یادکردی از مرحوم سیدعلی حسینی مبارز انقلابی و پدر شهید سیدرضا حسینی مزینانی :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
همانطور که وعده داده بودیم با هماهنگی شاهدان کویر مزینان گوشه ای از مبارزات و فعالیت های مرحوم سید علی حسینی مزینانی در روزنامه جوان منتشر شد.مردی که مزینان دوست بود و هر جا که نام زادگاهش مطرح می شد او خودش را می رساند.او  پس از شهادت فرزندش هر سال در سالگرد عملیات کربلای 5 یادواره شهدای این عملیات را در شهرک کاج تهران با هزینه شخصی خودش برگزار می کرد.

انقلابی جان برکفی که با وجود ملبس بودن به یونیفرم شهربانی، بی‌محابا در نبرد علیه رژیم طاغوت شرکت می‌کرد و در این مسیر به قدری پیش رفت که حکم اعدامش در اواخر عمر رژیم پهلوی صادر شده بود. این مبارز انقلابی که در سال 65 و با شهادت سید‌رضا حسینی فرزند ارشدش به مقام پدر شهیدی نیز نائل آمد، ‌28 مردادماه 1394 درگذشت و مهمان فرزند شهیدش شد. به منظور یادکردی از تلاش‌های خستگی‌ناپذیر این مبارز نستوه، گفت و گوی کوتاهی با فرزندش سیدمهدی حسینی انجام داده‌ایم که تقدیم حضورتان می‌کنیم.
 
برای شروع از پدرتان بگویید و اینکه ماجرای صدور حکم اعدام‌شان از سوی رژیم طاغوت چه بود؟

پدرم مرحوم سیدعلی حسینی متولد سال 21 بود و در هنگام مبارزات انقلابی 36 سال داشت. آن زمان ایشان در شهربانی مشغول خدمت بود، اما به قدری عشق و ارادت به حضرت امام و نهضت ایشان داشت که هر کاری برای پیشبرد این نهضت اسلامی‌انجام می‌داد. البته در این مسیر حاج‌اصغر سبزعلی شوهر خاله ما و باجناق پدرم که بعد از انقلاب رئیس کمیته شهر ری شد، همراهشان بود و در بسیاری از موقعیت‌ها این دو بزرگوار یکدیگر را یاری می‌کردند. گویا در خلال این مبارزات و همان سال 57 فرزند آیت‌الله خزعلی در قم فوت می‌کنند که از ترس مأموران تعداد انگشت‌شماری به تشییع جنازه‌اش می‌روند. پدرم یکی از این تشییع‌کنندگان بود که از قرار همان جا هم شناسایی می‌شود و متعاقب آن فعالیت‌هایش لو می‌رود و چون خودش عضو شهربانی بود، خیلی زود حکم اعدامش صادر می‌شود.

چطور شد که ایشان توانست از اعدام نجات پیدا کند؟

خوشبختانه عمر رژیم طاغوت کفاف نمی‌دهد و پدرم نجات پیدا می‌کند. ایشان بعد از انقلاب همچنان پای کار ماند و در مسجد حضرت ابوالفضل(ع) کوی کاج نازی‌آباد فعالیت می‌کرد. آنجا یک پایگاه بسیج فعال به نام باقرالعلوم(ع) داشت که من و برادرم رضا همراه پدر به آنجا می‌رفتیم. جرقه آشنایی و رفتن به جبهه شهید سیدرضا حسینی در همان مسجد و پایگاه زده شد.

شما و برادر شهیدتان چند سال فاصله سنی داشتید، چطور شد که ایشان به جبهه رفت؟

سیدرضا متولد سال 49 بود و هنگام شهادت در 21 دی‌ماه 1365، 16 سال داشت. من هم که متولد 51 هستم همراه برادرم سعی کردم اعزام بگیرم و بروم، اما سنم کم بود و اجازه ندادند. بعدها یعنی در سال 67 که دوباره اقدام کردم جنگ تمام شد.

یادی کنیم از شهید حسینی، برادرتان را چطور شناختید؟

مظلومیت سیدرضا اولین چیزی است که با شنیدن نامش به یادم می‌آید. خاطرم هست پیرزنی در همسایگی ما بود که طبقه بالا می‌نشست، او هر خریدی داشت از همان جا سیدرضا را صدا می‌زد و نشد که یک بار برادرم رویش را زمین بیندازد. آقاسیدرضا طور دیگری بود. هرچه از او بگویم کم گفته‌ام. خدا هم زود او را خرید. همان بار اولی که اعزام شد به شهادت رسید. در آخرین نامه‌اش که خطاب به من نوشته بود، گفته است: ما پنج برادر هستیم (آن زمان هنوز برادر کوچک‌ترمان دنیا نیامده بود) یکی از ما پنج برادر باید در راه اسلام شهید شود و همین طور هم شد. خودش قربانی راه اسلام شد و شرمندگی بعد از شهدا زیستن برای ما ماند.

نظر پدرتان در خصوص جبهه رفتن سیدرضا چه بود؟

پدرم عاشق امام و انقلاب بود. بنابراین هیچ مخالفتی با رفتن او نکرد. یادم است روز آخری که سیدرضا می‌خواست به جبهه برود در نمازجمعه شرکت کردیم. بابا به سیدرضا گفت داری می‌روی؟ او هم جواب مثبت داد و پدرم گفت حالا که تصمیمت را گرفته‌ای برو به امان خدا. وقتی که سید‌رضا به شهادت رسید، بابا جمله‌ای را گفت که هنوز هم توی خاطرم هست. او گفت: حالا درک می‌کنم امام حسین(ع) در عاشورا چه کشید.

تعریف شما از مرحوم سید‌علی حسینی چیست؟

ولایتمدار بود و انقلابی. عاشق امام و نهضت اسلامی. پدرم 50 سال مداح هیئت محبان‌المهدی بود. همیشه هم در انتظار فرج لحظه‌شماری می‌کرد و آرزویش دیدن روی یار بود. تکیه کلام پدرم این بود که انشاءالله انقلاب ما به انقلاب مهدی پیوند بخورد و در آمدن منجی عالم بشریت، این پیرغلام اهل بیت خودش را خاک راه آقا کند تا اگر حضرت مهدی قصد سوار شدن بر اسب را داشته باشند، پا روی زانوی او بگذارند و راکب شوند. عاشق اهل بیت در مسیر ولایت ماند و عاقبت به فرزند شهیدش پیوست.


روزنامه جوان/علی رضا محمدی

  • علی مزینانی

شهید

مزینان

مزینانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">