متن ادبی :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن ادبی» ثبت شده است

۱۷
آذر
۹۷

 متن ادبی

نویسنده :محسن مزینانی عسکری دانشجوی کارشناسی علوم و قرآن و حدیث

از دیرباز بهار برای تمام مخلوقات خداوند فصل رویش بوده است .فصلی که تن درختان سبز،گونه ی گلها سرخ و چشمان آسمان آبی تر از همیشه می شود ،قناری ها مطرب می شوند و چمنزارها با نوای بادها رامشگر.

لاله ها فرش قرمز به زیر پای رهگذران پهن می کنند و با رنگ های شان چشم ناظران را نوازش می دهند.

پرستو ها نغمه ی شوق سر می دهند و سرخوشانه از دیاری به دیار دیگر سفر می کنند تا شاهد محبت مخلوقات به یکدیگر باشند.

کبوترها در جمع عاشقانه اشان آمدن بهار را جشن می گیرند و یا کریمان کو کو کنان نغمه ی شادی سر می دهند.

جارچیان همه جا جار می زنند به هوش باشید که فصل بیداری رسیده،کینه از دل بیرون کنید که بهار فصل عاشقی است ،بذر محبت در باغچه ها بکارید.شادی را هدیه کنید به کسانی که آن را از تو گرفته اند،عشق بورزید به آنها که دلتان را شکسته اند.با داروی  عشق دردهایتان را التیام دهید که هر درد بی درمان را دواست.

آدمی نیز به تبعیت از طبیعت به نو نوار شدن مشغول می شود.غبار غم ز دل می زداید ،لباس کهنه ی کینه از تن خارج می کند و رنگ عاشقی بر خانه و کاشانه اش میزند.

فروردین را کوچه به کوچه به دنبال دوست و آشنا می گردند تا از این بهار لحظات خوش با هم بودن را عیدی بگیرند.

یاران کنار یکدیگر پیمان وفاداری می بندند و زیر لب می خوانند:"نتوان ترک تو ای قبله دلها کردن ".

شاعران آدمی را به خوش دل بودن فرا می خوانند:"نو بهار است در آن کوش که خوش دل باشی".

اما مشاهده ی احوال مخلوقات در پاییز حقیقت دیگری را بیان می کند، پاییز فصل عاشقی ست.

نمی دانم چه رازی در پاییز نهفته است اما خوب می دانم که  جوشش عشق برای من و نه من تنها بلکه حتی برای کائنات در این فصل است.

اصلا تمام عاشقانه ها نیز در این فصل سروده می شوند و اشعار همه بوی پاییز می دهند.

انگار باران در پاییز بی امان می بارد گویی که آسمان بغضی فرو خورده در گلو داشته است که سنگینی اش را فقط تا پاییز تحمل کرده.

در این جهان چیزی الهام بخش تر از روزهای بارانی پاییزی وجود ندارد.

پاییز را ساده منگر،پاییز اتحاد جنون آمیز برگی است که هم رنگ خورشید شده است.

انگار درختان از فراق یاری بیمار گونه زرد می شوند.تن رنجور کهنه درختان هم خبر از دردی کهنه می دهند.

بلبلان آنقدر گریسته اند که دیگر نای آواز ندارند.

بادها سوزی عجیب دارند ،صدایشان را می توانی از حنجره ی نی ها بشنوی ،دل می رباید این نوا گویا که دشتی می زنند.

ساق های نحیف گل ها توان ایستادن ندارند بس که منتظر مانده اند.پژمردند وقتی که غم بلبلان را دیدند.

خبر از دل انار ها نداری که چه خون است همچون دل عاشقی که معشوق اش با او جفا کرده است.

  پاییز فصل آزادی است برگ ها به جای سبز بودن می توانند زرد،قهوه ای و نارنجی بودن را انتخاب کنند.

آدمی فارغ از مشغله های روزمره می تواند عاشقی را،می تواند لحظه ای شاد بودن در کنار دلبری را تجربه کند،

می تواند دنیا را در آغوش گرم و امن یار جست و جو کند.

من تمام لذت دنیا را در همین ساعات عاشق بودن در می یابم.دوست دارم عاشق شوم،عاشق زندگی کنم و عاشق بمیرم.

از خدا می خواهم که مرا در مسیری قرار دهد که راه به خانه ی معشوق دارد و خیالم راحت باشد که در این مسیر گم نمی شوم چرا که پاهایم تنها خانه ی دوست را بلدند و بیراهه نخواهند رفت.

دوست دارم در کنار یارم بنشینم و او به من دلداری دهد سال های نبودنش را.سرم را بر شانه اش بگذارم و او با صدای آرامش بخشش در گوشم زمزمه کند:نفس عمیق بکش و چشمانت را ببند،آرامش طبیعت را احساس کن اجازه بده آرامش در ذهنت جریان پیدا کند ،بگذار زمزمه باد در گوش هایت بپیچد در شب آرام پاییزی.

من نیز نصیحت اش کنم که موهایت را رها نکن ،پاییز است ،باد می آید و بوی موهایت را با خود می برد و برگ ها عاشق می شوند.

و پاییز :

باغ بی برگی

 روز و شب تنهاست

با سکوت پاک غمناکش

ساز او باران،سرودش باد است

جامه اش شولای عریانی است

ور جز اینش جامه ای باید

بافته بس شعله ی زر تار،پودش باد[1]

[1] مهدی اخوان ثالث

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی