محسن مزینانی :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محسن مزینانی» ثبت شده است

۱۵
خرداد
۰۲

🔆پژوهشی درباره ی هنر و هنرمندان کهن دیار مزینان

🖌نویسنده و محقق؛ علی مزینانی عسکری
 

✍️همان طور که پیش از این اشاره شد با افزوده شدن علی رضا همت آبادی، هادی شهیدی، موسی علیشاه، علی عسکری مزینانی(محمد)، حسن ساعت ساز، حسین فطرتی،مجتبی غنی آبادی، حمید خیرخواه، رضا اسلامی و حسین اسلامی گروه دهه شصتی ها به تیمی متحد رسیده و در برنامه های مناسبتی نمایش و سرود اجرا می کردند و با همراهی و هماهنگی و مدیریت مدیران و مربیان مدرسه دکترعلی شریعتی آقایان دادرسی، فرشته نژاد، کوشان، مرحوم مهری، اسلامی، حسین پور، شفیعی، بروغنی این گروه اجراهای مختلفی در روستاهای تابعه ی بخش داورزن و سبزوار انجام دادند که از آن جمله می توان به روستاهای غنی آباد ، کلاته، بهمن آباد، مهر، صدخرو، مقیسه، باشتین و... اشاره کرد. البته باید اشاره داشته باشیم که معلمان و مدیران به دانش آموزان هنرمند تأکید می کردند که باید از نظر درسی هم عقب نمانید و حتی یک گام جلوتر از دیگران باشید و هیچ گونه ارفاقی در این خصوص قائل نبودند.

🔹در قسمت های قبل هم اشاره کردیم که دهه ی فجر و نیمه شعبان، بهار کارهای هنری در مزینان بود که به همت شهید والامقام حاج محمد امین آبادی برنامه های متنوعی در مزینان اجرا می شد و یکی از این برنامه ها اجرای نمایش در سه شب متوالی بود.

🔆بارها در خصوص شخصیت و کارهای خیرخواهانه این رزمنده خستگی ناپذیر توضیح داده ایم اما خالی از لطف نیست که یک بار دیگر از او و مردانگی اش و همت والا و عزم استوارش در عمران و آبادانی این دیار بگوییم.

🚩حاج محمد که سال ها در تهران زندگی کرد و از نظر شغلی بازنشسته مخابرات بود و تصویر مبارکش را به عنوان شهید این اداره در موزه پست و تلگراف به یادگار گذاشته اند تمامی رفاهیات پایتخت را رها کرد و برای خدمت به زادگاهش راهی مزینان شد.

بسیج مهمترین پایگاه خدمتی او به فرزندان مزینان بود تشکیل جلسه قرآن، تشکیل کلاس های عقیدتی و احکام ، آموزش نظامی نوجوانان و جوانان مزینانی، برگزاری مراسم منسجم صبحگاهی، برگزاری دعاهای مشهور توسل و کمیل و ندبه در مزینان و روستاهای اطراف، برگزاری جشن انقلاب و نیمه ی شعبان و... از جمله اقدامات فرهنگی و هنری این رزمنده دلاور بود.

اقدامات آبادانی و عمرانی حاج محمد که پس از گذشت ۳۷ سال از شهادت او همچنان مردم مزینان شاهد آن هستند عبارت است از؛ راه اندازی موتور آب در سه کیلومتری جاده مزینان به داورزن ، سرو سامان دادن به جوی آب جاری در بازار مزینان، ایجاد ساختمان مخابرات در جنوب مزینان، ساخت میدان و نامگذاری آن به نام نامی حضرت سیدالشهدا با عنوان میدان امام حسین علیه السلام در انتهای بازار مزینان، ساخت سالن اجتماعات و سردخانه در بهشت علی علیه السلام  و...

اما آن چه مطلب ما را به سوی نام شهید امین آبادی سوق داد پایه گذاری جشن های نیمه شعبان بود که او با دعوت از نوجوانانی که اغلب در کلاس درس او و جلسات قرآنی اش حضور فعالی داشتند برگزار و حتی سفارش کرد که اگر هم من زنده نبودم این راه را ادامه دهید.
👈همین وصیت شفاهی کافی بود تا گروه نمایشی دهه ی شصت تا چندسال بعد از شهادت او در عملیات والفجرهشت سال1364 همچنان در این عرصه حضور داشته باشند و علی رغم ازدواج و تشکیل زندگی و اشتغال در شهرهای مختلف در نیمه ی شعبان دور هم جمع شوند و با همان استعداد ذاتی و فن بداهه گویی به اجرای نمایش و سرود مبادرت داشته باشند و اکنون هم بعد از گذشت سه دهه بازهم با همان شور و شوق اگر فرصتی ایجاب کند با آن که همگی در سن میان سالی قرار گرفته اند مانند فروردین 1398 آن روحیه را حفظ کرده و نمایش دهه شصتی ها را همزمان با روز جهانی تأتر به روی صحنه بردند و مورد توجه آحاد همشهریان مزینانی قرار گرفت.

✍️همزمان با گروه دهه شصتی ها برخی از نوجوانان و دانش آموزان مدرسه ابتدایی شیخ قربانعلی شریعتی مزینان با تشکیل گروه سرود به اجرای برنامه در جشن های پیروزی انقلاب و مناسبت های دیگر می پرداختند و با هجرت گروه نمایش دهه شصتی ها این افراد در دهه ی هفتاد که به مقطع بالاتر تحصیلی یعنی دوره ی راهنمایی رسیده بودند سکان اجرای برنامه های هنری را در دست گرفتند.

🔹مهدی مزینانی شریفی فرزند فرهنگی توانا و کارگردان تعزیه بزرگ عاشورای مزینان استاد محمدشریفی از جمله هنرمندان دهه ی هفتاد مزینان با بیان خاطراتی به معرفی بعضی از چهره ها و همراهانش می پردازد و تأکید می کند که این گروه در شهرهای سبزوار ، نیشابور، تربت حیدریه،قوچان، بجنورد درگز و... در جشنواره های مختلف دانش آموزی به اجرای سرود پرداخته و مقام سوم استانی را کسب کرند.

🔹هنرمندان دهه ی هفتاد که سرپرستی گروه آن ها را آقایان نوبخت مربی پرورشی و عظیم زاده بر عهده داشتند عبارتند از؛امیر دانایی فر،احسان اله هدایتی فر،مهدی حاج ابوالقاسم،سعید عسکری،علی مزینانی اکبر مراد،رمضانعلی(مرتضی)فرج و...

🔹پس از این گروه که علاوه بر اجرای سرود چندین نمایش را در مزینان اجرا کردند گروه دیگری در اواخر دهه ی هفتاد و نیمه ی دوم هشتاد پا به عرصه گذاشتند و مراسم و برنامه های مدارس با اجرای میان پرده های آن ها گرم می شد.

ابراهیم محمدزاده که مسئولیت بسیج دانش آموزی و کارهای هنری کانون پرورشی مدرسه را برعهده داشت قبل از عزیمت به حوزه علمیه چندین نمایش را از رادیو استخراج و با همراهی آقایان استاجی معلم سال پنجم، رضامهری نامی معلم پرورشی راهنمایی و بازیگری مهدی صدیقی ،امید صدیقی،امین خیرخواه  و حمید قالیباف در مدرسه ابتدایی و راهنمایی شریعتی اجرا کردند.

👈تب و تاب اجرای نمایش به خصوص کارهای هنری طنز گرچه با رفتن این گروه ها در مزینان کم رونق شد اما بازهم هرازگاهی در مراسم نیمه شعبان و دهه ی فجر افراد زنده دلی مانند حاج قربانعلی ساعت ساز مؤذن قدیمی مسجد جامع مزینان ادامه داشت و برای آن که تنور این مجالس گرم بماند او گاهی نقش بابا برقی را با گذاشتن قاب یک تیر برق بر روی سرش به عنوان کلاه ایمنی تقلید و به اجرای میان پرده می پرداخت....

