مزینان از نگاهی دیگر25 :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

مزینان از نگاهی دیگر25

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۳۹ ب.ظ

ازحدیره تا باغستان
ره آورد سفربه مزینان

مزینان از نگاهی دیگر(16 )

بخش بیست و پنجم

و اما دو مدرسه دخترانه و پسرانه در کنار هم قرار دارد که مدرسه دخترانه پایه ابتدایی و پسرانه پایه راهنمایی و دبیرستان در آن تدریس می شد و بعدها که تعداد دختران متقاضی برای ادامه تحصیل بیشتر شد کلاسهای راهنمایی و بعدها دبیرستان نیز جزء کلاسهای جنبی در زمان ما شد اکنون دبیرستان دخترانه با خوابگاه شبانه روزی در بالای مزینان ساخته شده که پذیرای مهمان از دیگر روستاها می باشد.
مدرسه راهنمایی با عنوان کوروش کبیر پیش از انقلاب و دبیرستان دکترعلی شریعتی  در سال  1364ه.ش افتتاح شد قبولی ما در امتحانات نهایی پنجم ابتدایی موجب می شد که هجرتی بزرگ را آغاز کنیم و با آمدن به مدرسه ی راهنمایی، گویی همه چیزمان را تغییر می داد.
هنوز صدای گامهای معلم ریاضی آقای حسینی بر فرق سرم کوفته می شود گویی او با همین روش قصد آن را داشت تا تمامی غرور  آمدن به مقطع بالاتر را زیر پایش له کند و البته موفق هم بود این را زمانی درک کردم که صدای قلب همکلاسی هایم را به وضوح می شنیدم و تا پایان سال چنان از او می ترسیدیم که هرگاه او را حتی زمانی که با جوانان مزینان در حال بازی والیبال می دیدیم سعی می کردیم ازدید نگاهش مخفی شویم و بی تأثیر نبود قصه هایی که پیش از این؛ کلاس بالایی های ما برایمان از او نقل کرده بودند تنبیه هایش هم منحصر به فرد بود . قلم و خودکار را لای انگشتان دانش آموز می گذاشت و با خونسردی آن را می فشرد.
در سکوت زجر آور گامهایش ناگهان بالای سرم ایستاد و من را که از ترس نزدیک بود قالب تهی کنم به سمت تخته هدایت کرد و خواست که ماههای سال شمسی را برایش بگویم از دلواپسی هیچکدام را درست نگفتم و او با طعنه گفت : این هم دانش آموز سال اول راهنمایی است که ماه های سال خودش را بلد نیست . وقتی از دیگران پرسید تازه متوجه شد که همه مثل من بی سوادند و او از این موضوع تبسمی زد معلوم نبود افسوس می خورد و یا از غروری که ترس را برما مستولی کرده بود ابراز خرسندی نمود!
همین رفتار خشکِ بعضی از حسینی هایِ مدرسه باعث شد که بسیاری از دانش آموزانی که ابتدایی را با موفقیت گذرانده بودند در سال اول درجا بزنند و یا مثل من رفتن به مدرسه و ادامه تحصیل را به لقایش ببخشیم ولی باز خدا پدر و مادر آقای دادرسی را بیامرزد که وقتی مرا دید که آزادانه در وسط بازار بازی می کنم بدون آنکه از او و حسینی بترسم این طرف و آن طرف می دوم و این بار با آمدنشان از آنها فرار نمی کنم دعوت به درس و مدرسه و کلاس کرد و سال بعد باز برگشتم ولی نه تبنل بلکه در سه ماهه ی اول شاگرد اول کلاس شدم و این را وقتی در سوسنگرد بودم مرتضی یکی از رفقای دوران کودکی ام برایم نوشت و خبرش را داد.
پس از بازگشت از جبهه  مدرسه راهنمایی برایم محل پیشرفت و نبوغ هنری شد و ما گروه اصلی نمایش شدیم به گونه ای که تمامی روستاها از حضورمان لذت می بردند چون همان طورکه پیش از این گفتم نمایش را به خوبی اجرا می کردیم .
سال دوم که از جبهه برگشتیم؛ حتی  دبیران و معلمان احترام خاصی برایمان قائل بودند و گاهی هم از این برخورد آنها خوش به حالمان می شد و بعضی از دوستان در مقابل رئیس مدرسه می ایستادند و به او می فهماندند که  بزرگ شده اند و نباید مثل دیگر دانش آموزان با آنها رفتار نمایند . و از حق نگذریم آن بزرگواران هم بزرگی می کردند و به چشم دیگری به ما می نگریستند. مهدی دادرسی مدیر پرتوان  مدرسه، گاهی از ما دعوت به سخنرانی می کرد و گاهی در کارهای هنری و فرهنگی دخیلمان می نمود و در بعضی از امور هم با گروه ما مشورت می کرد.چنان جسارتی به ما داده بود که خود من از اینکه در مقابل حتی پیرمردان و جوانان و فرهنگیان و دانش آموزان بایستم و سخنرانی بکنم هیچ ترسی نداشتم و به آسانی می پذیرفتم و ای کاش آموزش و پرورش این گونه افراد را برای مدیریت فعلی مدارسش انتخاب کند مدیرانی که بچه های مردم را فرزندان خود بدانند و برای آینده اشان نگران باشند نه آنکه تنها در فکر این بمانند که چگونه از والدین پول بگیرند و خرج در و دیوار نمایند...
ای بابا هی می خواهم وارد سیاست نشوم و حرف نامربوط نزنم ولی مگر این خاطرات شیرین امان می دهد که به راه خودمان برویم و گواهی بر این ادعای خود نیاوریم!
به هر حال ما از آن پس برای ادامه تحصیل و امتحان یا در مجتمع رزمندگان سبزوار درس می خواندیم و یا در مدرسه مزینان! ولی مزینان و قرار گرفتن در کنار دیگر دوستان خوشتر بود هرچند از لذت بودن در کنار دانشجویان مرکز تربیت معلم سبزوار که اکنون باید یا بازنشسته اداره آموزش پرورش شده باشند و یا در سالهای آخر خدمتشان به سر می برند نمی توان آسان گذشت به خصوص سال 1365 که با جمعی از دانش آموزان رزمنده مزینان محل استراحتمان خوابگاه تربیت معلم سبزوار بود و درسمان را در مدرسه ابن یمین سبزوار ادامه می دادیم و مصادف شده بود با ماه مبارک رمضان آن سال و ما به اقتضای سن جوانی بعد از خوردن سحری راهی مدرسه می شدیم و در بین راه مردم روزه دار را از خواب ناز بعد از سحربیدار می کردیم و فریاد می زدیم : جوجه مرغ آی بدو که ارزانش کردیم ...! و آنها کمین می کردند که ما را گیر بیندازند و حسابی از خجالتمان در بیایند و عاقبت روزی این گونه شد ولی فقط فحش ها و نفرین آنها را شنیدیم چون سریع فرار را بر قرار ترجیح دادیم و فلنگ را بستیم و از معرکه گریختیم هرچند آنها فهمیده بودند که ما در کجا درس می خوانیم و شکایتمان را به مدیران کرده بودند ولی بازهم با ترفند و دروغ همه چیز را منکر شدیم و...

و ادامه دارد...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">