شاهدکویر ؛ شهید محمدرضا مزینانی :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

شاهدکویر ؛ شهید محمدرضا مزینانی

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۴۵ ب.ظ

شهید محمدرضا مزینانی فرزند حاج اکبر ؛ در گرگان به دنیا آمد. وی در خانواده‌ای متدین پرورش یافت. مقاطع دبستان و راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند. پس از مدتی به مکانیکی روی آورد و در حرفه خود بسیار مهارت پیدا کرد.

نماز خواندن و قرآن خواندن را از دوران ابتدایی شروع کرد و در نماز جماعت و مراسم‌ دعای کمیل نیز شرکت می‌کرد. او فردی با اخلاق و مهربان بود و در کار خود جدیت فراوانی داشت. کارهایش را با قرآن تطبیق می‌داد و به اطرافیانش روحیه می‌داد. از کودکی عاشق امام خمینی(ره) و انقلاب بود. زمان انقلاب در راهپیمایی‌ها و مراسم‌های مختلف شرکت می‌کرد و بسیار فعال بود، هیچ‌گاه اجازه نمی‌داد بی‌کاری بر او غلبه کند. در اوقات فراغتش کتاب‌های دینی و مذهبی می‌خواند، انسانی وارسته و امین و رازدار فامیل و دوستانش بود. تنها با کسانی عهد دوستی و مودت می‌بست که عاشق و پاکباخته اسلام باشند.

 شور جبهه و پاسداری از میهن در برابر دشمنان اسلام بی‌قرارش کرده بود تا اینکه از طریق ارتش گرگان، داوطلبانه به جبهه‌های جنگ اعزام شد. دوره‌های آموزشی را در بیرجند گذراند، سپس به منطقه بانه اعزام شد و از اعضای گروه ویژه تکاوری بود.

شهید محمدرضا مزینانی سرانجام در تاریخ 27تیر1363 در محور بانه سردشت، بعد از دلاوری‌های فراوان بر اثر اصابت تیر به ناحیه قلبش توسط عوامل ضدانقلاب به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای گرگان به خاک سپرده شد.

مادر شهید محمدرضامزینانی می گوید: «یک روز قبل از اعزام محمدرضا به جبهه به او گفتم که صبر کن برادرت از جبهه بازگردد بعد برو. من و پدرت هم می‌خواهیم به خانه خدا برویم، کسی در مغازه نیست. محمدرضا گفت: «مادرجان اگر در زمان جنگ توانستم به کشورم و میهن اسلامی کمک کنم هنر است، نه زمانی که در صلح و آرامش به سر می‌برد. آن موقع که دیگر احتیاجی به من و امثال من ندارند.» این حرف را که زد گفتم که برو مادر خدا پشت و پناهت باشد.

شهادت محمدرضا مصادف با مکه رفتن من و پدرش شد، به خاطر غم و غصه‌ای که داشتیم تصمیم گرفتیم به مکه نرویم. محمدرضا به خواب یکی از آشنایان آمد و گفت: «به پدر و مادرم بگویید آن راهی که در پیش دارند ادامه دهند. موقع رفتن شان نیستم که بدرقه‌شان کنم ولی موقع آمدن به استقبال شان می‌آیم. من اینجا نگهبان یک باغ هستم.» با پیغام او تصمیم گرفتیم به مکه مکرمه مشرف شویم.»

به جمع شاهدان کویردر تلگرام بپیوندید: https://telegram.me/shahedanemazinan

نظرات  (۱)

سلام و آرزو موفقیت روز افزون برای شما و وبلاگ خوبتون
منتظر دیدار شما هستیم
(ملازمان حرم 313)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">