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۲۰
دی
۰۱

🖌نویسنده و محقق؛ علی مزینانی عسکری

✍️کویر مزینان بخشی از ریگ خارتوران به شمار می رود که در محدوده 35 درجه و 30 دقیقه عرض شمالی و 56 درجه و 35 دقیقه طول شرقی و با مساحت 1969 کیلومتر مربع در جنوب غربی شهرستان سبزوار و  7 کیلومتری شهرستان داورزن قرار دارد.

کویر مزینان گرچه در دل تاریخ این زمان گم شده و متأسفانه  از دید و دسترس مسئولین و مقامات دولتی و تورهای گردشگری استان و کشور دور مانده اما یکی از شاهکارهای هستی با بیابان های پوشیده از نمک، تپه های طلایی شن های روان و آسمان پر از ستاره است که در کمتر کویرهای ایران و جهان می توان چنین جاذبه ای را یافت که رد آن به سبزه و باغستان ختم شود!

انواع تپه های ماسه ای در اشکال متنوع و زیبا چون برخان، سیف، هرم های ماسه ای، تل های نباتی، چین و شکن ماسه ای، پیکان ماسه ای و … شگفتانه های این کهن دیار کویری است که چشم اندازی وهم انگیز و رؤیایی را برای هر بیننده ای فراهم می سازند.

کویر مزینان در حقیقت بخشی از هویت سربدارانی ها در غرب خراسان رضوی است اولین و بزرگترین قیام شیعی در ایران در این نقطه از جغرافیا اتفاق افتاده و دکترعلی شریعتی قبل از آنی که فامیلی اش در شناسنامه شریعتی باشد مزینانی است!  اینجا میقات الرضا (ع) و دروازه ورودی غرب استان خراسان رضوی است و در طول سال قریب به 30 میلیون نفر از کنار مزینان و شهر داورزن عبور می کنند و سهم مزینان از این پتانسیل صفر است و عجیب تر آنکه بعضی تورهای گردشگری در بی خبری محض از مناظر زیبا و شگفت انگیز چون بیابانهای پوشیده از نمک، تپه های طلایی، شنهای روان و آسمان پرستاره و بناهای تاریخی متعدد همانند کاروانسرای شاه عباسی و مسجد بلال و مسجد جامع و حدیره و راه ابریشم و پیر برات و یخدان ها و آب انبارها و حوض هاو برج های روسی و قلعه های امین آباد(رشید) و اسماعیل آباد و همت آباد و جنت آباد و خانه زادگاه شریعتی ها و تکایای قدیمی بالا و میان و تپه های بلقیس و... راه خود را از کمربندی مزینان به سوی رضاآباد کج می سازند و چهل کیلومتر را طی می کنند تا شبی را در غیاب شریعتی و کویرش به صبح برسانند.

بدون تعارف و  هرگونه قصد و غرضی می گوییم بر روی هرگونه نقشه در دوره های مختلف تاریخی که نگاه می کنی این نام مزینان است که ثبت شده نه شهرهای فعلی و بسیاری از سیاحان و گردشگران و شاهان و خسروان ساسانی و سلجوقی و زندیه و قاجاری که گذرشان به خراسان می افتاده ابتدا در مزینان جلوس می کردند تا گرد راه و خستگی را از تن بزدایند و بعد با کلی تعریف و تمجید از مهمان نوازی و غیرت و هنرمندی و فتوت مزینانی ها و بناهای به جا مانده از اسلافشان به راه خود ادامه می دادند و کویر در تمامی تاریخ تنها با نام مزینان ثبت شده و می درخشد نه جای دیگر...

روزگاری اینجا را مرزبانان می گفتند به خاطر مردمان غیور این سامان که مردانه در مقابل طاغیان و یاغیان و غارتگران ایستادند و زمانی نیز علمای بی شماری در دل آن پرورش می یافت و مزینان به همین خاطر زادگاه دانشمندان و اندیشمندان نام گرفت.

در اطراف این کویر سوت و کور و پیر می توان به راحتی تمدن های پارت و پارس و ماد را یافت و تاریخ پرشکوه آن با گذر  از تمامی دوره های تاریخی به هزار و دویست سال قبل از تولد مسیح بر می گردد و چه بسا این نام پاک اهورایی به زرتشت و یسنا پرستی راه می یابد که در آیین آن دین به سنتی بانام مزینان می رسیم و یکی دیگر از نام های باشکوه آن به فر ایزدی ختم می شود و مزدینان و مسینان می خوانندش...

