کتاب سیمای محمد(ص) / اثر دکتر علی شریعتی مزینانی - بخش چهارم
امپراتوری روم در طول هزار سال، مظهر قدرت نظامی و سیاسی مغرب زمین و مدعی همیشگی تسلط بر شرق بود، قرنها بر پیرامون مدیترانه، آسیای صغیر، بینالنهرین و ارمنستان و شمال افریقا حکومت میراند. رم، کانون گرم قدرت و تلاش و نبرد و تمدن مادی وچشمه جوشنده حیات و تنعم و اقتدار، جامعهای نیرومند و پوینده و ثروتمند، غرق در خونریزی، عیاشی و ضعیف کشی.
مسیح نیروی خود را بر خلاف جهت انحرافی جامعه رم تجهیز کرد و آن را به تقوی، صلح، تحقیر حرص و آز و تنعمات مادی و خشونت و تلاش برای کسب قدرت و سلطه سیاسی و نظامی بر دیگران و گرایش به معنویات و عواطف اخلاقی و روحی خواند. کوشید تا با دور کردن نفوس از قدرت طلبیهای سیاسی و عشرت طلبیهای مادی و نزدیک ساختن آنها به حیات معنوی و تقوای روحی، جامعه را که به سوی مادیت و سپاهیگری به شدت کج شده بود، راست کند و دیدیم که چه موفقیتهای درخشانی نیز کسب کرد.
سرزمین گلادیاتورها و نرونها، در زیر آسمانی که جز ناله اسیرانی که شیران وحشی را به جانشان رها میکردند نالهای شنیده نمیشد و جز نعرههای وحشتناک سرداران و امپراتوران خونخوار صدائی به گوش نمیرسید، مهد پرورش روحهای پاک شد و کشور سن پل و سن ژنوا و سن آرسن و سنآگوستین، و به جای سنای روم و کاخهای هولناک قیصران و زندانهای بزرگ و سیاه، کلیساهای مقدسی برپا شد که در زیر رواقهای روحانیاش پرخلوصترین نالههای دردآلود، زیباترین زمزمههای نیایش و آسمانیترین آهنگها و سرودهای مقدس خطاب به معبود بزرگ عالم طنین میافکند.
اما مسیحیت همچنان که در جامعه نظامی و گناه آلود و جهانخوار رم قرون اولیه، نفوس را به تحقیر قدرت و نعمت و لذت میخواند، به دعوت خویش ادامه میداد و جامعه غربی را چنان به آخرت کشاند و به گوشههای عزلت و زوایای رهبانیت راند که علاءالدین کیقباد، ترک سلجوقی و صلاحالدین ایوبی، کرد شامی آن را درهم شکست و اسلام، در آن هنگام که مرکزیتش درهم ریخته و قدرتش تجزیه شده بود و هر گوشهای از سرزمین بزرگش به دست خان و خاقانی افتاده بود، تا قلب اروپا راند و مسیحیت شرقی را پاک برچید و قسطنطینیه ـ پایگاه جهانی امپراتوری مسیحی ـ را «اسلامبول» نمود و بساط عیسویت را از این سوی مدیترانه به آن سو پرتاب کرد و بالاخره جامعه نیرومند مادی غرب در انزوای معنویتی انحرافی و روحانیتی تخدیری خفت و هزار سال سر بر نکرد تا رنسانس بیدارش کرد و باز نیرویی در خلاف جهت مسیح چنان بر او وارد آورد که او را به دنیا راند و به زندگی دنیا و تلاش و تنعم و حیات، و اکنون میبینیم که باز از این سو گشته است و اروپا اروپای نرون و ژول سزار شده است و گلادیاتورها و… و باز تشنه مسیحی دیگر…
اما اسلام، محمد، قرآن
در اینجا، بیآنکه تعصب دینی یا ضد دینی نگاهها را از دیدن درست و دقیق باز دارد، به اصطلاح معروفِ بیکن اگر «با نگاه خشک علم» بنگریم، چهره شگفتی میبینیم که تا کنون، جز در افسانهها و اساطیر، به هیچ چشمی نیامده است و در عالم واقعیت کسی چنین سیمائی ندیده است.
«اسلام» در یک کلمه، تنها دین چندبُعدی جهان است؛ نیرویی که بر جامعه وارد میآورد، «یکجهته» نیست، نه تنها از جهات متعددی است که این جهات «برخلاف» یکدیگرند، بلکه چون در جهات گوناگون و حتی متناقض براحساس و اندیشه فرد و جامعه نیرو وارد میآورد، طبیعتاً برآیند این نیروها جهت متعادلی را به جامعه خویش میبخشد که هرگز امکان آنکه پس از تعدیل آن، به یک نیروی انحرافی بدل گردد و جامعه را به سمت دیگری کج کند، نخواهد بود.
از کجا چنین اصلی را از اسلام برداشت میتوان کرد؟ چنان که گفتیم، از شناخت الله، قرآن، محمد و اصحاب (پروردگان خاص) و همچنین جامعه وی؛ چون محمد تنها پیامبر جهان است که خود جامعه خویش را بنیاد نهاده است بررسی علمی و مقایسه منطقی این وجوه پنجگانه اسلام این حقیقت را آشکار میسازد.
«الله» یک جانوس۱ حقیقی است؛ خدایی با دو چهره: چهره یَهُوَه و چهره تئوس، با دو صفت ممتاز و متضاد: قهّار و رحمان. همچون یهوه، «منتقم»، «جبار»، «متکبر»، «شدیدالعقاب» است؛ تکیهزده بر «عرش کبریایی» خویش و مستور سراپرده ملکوت بر بالای هستی و «ماسوی» در زیر بارگاه سلطنتی مطلق؛ و همچون تئوس، «رحمان»، «رحیم»، «رئوف»، «غفور» که بر روی زمین فرود میآید و با انسان ـ جانشین خاکی خویش ـ انس میگیرد، او را بر صورت خویش مینماید، او را مژده میدهد که «مثل» خود سازد و چنان با انسان صمیمی و آشناست که «از شاهرگ گردن به او نزدیکتر» میگردد…
«قرآن» نیز مجموعه انجیل و تورات است، فلسفه و حکمت و قصص و عقاید، اخلاقیات، فردی و معنویات روحی، احکام اجتماعی، اقتصادی سیاسی و نظامی، روابط فردی و جمعی، حقوق و حدود و رسوم حیات اجتماعی و مادی و معنوی، دنیا و آخرت،… از فلسفه خلقت و حکمت الهی گرفته تا دستورهای بهداشتی و آداب معاشرت و زندگی، از تزکیه نفس و تربیت فردی تا فرمان قتال و تلاش برای بهبود حیات مادی و برخورداری از اجتماع و تمدن و علم و آزادی و استقرار قدرت اجتماعی و سیاسی، از دعوت به عبادت خدا و خضوع در برابر او و تقوا و تا اعلام آمادهباش دائمی و کسب نیرو و اسب جنگی و بسیج نظامی، همه با سبک شگفتی که ویژه خویش است در هم ریخته و ترکیبی از اصوات و الوان گوناگون فکری و احساسی، مادّی و معنوی و فردی و اجتماعی پدید آورده است.
«محمد» نیز ترکیبی از موسی و عیسی است: گاه او را در صحنههای مرگبار جنگ میبینیم که پیشاپیش یارانش که برای کشتن یا کشته شدن بیقراری میکنند و بر روی مرکبهای بیتاب خویش در برابر دشمن به سختی میتوان آرامشان ساخت، میتازد، مشتی خاک برمیگیرد و به خشم بر چهره خصم میپاشد و فریاد میزند: شدوا! و بیدرنگ شمشیرها به رقص میآیند و وی که از تماشای آتش سوزان جنگی که برافروخته، گرم شده است و چهرهاش از شادی تافته است، با لحنی گرفته از لذت توفیق و لبخندی سرشار از رضایت، فریاد میکند: «اکنون تنور جنگ برتافت!»
و گاه همورا میبینیم که هر روز در رهگذرش یهودیی از بام خانهاش خاکستر بر سرش میریزد و نرمتر از مسیح، همچون بایزید روی درهم نمیکشد و یک روز که از کنار خانه وی میگذرد و از خاکستر مرد خبری نمیشود، با لحن یک عارف میپرسد: «رفیق ما امروز به سراغ ما نیامد» و چون میشنود که بیمار شده است، به عیادتش میرود! در اوج قدرت، در آن لحظه که سپاهیانش مکه، شهری که بیست سال او را و یاران او را شکنجه داده است و آواره کرده است اشغال کردهاند، بر مسند قدرت سزار اما در سیمای مهربان مسیح کنار کعبه میایستد و در حالی که دههزار شمشیر تشنه انتقام از قریش در پیرامونش برق میزنند و بر ابوسفیان و هند ـ خورنده جگر حمزه ـ و عکرمه فرزند ابوجهل و صفوان و… دندان مینمایند، میپرسد:
ـ ای قریش! فکر میکنید که با شما چه خواهم کرد؟
آنان که سیمای مسیح را نیز در این موسایی که مظهر قهر خداوند است، خوب میشناسند و به چشم میبینند، پاسخ میدهند که: «تو برادری بزرگوار و برادرزادهای بزرگواری…» و آنگاه با آهنگی که از گذشت و مهربانی گرم است، میگوید:
ـ بروید، همگی آزادید!
چه کسی میتواند به سادگی باور کند، مردی که نیمه شبی خاموش خانه را و شهر را ترک کرده است و در قبرستان بقیع سر در گریبان لطیفترین احساسهای عارفانه فرو برده و با لحنی که گویی از اعماق روح یک راهب بزرگ که عمر را در خلوت انزوای تأملات عمیق خویش به سر آورده و بوی مرگ و شوق وصال نزدیک با معشوق بزرگ خویش آتش در جانش افکنده بر میخیزد با قبرهای خاموشی که در پرتو اسرارآمیز مهتاب صحرا با وی از سرنوشت مرموز حیات سخن میگویند به گفتگو میپردازد…
محمد آنگاه که در برابر خیانت قرار میگیرد، قیافه موسی را دارد و «الله» نیز چهره «یهوه» و دگر هیچ.
شگفتا! آیا میتوان باور کرد که مردی که در مدت ده سال، شصت و پنج لشکرکشی داشته است، مردی که رهبانیت مذهب خویش را جنگ میداند، در دلش روحی به عمق معنوی بودا، در مغزش خیالی به لطافت اوپانیشادها، در منطقش خردی به استحکام سقراط، و در چشمش نگاهی به ظرافت و زیبایی پر جذبه نگاه چینی «لو» Lou نیز هست:۲ «اگر مأمور نبودم که با مردم بیامیزم و در میان آنان زندگی کنم، دو چشمم را بر این آسمان میدوختم و چندان به نگاه کردن ادامه میدادم که خداوند جانم را بستاند!»۳
پینوشتها:
۱ـ Janus خدای میتولوژی یونان با دو چهره (آینده و گذشته)
۲ـ در میان چهرههای نظامی مشهور تاریخ، ناپلئون را میشناسیم که در عین حال از ظرافت روحی و ذوق لطیفی نیز برخوردار است و این خصلت را تاریخ به شگفتی در او یاد میکند. یکی از زیباترین آثارش نامهای است که از میدان جنگ به معشوقهاش ژوزفین مینویسد: «. . . به من بنویس که دیگر همچون پیش دوستم نداری تا هم اکنون صحنه گرم کارزاری را که درگیر است و من سخت بدان مشغول، ناگهان بیهیچ مقدمهای رها کنم تا سپاهیان فرانسه پراکنده گردند و شکست خورند. . . !»
۳ـ از سخنان حضرت محمد (ص)
به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan