشمای کورمکوریت می تونی خیاطی کنی ؟ لپش رو کشید و گفت: عزیز دلم اگه من کور باشم که نمی تونم با دشمنا بجنگم بیا بنشین و تماشا کن.

این آخرین باربود که بابا به مرخصی آمد و من هنوز لباسای خاکی او را توی بغچه ای یادگاری نگه داشته ام و هر وقت نخ و سوزن به دست می گیرم یاد خاطره بابا می افتم...

                                                  *****

سال چهل و دو بود و اوج مبارزات انقلابیون و تبعید مرجع عالیقدر شیعه امام خمینی (ره)، یکی از روحانیون در مسجد محل به پشتیبانی از امام سخنرانی پرشوری کرد و تحت تعقیب ساواک قرار گرفت. دوستان موضوع را فهمیدند و تصمیم گرفتند ایشان را مخفی کنند. دژخیمان پهلوی به کسی رحم نمی کردند و اگر کسی از روحانیت دفاع می کرد او را دستگیر و شکنجه می کردند. همه ما از ترس لو رفتن برای پناه دادن به این روحانی جرات نمی کردیم حتی پیشنهاد جایی را بدهیم . منتظربودیم یک نفر حرفی بزند که شهیدامین آبادی وارد جلسه شد و وقتی موضوع را فهمید با خونسردی گفت:غصه نخورید من حلش می کنم. از آن روزبه بعد ما جناب سخنران را ندیدیم و بعدها فهمیدیم که حاج محمد ایشان را برده به خانه اش و تا مدت ها میزبانش بوده است.

                                                  *****

عاشق خدمت به قشر ضعیف بود اگرکسی می خواست خانه ای بسازد و یا امرخیری در کاربود و برای تهیه جهیزیه مشکل داشت بدون آنکه خودش متوجه شود کمکشان می کرد و پول می فرستاد و می گفت: آدم خیری  مشکلت را فهمیده و برایت پول فرستاده،

اگر همشهری ها می خواستند معامله ای انجام بدهند و پول کم داشتند می گفت:برو جلو من یه خورده پس انداز دارم قرض الحسنه به تو می دهم کارت که انجام شد هر وقت داشتی پس بده .انقلاب که به پیروزی رسید حدود یکصد نفر از بچه های مزینان را بسیج کرد و به مناطق محروم اطراف تهران می رفتند و در کارهای عمرانی و کشاورزی به افراد مستمندکمک می کردند.

در نزدیکی مزینان منطقه ای به نام اسدآباد وجود دارد که زمینش مناسب کشاورزی است .موتور آب عمیقی هم در آنجا احداث شده بود ولی صاحبش نمی توانست آن را به خوبی اداره کند و تصمیم به فروش گرفته بود، تقریبا اسدآباد رو به نابودی می رفت. یازده نفر از مزینانی های مقیم پایتخت اعلام آمادگی کردند که به شرط حضور حاج آقا امین آبادی و بامشارکت همدیگر از تهران بروند و اسدآباد را آبادکنند. او هم با اصرار دوستان مسئولیت گروه را بر عهده گرفت و الحق فکر و ایده های خیلی خوبی ارائه می داد و هرحرفی می زد بقیه با جان و دل اجرا می کردند و موفق شدند اسدآباد را از خشکسالی نجات دهند و دوباره آبادش کنند .

                                                  *****

نه می دونستیم سوادش چقدره و نه می شناختیمش. یک عده می گفتند وضعش خوبه و از شهر فرار کرده یک عده دیگه هم می گفتند:با زنش دعوا کرده و به روستا پناه آورده تا راحت باشه ؛ تعدادی هم پیش بینی می کردند که عقده ریاست داره و می خواد اینجا حکومت کنه. هرکی بود و هر چی بود برای ما بچه های روستایی که خیلی خوب شده بود؛ ازصبح تا غروب انتظار می کشیدیم  که شب بشه و ما هم بریم توی جلسه قرآن واین حاجی برامون قصه بگه وقرآن یادبده بعد هم کلی جایزه ازش بگیریم ،صبح هاهم با جوونا و پیرمردا دنبالش بدویم و ورزش کنیم و گاهی وقتا هم بره شهر و اسلحه بیاره و تیر انداختن یادمون بده. بعضی شبا هم بچه ها را جمع می کرد و رزم شبانه و تاصبح راهپیمایی پشت قلعه یا در دل کویر و بعد هم دعا و نماز و باز کار. خداییش عجب آدمی بود یه لحظه آروم نمی گرفت. یه لحظه هم میدون رو ترک نمی کرد. همه چیزشو وقف آباد کردن روستا کرده بود. بخشداری و فرمانداری و استانداری را به تنگ آورده بود اگه می فهمید چیزی برای مزینان اعلام شده تا اون رو از ادارات نمی گرفت آروم نمی شد. نیمه شعبان که می شد بازار را چراغانی می کرد و جشن مفصلی می گرفت و کلی شیرینی پخش می کرد بعد هم دوربینش را بر می داشت و از گروه تیاترعکس می گرفت . بعدازسه شب که جشن میلاد را به خوبی برگزار می کرد همه ماها رو دور هم جمع می کرد و ضمن تشکر فراوان از بچه ها یه جورخودمونی وصیت می کرد و می گفت: یادتون باشه اگه سال دیگه من بین شما نبودم خودتون این سه شب رو جشن بگیرین نذارین این چراغ خاموش بشه.

بعدازمراسم نیمه شعبان از پا نمی نشست یعنی اصلاخسته نمی شد و دوباره دنبال یه کار خیردیگری می رفت و برای آبادانی دیارش تلاش می کرد. گاهی هم آستینها رو بالامی زد و خودش بنایی  می کرد. می گفتند درتهران معمار قابلی بوده است ،سرتون رو درد نیارم خلاصش اینکه همه کاره بود.تازه وقتی شهید شد بعضی ها تازه فهمیدند که چه گوهری را از دست داده اند و هر وقت چشمشان به جوی آب روان بازار مزینان  می افته می گویند: خدا رحمت کنه حاجی امین آبادی را چه زحماتی برای جاری شدن این آب کشید.

                                                 *****

چند بار اصرار کرد که توهم بامن بیابریم مزینان و اونجا هم آب و هوای خوبی داره و هم من می تونم یه کمی دینمو برای مردم ادا کنم دوست دارم این آخر عمری اگه کاری از دستم ساخته است واسه بچه های روستا انجام بدم.

گفتم:آخه حاجی الآن وسط سال تحصیلیه و بچه ها درس دارند وانگهی من به کنار اینا که دوست ندارند بیان توی ده زندگی کنند اینا توی شهر به دنیا اومدن و اینجا رو دوست دارند. ما که حریفت نمی شیم دلمون هم نمی خواد جلوی کار خیرت رو بگیریم شما برو ان شاءالله اوضاع که روبراه شد و بچه ها راضی شدند ما هم میایم پیشت.

رفت و هرچند وقت یکبار می آمد و سری به ما می زد ولی هیچ وقت نگفت که چیکار کرده چه مشکلاتی داره فقط هربار که می دیدیمش می گفت: جایتان خالی است . وقتی شهید شد کوچک و بزرگ می گفتند: خدا رحمتش کنه مزینان را آباد کرد. هر جای روستا که قدم می گذاریم باقیات و صالحات حاجی به چشم می خورد . آب، برق، مدرسه و حتی غسالخانه و سالن مراسم و... همه یادگاری های اوست و افسوس می خورم و می گویم ای کاش می توانستم بیشتر در کنارش می بودم  و کمکش می کردم .

                                                 *****

تاکنون قریب به ۳۸ سال است که از شهادت امین آبادی می گذرد.
حدود دو یا سه سال بعد از سپری شدن شهادت ایشان.... در حسینیه خسروآبادی های مقیم تهران در میدان تسلیحات مراسم ترحیم به یاد مرحومه حاجیه خانم سکینه مزینانی همسر یکی از شهروندان خسرو آبادی منعقد بود.

شخصی تقریبا چهل ساله که در کنارم نشسته بود درحالیکه بنده و ایشان آشنایی نداشتیم بدون مقدمه از بنده سوال کد :  اهل خسروآباد هستید؟
عرض کردم: خیر
سوال کرد: اهل کجا هستی؟
گفتم: مزینانی هستم.
بلافاصله پرسید:  محمد امین آبادی را می شناسی؟
گفتم: کاملا شناخت دارم.
پرسید: حالش خوبه.(او نمی داند که امین آبادی شهید یا فوت شده است !! )
گفتم خدا رحمتش کند،حدود دو یا سه سالی است که در دفاع مقدس شهید شده است.
پرسید : نه بابا!!! انگاری همه ی دنیا روی سرش خراب شد.
گفتم: واقعیتی است.
به محض اینکه شنید شهید شده بغض گرفت و حیرت زده شد و شروع به گریه کرد!
بنده پرسیدم: شما  با امین ابادی وابستگی داری یا آشنایی هستی؟
گفت: متاسفانه وابستگی ندارم ونیز آشنایی ندارم.... فقط ۲۰ ساعت کمتر با بیشتر در معیَت ایشان بوده ام و در گمنامی نهایت لطف و عنایاتی به من داشت و ای کاش  نشنیده بودم!

کنجکاوی مرا وادار کرد تا  پیرامون موضوع بیشتر جویا شوم و در ادامه به بیان خاطراتی از امین آبادی با همان زبان صاف و ساده  وبه دور از تکلًف وبا لهجه ی روستایی اظهار کردند.

قبل از شهادتش؛ یک نفر از اهالی عباس آباد و دیگری کاهک جمعا سه نفر سه راه افسریه رفتیم تا هر کدام به مقصدمان برسیم  وچون زمان خاصی بود انبوه جمعیت آمده بودند درحالیکه نه اتوبوس ونه وسیله شخصی و امیدمان به کلی قطع شده بود.
در همین  هنگامه به ناگاه یک خودرو  بنز از طرف خدا  رسید و توقف کرد و همه ی مردم هجوم آوردند.
راننده گفت: چنانچه هر کسی تصمیم تنها به مقصد کاهک یا داورزن دارند سوار شوند و تعداد زیادی ؛ خودرو را احاطه کردند و همه هم سبقت می گرفتند تا موفق شوند . سه نفر با هزار زحمتی موفق شدیم تا سوار شویم .
حدود ساعت ۵ بعد از ظهر با گذشت مسافتی به سرخه رسیدیم و حالا تقریبا ساعت ۸ شب است و برای نماز راننده توقف کرد و بعد از نماز پیشنهاد داد و گفت: آماده شوید تا رستوران یا غذا خوری برای صرف شام برویم.
گفتیم: جناب راننده ؛ شرایط اوضاع و احوال مالی ما همگی مثل شما نیست و پول ومولی در بساط نداریم ...‌.شوخی می فرمایید یا اینکه ما را سرِکار گذاشته ای؟!

وی با لبخند ملیحی گفت: حالا بیایید شام بخوریم بعدا یک کاری خواهیم کرد.
 هر بهانه ای گرفتیم نتیجه بخش نشد.تا اینکه با پافشاری رانتده ؛ما سه نفر به غذا خوری رفتیم و بدون اینکه از ما سوالی کند که چه غذایی میل دارید؛ شام درست و حسابی آنهم با همه ی مخلفات خوردیم و پول  شام را راننده پرداخت کرد و ناگفته نماند به خاطر شرایط بحرانی مالی حتی یه تعارف ظاهری هم نکردیم.

ساعت ۵ صبح به داورزن رسیدم و دو نفر آقایان دیگر در عباس آباد و کاهک قبلا پیاده شدند و گفتند: کرایه تان چقدر است؟
رانتده گفت: شوخی دارید یا جدی ؟!!! کرایه چه معنا دارد؟!  مهمان بنده هستید. تازه مگر از همشهری تا حالا  کسی پول گرفته یا پول داده ای... اولین باری است که می شنوم !!
در هر حال افزون بر هزینه رستوران کرایه را هر چه پافشاری کردیم نگرفتند و اسباب شرمندگی بیشترما شد.
از من پرسید : این وقت شب  زمان مناسبی نیست. با چه وسیله ای شما  به خسرو آباد می روید؟!
گفتم: خدا بزرگ است هوا روشن شود ان شاءالله  فرجی خواهد شد.
گفتند:  سوار شوید تا خسروآباد شما را ببرم!!
گفتم : راه فرعی است و مزاحم تان نمی شویم و تا اینجا خدا هم اجرتان دهد.
با اصرار بیش از حد مجددا سوار شدم و با خستگی ناشی از رانندگی؛ در منزل به خانه ی ما آمدند و چند ساعتی استراحت کردند.

پس از خوردن صبحانه تصمیم داشت خدا حافظی کند و با اصرار پیشنهاد دادم چنانچه افتخار دهید چند روزی در کلبه ی فقیرانه ی ما باشید. اما به رغم اصرار قبول نفرمودند و گفتند ان شاءالله بعدها....

 چند کیلو کره محلی به عنوان هدیه خدمت شان آوردم و هر کاری کردم قبول  نکرد و در لحظه ی خداحافظی سوال کردیم. اسم تان چیست و اهل کجا هستید؟
گفت: اهل مزینانم و به نام محمد امین آبادی .

🔻 آقای خسرو آبادی گفت: در اولین فرصت به مزینان خواهم رفت و سر مزارش فاتحه خواهم خواند.

 

نوشته شد به قلم: علی مزینانی عسکری

 تهران- اسفند۱۳۹۰ه.ش... باز نشر و الحاقات سوم شهریورماه 1402

منابع:

*همسر و دختر محترمه شهیدحاج محمدامین آبادی

*حاج رحیم هژیرتالی-حاج حسین شمس- زنده یاد حاج عباس رضایی فر-علی مزینانی و یداله مزینانی حاج حسن تلمان، حاج علی جعفری و چندتن دیگر از همرزمان شهید

*کتاب مزینان عشق آباد کوچک -احمد باقری مزینانی 
 

به جمع شاهدان کویردر تلگرام بپیوندید: https://telegram.me/shahedanemazinan

 

  • علی مزینانی
۳۰
مرداد
۰۲

🔹مدافعان حریم خانواده ساعت ۹صبح روز سه شنبه سوم مرداد همزمان با هفتمین روز از محرم الحرام 1445 با حرکت از میدان امام حسین علیه السلام مزینان در دفاع از عفاف و حجاب به راهپیمایی پرداختند.

در این مراسم که با اجتماع راهپیمایی کنندگان در هیئت حسینی ادامه یافت حجت الاسلام علیزاده امام جمعه شهرستان داورزن پیرامون دسیسه های آمریکا و توطئه های مداوم دشمنان قسم خورده نظام اسلامی و حرمت زن و حفظ حجاب سخنرانی کرد.

 

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۲۹
مرداد
۰۲

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۲۸
مرداد
۰۲

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۲۸
مرداد
۰۲

شهید مهدی مزینانی فرزند حاج حسن سوم خرداد  سال 1341 در مزینان متولد شد. تحصیلات ابتدایی را با موفقیت در دبستان شیخ قربانعلی شریعتی به پایان رسانید و سپس در مدرسه راهنمایی دکتر شریعتی ثبت نام کرد. بعد از پایان دوره راهنمایی به خاطر کمک به درآمد خانواده برای یافتن شغلی مناسب راهی تهران شد.


مهدی اوقات فراغت خود را به مطالعه کتب علمی و مذهبی می گذراند و به نقاشی بسیار علاقه داشت. او جوانی خوش اخلاق و خوش برخورد بود. به بزرگترها و والدین خود احترام می گذاشت. زحمتکش، ساده زیست و قانع بود.از غیبت کردن و دروغ گفتن پرهیز می کرد و به صله رحم اهمیت می داد. کمتر عصبانی می شد و در برابر سختی ها و مصیبت ها صبور و مقاوم بود و مورد علاقه و احترام اطرافیان قرار داشت.


مهدی  سال 1360 از طریق ارتش جمهوری اسلامی به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و تیربارچی تیپ 48 خرم آباد بود و سرانجام در تاریخ 61/8/11 در منطقه عین خوش و در جریان عملیات محرم به فیض شهادت نایل آمد.
پیکر این شهید والامقام در ابتدا به نام یکی از همرزمانش قاسم مؤید که او نیز بعد از مدتی به شهادت رسید در سبزوار به خاک سپرده شد اما با تأیید همرزمش با مجوز مراجع ذیربط به زادگاهش مزینان منتقل گردید و در جوار مزار پسرعمویش علی و یداله به خاک سپرده شد و مدتی بعد سه پسرعموی دیگرش یداله فرزند حاج حسین و محمد و حسین فرزندان حاج اصغر به این شهیدان پیوستند.

خاطره

اتوبوس آماده حرکت بود و عده ای از مردم مزینان برای آوردن پیکر مهدی عازم سبزوار شدند پسرعمویم می گفت باید برویم و پیکر مهدی را از خاک در بیاوریم با تعجب و ترس گفتم : یعنی نبش قبر کنند گفت : بله اشتباه شده و او را به جای ابوالقاسم مؤید دفن کرده اند.
گفتم: از کجا معلومه این حرف صحت داشته باشد؟!
گفت: خود ابوالقاسم آمده و تأیید کرده که این شهید رفیقش مهدی مزینانی است.
طبق گفته ابوالقاسم مؤید پیکر مهدی از قبر بیرون آورده شد و به مزینان منتقل کردند اما رفیقش وصیت کرد اگر شهید شد او را در همین مکان به خاک بسپارند و طولی نکشید که همین اتفاق افتاد.

*****

برادر شهید مؤید نقل می کند:

روزی خبر شهادت ابوالقاسم را به ما دادند. جسد او چهره مشخصی نداشت. مراسم عزاداری را بر پا کردیم. در روز ختمش یکی از دوستان او (که  او نیز شهید شده است) خبر زنده بودن ابوالقاسم را به ما اعلام نمود. خانواده نیز مجلس ختم را برای بزرگداشت همه شهدای جنگ تحمیلی برگزار نمودند. 48ساعت بعد ابوالقاسم به منزل آمد و مشخص شد که شلوارش را دوستش(مهدی مزینانی) به اشتباه بر تن کرده است و به همین دلیل اسم ابوالقاسم به اشتباه در لیست شهدا قرار گرفته است. همگی از بازگشت برادرمان خوشحال شدیم. اما بالاخره پس از گذشت 6 ماه و در روز 29فروردین، روز ارتش، پیکر ابوالقاسم به همراه 8 شهید دیگر در سبزوار تشییع و به خاک سپرده شد.

✳️وصیتنامه


✍️ولاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون؛
گمان نکنید آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده اند، بلکه زنده و در نزد خداى خویش روزى می خورند.
🚩در قاموس شهادت واژه وحشت نیست، ملتى که شهادت براى او سعادت است پیروز است. امام خمینى
🚩با سلام و درود به شهیدان به خون خفته انقلاب اسلامى مخصوصاً شهداى جنگ تحمیلى عراق علیه ایران و با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامى، امام خمینى و با درود به ملت شهید پرور ایران.
🚩سلام به پدر و مادر عزیزم که با تمام وجود دوستتان دارم. سلام به تک تک برادران و خواهران عزیزم.
🚩پدر و مادر عزیزم! من آگاهانه راه خود را انتخاب کردم و از شما می خواهم که در مرگ من گریه نکنید، هر چند که می دانم تحمل این درد برایتان خیلى مشکل است، ولى سعى کنید در برابر آن مقاومت کنید.
🚩پدرجان! از این که نتوانستم براى شما فرزند خوبى باشم و در خطاهاى زندگى خود باعث رنج و زحمت شما شدم، از شما طلب بخشش می کنم.
🚩برادران و خواهران عزیزم، از این که نتوانستم براى شما برادر خوبى باشم و به این زودى شما را ترک کردم مرا ببخشید.
🚩مادرجان! سعى کن بعد از این زندگى را به خود و فرزندانت تلخ نکنى، چون این جان بى ارزش من لیاقت این همه فداکاری هاى شما را ندارد.
🚩پدرجان! مجلس عزایم را خیلى ساده برگزار کن.
در پایان از برادران عزیزم می خواهم که جاى خالى مرا پر کنید.
✅پنج شنبه 1361/08/06 ـ روز عاشورا
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

  • علی مزینانی
۲۷
مرداد
۰۲

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۲۷
مرداد
۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

 

✍️در گذشته های کمی دورتر همین که متوفی دفن می گردید این مردم بودند که باغذاهای نیمه گرم از صاحبان عزا پذیرایی می کردند. هرکس به فراخور توانایی خویش طعامی برای اهل عزا می بردند به این نیت که داغدیده ها دل شکسته اند...