کاروانسراهای مأمونی و انوشیروانی که دیگر جز افسوس ردی از آنها نیست تاریخ نانوشته و ناگفته ای را در دل خود مدفون کرده است و گویی صفویان بهتر می دانستند که برای مقابله با هر تهدیدی باید بناها را محکم ساخت و برای همین هنوز ربات آنها در مزینان قدیم که دویست سال پیش تمامی خانه ها را ویران کرد می درخشد.

خط ایثارگری مردم این دیار به عاشورا و کربلا پیوند می خورد و روز دهم محرم هر سال شکوه مراسم عاشورایی این دلدادگان کویری دل هر بیننده ای را مسخّر و دیده های آنها نیز مسحور رسم و آیین هایش می شود و نخل؛ این نماد اصلی قربانیان کربلا بزرگترین سنبل عاشورائیان مزینان در تمامی ایران حتی یزد با نمونه های مختلف آن  است و با همین نگاه ثبت فرهنگ ناملموس می باشد و این مسیر عاشورایی به بیش از هفتاد شهید و ده ها ایثارگر و صدها رزمنده در دوران دفاع مقدس رسیده است....

حدود العالم من المغرب الی المشرق، تاریخ بیهق ابوالحسن بن زید بیهقی، صوره الارض ابن حوقل دمشقی و تیمور جهانگشا و علی اکبر دهخدا و صاحبان سفرنامه و مطلع الشمس ناصرالدین شاه قاجاری و صنیع‌الدوله و اعتمادالسلطنه و تاریخ لباب و ابن اثیرها و اجنبی هایی همچون گابریل و آدامز و جرج ناتانیل کرزن و... همه و همه از مزینان نوشته اند و در این عصر شاید بعضی از نمایندگان و سردمدارانی که نیازمند رأی بودند ما را به شهیدپروری و قهرمان پروری و شریعتی و... فریفتند و هربار بر سر سفره مان نشستند اما نمک را خوردند و نمکدان و برکت و سبزی سفره را به جای دیگر بردند و مزینان هر روز از آبادانی دور و دورتر شد و فرزندانش برای یافتن کسب و کاری راهی پایتخت و دیگر شهرها شدند در حالی که با همین پیشینه می توان بهترین منابع درآمدی و کارآفرینی را رقم زد.

 شب، سکوت، کویر و رصد ستارگانی که هرشب در کویر سرد و خاموشش بر زمین لبخند می زنند و راه های شیری آن، انسان را از این زمین خشک و لم یزرع به کعبه پیوند می دهد اهل علم به ویژه علما و دانشمندان نجوم و ستاره شناسی  معتقدند «کویر مزینان با شرایط ویژه کویری می تواند به یکی از پایگاه های نجوم در کشور تبدیل شود. از این ظرفیت می توان دو منظوره استفاده کرد هم برای گردشگری و جذب گردشگرانی که به کویر مزینان می آیند و هم برای کارهای علمی و دانشگاهی در عرصه فیزیک و نجوم. »

بعضی دیگر نیز معتقدند کویر مزینان  می تواند پایگاه پژوهشی در زمینه کویر باشد. حتی می توان نخستین اردوگاه دانش آموزی و دانشجویی کویر را در مزینان و در اطراف سبزوار اما با رویکرد کویرنوردی راه اندازی کرد.

در همین راستا با حضور زنده یاد پروفسور پرویز کردوانی کلنگ  پایگاه کویر نوردی کلاته مزینان در  آبان 1393 در کویر مزینان برزمین خورد ولی دیگر هیچ خبری از آن زمان تا کنون به گوش نمی رسد!

دانشگاه حکیم سبزواری هم با هماهنگی شورای اسلامی و دهیاری دوره گذشته بنا بود یک اردوگاه رسمی دانشجویی در مجموعه بوستان چشمه احداث نماید ولی جز خاطره چند عکس از تشریف فرمایی مسئولین این دانشگاه و مقامات ادارات و سازمان های مربوطه چیزی باقی نمانده است!

