مزینان از نگاهی دیگر 14 :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

مزینان از نگاهی دیگر 14

دوشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۵۳ ق.ظ

ازحدیره تا باغستان

ره آورد سفربه مزینان


بخش  چهاردهم

سوز وسرمای زمستان در کویر با دیگر مناطق تفاوت بسیاری دارد همچنان که تابستان وبهارش نیز متفاوت است .در کویر آسمان به زمین نزدیک است گاه چنان می نمایاند که انگار در انتهای این سرزمین پهناور آسمان را به زمین دوخته اند . در روز تاچشم کار می کند دریایی از آب را می بینی که چون به سراغش می روی تازه می فهمی که سرابی بود ه که تشنه ای را فریفته است و در شب ستارگان و راه شیری و یا شاه راه علی و یا راه رسیدن به خانه ی خدا! وشهابهای نورانی وزیبایش تو را بر بال ملائک می نشاند و با ماه هم سخن می شوی . به راحتی می توان هزاران ستاره را برای خود نشان کنی و هرشب به تماشایشان بنشینی درست درهمان دقیقه و همان ساعت امکان ندارد با یکی از آنان قرار فردا شب را بگذاری و او خلف وعده کند و شاید برای همین است که در چند سال پیش عده ای از اهل نجوم به مزینان ما آمدند تا شبی را درکویر به صبح برسانند و از نزدیک ستارگانش را رصد نمایند. آنان نیز کویر مرا خوب شناخته اند و می دانند چه گوهری نصیب ما مزینانیها شده و باید به خوبی قدرش را بدانیم .

در شبهای تابستان که در وسط حیاط هزارمتری خانه ی پدری ام  وبر روی زمین دقی *مانندش که اکنون با موزاییک سنگفرش شده است ؛ جا پهن می کردم و برروی نهلی هایی * که توسط پدر م بار شده بود گاه تا نیمه های شب چشمانم با سوسوی ستارگان گره می خورد و من با آنها عمارتهایی از آرزو می ساختم و هریک را به شکلی متصور بودم  . وهمین نزدیک بودن زمین به آسمان و فضای آزاد و زمینهای بایر و شوره زارهای فراوان گاه اجازه می دهد که بادهای موسمی وغیر موسمی ، باد گرگو و نیشه بور * وزیدن بگیرد وبارشهای سیل آسا وگاه برفهای نیم متری چه در سرمیزو *ویا چله بزرگ و چله خوردی *؛ سرمای طاقت فرسایی را به ارمغان بیاورد چنان که حتما باید به پناه کرسی و در زمان فعلی بخاری گازی خزید تا ازسوز سرما درامان بمانی واین خود سعادتی است تا دوباره خانواده دور هم جمع شوند و شاهد نقل داستان قدیمی ها باشند جایی که روزگاری اجدادمان پای پیاده مسافرت می کردند وگاه سفرشان به خصوص به عتبات عالیات روزها وماهها طول می کشید و بعضی از آنان در طول سفر چشم از جهان فرو می بستند و حتی اکنون فرزندانشان که هر کدام از آنها نوه و نبیره هایی دارند نمی دانند که آرامگاه پدرشان کجاست و یا در شب سرد زمستان پیرمردانی مانند کبل غلامرضا و مندلی جعفربرای گرفتن آب به صحرا رفته و مردم مجبور شدند در نیمه شب یخبندان به دنبال یافتن جنازه اشان بروند.

گاه درهمین سرزمینی که ماهها برای قطره آبی له له می زند چنان بارانی می بارد که تمامی کوچه هایش مانند کوچه ی سرچشمه پر از گل ولای و تازانو آب جمع می شود که راه رفتن را مشکل می  نماید و ما بچه ها که در آن زمان در مدرسه ی ابتدایی شیخ قربانعلی شریعتی که درکناره جاده ی منتهی به داورزن و اکنون بلوار شریعتی قرار دارد در دو شیفت درس می خواندیم صبح زود با پوتینهای جیری * و پلاستیکی در حالی که کیفهای رنگ و رو رفته که بسیاری از آنها را مادرانمان با پارچه های در صندوق داشته دوخته بودند روی دوش می انداختیم و از میان این گل ولای می گذشتیم و به مدرسه می رفتیم .

در مزینان که سنگ بنایش را برعلم و دانش بنا نهاده اند دو مدرسه ی ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان دخترانه و پسرانه وجود دارد که در قبل ازانقلاب به نام کوروش و داریوش هخامنشی نامیده شده بود و اکنون با نام خاندان شریعتی مزین شده اند و باز پیش از انقلاب دختران می توانستند فقط تا پایان ابتدایی درس بخوانند که به برکت انقلاب به مرور زمان راهنمایی و دبیرستان نیز برای آنان ایجاد شد. بسیاری از دختران و پسران در دهه های پیش ازانقلاب درمکتبخانه و حوزه ی علمیه درس می خواندند که اجداد دکتر شریعتی همچون شیخ محمود و شیخ قربانعلی و ملا احمد و همچنین مرحوم حاجی پیغمبر پدر شیخ محمدتقی معلمی فر ضرب ضربا ضربو را تدریس می کردند و قرآن خواندن را به شاگردانشان یاد می دادند. از همین حوزه ای که مرحوم شریعتمدار مدرسه ای را برایشان ساخته است چند روحانی سرشناس تربیت شده و در حال حاضر در شهرهای نیشابور و مشهد و قم و تهران می درخشند .

در دوره ابتدایی گاهی تا ساعت هشت و نه صبرمی کردیم چون سرویس معلمان از سبزوار نمی آمد خوشحال و شادمان  و هماهنگ و یکصدا در حالی که آهنگی موسیقایی با زدن برکیف هایمان تولید می کردیم می خواندیم:

ساعت هشت ونیم شد زمعلم خبری نیست    مگر مدرسه چیزی است مگرمدرسه چیزی است

و با همین آهنگ  به تحریک بزرگترها که هرکدام جوانی رشید البته از دید ما! در آن زمان بودند و درحقیقت نیز چنین بود "ماشاء الله قد و قواره ی دانش آموزان آن زمان کجا وحالا کجا ! "گاهی معلمان و مدیران مدرسه ی ما جرأ ت نمی کردند به آنها بگویند بالای چشمتان ابروست و "من دقت می کردم و می دیدم راستی راستی بالای چشم آنها ابرو ست !" و ما با فرمان آنها مدرسه را ترک می کردیم  و به خانه هایمان برمی گشتیم و گاهی هنوز نرسیده بودیم که مینی بوس  معلمان از راه می رسید و به سرعت خود را به مدرسه می رساندیم .غیظت می گرفت که در همان هوای سرد ناظم مدرسه که آدم بد اخلاقی بود و قیافه ی ترسناکی برای دانش آموزان داشت و فرقی نمی کرد تو گناهکاری ،شاکی هستی یا متهم به محض آنکه به او مراجعه می کردی شلاق همیشه آماده اش کف دستت را نوازش می داد. و او درهمان هوای سرد که خودش از سرما دستش درجیبش بود می خواست ببیند آیا ناخنهایمان را گرفته ایم و یا به حمام رفته ایم! بیچاره دوستانم که بسیاری از آنها نمی دانم چرا همیشه پشت دستانشان خشکی زد ه ویک من نیم کبره *بسته بود و سعی می کردند با تف مالیدن پاک کنند و یا آنکه ناخنشان را با دندانهایشان کوتاه نمایند.  این آقای محمدی نسب ناظم چپول مدرسه اگردر هر روز یکصد ضربه شلاق به بچه های مردم نمی زد شب را نمی توانست آرام بخوابد .با دیدن شپشی بر روی کت چند وصله شده ی دانش آموزی آبرویش را به خراب آباد می برد. و بعد هم سه چند نفری را درهمان هوای سرد نگه می داشت و دستور می داد که همگی منظم و با صف وارد کلاسهایمان شویم. البته گاه همین سخت گیری او موجب می شد که دانش آموزی در مقابلش قد علم کند و با فحش دادن به او لقای درس خواندن را به عطایش ببخشد.