بر اساس شنیده ها و آنچه بیاد دارم در گذشته ها و تا اواخر دهه چهل، مجالس در خانه ها برگزار می شد. کسانی که خانه ها و منازل بزرگ داشتند و از امکانات پذیرایی برخوردار بودند مجالس شان را چه عروسی و چه عزا در منازل و بعضاً در تکایای سادات حسینی و میان(تکیه بالا و تکیه میون) برگزار می کردند. هنوز هیئت ها آنچنان رونقی نداشت اما بعدها با احداث و ایجاد هیئات بزرگ بویژه اولین هیئت بزرگ مزینان بنام ابوالفضلی و سپس حسینی و بعدها علی اکبری مجالس به این اماکن منتقل شد. جالب اینکه به هیچ وجه بچه ها و نوجوانان در مجالس عمومی حضور نداشتند فقط بزرگان و زُعَمای قوم دعوت می شدند و مهمانان بیرونی از روستاهای مجاور و یا شهرها بدون دعوت می آمدند و خیلی هم مورد احترام بودند. البته در مجالس ترحیم. اما اهالی روستا فقط با دعوت صاحب مجلس آن هم توسط سلمانی روستا! اما از اوایل دهه ی پنجاه مراسم تقریباً بصورت همگانی برپا می گردید. اوایل آبگوشت با عطر و طعم مزینان آن هم از آب قنات و بعدها پُلو خورشت که با وجود و حضور بچه های خردسال دیگر آن نظم و شیوه گذشتگان از بنیان به هم ریخت به طوری که گاهی فردی جلو درب ورودی هیئت فقط وظیفه کنترل و مانع ورود بچه ها بود اما دوام چندانی نداشت.
و اما با پیدایش سفره های پلاستیکی دیگر حرمتی برای سفره قائل نمی شدند گویا سفره های پارچه ای باشکوهی که داشت خود بخود باعث حفظ حرمت سفره و برکات داخل سفره بود.

در گذشته دو سلمانی یکی بالا و دیگری پایین مامور نظم مجلس بودند به طوری که از آشپزخانه یک نفر می آمد و آهسته به سلمانی می گفت غذا آماده است و دو سلمانی از بالا به پایین مجلس هر کدام از یک طرف با ذکر صلوات سفره ها را پهن نموده و نان را روی سفره خیلی با احترام جلوی مهمانان می گذاشتند و بسیار بد و ناگوار بود اگر کسی نان را کمی از ارتفاع بالاتر جلوی مهمان بیندازد نوعی بی حرمتی به برکت خدا و مهمان محسوب می شد و در پایان شخص سلمانی که مجلس واگذار وی بود مواخذه می گردید. وقتی دُوری (پیشدست) های مسی آن زمان برای برنج و بعد از آن خورشت یا مثلا آبگوشت جلو مهمانان گذاشته می شد تا زمانی که آخرین ظرف غذا در پایین مجلس گذاشته نمی شد کسی دست به غذا نمی زد و همگان  چشم شان به دست سلمانی بود تا از پایین مجلس با اشاره نماید آقایان بفرمایید آن گاه همه باهم شروع به صرف غذا می کردند. دراین میان بعد از چیدن غذا؛ دو  یا سه نفر جوان یا پسربچه تمیز با پارچ های مسی و هرکدام دو الی سه لیوان بدست به مهمانان آب می دادند. کسی که تشنه بود یا غذا در گلویش گیر می کرد اگر می توانست خودش وگرنه بغل دستی وی با صدایی که سقا بشنود(کسی که آب می دهد) می گفت: یاعباس علی! و بلافاصله سقا لیوان آب را به فرد متقاضی آب می رساند. چه سلمانی و چه افراد داخل مجلس که از مهمانان پذیرایی می کردند به هیچ وجه لب به غذا نمی زدند و از همه زیباتر اینکه وقتی ته دیگ می آوردند کسی بخودش اجازه نمی داد راه برود و غذا بخورد! بدون استثنا تمام روستاهای مجاور از همین فرهنگ ناب برخوردار بودند و گاهی برای همین نظم و ترتیب از سلمانی های مزینان در مجالس خودشان استفاده می کردند.
 غذا در یک لحظه شروع و باز در پایان مجلس که همه غذایشان را صرف می کردند. اگر کسی به هر دلیل از دیگران عقب مانده بود مثلا بی دندان یا پیر یا مریض کسی غُر نمی زد فقط منتظر اشاره دست سلمانی بودند و او به فرد مورد نظر در بالای مجلس بویژه روحانیون و بخصوص آقایان شریعتی و در نبودن آنان مثلا قاریان قرآن با دو دست و متواضعانه اشاره می کرد و اظهار می داشت ختمه (تمام شد) حاج آقا بفرمایید و آنگاه از بالای مجلس آن بزرگتر اینگونه شروع می کرد "مرخض فرمودند"و سپس دعای سفره( اَلحَمدُ لِلهِ رَبِّ العالَمین، اَلحَمدُ لِلهِ شُکراً لِلشّاکِرین، هَنیئَاً لِلآکِلین وَ صِحَّةً لِِلجالِسین، مَغفِرَةً لِلوالِدَینِ الحاضِرین، زادَ الله النِّعم، دَفَعَ اللهُ النِّقَم، بِحُرمَةِ سَیِّد العَرَبِ وَ العَجَم!)و همه حضار سرا پا گوش؛ اگر عروسی بود امر به صلوات و اگر عزا بود امربه فاتحه اخلاص می نمود هیچکس بر روحانیون سبقت نمی گرفت. چقدر با احترام همگان می نشستند تا ظروف جمع و سفره بر چیده شود؛ و آنگاه بعد از تلاوت حرکت می کردند.برای آنکه جلو درب خروجی ازدحام صورت نگیرد سفره از پایین جمع می شد تا افرادی که پایین تر نشسته بودند زودتر حرکت نمایند.

  • علی مزینانی
۲۷
مرداد
۰۲

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۲۵
مرداد
۰۲

 

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۲۴
مرداد
۰۲

با پیگیری های مستمر دهیاری، آسفالت دو خیابان اصلی شرق و غرب مزینان در متراژ 7200 متر مربع شروع شد.

👤مهندس حمید شریفی مند دهیار مزینان:

 🔹پس از دریافت قیر تهاتری از بنیاد مسکن شهرستان سبزوار آسفالت دو خیابان اصلی شرق و غرب مزینان از روز گذشته آغاز شده و این پروژه به مدت سه روز ادامه دارد.

🔹بررسی های تخصصی و آماده سازی زیر ساخت این طرح از اولین روز مرداد و همزمان با دهه ی اول محرم آغاز شده بود که بر این اساس و طبق نظر کارشناس و پیمانکار مربوطه قیر ریزی به ضخامت  7 سانتیمتر در این دو خیابان انجام می شود.

🔹با اتمام این پروژه، طرح سنگفرش خیابان شریعتی 7 معروف به خیابان شریعتی ها تا میدان علامه در دستور کار دهیاری قرار می گیرد که بعد از کوچه مدرسه علمیه این دومین معبری است که در مزینان سنگفرش می شود.

🔹پروژه سیمان کاری کوچه ها و دیگر معابر مزینان از دیگر فعالیت های دهیاری در روزهای آینده است که امیدواریم با همکاری و همیاری و مشارکت مردمی به ویژه خیرین گرامی به سرانجام برسد.

🔹روکش جاده اصلی مزینان به داورزن یکی دیگر از پروژه هایی است که از اداره راه استان با جدیت پیگیری شده و با اختصاص قیر به میزان 80 تن  از روز شنبه  28 مرداد پیمانکار مربوطه موظف به انجام آن می باشد.

🔹مزینان اولین روستایی است که در غرب خراسان رضوی و شهرستان داورزن توانسته سهمیه قیر تهاتری را از بنیاد مسکن دریافت نماید.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۲۲
مرداد
۰۲

🔸نیمه شب شنبه ۲۱  مرداد ماه ۱۴۰۲  امیرمحمد مزینانی فرزند یداله ترکمن در مسیر جاده مزینان به داورزن در اثر واژگونی موتور سیکلت دارفانی را وداع گفت.

🔸شاهدان عینی  از پیدا شدن پیکر این جوان در کنار جاده مزینان بالاتر از موتور آل احمد خبر دادند که کارشناسان انتظامی و قضایی در حال بررسی چگونگی این حادثه ناگوار هستند.

🔸جاده آدمکش مزینان که بر اثر سهل انگاری مسئولین اداره راه بسیار خطرناک و بدون روکش در بعضی قسمت ها و با تعبیه چندین سرعتکاه و فاقد هرگونه روشنایی و علائم ناقص رانندگی رها شده تا کنون ده ها خانواده مزینانی و غیرمزینانی را به سوگ نشانده و خسارت جبران ناپذیری به شهروندان خطه ی کویر وارد کرده است.

🔸سال گذشته این جاده پدر شهید والامقام کاظم غنی آبادی  از روستای غنی آباد و یکی از سادات مزینانی را که خبره در رانندگی هم بود و سال ها در تهران در کسوت راننده تاکسی کار می کرد به کام مرگ فرستاد و پیش از این نیز یک مادر و برادر و عموی شهید قربانی ناکارآمدی مسئولین این اداره  شده اند که از سامان دادن به یک جاده 6 کیلومتری عاجز هستند.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۲۲
مرداد
۰۲

  • علی مزینانی
۲۰
مرداد
۰۲

مجالس سوگواری محرم سال 1402 هجری شمسی  بازهم با حضور پرشور مردم ولایتمدار مزینان و برپایی مجالس در زادگاه دکترعلی شریعتی مزینانی و شهرهای مختلف برگزار شد.

