پرونده : چگونگی شهادت دکتر علی مزینانی شریعتی :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

● چرا دکتر شریعتی به انگلستان رفت؟
اسفندماه سال ۱۳۵۳، شریعتی پس از تحمل ۱۸ ماه زندان انفرادی در کمیته شهربانی آزاد شد. اسارت درازمدت در سلول، او را سخت به نور آفتاب حساس کرده بود و از نظر روحی هم بسیار افسرده شده بود. رژیم همه راه های مبارزه اجتماعی را بر او بسته بود، حسینیه ارشاد تعطیل و او از تدریس در دانشگاه محروم شده بود. مبارزه مخفی هم عملا امکان نداشت.
ساواک او را شدیدا تحت نظر داشت و روز به روز هم حلقه این محدودیت ها تنگ تر می شد: «ظاهرا آزاد هستم و از قید اسارت، به اصطلا ح رهایی یافته ام ولیآنچه مسلم است نوع زندانم تغییر کرده و از زندان دولتی به زندان خانه منتقل شده ام.» یکی از شب ها در حال عبور از خیابان، چند نفر از دانشجویانش، او را می شناسند، او را در میان می گیرند، دکتر هم که از دیدن آنها خوشحال شده، طبق عادت دیرینه اش با آنها گرم گفت وگو می شود، مدتی با هم صحبت می کنند و بعد از هم جدا می شوند. پس از چند روز خبر می رسد که همه آن دانشجویان دستگیر شده اند. توانایی های دکتر شریعتی براساس آنچه همسرش نوشته است در روزهای خانه نشینی اجباری روز به روز کاهش می یافت و اعصابش سخت فرسوده تر می شد.
در نامه ای که او برای یکی از دوستانش می نویسد به این واقعیت اشاره می کند: «... من که زندگیم معلوم است احتضار! یک جان کندن مستمر و نامش زندگی کردن. هر روز صبح که در آینه خودم را می بینم، درست می بینم که لا اقل سالی بر من گذشته است. دیشب و پریشب، همیشه برایم پارسال و پیرارسال است، روزها را برای این که از عمرم بدزدم می خوابم و شب ها! با تنهایی و سکوت و سیاهی در زیر باران رنج ها که مدام می بارد، زانو به بغل، خاموش می نشینم و انبوهی از خاطره های مرده و آرزوهای مجروح در برابرم، تا آفتاب که سر می زند و هوا روشن می شود و صدای پای روز، سرفه ها و گنجشک ها و اتومبیل ها و آغاز حرکت و کار! از ترس می روم و به خواب فرو می روم. البته بیکار نبوده ام، بزرگترین کاری که کرده ام این است که هنوز زنده مانده ام و این دشوارترین وظیفه ای بوده است که انجام داده ام و اگر انصاف بدهند، بسیار کارها که نکرده ام و مگر این ها خود، کار نیست؟ مگر ثواب سیئاتی که کسی انجام نمی دهد از ثواب بسیاری حسنات که انجام می دهند بیشتر نیست؟ ...»

● روزهای قبل از وفات
دکتر شریعتی پس از دو سال، خسته از وضعیتش تصمیم به «هجرت» می گیرد اما ممنوع الخروج بودن مانع بزرگی برای مهاجرت او به خارج از کشور بوده است. در مشورتی که دکتر با دوستانش می کند و با تحقیقات آنهامشخص می شود که تمام پرونده های او در ساواک تحت عنوان «علی شریعتی» یا «علی شریعتی مزینانی» طبقه بندی شده است در حالی که نام خانوادگی او طبق شناسنامه «مزینانی» بوده نه شریعتی. به همین دلیل او می تواند پاسپورت بگیرد و ۲۶ اردیبهشت ۵۶ تهران را به قصد بروکسل ترک می کند: «بالا خره صبح دوشنبه بر روی قالیچه سلیمانی سابنا، از زندان سکندر پریدم! لحظه های پر دلهره، بیم و امید، اسارت و نجات و گذر از آن پل صراط در آن دقیقه خطیر و خطرناک، اما مجهولی که جز تقدیر از آن آگاه نیست...» چند روز بعد خبر خروج دکتر شریعتی از کشور توسط دوستان و آشنایانش پخش می شود و به گوش ماموران ساواک هم می رسد و آنها به دنبال مقصد و محل اقامت شریعتی می گردند. وی دو یا سه روز در هتل اینترنشنال بروکسل اقامت می کند و بعد تصمیم می گیرد به انگلیس برود.
وی پس از رسیدن به لندن با یکی از بستگان همسرش به نام دکتر علی فکوهی تماس می گیرد و منزل او در ساوت همپتن را به عنوان اقامتگاه موقت انتخاب می کند. بعد از یک هفته او اتومبیلی می خرد و با همان خودرو وارد کشتی می شود و به بندر لوهاور فرانسه می رود و در جاهای مختلفی از جمله چند روزی در منزل دکتر حسن حبیبی اقامت می گزیند و در شب ۲۶ خرداد دوباره از راه دریا به ساوت همپتن برمی گردد. در مراجعه به منزل مورد ظن پلیس انگلستان قرار می گیرد و چند ساعتی در اداره مهاجرت بازداشت می شود. شریعتی از ۲۶ تا ۲۸ خرداد که روز خروج همسر و دخترانش از ایران بوده، بسیار مضطرب و نگران بوده. شبها علی رغم خستگی ناشی از سفر بیدار می مانده و روزها منتظر خبری از ایران، پای تلفن بوده است. ۲۸ خرداد همسرش به منزل علی فکوهی تلفن می زند و خود دکتر شریعتی گوشی را برمی دارد. خانم شریعت رضوی به شریعتی می گوید که دختران از ایران خارج شده اند اما مانع خروج او از کشور شده اند.
شریعتی به همسرش می گوید: «به فرودگاه خواهم رفت و به محض رسیدن بچه ها، تو را مطلع خواهم کرد. به گفته آقای فکوهی، آن روز قبل از رفتن به فرودگاه، مقداری وسایل ضروری و مواد غذایی تهیه می کنند و به خانه ای که اجاره کرده بودند می برند، بعد به اتفاق ناهید و نسرین فکوهی، به فرودگاه می روند. پس از مدتی انتظار بالا خره هواپیما به زمین می نشیند.
چند دقیقه بعد سوسن و سارا، دو دختر بچه روسری به سر با چهره هایی نگران، در حالی که مترصد یافتن پدر بودند، پیدا شدند. شریعتی به طرف آنهامی رود و بامهر آنهارا در آغوش می کشد، آنها علی رغم شادمانی، گریه می کنند و اشک می ریزند، پدر به آنها دلداری می دهد و با کمی شوخی و متلک، سربه سرشان می گذارد تا ذهن کودکانه آنها مجبور نباشد بار رنجی به آن سنگینی را تحمل کند.
همگی از فرودگاه به منزلی که شب قبل، از یک پاکستانی الا صل مقیم انگلیس اجاره کرده بودند، می روند. در مسیر برگشت از فرودگاه به خانه، آقای فکوهی رانندگی می کرده، ظاهرا علی آن شب کلا بی حوصله بوده است. آقای علی فکوهی می گوید: «آن شب من ناگهانی و سرزده، به اتاقی که تصور نمی کردم کسی در آنجا باشد وارد شدم دفعتا دکتر را دیدم که با حالتی بسیار عرفانی به نماز ایستاده است. بی اختیار محو آن حالت شدم. بسیار از آن خلسه سکرآور تاثیر پذیرفتم.
پس از تمام شدن نمازش پرسیدم: چرا شما این قدر منقلب و دگرگون هستید؟ دکتر جواب داد: نیروهای امنیتی با جلوگیری از خروج پوران و مونا، نبض مرا در دست گرفته اند. این تنهابرگ برنده ای است که در دست دارند و به وسیله آن می توانند مرا تحت فشار قرار دهند و به کشور بازگردانند، احساس می کنم فصل تازه ای در زندگی من آغاز شده است.»

  

1162717 451 انتشار عکسی از تشییع جنازه دکتر علی شریعتی برای
 اولین بار

 

● درگذشت دکتر شریعتی
«آن شب تا ساعت ۱۱ همه دور هم نشسته بودیم و حرف می زدیم ولی دکتر ساکت و غمگین و گرفته بود و حرفی نمی زد. حدود نیمه شب، علی فکوهی و ناهید به خانه خودشان می روند و بانسرین قرار می گذارند که فردا صبح آماده باشند تا به اتفاق به بدرقه دوستشان بروند.
دکتر هم به اتاق خوابی که، در طبقه پایین قرار داشته می رود که بخوابد. (این اتاق از یک طرف رو به جنگل بوده و پنجره اتاق به علت گرمای هوا باز بوده است) بعد از مدتی، دکتر به سارا می گوید، لیوان آبی برایش ببرد.سارا آب را می برد، پس از گذشت مدتی بازبچه ها را صدا می کند و یک استکان چای می خواهد. به نظر ناآرام می رسیده و خوابش نمی برده است. سوسن وسارا و نسرین هم برای استراحت، به طبقه بالا می روند و می خوابند. فردا صبح ساعت هشت، ناهید و آقای علی فکوهی برای بردن خواهرشان نسرین به خانه می آیند و در می زنند، ولی کسی در را باز نمی کند. مدتی هم پشت در می مانند تانسرین، از خواب بیدار می شود.
او که برای باز کردن در به طبقه پایین می آید، می بیند که دکتر در آستانه در ورودی اتاق به پشت افتاده و بینی اش به نحوی غیرعادی سیاه شده و باد کرده است. وحشت می کند و هراسان می دود در را باز می کند. با اضطراب جریان را به برادرش می گوید. ناهید و برادرش متحیر و غمگین وارد خانه می شوند، ناهید بلا فاصله نبض دکتر را می گیرد و او هم نظرناهید را تایید می کند، بلا فاصله نسرین به طبقه بالا ، به اتاقی که بچه ها در آن خوابیده اند می رود و مراقب آنها می شودتا پایین نیایند که پدرشان را به آن حال ببینند.
علی فکوهی، وحشت زده و غمگین فورا به اورژانس بیمارستان ساوت همپتون تلفن می کند. آمبولا نس می خواهد. بعد از مدت کمی آمبولا نس می رسد. آنها هم پس از معاینه نظر می دهند که دکتر درگذشته است.
او را برای انتقال به بیمارستان، روی صندلی چرخدار می نشانند و به آن می بندند تا از دید همسایگان، ناخوشایند نباشد.
بعد از این که شریعتی را به بیمارستان می برند، آقای فکوهی به خانه دوستش که درهمان حوالی بوده می رود. جریان را به او می گوید. شخص اخیر هم خبر واقعه را تلفنی به چند نفر از دوستان دکتر، اطلا ع می دهد. سپس آقای فکوهی همراه خواهرانش، سوسن و سارا، از خانه ای که چنین فاجعه ای در آن اتفاق افتاده، خارج می شوند و به خانه خودشان می روند. چند ساعت بعد، از طرف سفارت ایران به آقای فکوهی تلفن می شود (!) و می خواهند که آقای فکوهی جنازه را به آنها بدهد، تا خودشان بقیه تشریفات قانونی را انجام دهند (!). آقای فکوهی، متحیر و غم زده به آنها جواب می دهد: «من هیچ گونه اختیاری ندارم. باید خانواده دکتر در این مورد تصمیم بگیرند.من تنها کاری که کرده ام، این است که به خانواده اش اطلا ع داده ام.»
پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی، انجام معاینات اولیه، تنظیم صورت جلسه و انجام سایر تشریفات اداری بر خلا ف بیان عده ای بدون آن که لزومی به کالبدشکافی دیده باشند، علت مرگ را ظاهرا «انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب» اعلا م می کنند. در این موقعیت، کنفدراسیون و دانشجویان مبارز ایرانی مقیم اروپا، خواستار کالبدشکافی می شوند. از طرفی برای انجام کالبدشکافی، به گفته وکیل احسان، علا وه بر لزوم طرح شکایت از طرف خانواده، در دست داشتن پرونده «آنکت» پلیس نیز لا زم بود. اموری که تحقق هر یک از آنها، مستلزم گذراندن مراحل اداری مختلف بود.
با توجه به توطئه ساواک ارسال یک گروه به سرپرستی یک افسر امنیتی برای تحویل گرفتن رسمی جسد جهت انتقال به ایران و همچنین احتمال همراهی قریب الوقوع پلیس انگلیس با نیروهای ساواک شاه، تصمیم به عدم درخواست کالبدشکافی و همچنین انتقال فوری جسد به سوریه چون امکانات آن کشور مناسب تر تشخیص داده شده بود گرفته می شد. (این تصمیم پس از یک شور جمعی با حضور کلیه شخصیت های سیاسی و دوستان دکتر در خارج و با اجازه وکیل خانواده گرفته می شود). آقای فکوهی می گوید: «من تعجب کردم که مامورین سفارت از کجا، چنین خبری را آن هم با این سرعت شنیده اند! زیرا من در آن روز «شوم»، پس از این که وارد خانه شدم و با آن صحنه غیرمنتظره روبه رو شدم، پس از تلفن به اورژانس بیمارستان «ساوت همپون»، در فاصله ای که اورژانس بیاید، فقط به یکی از رفقایم که وی هم قبلا از اقامت دکتر در منزل من به دلا یلی مطلع بود، تلفن کردم و جریان را گفتم.
آن هم برای این که از او بخواهم به جای من، دوستی مشترک را که منتظر ما بود تا به فرودگاه برسانیمش بدرقه نماید و مطمئنم که آن رفیقم که او را خوب می شناختم با سفارت ایران، کوچکترین رابطه سیاسی نداشت، علا وه بر این که از علا قه مندان دکتر هم بود. پس از کجا افراد سفارت از واقعه خبر داشتند؟... خدا می داند! از نظر من، هنوز مسائل مبهمی پیرامون قضیه وجود دارد که بدان پاسخ درستی داده نشده است.»
روایت کتاب دیگر از ساعت های بعد از مرگ دکتر شریعتی چنین است: خاطراتی را می گویم که به طور کاملا واضح و روشن درذهن من است. سه نفر بودیم. راه افتادیم و به منزلی که مرحوم دکتر، شب قبل در آنجا اقامت داشت رفتیم. دو دختر مرحوم دکتر، آن موقع بسیار نوجوان بودند. مثل دو گنجشک پژمرده، لباس های مشکی پوشیده بودند و کنار دیوار ایستاده بودند.
سراسر رخسارشان را غم پوشانده بود. ما وارد اتاقی شدیم وآنها تختخوابی را که مرحوم دکتر بر آن خوابیده بود به ما نشان دادند. گفتند تا دیرگاه با ما نشسته بود و سخن می گفت. تازه هم از راه رسیده بود و علی رغم خستگی، نشست و نشست و چای خورد و تعریف کرد و سخن گفت و سیگار کشید و ... تا نزدیک سحر. پس از اذان صبح، نمازش را خواند و برای استراحت به اتاق خود رفت تا بخوابد. هنگام صبحانه خوردن، اهل خانه منتظر مرحوم دکتر بودند که بیاید و در صبحانه با آن ها شرکت کند. می گفتند که نیامد و دیر کرد. صدا کردیم. جواب نیامد. به اتاق او رفتیم. گفتند همین که وارد اتاق شدیم، دیدیم که دکتر با صورت به زمین افتاده است. حتی به ما آن نقطه ای از موکت اتاق را که آثار ساییدن بینی دکتر در آنجا هنوز آشکار بود نشان دادند، کاملا معلوم بود که هنگامی که او می خواسته از تخت پایین بیاید، قلبش درد گرفته و دست روی قبل گذاشته و دیگر نتوانسته کنترل خود را حفظ کند و با صورت به زمین افتاده است.
به هر حال با دیدن این وضع بلا فاصله آمبولا نسی خبر کرده بودند و ماموران آمبولا نس هم تا آمده بودند، در همان محل علا ئم حیاتی مرحوم دکتر را معاینه کرده بودند و گفته بودند که ۱۵ دقیقه است ایشان فوت کرده، درعین حال به سرعت او را به بیمارستان ساوت همپتون رسانده بودند. ما هم به بیمارستان رفتیم. دکتر را به سردخانه برده بودند و ما را به سردخانه راه نمی دادند. من کارت دانشجویی ام همراهم بود و چون روی آن نوشته بودند دکتر فلا نی، آنها تصور کردند من طبیبم و اجازه دادند به سردخانه وارد شوم و همراه دوستان به سردخانه وارد شدیم. در آن جا دو کشو بود. اولی را کشیدند تا جنازه دکتر را به ما نشان بدهند.
اما در کشوی اول، جنازه یک زن بود. کشوی بعدی را کشیدند که جسد مرحوم دکتر در آن بود. بسیار بسیار آرام خوابیده بود. من حقیقتا کمتر چهره آرامی را، این چنین دیده بودم. موهای سرش تا روی شانه هایش ریخته بود و فوق العاده آرام خوابیده بود. آقای میناچی که همراه ما بود، جلو رفت و به دلیل اینکه وکیل بود و با پاره ای از امور آشنایی داشت، کمی کوشید تا با دقت نگاه کند و ببیند که آیا زخمی یا آثار ضربه ای یا چیزی بر روی بدن دکتر دیده می شود یا خیر؟ که حقیقتا نبود. خیلی چهره معمولی ای داشت، اصلا گرفته نبود، در هم نبود، چشم هایش بر هم بود و در یک خواب ناز ابدی فرو رفته بود.
بیرون آمدیم و به لندن بازگشتیم و دوستان دیگر را خبر کردیم. به هر حال مقدمات برگزاری مراسم ترحیم و بزرگداشت مرحوم دکتر، فراهم شد. دوستان در سراسر دنیا چنان که گفتم همه با خبر شدند و یکی پس از دیگری، از این جا و آن جا دررسیدند. در آن ایام، لندن، ایام بسیار شلوغی را پشت سر می گذاشت و همه کسانی که در آن وقت نامی داشتند و از مخالفان بنام رژیم شاه بودند، این جا گرد آمدند. در همین اثنا، جناب آقای شبستری هم که امام مسجد هامبورگ بودند، بدون خبر از این که چنین اتفاقی افتاده است به منزل یکی از دوستان که بقیه دوستان هم در آنجا بودند وارد شدند. ایشان به من می گفت وقتی آمدم، دیدم همه چهره ها گرفته است; من خبر نداشتم که چه اتفاقی افتاده است ولی پا به مجلس که گذاشتم، دیدم مجلس غیرمتعارفی است.
وقتی به ایشان گفتند که مرحوم شریعتی از دنیا رفته است، به طوری بسیار طبیعی، آهی از نهاد برکشید و گفت: عجب! دکتر شریعتی هم به تاریخ پیوست; و حقیقتا به تاریخ پیوسته بود. به هر حال مقدمات فراهم شد و برخلا ف مشهور، جنازه مرحوم دکتر در این جا یعنی در «امام باره»، غسل داده نشد بلکه در یکی از مساجد لندن که مسجدی کوچک و متعلق به اهل سنت بود و غسال خانه ای داشت، غسل داده شد. بنده و جناب آقای شبستری متعهد تغسیل و تکفین ایشان بودیم; یعنی در واقع، دوستان از آقای شبستری خواسته بودند و ایشان هم به من گفت که بیا تا با هم این کار را انجام بدهیم، البته دو نفر دیگر هم به ما پیوستند: آقای دکتر ابراهیم یزدی و آقای صادق قطب زاده.
 این چهار نفر بودیم که جنازه مرحوم دکتر را آوردند. دیگر جسد دکتر سالم نبود، سرتاپای او را شکافته بودند، تمام سر و بدن شکافته شده بود، نمونه برداری شده بود و بررسی های طبی بسیار جدی ای صورت گرفته بود.
بیمارستان ساوت همپتن، یک گزارش مفصل طبی در باب مرگ دکتر ارائه کرد و در آن گفته بود چیز مشکوکی دیده نشده است و مرگ او مثلا بر اثر به قتل رسیدن، دسیسه، زهر، دشنه و چیزی از این قبیل نبوده و به نظر می آید که به مرگ طبیعی از دنیا رفته است; مرگ طبیعی یعنی با سکته. اتفاقا همان روزی که به ساوت همپتن رفته بودیم و برای اولین بار با جای خالی مرحوم شریعتی روبه رو شدیم و بعدا به بیمارستان رفتیم، در همان اتاقی که مرحوم دکتر خوابیده بود، سطلی بود که شاید در آن، نزدیک به ۴۰ تا ته سیگار بود یعنی در همان مدت کوتاه، مرحوم دکتر مقدار زیادی سیگار کشیده بود.