در دوره ابتدایی بیشتر معلمان ما زن بودند که در آن زمان یک نفر از آنها سرلخت به مدرسه می آمند و همیشه کانون توجه جوانان و دانش آموزان بود گاهی وقتها خانم معلم درحالی که درس را می خواند قلمی و یا دفتری از روی میز می افتاد و یکی از همکلاسی ها دقایقی طولانی سعی می کرد آن را بردارد اگر خانم معلم نزدیک میز او بود سر آن دانش آموز هم به دامن او نزدیک می شد ! وبعضی وقتها همین فضولی ها موجب می شد که سر و کله ی محمدی نسب بد هیبت با شلاقش پیدا شود و همه را به تازیانه ببندد .البته باز خدا پدر و مادر او را بیامرزد چون پدرم تعریف می کرد که ؛در زمان آنها بچه ها را فلک می کردند و با ترکه ی انار بر کف پایشان می زدند. با تمام این احوال ما با معلمان رابطه ی خوبی داشتیم چرا که بعضی از آنها مادرانه با دانش آموزان برخورد می کردند و همین رفتار باعث شده بود که در اوایل انقلاب وقتی آنها برای ادامه ی تدریس به سویز منتقل شدند گروه گروه درهمان هوای سرد این مسافت طولانی را طی کنیم و به دیدنشان برویم آنها هم وقتی می دیدند که ما با چه شوق و ذوقی برای دیدارشان آمده ایم خوشحال می شدند و تشکر می کردند .من وعلی رضا اکبرنباتی برایشان ترانه ی آی ربابه جان را می خواندیم و بچه ها دست  می زدند . گاهی در تاریکی به مزینان برمی گشتیم.

تمام دلخوشیمان به بعداز ظهر بود که از مدرسه خلاص می شدیم و تا پاسی از شب در کوچه بازی می کردیم و در صبح جمعه به زور پدرانمان در حالی که هنوز هوا تاریک بود لخ لخ کنان به حمام  عمومی می رفتیم تا آنها بعد از خواندن نماز صبح که هیچ وقت وضو نمی گرفتند و یک راست از زیر دوش بیرون می آمدند و در مکانی که برای نماز آماده شده بود نماز صبحشان را بلند بلند می خواندند ! و آنگاه به سراغ ما می آمدند و همان آب داغی را که می خواستند بر روی خودشان بریزند بر روی ما می ریختند و هرچه داد می زدیم داغه ، سوختم طرفی نمی بستند و کار خودشان را می کردند در یک چشم برهم زدن حسابی کیسه شده بودیم و تمام بدنمان لیف و صابون می شد و بعد از آن نوبت خودشان می رسید که دلاکان و یا یکی از دوستانشان آنها را حسابی مشتمال دهد جوری که گاهی صدای ترق و ترق استخوانهایشان را می شنیدیم بعد هم زیر دوش اول ما را می شستند و بیرون می فرستادند و بعد نوبت خودشان می رسید سپس به اتفاق به رختکن می رفیتم و در حالی که از سرما دندانهایمان محکم بهم می خورد پایمان در آب حوض کوچک می زدیم که همیشه آب در آن جریان داشت و تر وتمیز بیرون می آمدیم . وآنگاه بعداز لباس پوشیدن انگار که از فتح سرزمینی آمده ایم تاس به دست وسارق به بغل در میان بازار قدم می زدیم و پیروزمندانه و سربلند راهی خانه می شدیم . تمام کیف این حمام باقالی و یا نخود پخته ای بود که پدر  دربین راه می گرفت و ما زیر کرسی خانه همگی می خوردیم.

دم دمای غروب تمام غم عالم هری می ریخت توی دلم و هنوز که هنوزه این غم روز جمعه با من همراهه و از صبح شنبه نفرت دارم .باز صبح زود و رفتن به مدرسه و صف ایستادن و درس پس دادن .

اکنون آن شور و حال دیده نمی شود گویی بچه ها هم بچه های آن زمان نیستند تعدادشان بسیار کم شده است برخلاف آن زمان الآن به زور می توانند یک کلاس را تشکیل دهند درحالی که در دوران ما فقط دوسه تا کلاس اول داشتیم . اکنون آن مدرسه ی قدیمی با آن راهرو درازش با خاک یکسان شده و به جایش ساختمان جدیدی بنا کرده اند.

مدرسه را با زمستانش رها می کنم به سرچشمه برمی گردم که هیچ اثری از آن سوفه های *عمیق و درختان بیدش نیست  زمانی در این حوالی یعنی درست در زیر دیوار ارگ ریگی که اکنون اداره ی پست وتلگراف جایش را گرفته است به تعبیر فرزند شایسته کویر؛ روزگارانی "چشمه آبی سرد که در تموز سوزان کویر، گویی از دل یخچالی سرد بیرون می آید؛ از دامنه کوههای شمالی ایران به دل کویر سرازیر می شود و از دل ارگ مزینان سر بر می آورد"  به راستی آن آب ،سرد و زلال بود به گونه ای که نمی توانستی بیش از دوسه دقیقه دستانت را درآن نگهداری .پدرم که پیری سرد وگرم چشیده ی روزگار است و مویش را در عبادتگاه قنات وکاریز ،سپید کرده وسالیان دراز چون جراحی زبردست استادانه به" اعجاز کلنگها وزیبایی کار وتلاش درتاریکی وحشمت قهرمانی سفردرقعرزمین ومعنی پرمعنی جستجوی آب وتقدس ماورایی کند وکاو درعمق ظلمت ، دور از زمین وزندگی ، برای باز کردن چشمه هایی که کور شده اند" تلاش فراوان نموده است و اگر ادعا کنم که جوشش و خروش آب قنات مزینان بیشتر مرهون رنج ایامی است که در زیرخروارها خاک و درنقب های طولانی و درعمق ده ها متری زمین کشیده است بیهوده نگفته ام و افتخارم این است که تمامی آباء و اجدادی من مردمانی زحمتکش و رنج دیده ای هستند که با دستان تاول زده و پینه بسته رزق و روزی حلال را با آبرومندی و شرف کسب کرده اند و به راستی آنها پیامبران واقعی و فرستادگان حقیقی خداوندگار مستضعفین و محرومینند که با سربلندی رسالت عظیم خویش را درعین تنگدستی و استضعاف بی هیچ توقعی به سرانجام رساندند ومن پیامبر زاده ای از تبار سامیان هستم که این راه را نرفتم و به دنبال زندگی بهتر در شهر بیهوده پرستان گم شدم . هروقت که چون امروز به کویر سفر می کنم و به سیمای نورانی او نگاه می نمایم و در چین و شکن صورت سالخورده اش می نگرم  قوتی تازه می گیرم و پای سخنان استادانه ی او می نشینم که هرگاه برای بردن سفره ی غذایش که نانی کاک و مقداری ماست کیسه ای و یا نان روغنی و اجاری بود به سر قنات می رفتم باترس به چاه نزدیک می شدم و می دیدم که او و همراهانش تا زانو در آب رفته اند و از چهار گوشه ی کاریز بر رویشان آب می بارد و هر لحظه بیم آن می رود که چاه فرو ریزد و آنها درزیر خروارها خاک وگل مدفون شوند ولی انگار هیچ ترسی در دلشان نیست و با داستانهای پدر که با سواد اکابریش چند کتاب داستان را خوانده وشبها تا نیمه های شب قصه شب را گوش می کند می خندند و قوت می گیرند و دوباره با جانی تازه و نیرویی بیشتر کلنگ برزمین می کوبند و گل ولایش را در دلوی که از بالا فرستاده اند خارج می کنند تا به همت آنان کویر دوباره زنده شود و آب به مزارع کشاورزان برسد و روستانشینان از آن سیراب شوند و او یعنی مقنی زاده ای که پدر و مراد من است برایم نقل می کند که آب ین و یا ینگی قلعه ی مزینان دو هزار وپانصدسال پیش توسط طاهر آبشناس در مزینان قدیم جاری شده وچاه قناتش صدوسی متر عمق دارد که در میان قناتهای ایران منحصربه فرداست چرا که عمق بیشتر مادرقناتها یکصد و بیست متری است اما مادر چاه چشمه ی آب مزینان صدوسی متر ارتفاع وقنات آن 17کیلومتر  طول دارد و با سیصد و هفده حلقه چاه بهم متصل می شوند باز اومی گوید که در کنار آب سردچشمه ی قدیم چشمه ای آب گرم دیده است که نگذاشته اند آن را جاری کنند وبعید نیست اگر این آب، روان می شد همچون آب گرم سرعین اردبیل برای بسیاری دردها التیام بخش بود.  

و درآن روزگار زنان کوزه ای بردوش می گرفتند و آب شرب خانه را از آب چشمه  تأمین می کردند و همین آب از داخل جویی به میان بازار می رفت و."از اینجا درختان کهنی که سالیان دراز سر بر شانه هم داده اند،آب را تا باغستان و مزرعه مشایعت می نمایند و بدین گونه صفی را در وسط خیابان مستقیمی که ستون فقرات این روستای بزرگ را تشکیل می دهد، پدید می آورند و از دو سو،کوچه های هم اندازه و رو در روی هم و راسته و همگی در انتها، پیوسته به خیابانی کمربندی که محتوای ده را از باروی پیرامون آن جدا می سازد."  وباز زنها در آن ایام یعنی زمانی که من طفلی بیش نبودم  رخت و لباس و ظرف و ظروفشان را در این آب می شستند معمولا چربی کاسه وبشقابهای لعابیشان را با گل رسی که در کنار جوی آب بود می زدودند و الحق که چه خوب تمیز و براق می شد. ودر وسط بازار در غروب هر روز مردان که خسته دست از کار شسته بودند بردیوار تکیه می دادند و یا در کنار جوی آب می نشستند و چپقهایشان را چاق می کردند و تمام دلخوشیشان به همین لحظاتی بود که درکنار هم نشسته اند ومی گویند و می خندند وب عد هم تا اذان قربانعلی ساعت ساز را می شنیدند که هنوز هم با آنکه هشتاد سال از سنش گذشته صدای رسای اذانش همگان را دعوت به نماز جماعت می کند ؛آنها هم به سمت مسجد رهسپار می شدند ومی شوند.

من که یادم نمی آید اما از پیران روشن ضمیر شنیده ام که در زیر ارگ ریگی سالها پیش که شاید شصت هفتاد سال پیش باشد کبل شیر آسیابی آبی داشته که گندم کشاورزان را آرد می کرده و حیف و صد حیف که هیچ آثاری از آن برجای نمانده وبه هر بهانه ای گوشه ای از ابنیه تاریخی مزینان را خراب و به جایش عمارتی و بنایی ساختند.همچنان که دیوار ارگ و همین سرچشمه را به بهانه ی ساخته شدن مرکز پست وتلگراف و درمانگاه ازصفحه ی روزگار محوگردید.

نه مرا توان رفتن به بالای مزینان است و نه دل برمی دارم که نروم اما چه کنم که امروز تمامی آنچه را که با آن زندگی کرده ام و دوستشان می داشته ام را باید دوباره با نگاهی عمیق بنگرم درست همانند سیاح غریبه ای که برای اولین بار پا به مزینان گذاشته و می خواهد خاطرات سفرش را برای دیگران به ثبت برساند من نیز سفری را از حدیره آغاز کرده ام و در جای جای تاریخ مزینان می گردم و..