هیئات بزرگ ابوالفضلی، حسینی، علی اکبری و شاهزاده علی اصغر علیهم السلام از اولین روز محرم، مجالس خود را آغاز کردند و تکایای بیت الرقیه، بیت الزهرا، فاطمیه، حاجی خانی، بالا و میان هرشب میزبان خیل عظیمی از سوگواران بودند.

زیارت عاشورای صبحگاهی از روز اول در هیئت شاهزاده علی اکبر علیه السلام و شبیه خوانی و سینه دوره و دسته جات عزاداری و میهمانی رفتن هیئت ها و سلام به همدیگر از شب ششم دهه ی اول با بازگشت و حضور مزینانی های ساکن در شهرهای دیگر رونق بیشتری گرفت و در شب عاشورا در بازار مزینان و با اجتماع هیئات به اوج خود رسید.

راهپیمایی مدافعان حریم خانواده در دفاع از حجاب و عفاف و روضه های خانگی و نشست های معرفتی با حضور بانوان مزینانی و برگزاری مجالس ویژه ساکنان مرکز سالمندان خیریه حضرت نرجس خاتون(س) مزینان از جمله مجالسی بود که با حضور روحانیون مزینانی و مادحین اهل بیت علیهم السلام در این ولایت برگزار شد.

در مشهد و تهران هیئات خادم الشهدا(منزل حاج غلامرضا صابری) و هیئت متوسلین به امام زمان(عج) و هیئت بنی هاشمی مزینانی ها و مهدیه شرق تهران با برپایی مراسم به مدت پنج و ده شب میزبان مزینانی های مقیم این شهرستان ها بودند.

مراسم شیرخوارگان حسینی به منظور حضور بیشتر مادران مزینانی که به طور معمول از پنجم محرم به زادگاهشان بر می گردند روز هفتم محرم برابر با سه شنبه سوم مرداد ماه  از ساعت ۱۰ صبح در هیئت شاهزاده علی اصغر علیه السلام مزینان برگزار شد.

صبح روز تاسوعا طبق یک سنت دیرینه اعضای هیئت ابوالفضلی مزینان با حضور در روستای غنی آباد همراه با عزاداری متحد مشترک از مردم فهیم این روستا دعوت کردند تا در مراسم عاشورا با آنها همراه شوند. هیئت شاهزاده علی اکبر علیه السلام مزینان نیز در اقدامی نو و برای اولین بار آیین تجلیل از پیرغلامان و خادمان و خیرین نیکوکار و اصحاب رسانه را در ظهر این روز همراه با مجلس نوحه خوانی وسوگواری برگزار کرد.

مراسم روز عاشورا اوج همدلی و تجلی تعصب و ولایتمداری مردم مزینان است و مزینانی های ساکن در این کره خاکی به هر طریقی خود را در این روز به مزینان می رسانند تا با حضور در مجلس تعزیه و نخل گردانی با خانواده خود به و در کنار آنها به عزاداری بپردازند مراسم امسال با یک تغییر بزرگ در مسیر نخل برگزار شد که پس از روزها تبادل نظر بین خادمان و گردانندگان نخل و جلسه هم اندیشی در هیئت علی اکبری، آیین نخل گردانی به دلیل خطرات و موانع متعدد و طولانی راه از همان مسیر رفت به میدان عاشورا برگشت.

عطش گرمای شدید مردادماه با تدبیر و مجاهدت جوانان مزینانی و توزیع آب و شربت در مسیر و تا آخرین لحظات پایانی تعزیه تاریخی عاشورا برطرف شد و فرزندان تعزیه خوان پیشکسوت زنده یاد حاج حسن ناطفی با نصب مه پاش بر روی سقف جایگاه عزاداران در میدان عاشورا این شیرینی را بیشتر کردند.

یازدهم محرم نیز با تغییر در ساعت برگزاری و انتقال مراسم خیمه سوزان و حرکت اسرا به بعد از ظهر باشکوه خاصی در این دیار عشق و عرفان برگزار شد.

حدود نیم قرن است که در بیستم محرم تعزیه دهه ی دوم با هنرنمایی جوانان و تکرار مراسم عاشورا برگزار می گردد و امسال نیز این مراسم با آیین نخل گردانی در ابعاد نخل سبک و کوچک تر و تعزیه خوانی تا غروب روز دوشنبه شانزدهم مرداد 1402 برگزار گردید.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۹
مرداد
۰۲

مزینان این کهن دیار قهرمان پرور که به حق نام پاکش با علم و دانایی و دلاوری رقم خورده در طول تاریخ چه در عرصه آگاهی و چه ایثار و از خودگذشتگی مردان و زنان نام آوری را پرورش داده که هریک سرآمد عصر خویش هستند.

شاید درخشان ترین نام آن هم در تاریخ معاصر متعلق به شریعتی و فرزند شایسته اش دکترعلی شریعتی مزینانی باشد که با مرگ پر از ابهام و شهادت گونه اش انقلاب ایران به اوج رسید اما در طول دفاع مقدس صدها رزمنده و ایثارگر در صف مجاهدان راه خدا قرار گرفتند و در این مسیر حدود هفتاد شهید نیز به سوی آسمان پرکشیدند که هرکدام در این پهنه ی کویر شریعت و ستارگان راه جوانان شده اند تا در مسیر سرخ شهادت گام بردارند.

یکی از این جوانان پاکدامن که با گذشت سی و شش سال از شهادتش همچنان می درخشد شهید حمیدرضا مزینانی، فرزند غلامرضا مردی از تبار سخت کوشان و کشاورزان کویر است که در اول تیرماه ۱۳۴۷ در مزینان به دنیا آمد و پس از اتمام دوران تحصیل ابتدایی در کار کشاورزی به مدد والدین شتافت و بیشتر اوقاتش را در جنت آباد محل مزارع پدر بزرگ مادری و زمینهای پدرش می گذراند و در کار دامداری نیز آنها را همراهی می کرد .

🔹حمیدرضا جوانِ مودب و ساکتی بود و به خاطر همین وقار و متانت نه تنها نزد هم سن و سالهای خودش که در دل بزرگترها هم از محبوبیت خاصی برخوردار بود او با عضویت در بسیج پس از مدتی راهی جبهه شد و ۱۳۶۶/۰۹/۱۹ در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید.

 

خاطرات حاجیه خانم ربابه وطن نژاد مادر شهید حمیدرضا مزینانی

سطل پر از شیر را برمی دارم و روی لبه دیوار پهن و کوتاه طویله می گذارم. یکی از گوساله ها به طرفم می آید و صورتش را به دامنم می مالد. دستی به سرش می کشم. حمیدرضا، روی دیوار کوتاه طویله نشسته است. می گوید: «مامان! این گوساله، مال من باشه؟»

برمی گردم و نگاهش می کنم. می گویم: «به شرط این­که هر روز بهش آب بدی و از صحرا براش علف بیاری!»

بلند می شود و روی لبه دیوار می ایستد. بلند می گوید: «چشم! هرکاری بگین می کنم!»

پایش سُر می خورد و می افتد آن طرف دیوار. صدای بلند فریادش توی سرم می پیچد. دوان دوان به طرفش می روم. دراز به دراز روی زمین افتاده است. چشمم می افتد به استخوان بیرون­زده دستش! با هر دو دست محکم می کوبم توی سرم و داد می زنم: «یا امام رضا(ع)­! خودت به دادم برس!»

خون، زمین اطراف را پر کرده است. خم می شوم، سر و صورتش را می بوسم و می گویم: «گریه نکن! خوب می شی مادر!»

*

می گویم: «بی­خود خودتو خسته می کنی مادر! با این وضع که نمی تونی اسلحه دستت بگیری. فایده نداره بری جبهه. حالا این همه اصرارت برای چیه؟ من نمی دونم! یادت رفته چه وضعی داشتی و با چه فلاکتی زندگی می کردی؟»

به چشم­هایم نگاه می­کند. اشک، توی چشم هایش جمع می شود. می گوید: «نه؛ یادم نرفته. سه سال تمام به خاطر مریضی و وضعیت دستم، اشک ریختی و مثل پروانه، سوختی و دورم چرخیدی. دور و برم بالش گذاشتی که نیفتم این­ور و اون­ور و دوباره بشم مثل روز اول! ... حالا می خوام به خاطر اون همه زحمتت، پیش فاطمه ی زهرا(س) روسفیدت کنم!»

چیزی قلبم را می فشارد. آه بلندی می کشم و می گویم: «باشه مادر! راضی ام به رضای خدا! برو به سلامت!»

صدای بلند خنده اش، دلم را می لرزاند.

*

می گویم: «همه همسایه ها برای خداحافظی جمع شدن جلوی در چرا این پا و اون پا می کنی؟ مگه دفعه اولته که می خوای بری جبهه؟»

بندهای پوتینش را می بندد و می گوید: «چیزی یادتون نرفته؟» نگاهش می کنم. می پرسیم: «مثلاً چی؟» حرفی نمی زند. خنده ام می گیرد. دخترم توی گوشم زمزمه می کند: «مامان! دم رفتن، اذیتش نکن! ... عادت کرده همیشه، قبل از رفتنش، شیرینی و شکلات پخش کنین! خودتون اینو رسم کردین. حالا سر به سرش می ذارین؟»

می پرسد: «معلومه چی تو گوش هم می گین؟»

بلند می شود و می ایستد. هیچ کدام حرفی نمی زنیم. شانه هایش را بالا می اندازد. قرآن را از توی سینی برمی­دارد، آن را می بوسد و دوباره می گذارد توی سینی روی دست­هایم. نیم نگاهی به سینی می کند و می گوید: «حلالم کن مامان!» صورتش را می بوسم و می گویم: «خیالت راحت! هیچ مادری بیش­تر از من، از بچه اش راضی نیس!»

می خندد. از بقیه که خداحافظی می کند، راه می افتد. چند قدم که جلوتر می رود، می ایستد، برمی گردد و نگاهم می کند. می گوید: «کاری ندارین؟» می گویم: «نه!» سری تکان می دهد و دوباره راه می افتد. یکبار دیگر برمی گردد و می گوید: «می خواستم بگم ...» از زیر چادرم نایلون پر از شکلات را بیرون می آورم و می گوید: «اینو می خوای؟... بیا بگیر!» همه مان می خندیم.

✍️دستم را توی تنور می برم. هُرم داغ آتش، دست و سر و صورتم را می سوزاند. نان های برشته­شده را از دیواره های تنور می کَنم و می اندازم روی سکوی کاه­گلی کنار تنور. یکی از نان ها می افتد روی خاکسترها. صدایم در می آید: «ای داد بی داد! این یکی هم زغال شد!»

تا کمر توی تنور خم می­ شوم و نان را از روی خاکستر­ها بر­می­ دارم. بدنم را بیرون می­ کشم و می­ گویم:« برعکس امروز که همه هوش و حواسم پیش حمیدم است، این همه آرد خمیر کرده­ام!»

بوی مطبوع نانِ گرم، تمام خانه را پر کرده است. ضربه ای به در چوبی حیاط می خورد و دو مرد، «یا الله» کنان، همراه چند تا از زن های همسایه، وارد خانه می شوند. صداها توی هم می پیچد و هر کدام­مان با دیگری احوال­پرسی می کنیم. می گویم: «چه خبر شده چند نفری اومدین!» یکی شان می گوید: «اومدیم برای کمک! شنیدیم امروز کیسه آرد رو ریختی تو تشتِ آب و مجبور شدی همه شو بپزی!»

یکی از زن های همسایه، دستم را می گیرد و از تنور، دورم می کند. لیوانی چای به دستم می دهد و می گوید: «حالا که ما اومدیم، بشین یه کمی استراحت کن!»

روی زمین می نشینم، به دیوار کاهگلی پشت سرم تکیه می دهم و می گویم: «خدا خیرتون بده! ان شاءالله همه­تونو عروسیِ حمیدم دعوت می کنم!» کسی حرفی نمی زند. خنده ام می گیرد. می گویم: «چیزی ازتون کم نمی شه بگین انشاءالله!» همه با هم می گویند: «ان شاءالله! ان شاءالله!» چشمم می افتد به مردهایی که نمی شناسم­شان. می گویم: «بفرمایین نونِ داغ!» و ادامه می دهم: «خوش خبر باشین!»

نگاهی به زن های همسایه می کنند و سرهایشان را پایین می اندازند. دلم هری می ریزد پایین. صدای گریه زن های همسایه بلند می شود. می گویم: «پس، از صبح، نون عروسی حمیدمو می پختم!»

*

چشم های دخترم، سرخ سرخ است. چند اسکناس می گذارم کف دستش و می گویم: «برو برای داداشت شکلات بگیر! بعد این همه وقت، داره برمی گرده خونه.» مردها تابوتش را می گذارند جلوی پاهایم. دستم را می برم توی نایلون و مشتی شکلات می ریزم روی سرش. می گویم: «خوش آمدی مادر!»

🖌نویسنده؛ طیبه مزینانی

 

گفتگو با مادر پاسدار شهید حمید رضا مزینانی؛ عکسی که به یادگار داریم



وقتی به روستای مزینان درسبزوار می رفتم، فکر می کردم فقط یک خانواده سه شهید در آنجا زندگی می کنند اما وقتی وارد مزینان شدم، با تعجب مشاهده کردم در این روستای نسبتاً کوچک تعداد زیادی خانواده های شهدا زندگی می کنند؛ و چون بعد از سالها حالا یکی به سراغ آنهارفته بود، ادب حکم می کرد با همه خانواده ها مصاحبه کنیم. آنها بسیار خوشحال بودند که بعد ازاین همه سال از شهدای شان یادی خواهدشد !
دنیایی از حرفهای ناگفته در سینه اشان باقی مانده است. حرف هایی که باید با گوش دل شنید تا فهمید درد کشیدن و صبوری کردن یعنی چه.
«ربابه وطن نژاد» هم یکی از زنان کویر مزینان است. وقتی پای حرفهای دلش بنشینی، دیگر نمی توانی دل بکنی و از او جدا شوی. قبلا با خودم می گفتم صبر کردن هم حدی دارد، اما وقتی از او جدا می شوی حرفهایش توی گوش ات زنگ می زنند و قلبت را می فشارند. می فهمی که صبر کردن حدی ندارد.
این را باید از زنی آموخت که الگویش صبوری حضرت زینب(س) بوده است.

دستهای خالی
مادر شهید حمید رضا مزینانی، هرآنچه از رنجهایش را به خاطر می آورد، ساعتها درباره اش حرف می زند.او درباره به دنیا آمدن حمیدرضا می گوید:حمید تازه به دنیا آمده بود. مریض شد. نمی دانستیم چه بیماری دارد. ماه رمضان بود. بغلش می کردم و پای پیاده راه می افتادم سمت سبزوار.
چیزی نزدیک 80 کیلومتر راه بود. تشنگی و گرسنگی امانم را می برید اما اصلاً یادم نمی آمد زنی هستم که یک بچه شیرخواره دارد. دکترها نمی فهمیدند چه دردی به جانِ حمیدم افتاده است. بالاخره هم جوابم کردند وگفتند: بچه ات مُردنیه. بی خود دهن روزه خودتو علاف نکن !
حال بدی داشتم. با خدا راز و نیاز می کردم. آخر سر هم دست به دامن شاه خراسان شدم. گفتم: آقاجان تو که می دونی امیدم از همه جا بریده و هیچ کس رو جز خدا ندارم. از خدا بخواه بچه مو شفا بده، منم می یارمش غلامی تو بکنه .
باورم نمی شد! حمید خوب شد. ازآن به بعد حمید رضا صدایش می کردم .


* به جونم دعا کنید!
خانم وطن نژاد درادامه حرفهایش، ازکارهای عجیب و غریب پسرش تعریف می کند ومی گوید: هیچ وقت با همسن و سالهای خودش بازی نمی کرد. می رفت کنار پیرمردها می نشست و به حرفهایشان گوش می داد. همیشه می گفتم: مگه تو پیرمردی که می ری کنارشون می شینی و باهاشون حرف می زنی ؟
می گفت: مادرجان می رم کنارشون می شینم تا یه چیزی ازشون یاد بگیرم.
یک روز پدرش آمد و گفت: حمیدرضا توی زمینهای همت آباد نهال گردو کاشته .
تعجب کردم. ازش پرسیدم: تو از کجا یاد گرفتی درخت گردو بکاری ؟
خندید و گفت: رفتم از همون پیرمردایی که شما می گین باهاشون حرف نزن، پرسیدم! حالا درختم سبز شده ایشا ا... تا چند وقت دیگه گردوهاشو می یارم بخورید و به جونم دعا کنید!


*اسب سفیدی داشت
انگار که خاطره ای را که به یاد آورده فراموش نکند، می گوید: آهان! خوب شد یادم افتاد. بذار این را هم بگویم. حمیدرضا اسب سفیدی داشت که خودش از بچگی تربیتش کرده بود. بدون هیچ زین و افساری می بردش صحرا چادرشب علف را می انداخت پشتش و می فرستادش در خانه. جلو در خانه شیهه می کشید می رفتم در را باز می کردم. بارش را می انداختم گوشه حیاط و دوباره راهی اش می کردم .خودش می دانست کجا باید برود. حتی مراقب بود موقع رد شدن از کنار ابوالفضل که بیشتر اوقات توی ایوان می خواباندمش، پای او را لگد نکند و صدمه ای به او برساند.


* لیاقت شهادت
نفسش بند آمده است. کمی آب می نوشد وبعدازلحظاتی سکوت ادمه می دهد ومی گوید: یک دفعه چندتا شهید آورده بودند. حمیدرضا می گفت: ای خدا یعنی می شه یه روزی هم این جوری منو روی دست بیارن؟!
تمام تنم لرزید. گفتم: مادرجان اگه زبونم لال یه بلایی سرتو بیاد من از غصه دق می کنم !
گفت: نه مادر غصه خوردن نداره آدم باید خیلی خوشحال باشه اگه بچه اش لیاقت شهید شدن داشته باشه !
آخر و عاقبت هم راضی مان کرد برود جبهه. قرار بود برود کردستان. هر 40 روز برایمان نامه می نوشت و از حالش باخبرمان می کرد. چندباری هم مرخصی گرفت و آمد دیدنمان.
یک روزی هم که قرار بود روز بعدش به جبهه برود، گفت: یه دوربین هم ندارید یه عکس ازم بگیرید براتون یادگاری بمونه! کسی حرفی نزد. آخر شب کنارم نشست و گفت: مادر بذار یک ساعت پیشت بخوابم. باردار بودم. گفتم: نه مادرجان حالم خوب نیست نفسم بند می یاد. بذار بخوابم که خیلی خسته ام! چشمهایم را بستم و خوابیدم. نمی دانم چه شد که بیدار شدم. دیدم حمیدرضا نشسته ونگاهم می کند. گفت: به خدا اگه این چند دقیقه قلبم کنار قلبت نبود، الان دق کرده بودم. نمی دونی حالاچقدر آرومم!
* حمیدرضا تو راهه
45 روز از رفتنش می گذشت، اما هیچ خبری از اونبود.
یک شب خواب دیدم حمید رضا توی یک اتوبوس نشسته و وارد مزینان شده است. گفتم: مادر جان بیا پایین چرا نشستی اون جا؟
گفت: نمی تونم بیام، ساکمو گم کردم. می رم پیداش کنم زود برمی گردم! از خواب پریدم. شوهرم را بیدارکردم و گفتم: حمیدرضا شهید شد! شوهرم گفت: مگه دیوونه شدی؟! این چه حرفیه می زنی، اگه بچه ها بشنون، غوغا به پا می کنن.
گفتم: به خدا شهید شده! گفت: آخرش با این حرفات منو هم دیوونه می کنی. بلندشو صدقه بذار کنار وبخواب. صبح زود که بیدارشدم، به دخترهایم گفتم حمیدرضا تو راهه داره می یاد .
بعدها تعریف کردندکه حمیدرضا و دوستش دقیقاً همان ساعتی که خواب دیده ای هدف قرارگرفته اند و از بالای کوه پرت شده اند ته دره. تنها جنازه هایی که توانسته اند برگردانند، همین دوتا بوده. جنازه 43 تا از رفیقهایش مانده اند بالای کوه. این ها را هم با هواپیما منتقل کرده اند .
منتظر ماندم جنازه اش را بیاورند توی خانه. نه گریه می کردم نه خودم را می زدم، اما چهارستون بدنم می لرزید. تابوتش را که توی حیاط خانه پایین گذاشتند، صدای شیهه های اسبش هم بلند شد. کسی به فکر آن بیچاره نبود. داد می زدم: برید به اسب ِحمیدم برسید که داره خودشو می کشه! هرکسی می رفت بیشتر خودش را به زمین وآسمان می زد. نمی توانستم از جایم تکان بخورم. جنازه اش را بردیم گلزار شهدا دفن کردیم!


* اسب سفید حمید رضا
وقتی برگشتیم رفتم سراغ اسب حمیدرضا. دراز به دراز افتاده بود گوشه طویله. چشمش که به من افتاد، شیهه ای کشید وتا مغز استخوانم را سوزاند. هرکاری کردم نه آب خورد نه علف. فرستادم دنبال دامپزشک. دامپزشک که آمد گفت: صاحبش را می خواد.
گفتم: شهید شده! سرش را تکان داد و گفت: خوب شدنی نیست، راحتش کنید.آخرش هم اسب سفید حمیدرضا طاقت نیاورد دق کرد و مرد.


* نهال گردو
بعد از شهادتش رفتم نهال گردوی حمیدرضا را از ریشه درآوردم و آمدم توی حیاطمان کاشتم. همان طور که آرزویش بود، گردوهای خوبی می دهد و می خوریم و نه برای جانش، برای روحش دعا می خوانیم !
هر سال هم روز شهادتش می روم کنار مزارش ...
***
انگار نفسش بند می آید. می ترسم. دستش را دردستم می گیرم. داغ داغ است. نفس بلندی می کشد. حالش کمی بهتر می شود. می گوید:هر وقت از او و خاطراتش حرف می زنم، نفسم تنگی می کند. خیلی طول می کشد تا دوباره حالم بیاید سرجایش. انگار مادر شهید هم از جنگ برگشته است که این همه بار روی دوشش است و نفس نفس می زند. خدا نکند هیچ مادری داغ فرزندش را ببیند، خیلی سخت است.

*این مصاحبه درتاریخ۱/۵/۱۳۸۸درویژه نامه عشقستان روزنامه قدس به چاپ رسیده است

 

بخشی از وصیتنامه ی شهید حمیدرضا مزینانی ؛
ارزش و مقام شهادت را بدانید هرگز از شهادت من ناراحت نشوید. مگر امام های ما همه شهید نشده اند ؟ من آرزو دارم که در راه اسلام و انقلاب شهید شوم . خوشا به حال آنانی که شهید شده اند.

نامه ای پر از سلام

دستنوشته شهید والامقام حمیدرضا مزینانی

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۸
مرداد
۰۲

 

 

✍️محمد مزینانی فرزند کربلایی علی اصغر روس اول شهریور سال1342ه.ش در مزینان سبزوار پا به عرصه وجود گذاشت. پدرش فرد سرزنده و شوخ طبعی بود و در مراسم عروسی و یا جشن های ملی و یا مذهبی به زبان روسی شعر و ترانه می خواند و دیگران را می خنداند او در زمانی که روس ها به ایران حمله می کنند سرباز بوده و مدتی را در پادگان روس ها کار می کرده و از همان زمان چند کلمه ای یاد می گیرد و بعدها به تقلید از آنها روسی صحبت می کند و به همین خاطر در مزینان به کربلایی اصغر روس معروف می شود.

کربلایی اصغر پس از پیروزی انقلاب نیز در نمایشنامه ای که به نویسندگی و کارگردانی زنده یاد رمضانعلی عسکری و با بازی خوب محمد و چند تن از جوانان مزینان اجرا می شود نقش یک افسر روسی را به خوبی ایفامی کند.

🔹محمد دوران کودکی را در مکتبخانه مزینان به فراگیری قرآن می گذراند و برای ادامه تحصیل وارد مدرسه ابتدایی مزینان می شود. در تعزیه خوانی استعداد سرشارش موجب توجه بزرگان می شود و او نقش سکینه خاتون(س) و پس ازآن حضرت قاسم (ع) و شوذب و در نهایت حضرت امام حسین (ع) را در مراسم عاشورای دهه اول و دوم مزینان اجرا می کند. او آنقدر در تعزیه خوب ظاهر می شود که تعزیه گردان ها را مجاب می کند که نقش های مختلف را به او بسپارند و محمد نیز به زیبایی و هنرمندانه ایفا می کند.

وی در نوحه خوانی هم استادکم نظیری می شود در مزینان و روستاهای مجاور با صدای زیبایش دعای کمیل و توسل و ندبه و نوحه می خواند.


🔹پس از اتمام دوران مدرسه ابتدایی برای تامین امرارمعاش به تهران عزیمت می کند و در حرفه گچ کاری نیز استاد چیره دستی می شود و بعد از ازدواج نیز مدتی درتهران و سمنان دراین شغل فعالیت می کند و با شروع جنگ تحمیلی در حالی که یک فرزند دختر دارد به خدمت سربازی اعزام می شود و در منطقه سومار به جنگ با دشمن بعثی می رود. فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی وقتی خلوص او را می بینند پیشنهاد می کنند که پیشنمازی جماعت را بپذیرد و با اصرار، او نیز قبول می کند و از آن روز به بعد درجه داران و افسران ارشدبه امامت او نماز جماعت می خوانند .

خاطره همسرشهید:
🔹محمد پس از اتمام دوران سربازی به امداد جنگ زدگان سوسنگرد می شتابد و با کمک چندنفر از اهالی برای آوارگان مگاصیص که کاشانه اشان توسط مزدوران صدام ویران شده است خانه می سازند.
برای آخرین بار به مرخصی آمده بود و می خواست برگردد جبهه. آمد خانه و موضوع را مطرح کرد.گفتم: ما چهار ساله که ازدواج کردیم و توی این چهارسال تو یا جبهه بودی یا برای کار رفتی تهران ، آخه من چه گناهی کردم که همه اش باید تنها باشم و سختی بکشم حالا باشه سال دیگه برو، شاید تا اون سال جنگ هم تمام بشه.
با لبخند جواب داد:به خدا نمی تونم راحت بنشینم لذا خواهش می کنم اجازه بده که این بارهم برم. می دونی طاهره خانم وقتی داشتم بر می گشتم توی قطار باخدای خودم خلوت کردم و گفتم :خدایا خودت به زن و بچه ام صبربده تا بتوانم به سلامت به جبهه برگردم . خیلی صحبت کردیم و آخرش گفت:تا تو رضایت ندی نمی رم. وقتی اصرارش را دیدم و دیدم که چقدر ناراحته گفتم:برو خداپشت و پناهت...

💎حالا می فهمم بابا یعنی چه...

گفتم :مادر تو دیگه سربازی خدمت کردی و دو سال توی جبهه بودی و هم یکبار از طریق جهادرفتی الآن زن و بچه داری این دخترا بابا می خوان بشین زندگیت را بکن.
گفت: درسته مادرجان ولی حالا اسلام نیازبه من داره نمی تونم در خانه راحت بنشینم و ببینم که بچه های مردم می رن شهید می شن و من راحت باشم .یک عمرحسین حسین گفتم و نوحه کربلا را خواندم ولی حالا که دوباره کربلا برپاشده من باید به هوای زن و بچه درخانه بشینم؟!
گفتم :خداپشت و پناهت من نمی تونم جلوی امرخدا را بگیرم .

****
علاقه خاصی به نام سکینه خاتون و زینب داشت هرچی بهش گفتند: این اسم ها مصیبت میاره و بلاکش دورانند یه اسم دیگه ای واسه دخترات انتخاب کن!
گفت: ایناخرافاته و همش تبلیغات دشمنان امام حسینه ،این اسامی افتخاره و لیاقت می خواد که کسی نامش زینب و یا سکینه باشه من نام دخترام رو هم نام این بزرگواران می گذارم ان شاءالله اوناهم لیاقت داشته باشن که زینب وار زندگی کنند. اگه صدتادیگه دختر داشته باشم بازهم این اسامی را انتخاب می کنم.

****
از بابا فقط اسمش را می دانم،خیلی کوچیک بودم که رفت جبهه و شهید شد . همه می گفتند تو دخترشهیدی و من گاهی خوشحال بودم که تحویلم می گیرند و احترامم می گذارند؛ گاهی حسابی بابایی می شدم و دلم می خواست الان پیشم بود و من بغلش می گرفتم و صورتش رو می بوسیدم. مادرم می گه: هر موقع ازسرکاربر می گشت؛ می آمد بالای سرشما دو خواهر و پیشانیتان رامی بوسید و چنددقیقه ای باشمابازی می کرد.
من نمازخواندن را از بابا یاد گرفتم . توی وصیتنامه اش سفارش می کنه و می نویسه : «دوست دارم دخترام راهم رو بانماز اول وقت ادامه بدهند. مادرم و مادربزرگم تعریف می کنند که: خیلی به نمازاول وقت اهمیت می داده همیشه نزدیک اذان دست ازکارمی کشید و به طرف مسجدحرکت می کرد تانماز را با جماعت بخواند.

***
اولا با خودم می گفتم بابا اصلا عاطفه نداشته و من و خواهرم را ول کرد و رفت جبهه ولی بعد از مدت ها نامه هایش راکه برای مادرم فرستاده بود و اون هم به یادگارنگه داشته ،می خوانم و می بینم باچه عشق و علاقه ای نوشته "زینب و سکینه راازقول من ببوسید"؛ فهمیدم که خیلی ما رو دوست داشته ولی به خاطردینش رفت و به شهادت رسید حالا می فهمم بابایعنی چه!

***
باهمه مهربان بود حتی بچه های کم سن و سال بامحمد شوخی می کردند و او هم برای اینکه بچه هاکمی بخندند برایشان ادا می ریخت. خاله من زن برادر محمد است . اونا تابستان رفته بودند تهران تا از اقوام سری بزنند من سرظهری از تیربرق کنار دیوار منزلشان بالا رفتم و خودم را انداختم توی خانه خاله ام تا توپم را بردارم کارم که تمام شد دوباره از دیوار بالا آمدم و توی کوچه سرک کشیدم که ببینم کسی نباشد غافل از آنکه محمد مرا دیده و هیچی نگفته بود تاپایین پریدم او جلویم سبزشد خیلی ترسیدم اما اون که این حالم را دید گفت:من که می دانم تو برای چی رفتی خونه داداشم ولی بهتره وقتی کسی خونه اش نیست این کار را نکنی چون مردم نمی دونندکه توبرای چی رفتی و فکرمی کنند خدای نکرده دزدی.
نفسش حق بود و ازآن روز دوستی ما که سالها از او کوچکتربودم بیشترشد و او تا زنده بود از این قضیه به کسی حرفی نزد. *****

همیشه مواظب بودتا مبادا لقمه حرامی به خانه بیاورد .نوجوان بود که برای کاربنایی به تهران رفت. هرموقع که می آمد پولش را داخل دستمالی می گذاشت و به من تحویل می داد. اول مبلغی از آن را برمی داشت و داخل دستمال جداگانه ای می گذاشت و می گفت : مادرجان این خمس مالم می باشد. و هنوز آن دستمال ها را برای یادگاری درخانه نگه داشته ام گاهی وقت هاکه هوس دیدنش رامی کنم سراغ صندوقچه میرم و دستمال ها را برمی دارم و به چشمانم می مالم... *** صدای خیلی خوبی داشت در محرم هرسال یکی ازنوحه خوان های هیئت متحده حسینی مزینان بود. وقتی نوحه می خواند در صدایش حزن خاصی دیده می شد و با همان توسلی که داشت نزد عزاداران امام حسین (ع) عزیزتر می شد و مسئولین هیئت از او درخواست می کردندکه حتی درجایگاه مخصوص که تمامی هیئتها حضور داشتند نوحه خوانی کند. یکی ازکسانی که به شدت به محمد علاقه داشت مرحوم حاج عباسعلی صدیقی بودکه درمراسم تعزیه خوانی عاشورای مزینان نقش امام حسین (ع)را اجرا می کرد و محمدنیز در دهه دوم همین نقش را ایفا می نمود،مرحوم صدیقی که جدیت و بازی زیبای او را می دید به پسرانش سفارش کرده بود که بعد از فوتش اجازه بدهندمحمد تعزیه امام را در عاشورا بخواند اماگویا دست تقدیر آنچنان بود که استاد و شاگرد هر دو این نقش رابه دیگری بسپارند

*****
برای آخرین باربه مرخصی آمده بود و می خواست برگردد جبهه .آمدخانه و موضوع را مطرح کرد.گفتم: ماچهارساله که ازدواج کردیم و توی این چهارسال تویاجبهه بودی یابرای کار رفتی تهران ،آخه من چه گناهی کردم که همه اش بایدتنهاباشم و سختی بکشم حالاباشه سال دیگه برو، شایدتااون سال جنگ هم تمام بشه.
با لبخندجواب داد:به خدانمی تونم راحت بنشینم لذا خواهش می کنم اجازه بده که این بارهم برم. می دونی طاهره خانم وقتی داشتم بر می گشتم توی قطار باخدای خودم خلوت کردم و گفتم :خدایاخودت به زن و بچه ام صبربده تابتوانم به سلامت به جبهه برگردم . خیلی صحبت کردیم و آخرش گفت:تاتو رضایت ندی نمی رم.وقتی اصرارش را دیدم و دیدم که چقدر ناراحته گفتم:برو خداپشت و پناهت...

🔆این شاهد کویر که حسینی وار زندگی می کند نمی تواند آرام بنشیند و عشق حضور در جبهه بی تابش می کند و زمستان سال1364 به همراه چند نفر از نوجوانان و جوانان و پیرمردان مزینان راهی جبهه های جنوب می شود و سرانجام در عملیات غرورآفرین والفجر هشت به شهادت می رسد و پیکر مطهرش به همراه شهیدان حاج محمدامین آبادی که تا آخرین لحظه در کنار یکدیگر بودند، سیدحسن حسینی و حسن صانعی پس از تشییع باشکوه در گلزار شهدای مزینان به خاک سپرده شد.


🚩سفارش شهید محمدمزینانی:
بسمه تعالى
با درود و سلام به وجود مبارک حضرت بقیه الله اعظم، حجت ابن الحسن و نائب برحقش حضرت امام خمینى و با سلام بر شهیدان گلگون کفن که با خونشان درخت خشکیده اسلام را آبیارى نمودند و اسلام عزیز را به ثمر رسانیدند. شما ای پدر عزیز و مادر مهربان و برادران عزیزم و خواهران محترمم و خانواده عزیز، بنده به عنوان یک فرد مسلمان و بسیجى از خانه ام حرکت نکرده ام مگر این که به نداى رهبر عزیزم لبیک گفته و وارد جبهه شدم و با کمک گرفتن از خداوند منان در این جبهه حق علیه باطل بجنگم و دشمنان اسلام را کشته و یا خوار و زبون سازم و اگر در این جنگیدن به فیض شهادت رسیدم همیشه افتخار شما پدر و مادر و برادر و تمامى فامیل ها و تمامى مسلمین است که در راه خداوند این وجود ناقابل را دادم.
"انا لله و انا الیه راجعون"
" ما همه از اوییم و به سوی او بازگشت می کنیم "
و شما همیشه و در همه حال از مظلوم دفاع نموده و در برابر ظالم محکم و استوار بایستید و این سفارشم به همه برادران و خواهران مسلمان است، مبادا این چنــد روز دنیاى فانى شما را مغرور و سرگرم کند، و مسیر حق و جهاد در راه خدا را فراموش نموده و به برادران سربازى که تاکنون موفق نشده انـــد بروند(می گویم)، به سربازى بروید و در این راه مقدس شرکت نمایید. این خدمت مقدس را انجام بدهید و اگر نرفتید فرداى قیامت در محضر خداوند چه جوابى دارید ؟ آیا مى توانید جواب حسین را بدهید و شما خودتان ادعا می کنبد مسلمانیم و اگر نرفتید حتما بدانید شما مسلمان نیستید و به اسلام ظلم نموده اید. و شما خانواده محترم را سفارش مى کنم که مثل زمان صدر اسلام زینب وار در این راه مقدس بایستید در مقابل کسانى که در مقابل اسلام عزیز جبهه گرفته اند باشید ، اگر چه این ها به قول قرآن کریم کسانى هستند که مى خواهند با فوت کردن، چراغ فروزان اسلام را خاموش کنند، ولى خداوند متعال هر روز به این چراغ روشنایى بیشترى می دهد. اگر چه این ها خوششان نیاید و شما همیشه پیرو خط رهبر انقلاب باشید و از این حسین زمان دفاع نموده و یاورش باشید.

🔆باتشکر ازهمسر صبور و دختران محترمه شهید محمد مزینانی(روس) و مادر بزرگوارش ...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۳۰
تیر
۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

درگذشته های دور چنانچه فردی از دنیا می رفت؛بدنش را در همان منزل شخصی غسل داده و سپس کفن و به قبرستان جهت دفن منتقل می کردند و این امر در بعضی مناطق بلوک مزینان رایج بود. در شهرهای بزرگ محلی بنام مصلی وجودداشت و اینگونه کارها در محل مصلی انجام می شد. و از آنجا که مزینان سابقه شهریت و قدمت سه قرن پیش از میلاد را داشته و دو رشته قنات ارزشمند یکی در ینگه قلعه و دیگری قنات فعلی می باشد و آب روان بسیار خوبی داشته لذا درضلع شمال غربی شاه عباسی و بر کنار جوی آب خانه ای کوچک که دو تخته سنگ بزرگ داخِل آن جلب توجه می کرد و سقف آن بصورت ضربی از جنس آجر پخته ساخته شده  و به همان معماری مسجد پایین بود.
بودند حکیمانی در گذشته مانندسیدابراهیم دکتر آن طبیب حاذق و مؤسس اولین بهداری روستایی در کل استان آن هم فقط درمزینان گویای موقعیت بهداشت و از این قبیل امتیازات که اجازه نمی داد تا اموات در خانه شستشو و تغسیل گردند .
 داخل ساختمان مذکور ازبالا و پایین و دو ورودی و خروجی آب و چند روزنه ازسمت دیوار شرقی قابل رؤیت بود و بچه های کنجکاو نگاه می کردند چگونه میت تغسیل و کفن می شود و به همین خاطر اغلب شبها از ترس نمی خوابیدند. لذا باید یک مکان این گونه وجودداشت. سقف اتاقک مُرده شورخانه بعدازگذشت زمانهای طولانی و بلاصاحب بودن از گوشه ای فرو ریخته بود که توسط مرحوم حاج شکراله اسلامی مرمّت و کمی توسعه پیدا کرد و لوحی از سنگ در ضلع غربی آن بر دیوار نصب و نام بانی فوق الذکر بر آن نوشته شده بود و اما بعد از چندین سال به خاطر شرایط جوّی مخصوصاً سرما بانی دیگری بنام حبیب اله قاسمی که مادرش در زمستان به رحمت خدارفته بود همان ساختمان را وسعت داد تا جمعیت بیشتری  بتوانند زیر سقف از سرما در امان باشند.
در فصل تابستان چنین مشکلی نبود چرا که مردم تا لحظه غسل متوفی کنار جوی آب روان و زیر سایه سار درختان بید سرگرم تماشای ماهیان داخل آب بودند و از هر دری سخن می گفتند مثلا اینکه  آب مزینان چندسال و مزینان چه تاریخ و قدمتی دارد و هرکس به فراخور اطلاعات خود سخن می گفت و یا از مرحومین آقایان شریعتی که همراه مردم بودند سوالاتی نموده ونیزگاهی شکار ماهی توسط مار داخل آب توجه همگان را بخود جلب نموده و تا پایان تغسیل باذکرصلوات متوجه پایان کارشده و باصدای مُکبّر بلندگو و لااله الاالله ختم تکفین اعلام و به سمت قبرستان روانه می شدند و سپس پایان کار دفن اموات.
رسم بر این بود همانگونه که در ورود به قبرستان متواضع رو به سمت قبور اموات فاتحه اخلاص خوانده شود در پایان و برگشت نیز این عمل مستحبی انجام و بعضی ها از روی پل چاپارخانه که نسبت به زمان ما خیلی بلندتر بود بازهم به اموات سلام و صلوات می دادند که در حال حاضر فراموش گردیده است. در زمان های قدیم مجلس عزا در منازل برگزار و فقط سران و بزرگان قوم و قاریان قرآن به خانه اهل عزا می آمدند و اصلا چیزی بنام دهواری(یعنی تمام اهالی روستا) جهت دعوت وجود نداشت و آنانکه وضع مال خوبی نداشتند فقط با روضه خوانی شب عزاداری نموده اجباری برای هزینه کردن در کار نبود .برای تشییع و تسلیت همگان بودند؛امابرای غذا فقط تعدادی اندک آن هم روز سوم توسط سلمانی دعوت می شدند و هیچکس بدون دعوت به مهمانی نمی رفت و چقدر این کارشان پسندیده بود بر خلاف حال که سرخاک صدنفر و برسفره بیش از پانصد نفرکه جای تامّل دارد. درمنازل قرآن تلاوت می شد و رفت و آمد از داخل و بیرون روستا مرسوم بود بستگی به شخصیت و موقعیت مالی و سرشناس بودن افراد داشت.ضمن اینکه مقبره هایی وجود داشت که قاریان داخل آن نشسته و برای متوفی تا هفتم و یا در صورت تأمین چهلم همانجا غذایشان فرستاده می شد و قرآن خوانی می کردند.
مرده شورخانه و مقبره ها ماَمنی بود برای گزند از هرگونه آسیب. پذیرایی در خانه عزا تا سه یا هفت شب برقرار بود و کسی حق خنده یا شوخی در حضور اهل عزا نداشت عروسی و حنا بندان نیز در این مواقع ممنوع بود و نوعی خصومت تلقی می شد مگر اینکه ظاهر نمی گردید خدا را شکر این گونه موارد در حال حاضر وجود ندارد زیرا که با درک صحیح از دین؛زن و مرد باشیک ترین لباس و خیلی آراسته در مجالس عزا و نیز اهل عزا به همین طریق از مهمانان استقبال و پذیرایی می نمایند.
بعدها جمعیت زیادتر شد و پذیرایی در خانه ها بسیار سخت و این پیشنهاد از طرف مرحوم حاج حسن ناطقی شد و سپس مجلس عزای پدر ایشان از خانه به هیئت منتقل وکم کم دهه پنجاه بود که رسومات دعوت همگانی فراگیر شد و این امر برای عده ای عزت و برای عده ای گران می آمد.

💠سالن شهدای مزینان

قبرستان مزینان که با یاد اولین شهید مزینان (شهید علی شهیدی) بهشت علی(ع) نامگذاری شده، مقبره هایی داشت که فقط دو نمونه از آن بجا مانده است. در شمال مقبره  آخوندملاعبدالعلی عالم مزینان قدیم معاصر باعلامه بهمن آبادی، و در سمت جنوب بنام مقبره حاج میرزاحسین مزینانی که پیش از آن آرامگاه آقایان صدیقی بود و چهارمقبره  دیگرقسمت پایین؛ آقایان غنی آبادی و دو مقبره در سمت مغرب متعلق به سادات حسینی میرزاعبداله و اجدادشان و آخرین مقبره که چندسال پیش تخریب گردید متعلق به خاندان محمدی بود.
 درگذشته همه ی افراد توانایی ساخت مقبره نداشتند. از آنجاکه رسم بر چهل شب تلاوت قرآن بود و قاریان قرآن شبها تا چهلم متوفی بر مزارش به صورت نوبتی تلاوت داشتند این مقبره ها بنا می گردید و طعام از طرف اهل عزا برای قاریان فرستاده می شد. در بخش های گذشته نوشتیم که از جلو چشمه آب مزینان تا نزدیک پل چاپارخانه قبر بود بویژه قبورتُجّار و زائرین حرم امام رضا(ع) که بنا به وصیتشان اگر بین راه مُردیم در مسیر راه زوار آقا دفن شویم تا غبار پای زائرین بر قبور ما بنشیند ولی با آمدن وسائل نقلیه و به لحاظ تغییر راه از مزینان به داورزن و نبود صاحبان و وارثان آن مرحومان، این قبور تخریب و تبدیل به راه گردید.
و اما رفته رفته آن رسومات برچیده و مجالس از قبرستان به منازل؛مساجد و هیئات منتقل گردید و در شرایط جَوّی سرما و گرمای کویر نیز بدلیل بارندگی که آب کاملا گل آلود می شد و غسل میت با آب کاملا شفاف لازم الاجراست تصمیم به ساخت غسالخانه ای فقط بنام سالن شهدا گرفته شد. چرا که به دلیل آب سیل در زمستان گاهی غسل متوفی درمُرده شورخانه قدیم ممکن نبود لذا با در نظر گرفتن بهداشت و آمدن آب لوله کشی تصمیم بر احداث غسالخانه و ایجاد یک سالن  برای اینکه دوباره از سر خاک به هیئت بر نگردند و بساط عزا زودتر برچیده شود روز سوم داخل سالن مجلس را ختم نمایند و از همان محل هرکسی به هر کجا که می خواهد عزیمت نموده و این خواسته عمدتا از طرف مهمانان بیرونی عنوان می شد.
به هر حال تصمیم به ساخت سالن گرفته شد اما زمین مناسبی جهت این کار نبود. به جز زمین مرحوم کربلایی عبداله محمدی که باغچه ای بود و کشت و کار مختصری در آن صورت می گرفت. شب بود و هوا بسیار سرد، شهید امین آبادی و مرحوم حاج اصغر دیمه بعد از نماز مغرب و عشا به منزل پدرم تشریف آوردند و بعد از خوش  آمدگویی وصرف چایی  موضوع را مطرح  کردند. پدرم همیشه در اینگونه موارد با مادرم مشورت می کرد و صدا زد: فاطمه تقاضای آقایان را شنیدی؟ایشان گفتند بله. حاج اصغر دیمه که انسان نیت به خیری بود گفت: عموجان من دو برابر زمین شما را برای این امرخیر تقدیم می کنم. مادرم در جواب گفت: ما توقع معاوضه نداریم بشرط اینکه نامی از خانواده محمدی نیز قیدگردد. بلافاصله پدرم سند عادی که به امضای آقاغلامرضای صدیقی بعنوان فروشنده و امضاهای حاج احمدآقای خواجوی و مرحوم حاج حبیب اله خواجوی وآقای سیدعلی اکبرامیری و تنی چند از معتمدین آن زمان را آورد و نشان آقایان داد و حتی  مبلغ سیصدتومان وجه نقد تقدیم حاجی امین آبادی کرد تا اولین قدم با پول خود ایشان برداشته شود که آقایان بسیار مسرور؛و با ذکرصلوات موضوع خاتمه پیداکرد و در اوایل دهه شصت اولین قدم برداشته شد.
محل تغسیل در غرب و آبدارخانه در شرق زمین ساخته شد دیوارها و طاق ها افراشته اما سالن همچنان بدون سقف مانده بود. خیلی از مزینانیهای ساکن تهران به لحاظ آغاز جنگ و بمباران تهران در مزینان حضور داشتند از جمله شهیدامین آبادی و تنی چند از معماران که نسل جوان اصلا آنان را نمی شناختند و تقریبا زمام امور را بدست گرفته بودند  دیوارچینی را آغاز کردند و کارها خوب پیش می رفت تا اینکه ایشان شهید شد و طرح نیمه کاره رها گردید. بعد از چند سال دوباره به فکر ادامه کار افتادند و این بار آقای سیدعلی اکبر حسینی شروع به کار کردند. بیاد دارم روزی مرحوم حاج میرزاحسن حسینی تمام آجر مورد نیاز را تقبل نموده و مرحوم حسن اکبر مبلغ قابل توجهی رابه جهت تکمیل ساختمان پرداخت کردند البته افراد خیر و نیکوکار بسیاری در این کار سهیم شدند.

بنا تا مراحل پایان پیش رفت و بعدها قابل بهره برداری و صوت و سماور و استکانهایی از هیئت عزیزان مزینانی که در مشیریه دایر بود نیز انتقال و مورد استفاده واقع شد و مدتی مجالس در سالن بر پا بود. اما در این بین بودند عزیزانی که اظهار می داشتند ما دوست داریم سرخاک امواتمان مداحی و روضه خوانی شود و چاره ای جز تسلیم نبود چرا که اساسنامه وجود نداشت تا همه مردم از آن پیروی کنند. لذا با تمام تلاشها گاهی مجالس درون سالن و گاهی همان سر قبر متوفی برگزار می گردید. دراین بین گاهی تصمیماتی گرفته می شد تانام واقف و ساعی درلوح یادبودی قیدگردد و از طرفی پدرم می گفت وقتی کاربرای رضای خداوند عزت انجام می گیرد مانند همان ضرب الامثل "گردو که خداصدای تق تقش رامی شنود"؛  ثوابش پیش خدا محفوظ خواهدماند. ولی ان شاءالله این لوح تهیه و نصب می گردد.

 

  • علی مزینانی