 طبیبان مجلس ما بهتر از من می دانند که در حالت عصبی شدید و با آن فشاری که دکتر، در آن روزها، در آن قرار داشت، امکان چنین رخدادی وجود داشته است، خصوصا این که شب قبل از حادثه مرحوم شریعتی به فرودگاه هیثرو رفته بود چون قرار بود دختران او بیایند، همه مسافران آمده بودند الا دختران او.
دوست ما نقل می کرد که فوق العاده مضطرب شده بود. چون خانمش از تهران تلفنی به او گفته بود که دخترها از گمرک و قسمت کنترل گذرنامه گذشته اند و به طرف هواپیما رفته اند. وقتی دخترها نیامده بودند، او شدیدا مضطرب شده بود که مبادا دوباره حیله ای در کار بوده و به نام سوار شدن هواپیما، دخترک ها را هدایت کرده اند و به جای دیگری برده اند و مثلا آنها را گروگان گرفته اند یا زندان انداخته اند.
 همه این فکرها از سر او گذشته بود و او را فوق العاده درپیچیده بود.
البته دخترها آمده بودند و با او به ساوت همپتن رفته بودند. این فشارها بوده و بعد هم این همه سیگار مصرف شده بود که من گمان می کنم به بهترین وجهی می تواند علت یک سکته قلبی ناگهانی را توضیح بدهد. پس از فوت دکتر شریعتی، روزنامه های رسمی مثل کیهان، اطلا عات و بامداد با حروف درشت در صفحات اول، از او تجلیل می کردند و طوری وانمود می کردند که او فقط یک اسلا م شناس بی ضرر و خطر بوده و چون مریض بوده، به مرگ طبیعی درگذشته است. ساواک دستور داده بود که مبارزات، شکنجه ها، زندان ها، تعقیب و مراقبت ها و عذاب هایی که علی از حکومت متحمل شده بود، کاملا مسکوت گذارده شود.
به هر حال، ساواک تعدادی از مامورین عالی رتبه خود را به لندن می فرستد تا اگر به صورت عادی توانستند جنازه را از خانواده تحویل بگیرند که چه بهتر; وگرنه آن را به هر شکل ممکن بربایند و به ایران بیاورند. غافل از اینکه دوستداران دکتر و دانشجویان خارج از کشور، با هوشیاری سیاسی، این ترفند آنها را نیز خنثی خواهند کرد. آنها به محض اطلا ع از اینکه ساواک ما را برای گرفتن جنازه تحت فشار گذاشته، وکیلی از طرف خود و وکیل دیگری برای احسان می گیرند و آنها را مامور می کنند که از دولت انگلیس بخواهند جسد را تحت هیچ شرایطی به افراد سازمان امنیت ایران تحویل ندهد و خبر این اقدام را بلا فاصله برای هواداران و مبارزان خارج از کشور در اروپا و آمریکا و لبنان مخابره می کنند.
خبر شهادت علی به صورت بسیار گسترده توسط مبارزین خارج از کشور منتشر شد و احزاب وسازمان های مختلف سیاسی با انتشار بیانیه های گوناگون، از دست دادن علی را «سوگ قلم و شرف» تعبیر می کردند. اما روزنامه های کیهان و اطلا عات که مهم ترین روزنامه های کشور محسوب می شدند، پس از دو روز سکوت، در تاریخ ۳۱ خرداد ۱۳۵۶، اطلا عیه ای را درج کردند که مرگ علی را طبیعی و ناشی از بیماری های ریشه دار جلوه می داد.
متن اطلاعیه چنین بود: «مرحوم دکتر علی شریعتی که برای درمان ناراحتی چشم و کسالت قلبی خود به انگلستان رفته بود، در آنجا بر اثر سکته قلبی درگذشت.» خانم دکتر شریعت رضوی در این باره این نکته را تذکر داده است که علی هیچ گاه ناراحتی جسمانی خاصی نداشت. کسی از اعضای خانواده و فامیل به یاد ندارد که او حتی یک بار از درد یا ناراحتی جسمانی گله کرده باشد و مهم تر از آن اینکه او هیچ گاه به پزشک مراجعه نکرده بود.
همه دوستان و نزدیکان علی می دانند وی فردی قوی و سالم بود و خودش به این نکته توجه داشت. حتی بعد از تحمل آخرین زندان که هیجده ماه به طول انجامید، با آنکه تمام این دوره را هم در سلول تنگ، تاریک و انفرادی زندان شهربانی سپری کرده بود، فقط گه گاه از نور خورشید ناراحت می شد. غیر از این هیچ ناراحتی دیگری نداشت، علی از این نظر به خود می بالید و به شوخی می گفت: «من آنم که سلول تاریک هم نتوانست بر سلامتی ام اثر بگذارد» و راست هم می گفت; من که همسر او بودم، هرگز به یاد ندارم که او از درد شکایت کرده باشد. دفترچه بیمه او هم به خوبی نشان دهنده این ادعاست.
تمام اوراق این دفترچه (که به عنوان سند در دسترس است) سفید است. علی از این دفترچه فقط یک بار در تاریخ ۵۵/۴/۲۸ استفاده کرده است، آن هم نه به علت بیماری قلبی یا فشار خون یا قند و غیره، بلکه برای گرفتن عینک بوده است. خوانندگان آگاه تصدیق می کنند که کسی با اوضاع مالی مشابه ما، در صورت بیماری، حتما از دفترچه بیمه خدمات درمانی استفاده می کرد و می کند. بدین ترتیب، طبیعی است که اگر علی مریض می شد; یا اصولا دارای ناراحتی قلبی بود، قاعدتا می بایست به پزشک مراجعه می کرد و سابقه بیماری او در دفترچه اش منعکس می شد. وی با اینکه سیگار می کشید، اما معاینات پزشکی نشان داد که سیگار تاثیر چندانی بر جسم او نگذاشته است. بنابراین احتمال هرگونه سکته قلبی یا بیماری مشابه، بدون اینکه سابقه ای داشته باشد، بعید به نظر می رسید.
پروفسور حامد الگار در نوشته ای توضیح داده که شرایط مرگ دکتر شریعتی، این ظن را به شدت تقویت می کند که وی به دست ساواک به قتل رسیده است. او عنوان می کند که حتی اگر شریعتی را به قتل نرسانده باشند، او به حق درخور عنوان «شهید» است. این شاید مهمترین موضوعی است که باید درباره شریعتی به آن توجه کرد.




ابهامات مرگ شریعتی ادامه دارد/
رابرت چارلزورث از اداره خاورمیانه وزارت خارجه بریتانیا در نامه طبقه بندی نشده ای به تاریخ ۳۰ ژوئن، در واکنش به نامه وکیل خانواده شریعتی و نامه های دانشجویان ایرانی به دفتر نخست وزیری و وزارت خارجه آن کشور در برابر درخواست تحقیق درباره مرگ شریعتی و مشکوک دانستن آن اعلام کرد: "کالبد شکافی نشان داده فوت وی به دلیل سکته قلبی بوده است.
به گزارش پارسینه، رابرت چارلزورث از اداره خاورمیانه وزارت خارجه بریتانیا در نامه طبقه بندی نشده ای به تاریخ ۳۰ ژوئن1977، در واکنش به نامه وکیل خانواده شریعتی و نامه های دانشجویان ایرانی به دفتر نخست وزیری و وزارت خارجه آن کشور در برابر درخواست تحقیق درباره مرگ شریعتی و مشکوک دانستن آن اعلام کرد: "کالبد شکافی نشان داده فوت وی به دلیل سکته قلبی بوده است."
 
جنازه دکتر علی شریعتی


این در حالی است که تاکنون هیچ منبع مستقل دیگری از جمله خانواده شریعتی و شاهدان حوادث آن روزها، از جمله آقایان " عنایت اتحاد و عبدالکریم سروش" که شخصا دخیل در پی گیری ماجرای درگذشت، تشییع و تدفین شریعتی بوده ادعای کالبد شکافی شریعتی را تایید نکرده و آن را به کلی تکذیب می کنند.


متن  گفتگو با ثابتی: تختی خودکشی کرد/ صمد بهرنگی شنا بلد نبود غرق شد/ شریعتی به مرگ طبیعی مرد

این بخشی از یادداشت پرویز ثابتی بر کتاب «در دامگه حادثه» است، کتابی که در آن ثابتی پس از سه دهه سکوت، به پرسش‌های عرفان قانعی فرد پاسخ گفته است.

پاسختان به آنهایی که ساواک را با شکنجه و کشتن مخالفین برابر می‌دانند چیست؟

 

مثلا مرگ تختی که می‌گویند تختی را کشتند. تختی فردی بود که گرفتاری داشت و گرفتاری جنسی و ناتوانی جنسی و گرفتاری خانوادگی پیدا کرده بود و رفته بود سه روز در هتل آتلانتیک مانده بود و ظرف این سه روز رفته بود محضر و کاظم حسیبی از رهبران جبهه ملی را برای قیومیت پسرش تعیین کرده بود. کسی که سه روز رفته در هتل مانده و برای بچه‌اش هم قیم تعیین می‌کند، یعنی چی؟ یعنی قصد دارد خودش را بکشد دیگر و خودش را هم کشت. بعد این‌ها می‌گفتند نخیر او را کشتند. یا پسر خمینی و صمد بهرنگی هم همینطور. صمد بهرنگی رفته بود با آن آقای (حمزه) فراهتی از رود ارس رد بشود، شنا بلد نبود و غرق شد. بعد گفتند او را کشتند. آقای جلال آل‌احمد هم که این داستان را درآورده بود بعدا گفت بله ما این را درآوردیم، بد هم نبود. این‌ها اتهامات بیجا و بی‌ربط بود. یا (علی) شریعتی که مریض بود و در لندن مرد و بعد از نمونه‌برداری گفتند به مرگ طبیعی مرده. بحث شکنجه بحثی طولانی است. بنده همیشه به سهم خودم با شکنجه که یک چیز غیرقانونی بود مخالفت کرده‌ام و چون حقوق خوانده بودم به سهم خودم همیشه با هر چیزی که منجر به شکنجه شود مخالفت کرده‌ام و هیچ وقت هم خودم نه شکنجه دیده‌ام و نه بازجویی کرده‌ام. من اهل بازجویی نبودم من فقط هفت هشت ده نفر آدم را دیده‌ام که کسانی بودند که می‌خواستند مصاحبه تلویزیونی بکنند، آن هم تازه محدود بود. مثلا آقای (پرویز) نیکخواه بود، آقای (کورش) لاشایی، آقای (سیاوش) پارسانژاد بود، بهرام مولایی و سه چهار نفر دیگر که یک موقعیتی داشتند و بهشان تضمین داده بودند که اگر همکاری بکنید تعقیب نمی‌شوید. این‌ها بازجو‌ها را نمی‌شناختند. بازجو‌ها به من گفتند این‌ها آدم‌های مهمی هستند و اگر شما به آنان اطمینان بدهید، چون قیافه شما را می‌شناسند قبول می‌کنند. در زمان مصدق که آقایون جبهه ملی سمبل دمکراسی و آزاده‌خواهی می‌دانند تمام مدت در زندان‌ها شکنجه بوده.


پاسخ احسان شریعتی به پرویز ثابتی و حسین نصر: ساواک در قتل شریعتی نقش داشت
گفت وگوی روزنامه اعتماد با احسان شریعتی

احسان مزینانی  شریعتی، فرزند دکتر علی شریعتی در گفت‌وگویی با ماهنامه مهرنامه به پرسش‌هایی درباره کتاب خاطرات پرویز ثابتی، رئیس اداره امنیت داخلی ساواک پاسخ داده که در ادامه می‌خوانید:

 

***

 اولین نکته‌ای که ثابتی درباره دکتر شریعتی می‌گوید این است که وقتی ایشان در دانشگاه مشهد بوده ساواک از او حمایت کرده و مدعی است که از‌‌ همان موقع ایشان با ساواک تعامل داشته است. بعد هم که دستگیر شد پذیرفت که مطالبی علیه مارکسیسم بنویسد و مطالبی نوشت و در چند شماره کیهان منتشر شد. آیا چنین تعامل‌هایی وجود داشته است؟

 

ادعاهایی که پرویز ثابتی مطرح می‌کند برای تبرئه و توجیه خود و تخریب مخالفان نظام سابق است. هدف اصلی او این است که در سایه اتهام‌های بی‌پایه و رنگارنگ که علیه مخالفان و مبارزان رژیم پهلوی می‌تراشد، جنایت‌های خود را توجیه کند و در این جریان حوادث مقاطع مختلف را با هم خلط می‌کند و بر اساس ذهنیات خود شروع به داستان‌سرایی می‌کند. و این نشان می‌دهد که این کتاب و مصاحبه‌ نه پژوهش تاریخی و نه ذکر خاطرات، بلکه ادامه کاری‌‌ همان شغل و مقامی است که قبلا داشته و البته دو خدمت کرده: یکی افشای طیفی که می‌خواهد چنین وانمود کند که از گذشته درس گرفته و دموکرات شده و اگر مردم انتخابش کنند اشتباهات پیش تکرار نخواهد شد، و از سوی دیگر، نشانگر تصویر کاذب و مسخره‌ای است که مسوولان نظام سابق از اوضاع سیاسی و فرهنگی جامعه داشته‌اند و همین چگونه موجبات سقوطشان را فراهم آورده است.