                                                              و ادامه دارد...

·        دقی : به کسردال  زمین صاف وبایر

·        نهلی : تشک

·        گرگو و نیشه بور:  گرگان و نیشابور

·        میزو : میزان ، پاییز

·        چله خوردی : چله خردی ، کوچک

·        جیری : کشی

·        کبره :  پوسته ، چرک

·        سوفه : نقب ، سوراخ

    

  • علی مزینانی

نظرات  (۵)

سلام اسم شهر مزینان را دوران دانشجویی ام شنیدم . خیلی سال پیش 14 یا 15 سال پیش فارغ التحصیل شدم و همزمان هم دانشگاهی عزیز و مهربانمان که مزینان و زادگاه شریعتی را به ما شناساند همان موقع پر کشید . اسمش نرگس بود و تازه ترم دوم دانشگاه رشته مدیریت بیمه بود . نمی دانم آیا می شناسیدش یا خیر . فقط یادم هست در مزینان گرفتار تصادف شد و همان جا هم دفن شد در همان تعطیلات میان ترم . هنوز که هنوز است باورم نمی شود دلم می خواهد هرجا هست آرام آرام باشد . دختر پاک و باغیرتی بود و به شهرش عشق می ورزید آن هم در زمانی که اینترنت تازه یک اسم بود و هنوز هیچ کافی نتی در شهر باز نشده بود و در دانشگاهها نیز ... حالا هر وقت اسم مزینان را می شنوم مثل الان که اتفاقی به مزینان برخوردم دلم بدجور می گیرد آخر تا آن موقع حتی نمی دانستم دکتر شریعتی اهل کجاست و ...
پاسخ ما
خدا اووپدرش را رحمت کند
پیش به سوی موفقیت...
سازنده ترین کلمه گذشت است آن را تمرین کن
پرمعنی ترین کلمه ما است آن را به کار بر
عمیق ترین کلمه عشق است به آن ارج بده
بی رحم ترین کلمه تنفر است با آن بازی نکن
خودخواهانه ترین کلمه من است از آن حذر کن
ناپایدارترین کلمه خشم است آن را فرو بر
بازدارنده ترین کلمه ترس است با آن مقابله کن
با نشاط ترین کلمه کار است به آن بپرداز
پوچ ترین کلمه طمع است آن را بکش
سازنده ترین کلمه صبر است برای داشتنش دعا کن
روشن ترین کلمه امید است به آن امیدوار باش
ضعیف ترین کلمه حسرت است حسرت کش نباش
تواناترین کلمه دانش است آن را فرا گیر
محکم ترین کلمه پشتکار است آن را داشته باش
سمی ترین کلمه شانس است به امید آن نباش
لطیف ترین کلمه لبخند است آن را حفظ کن
ضروری ترین کلمه تفاهم است آن را ایجاد کن
سالم ترین کلمه سلامتی است به آن اهمیت بده
اصلی ترین کلمه اعتماد است به آن اعتماد کن
دوستانه ترین کلمه رفاقت است از آن سو استفاده نکن
زیباترین کلمه راستی است با آن روراست باش
زشت ترین کلمه تمسخر است دوست داری با تو چنین شود؟!
انهدام گناهان
امام رضا - (علیه السلام ) - فرمود:
((هر کس نتواند کفاره گناهانش را بپردازد باید بر محمد و آلش درود فراوان بفرستد چه آن گناهان را منهدم مى سازد.))
سلام
اعیاد مبارک
  • مهدی تاج مزینانی
  • سلام علی آقا خسته نباشید . ممنون از اینهمه ذوق و سلیقه که در نوشتن مطالب به خرج می دین . اگه براتون مقدوره در مورد جشنواره ی کانون که خبرش رو گذاشتم تبلیغ کنید . التماس دعا ، یا علی
    دوران کودکی را به زیبایی تصویر کرده اید.
    پاسخ ما:
    لطف دارید واین بخشی از تاریخ ماست

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">