 و اما پس از اینکه دکتر شریعتی به ایران آمد و در مرز بازداشت شد و چندی در حبس بسر برد، ابتدا وزارت علوم مدرک دکترای ایشان و همسرش را نمی‌پذیرد و مجبور می‌شوند در دبیرستان‌های مشهد تدریس کنند و یک سال بعد را یعنی ۴۵-۴۴ به دفتر تحقیقات و برنامه ریزی به تهران منتقل می‌شود و به عنوان کار‌شناس کتب درسی در آنجا مستقر می‌شود. در تهران شریعتی همچنان به دنبال استخدام در دانشکده ادبیات بود. بعد از گذراندن آزمون‌های کتبی و شفاهی برای استخدام بالاخره از سوی گروه تاریخ دانشگاه تهران با نظارت دکتر زریاب خویی (و به پیشنهاد دکتر فلاطوری) صلاحیت تدریس او در رشته تاریخ مورد تایید قرار گرفت و دکترای ایشان پذیرفته شد و به رغم مخالفت جلال متینی پرونده او را به گروه تاریخ دانشکده مشهد فرستاد. بهانهٔ مخالفت متینی این بود که مدرس ادبیات فارسی باید دکترای خود را در دانشگاه تهران گذرانده باشد و نه در فرانسه و اینکه با دکترای ادبیات نمی‌شود تاریخ درس داد. به این ترتیب و علی‌رغم ممانعت‌های اولیه دکتر تدریس در دانشگاه فردوسی مشهد را آغاز کرد. مادرم (دکتر پوران شریعت رضوی) هم با چنین مشکلی روبرو بود، اما وزارت علوم هیچ‌‌گاه به ایشان اجازه تدریس در دانشگاه را نداد. مواضع و فعالیت‌های دکتر شریعتی از‌‌ همان ابتدای جوانی در ایران و در خارج کشور در مخالفت با رژیم پهلوی و ساواک علنی و آشکار بود، اما در عین حال معتقد بود که از آنجا که چارهٔ بحران ایران کار بلندمدت و ریشه‌ای فرهنگی است، تا جایی که می‌شود باید حساسیت دستگاه نسبت به حضور او در دانشگاه و جامعه برانگیخته نشود. اما در ‌‌نهایت، کار به آنجا می‌رسد که ایشان در آستانه جشن‌های ۲۵۰۰ ساله را از دانشگاه مشهد اخراج می‌کنند و فقط برای حفظ ظاهر می‌گویند رفته به وزارت علوم کار تحقیقاتی انجام دهد که عملاً به معنای خانه‌نشین کردن ایشان و قطع تماس با دانشجویان بود. همزمان با اوج سخنرانی‌های شریعتی در حسینیه ارشاد، موقعیت او در دانشکده مشهد متزلزل می‌شود و از اواخر تابستان ۱۳۵۰ به همراه چهار نفر از اعضای هیات علمی دانشکده ادبیات از تدریس در دانشکده ممنوع می‌شوند، هرچند حقوقشان را دریافت می‌کرده‌اند. از مهر ۱۳۵۰ شریعتی به تهران منتقل می‌شود و در بخش تحقیقاتی وابسته به وزارت علوم در تهران آغاز به کار می‌کند و سخنرانی‌ها در ارشاد ادامه می‌یابد تا بسته شدن ارشاد در آبان ۵۱.

 

هواداران دکتر شریعتی نسبت به چاپ این مقالات در کیهان چه واکنشی داشتند؟

 دکتر شریعتی به همه اعلام کرد که این کار رژیم دستبرد به آثارش بوده برای تخریب وجهه او. در متن وصیت‌گونه‌ای که در پشت جلد مجموعه آثار یک، با مخاطب‌های آشنا هم چاپ شده می‌نویسد در برابر توطئه‌ها و.. بیشرمی کیهان‌ها.. حاضرم خود را در برابر دانشگاه تهران، مشهد سه آذر اهورایی، به آتش بکشم. حتی توسط آقای دکتر احمد صدر حاج ‌سید جوادی که وکیل ایشان بود علیه این اقدام روزنامه کیهان به دادگستری شکایت کرد. در آن زمان بسیاری از نوشته‌ها و سخنرانی‌های دکتر که همه جا پراکنده شده بود، بدون موافقت و تایید خود وی منتشر می‌شد. قبل از این گفتم که آقایان کاظم متحدین و پرویز خرسند سخنرانی‌های ایشان را پیاده و ویرایش می‌کردند. بعضی از این‌ها با موافقت دکتر پخش می‌شد، اما بعضی‌های دیگر هم به انحاء مختلف پراکنده و پخش می‌شد. به عنوان مثال نامه‌ای که دکتر به من نوشته بدون اینکه ما موافق باشیم پخش شد. من نامه را به دوستی داده بودم که دست به دست شده بود و بعد‌ها در سطح وسیع پخش شد.

 

 

نکته دیگری که ثابتی مطرح می‌کند این است که می‌گوید یک بار شریعتی خانه احسان نراقی بوده و نراقی به ثابتی زنگ می‌زند و می‌گوید شریعتی می‌خواهد با ثابتی حرف بزند و بعد می‌گوید من رفتم خانه نراقی و‌‌ همان جا قول داد که علیه مارکسیست‌ها مطلب بنویسد.

 

از آنجا که آقای احسان نراقی جزو روشنفکران نزدیک به قدرت بود، اصلاً دکتر شریعتی رابطه‌اش با ایشان در حدی نبوده که بخواهد به خانه‌ او رفت و آمدی داشته باشد. پس از تعطیل ارشاد دکتر مدتی مخفیانه زندگی کرد و بعد به خاطر گروگان‌گیری پدرش و برادر خانم‌ وی دکتر شریعت رضوی، بنا گزیر خود را معرفی کرد و یک سال و نیم در سلول انفرادی زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری شهربانی- ساواک بسر برد و پس از آزادی خانه‌نشین و ممنوع‌التدریس و ممنوع‌القلم و.. بود تا آن زمان که توانست از کشور خارج شود.

 

البته آقای نراقی در گفت‌وگویی که با او داشتیم می‌گوید با دکتر شریعتی دیدارهایی داشته، اما هیچ وقت به ثابتی زنگ نزده که به دیدن دکتر شریعتی برود.

 آقای نراقی دبیر موسسه تحقیقات و مطالعات اجتماعی بود و دکتر شریعتی هم پس از اینکه به تهران منتقل شد تا بجای تدریس به تحقیق بپردازد، شاید یکدیگر را در این مؤسسات یکدیگر را دیده باشند، اما شریعتی هیچ گاه با ایشان رفت و آمدی نداشت.

 

نکته عجیب دیگری که ثابتی مطرح می‌کند این است که می‌گوید زمانی که دکتر شریعتی در بازداشت بود به او تریاک می‌دادند و اعتیاد داشتند؟

 قی کردن چنین اراجیفی از «گندگاوچاله‌دهانِ» سخنگوی اس‌اس‌های آریامهری، دور از انتظار نیست. ایشان احتمالا از روان‌گردان‌های شیمیایی جدید در امریکا و اسراییل مصرف کرده که پس از چهل سال به فکر طرح توطئه‌هایی افتاده که از زمان رضاشاه با زندانیان می‌کردند و به اصطلاح چیزخورشان می‌کردند (اخیرا در بازدید از بقایای زندان قصر که دارد موزه می‌شود شنیدیم و دیدیم). دکتر شریعتی تمام مدت هجده ماه در شکنجه‌گاه کمیته در بازداشت بود. مبارزانی را که می‌گرفتند معمولاً اول به کمیته مشترک می‌بردند برای شکنجه و تخلیه اطلاعاتی و بعد از بازجویی و کسب اطلاعات به زندان‌های دیگر منتقل می‌شدند، اما دکتر شریعتی تمام مدت بازداشتش را در این شکنجه‌گاه گذراند و از این نظر به او سخت می‌گذشت در فریاد دایمی زندانیان زیر شکنجه. بعد از چند ماه چون حضور او در آنجا طولانی و دایمی شد اجازه می‌دادند که برای ایشان غذا و لباس و سیگار ببریم. و البته دکتر با آنکه سیگاری بود سهمیه خود را به شهادت زندانیان بین هم‌بندی‌ها تقسیم می‌کرد. حالا اگر شکنجه‌گران آقای ثابتی به ایشان مواد دیگری تزریق کرده باشند نمی‌دانیم و جالب‌تر اینکه می‌گوید به خاطر خوردن زیاد مشروب اوردوز کرده‌ و فوت! و به این وسیله می‌خواهد بر نقش مشکوک ساواک در قتل شریعتی سرپوش گذارد. دکتر شریعتی قبل از اینکه از ایران برود نزد دکتر فرهودی، در بخش بیماری‌های داخلی دانشگاه علوم پزشکی مشهد می‌رود و ایشان چندی پیش گفتند که دکتر پیش ما چک‌آپ کامل کرد و کاملاً سالم بود و هیچ مشکل جسمی و قلبی نداشت. سوال دیگر اینکه ساواک تا چند هفته پس از خروج دکتر از کشور از نحوهٔ گریختن ایشان خبر نداشت (چون دکتر با پاسپورت «علی مزینانی» رفته بود و حال آنکه ساواک او را با نام «علی شریعتی مزینانی» ممنوع‌الخروج کرده بود)، چطور ثابتی مدعی می‌شود که ایشان بر اثر اوردوز آن هم در اثر افراط در مصرف مشروب فوت کرده؟ حتی تلاش نکرده چیزی ببافد که به قول عوام «مرغ پخته زیر لحاف خنده»‌اش نگیرد!

 

هنوز نحوه درگذشت دکتر شریعتی کاملاً مشخص نشده که به چه صورت بوده؟

 از‌‌ همان ابتدا یکی از احتمال‌های قوی در این زمینه نقش ساواک بوده و هنوز هم مطرح است. اما در آن زمان چون تقاضای کالبدشکافی پروسهٔ طولانی اداری چند ماهه داشت و بیم آن می‌رفت که ساواک جسد ایشان را برای سوءاستفاده بدزدد، با مشورت دوستان اروپا و خاورمیانه از جمله امام موسی صدر و دکتر چمران تصمیم گرفتیم که از کالبدشکافی صرف نظر و به سرعت پیکر ایشان را در زینبیهٔ دمشق به امانت بسپاریم. حتی اگر ساواک در مرگ «طبیعی» او در چهل و چهار سالگی مستقیما دست نداشته باشد، با فشار‌ها و پیگرد‌هایش در از میان بردنش نقش مستقیم داشت. فقط برای ذکر یک نمونه کوچک نهایی، پس از خروج دکتر مادر و خواهرانم نیز قرار بود بروند، اما ساواک مانع از خروج آن‌ها شد و به نوعی آن‌ها را گروگان گرفت تا شاید دکتر شریعتی باز مجبور شود برای نجات آن‌ها به ایران بازگردد. مجموعه این فشارهای چهار سال پایانی برای از پا درآوردن وی کافی بود. هرچند گزارش متناقض پزشک قانونی شهر ساتمپتون نیز بسیار شک‌برانگیز است.

 به تازگی ویدئویی از دکتر سید حسین نصر در اینترنت گذاشته شده که در آن درباره دکتر شریعتی چند نکته مطرح می‌کند: یکی اینکه با ساواک ارتباط‌ داشته و می‌گوید بعد از اینکه از مشهد به تهران آمد مشاور وزیر علوم بود و بدون اینکه کاری انجام دهد ماهیانه از وزارت علوم حقوق ثابتی می‌گرفت.

 اسناد ساواک در مورد حسینیه ارشاد را مرکز بررسی اسناد تاریخی٬ به چاپ رسانده و نیز «شریعتی به روایت اسناد ساواک» که از سوی٫ مرکز بررسی اسناد تاریخ انقلاب اسلامی٬ به چاپ رسیده، نشان می‌دهند که آقای ثابتی از‌‌ همان سال‌های پایانی چهل، پرونده شریعتی را به عنوان عنصر مشکوک و ناراحت گام به گام پیگیری می‌کرده و بر خلاف صحبت‌های نصر اثری از سمپاتی نسبت به شریعتی و یا حسینیه ارشاد در آن‌ها دیده نمی‌شود. نصر اخیراً ادعا کرده است که بودجه حسینیه ارشاد را ساواک می‌داده و ثابتی طرفدار شریعتی و شریعتی مشاور وزیر علوم بوده و... هیچ اثری از این مدعیات در اسناد ساواک دیده نمی‌شود. نصر مدعی است که ثابتی، شریعتی را مفید می‌دانسته چون جوانان را از مارکسیسم دور می‌کرده و نصر اصرار داشته که برعکس، شریعتی همه را چپ می‌ساخته و بعد ابراز خوشحالی می‌کند که بالاخره با اوج‌گیری مبارزات چریکی و کشف خانه‌های تیمی ادعای او درست در آمده و شاه به اشتباهش پی برده و او را بازداشت کرده است. اسناد اما نشان می‌دهند که ثابتی به خصوص از سال ۴۸ به بعد سایه به سایه شریعتی در حرکت است. نصر ضمن توضیح اینکه در جلسات وزارت دربار این حرف‌ها زده می‌شده، ظاهراً متوجه تناقض این نوع استدلال نمی‌شود. به گزارش کتاب خاطرات علم٬ دکتر نصر هر هفته به دربار می‌رفته و منجمله دربارهٔ خطر رشد «مارکسیست‌های اسلامی» و نقش شریعتی در ارشاد به شاه هشدار می‌داده است.

 تا ‌جایی که ما به عنوان خانواده اطلاع داریم دکتر شریعتی هیچ‌گاه مستقیماً با وزیر علوم سر و کاری نداشته و نمی‌توانسته داشته باشد، بلکه این خود دکتر نصر بوده که با درباری‌ها و وزرای رژیم گذشته حشر و نشر داشته‌اند و به عنوان رئیس دفتر فرح پهلوی، فرافکنی فرموده‌اند. همان‌طور که قبلاً اشاره کردم بعد از اینکه دکتر شریعتی را از دانشگاه فردوسی مشهد اخراج کردند، به عنوان انجام کارهای پژوهشی و تحقیقاتی خانه‌نشین شد. البته آن‌ها نه کار تحقیقاتی که ایشان انجام می‌داد را قبول داشتند و نه احتیاج داشتند و فقط یک کار صوری بود که حفظ آبرو کنند. با این همه دکتر رساله «مکتب، فلسفه تعلیم و تربیت در اسلام» را که پژوهشی مقایسه‌ای بین دو سیستم پداگوژیک قدیم و جدید است را در همین ایام نوشت.

 نکته دیگری که آقای نصر مطرح می‌کند این است که ادعا می‌کند پرویز ثابتی از مدافعان دکتر شریعتی بوده و می‌گوید: شبی که دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد امام حسین را با چه‌گوارا مقایسه کرد من و مطهری با عصبانیت از جلسه خارج شدیدم و استعفای خودمان را مشترکاً روی یک برگه نوشتیم و به آقای همایون دادیم. چند روز بعد از آن ماجرا در جلسه‌ای در دربار پرویز ثابتی از شریعتی دفاع کرد و گفت او به ما کمک می‌کند که جوانان جذب گروه‌های مارکسیستی نشوند و کار‌هایش به نفع ما است. شما چه پاسخی به این ادعا دارید؟

 در هیچ یک از سخنرانی‌ها و نوشته‌های دکتر شریعتی شما نمی‌توانید ببینید که ایشان امام حسین را با چه‌گوارا مقایسه کرده باشد. الان هم فایل صوتی و هم متن «حسین وارث آدم» در دسترس است و اصلاً چنین حرفی در آن وجود ندارد. ماجرای جدایی مرحوم مطهری از حسینیه ارشاد هم به آن سخنرانی ارتباط ندارد. ایشان به تدریج بر سر برخی مسائل با مسوولان حسینیه ارشاد اختلاف پیدا می‌کند و از حسینیه جدا می‌شود و اینکه گفته می‌شود دلیل اصلی جدایی ایشان اختلاف فکری با دکتر شریعتی بوده چندان دقیق نیست. مرحوم مطهری حتی پس از آزادی دکتر از زندان به خانه ما آمد و پیشنهاد می‌کرد که دکتر در رد مسائل کتاب «تاریخ ۲۳ ساله» منتسب به علی دشتی مطلبی بنویسد و این نشان می‌دهد که مرحوم مطهری دکتر را لااقل به عنوان یک مورخ و جامعه‌شناس تاریخ اسلام قبول داشته که چنین پیشنهادی به او داده است. سال‌ها بعد از انقلاب بود که اختلاف فکری مرحوم مطهری با دکتر شریعتی بیشتر نمایان شد و مشخص شد که ایشان بر حاشیه کتاب اسلام‌شناسی نقد یادداشت‌هایی نوشته است. اما این نکته که آقای نصر می‌گوید ثابتی طرفدار شریعتی بوده از جنس‌‌ همان ادعاهای ثابتی است. اگر ثابتی طرفدار دکتر شریعتی بود که برای او این همه مشکل و محدودیت به وجود نمی‌آورد و حداقل اگر مثل دکتر نصر ریاست یک دانشگاه را به ایشان نمی‌دادند، می‌گذاشتند با خیال راحت در دانشگاه تدریس کند تا جوانان جذب ایدئولوژی‌های دیگر نشوند.

 نکته دیگری که مطرح می‌کند این است که می‌گوید زمانی که حسینیه ارشاد ساخته می‌شد هر چه مصالح و وسایل که لازم داشتیم سریع تهیه می‌شد و عنوان می‌کند که همین نشان می‌دهد که حکومت به مسئولان حسینیه کمک مالی می‌کرده است.

 این هم ادعای مضحک دیگری است. هزینه‌های ساخت حسینیه را مرحوم همایون داده بود و در طول این سال‌ها همیشه با کمک‌های مالی افراد خیر بوده که احتیاجات مالی حسینیه تامین می‌شه و از مسوولان کنونی حسینیه درباره جزئیات امور مالی‌اش می‌توانید سوال کنید. آقای میناچی از ابتدای تاسیس حسینیه تاکنون حضور داشته و بهتر از هر کسی در این مورد می‌تواند نظر بدهد. اسناد موجود نشان می‌دهند که ساواک اتفاقا بسیار روی مسایل مالی حساس بوده و گزارش می‌داده که چه کسانی کمک کرده‌اند.

 دکتر نصر می‌گوید که از اول با چپ‌های اسلامی مثل شریعتی مشکل داشته و می‌گوید: «یک بار به شاه گفتم کارهای شریعتی برای حکومت خطرناک است ولی شاه این حرف را جدی نگرفت و شریعتی هم به کارش ادامه داد تا اینکه در خانه‌های تیمی شمال شهر را که کشف کردند دیدند مقدار زیادی کتاب شریعتی در آن‌ها بود. بعد از آن شاه به من گفت که تو راست می‌گفتی شریعتی آدم خطرناکی بود.»


 
دکتر احسان شریعتی

 باید به ایشان تبریک گفت که شم پلیسی و اطلاعاتیشان از ساواکی‌ها قوی‌تر بوده و قبل از همه خطر شریعتی را کشف کرده بودند. اما واقعیت نهایی این است که بالاخره سنت‌گرایان که نصر از شریعتی به آن‌ها نزدیک‌تر است آلترناتیو رژیم گذشته شدند و حامیان ایشان هم غافلگیر.

 کسی از امثال ثابتی انتظار ارائه تحلیل و حرف‌های دقیق و عمیق ندارد و معلوم است که او فقط انجام وظیفه می‌کند و کار خود را توجیه و به راحتی به دیگران اتهام می‌زند و شکنجه و ترور می‌کند. اما از فیلسوف و متأله مدعی علم و عرفان انتظار می‌رفت به جای رقابت با ثابتی‌ها در تحلیل‌های امنیتی وارد بحث و نقد فکری و عقیدتی علیه شریعتی و چپ مسلمان می‌شد. ایشان که مدعی سنت‌گرایی است و خود را «در جست‌وجوی امر قدسی» می‌داند چطور به این راحتی بجای تفکر‌ و تامل، به لحاظ اخلاقی به دگراندیشان و نواندیشان دینی تهمت می‌زند و مستظهر به دستگاه‌های دیکتاتوری پلیسی و امپریالیستی هنوز برای شرکت در یک کنفرانس در پاریس با چندین بادی‌گارد جابجا می‌شود. معنای امر قدسی و باطنی و سنت و حکمت خالده را هم فهمیدیم. با چنین تناقضات وجودی بین قوا و فعل خود دیگران را «منافق» می‌خوانند. فاعتبرو یا اولی الابصار!

 نکته‌ای که در پایان مایلم به آن اشاره کنم این است که لازمهٔ قضاوت درست درباره اشخاص و چهره‌هایی که پیش از انقلاب فعال بوده‌اند این است که همهٔ اسناد آزادانه و برای استفاده علمی در اختیار همگان و به ویژه پژوهشگران باشد تا بتوان بر اساس کلیه شواهد و سنجش آن‌ها با شاهدان درباره مورد و موضوعی قضاوت عینی‌تر و چند‌جانبه یافت و با ارائه یک یا چند قول و سند پراکنده نمی‌توان درباره اشخاص و جریانات حکم کلی صادر کرد. چون فرد ممکن است در شرایط خاصی حرفی زده باشد و یا تحت فشار کاری کرده باشد. باید همه اسناد در دسترس باشند تا بتوان به طور نسبی به تحلیل و داوری‌های درست‌تر تاریخی رسید.


نظرات  (۱)

سلام لینک شدید


پاسخ ما
باسلام وعرض ادب
تشکر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">