اگر فرماندار و میراث فرهنگی شهرستان و مقامات گردشگری استان  این کویر بکر و جاذبه های بی مانندش را برای گردشگران و طبیعت دوستان معرفی نمایند و در این مسیر شورای اسلامی و دهیاری اهتمام لازم را برای احیا و رونق بومگردی ها داشته باشند دوباره مزینان خروشان می شود و جمعیت فرسوده آن با بازگشت فرزندان بی پناهش خروشان می شود.

در حال حاضر دو اقامتگاه سنتی با عنوان نرگس به مدیریت خانواده مرحوم حاج عبدالحسین همت آبادی و به یاد دختر فرهیخته شان مرحومه نرگس همت آبادی که یکی از امیدان دنیای جغرافیا بود اما در عنفوان جوانی بر اثر یک سانحه در کمربندی غنی آباد پرپر شد و یلدا با مدیریت غلامرضا خلیلی مزینانی که دارای بنایی تاریخی از دوره های گذشته است در حال فعالیت می باشند و اقامتگاه سوم با نام ننه صفیه در حال آماده سازی است که به نظر می رسد با افزایش این بومگردی ها و امکانات بهتر میزبانی نظر گردشگران معطوف به این دیار شود و با رونق این صنعت چرخ کاسبی و منابع درآمدی نه تنها مزینانی ها که دیگر روستاهای اطراف نیز به حرکت در می آید. چرا که روستاهایی همانند بهمن آباد و سویز  و کاهک و غنی آباد و کلاته مزینان دارای بافتی قدیمی و اماکنی دیدنی هستند و آن طرف در شمال این کویر؛ ماسوله خراسان یعنی نهالدان با چشم اندازی زیبا قرار دارد و کمی جلوتر به قلعه ای می رسید با نام علی آباد که علاوه بر مزار و بقعه سلطان سیدعلی اکبر(ع)بافتی قدیمی و خانه هایی سنگی را مشاهده خواهید کرد که هوش از سر آدمی می برد و البته در میان تمامی فراموشی های تاریخی و معاصر گرد پیری بر این بناها نیز نشسته است کمی این ور تر با گذر از میان کوه ها به فرومد می رسید با چهره هایی همچون ابن یمین و شیخ حسن جوری و ابنیه منحصر به فرد تاریخی که شعر و ادب در آن جوشان است.

آن طرف تر روستاهای تاریخی چشام و باشتین هر یک با مسجد و قلعه ی سربدارانی، تاریخی از مذهب و غیرت را به رخ می کشند.
 
 اگر  گردشگری در این منطقه زنده شود دیگر محرومیت هم از بین خواهد رفت و اینها همه با تشکیل و تأسیس پایگاه کویرنوردی محقق خواهد شد تا نیازسنجی برای این منطقه صورت بگیرد و بتوان تورهای کویر نوردی و دوست داران این طبیعت زیبا را دعوت به حضور کرد.

 

عکس؛ محسن مزینانی عسکری
 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۴
آذر
۰۱

​🔆پژوهشی درباره ی هنر و هنرمندان کهن دیار مزینان

🖌نویسنده و محقق؛ علی مزینانی عسکری

 

✍️در صنعت سینما و تلویزیون علاوه بر فرزندان زنده یاد حاج میرزاحسین که گل سرسبد این هنر محسوب می شوند چند نفر دیگر از مزینانی های هنرمند فعالیت داشته و دارند که می توان به این اسامی اشاره کرد؛دکتر حسن فخاری مزینانی یکی دیگر از چهره های موفق تلویزیونی است و مدت ها مسابقات بزرگ ورزشی در داخل و خارج با تهیه کنندگی و کارگردانی او از شبکه های تلویزیونی پخش می شد و علاوه بر مدیریت بخش های ورزشی در شبکه سه مسئولیت پخش شبکه ی سلامت و جام جم  را در کارنامه خود دارد.

نوراله مزینانی(یوسفی) کارمند بازنشسته اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی که مستند عشق آباد(مزینان) با رویکرد عاشورای مزینان به همت او ساخته شد و از سیمای جمهوری اسلامی پخش گردید وی همچنین به لحاظ موقعیت شغلی در بنیاد فارابی به عنوان ناظر بعضی از جشنواره های هنری استان ها حضور داشته است .

حسین هاشمی مزینانی نیز از چهره های فرهنگی بسیج و شهرداری تهران  که در چند سریال تلویزیونی نقش کوتاهی را اجرا کرده است.

روح اله احسانی مزینانی کارمند صدا و سیمای جمهوری اسلامی،غلامحسین مزینانی و حاج مجید حسن زاده فرزند زنده یاد حاج محمد ، دکتر حسین مزینانی که در بخش تآتر بیشتر به کارهای وی خواهیم پرداخت و علی و محسن مزینانی عسکری با نویسندگی  و کارگردانی بیش از یک صد مستند تلویزیونی و 10 قسمت در باره شهدای والامقام مزینان و پخش از شبکه های مختلف سیما از دیگر فعالان هنری در صدا و سیما محسوب می شوند.

همچنین از دیگر فرزندان مزینانی نام آشنا در صدا و سیما باید به حسام مزینانی فرزند سرهنگ محمد دیمه اشاره کرد که علاوه بر بازیگری؛ مجری گری چندین برنامه ی تلویزیونی و رادیویی را در کارنامه خود دارد. مسابقه جدول از برنامه های موفقی است که با اجرای این جوان هنرمند مزینانی روی آنتن رفت و تا مدت ها ادامه داشت.

حسام متولد هفدهم تیرماه 1372 وفارغ التحصیل لیسانس رشته مدیریت صنعتی از دانشگاه آزاد تهران مرکز می باشد، از رادیو وارد سازمان شد و حالا مجری و بتازگی وارد عرصه بازیگری شده است.در سال 1391 وقتی 19 ساله بود وارد سازمان صدا و سیما شد و کارش را از رادیو شبکه جوان شروع کرد و دو سال بعد در سال 93 مجری زنده برنامه ورزشی خط پایان شد.بعد از 4 سال تجربه رادیویی در سال 94 با اجرای برنامه ایرانشهر که از شبکه 5 پخش می شد وارد تلویزیون شد و آخر همین سال نیز برنامه حوالی فردا رو اجرا کرد. در سال 95 دوباره به رادیو برگشت و بعد از اتمام تحصیلات در 20 تیر 95،به خدمت سربازی اعزام و بعد از دو سال دوباره با برنامه مسابقه جدول به شبکه سه و تلویزیون بازگشت.آقای مجری سال 97 در کنار اجرا وارد عرصه بازیگری نیز شد،او در سریال شرایط خاص در کنار بازیگرانی چون کامبیز دیرباز،شهره سلطانی و  بهرام افشاری بازی می کند.

حسام در این سالها برنامه های زیادی در شبکه های مختلف رادیویی داست که می توان به برنامه خط پایان رادیو جوان،برنامه ایران آفرین و سیاه سفید از رادیو فرهنگ،برنامه رهاورد و … اشاره کرد. مزینانی حالا در کنار فعالیت رادیو و مجری گری و بازیگری در تلویزیون،در تیزرهای مختلف هم به گویندگی مشغول است و در این سال ها بیش از 100 ها تیزر خوانده است

و  اما دوفعال دیگر در این زمینه که علاوه بر کار در لباس پلیس به فعالیت هنری نیز مشغول هستند سرهنگ محمد مزینانی(دیمه) که اغلب سریال های تلویزیونی با رویکرد پلیس با کارشناسی و مشاوره ی وی ساخته شده و سرهنگ احسان اله هدایتی فر است که اخبار و گزارش ترافیکی با اجرای خوب او به اطلاع مخاطبان رسانده می شود.

مهدی مزینانی فرزند زنده یاد محمود حاج اکبر نیز از مجریان توانمند و مدیران روابط عمومی بانک سپه است و در چند اثر تلویزیونی از جمله عروس به ایفای نقش پرداخته است.

از دیگر فعالان و دست اندرکاران هنری در صدا و سیما می توان به دکتر سیدمجید مزینانی فرزند سیدمهدی حاج سیدعلی اشاره کرد که مدت ۱۲ سال در صدا و سیمای خراسان رضوی فعالیت کرد و با  اخذ مدرک دکترا از دانشگاه فردوسی مشهد سال ۱۳۸۸ به دانشگاه امام رضا علیه السلام  منتقل شد و مدیریت گروه برق و معاون پژوهشی دانشگاه و عضویت در شورای نظام مهندسی کشور را در کارنامه خود دارد.

از دیگر شخصیت های هنری و فرهنگی و سیاسی که در سیمای جمهوری اسلامی فعالیت هنری داشته سردار علی رضا مزینانی  از پایه‌گذاران تبلیغات در جنگ و مسئول تبلیغات قرارگاه خاتم الانبیاء در دوران دفاع مقدس است که با مهران مدیری در  تهیه کنندگی چند سریال طنز تلویزیونی همکاری داشت.

یکی دیگر از هنرمندان جوان مزینانی که در حال حاضر به عنوان تدوینگر در سیمای جمهوری اسلامی و بخش خبر مشغول به فعالیت می باشد محسن مزینانی عسکری متولد چهارم اردیبهشت 1372 مشهد مقدس است که پس از تکمیل تحصیلات دوران مدرسه مدرک کاردانی رشته عکاسی خبری را از دانشکده خبرگزاری فارس اخذ و بلافاصله در داشنگاه علامه به تحصیل رشته علوم قرآن و حدیث پرداخت و همزمان دوره آموزشی تدوین را در باشگاه خبرنگاران جوان با موفقیت پشت سرگذاشت.

این هنرمند جوان همچنین در جشنواره های متعدد عکاسی شرکت و حائز مقام و دریافت جایزه شد و علاوه بر این تصاویر عاشورایی او مورد توجه اغلب مردم مزینان و هنرمندان کشوری قرار دارد.

وی از بدو تشکیل شاهدان کویر یکی از مدیران اصلی این پایگاه خبری مزینان است.

همکاری در ساخت چندین مجموعه ی مستند و گزارشی در باره شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و پخش از شبکه های مختلف تلویزیونی از دیگر فعالیت های محسن مزینانی عسکری است.

مهمترین فعالیت های این هنرمند جوان مزینانی

1 – عکاس مستندهای تلویزیونی ستارگان عشق پخش از شبکه ی خبر

2- عکاس و دستیار فیلمبردار مستندهای تلویزیونی شهدای حریم آل الله پخش از شبکه ی 2 سیما

3- عکاس و دستیار فیلمبردار یادواره شهدای دانشجوی گیلان و همدان پخش از شبکه ی 3 سیما

4- عکاس خبرگزاری بسیج پرس

5- همکاری با روابط عمومی سپاه تهران بزرگ و عکاسی از برنامه های مختلف مانند ؛ نشست خبری ، همایش ، یادواره و رزمایش ها

6- دستیار فیلمبردار مستند شهدا در نهضت حسینی

7- همکاری با ستاد مردمی نهضت جمع آوری اسناد دفاع مقدس به عنوان  تصویربردار و عکاس

8- عکاس و تصویر بردار مستند والدین شهدا

9 –  گذراندن دوره آموزش عکاسی مقدماتی در موسسه شهید آوینی

10- عکاس مستندهای تلویزیونی محرومیت زدایی در خوزستان

11- دوره ی آموزش عکاسی، تدوین، و تصویربرداری در موسسه ی سلامت پایدار

12- عکاس و دستیارفیلمبردار مستندهای تلویزیونی روایت نصر پخش از شبکه های افق ، 2سیما

 

✍️چه بسا هستند هنرمندان و نویسندگان چیره دستی مانند استاد علی جعفری که نخواهند از خود بگویند و فعالیت های کاری و هنری ماندگار خویش را تشریح و از اشتهار و بالیدن به آن نیز استقبال نمی کنند که اگر این کارنامه در اختیار برخی دیگر از افراد می بود الآن زمین و زمان را بهم می دوختند که:« من آنم که رستم بود پهلوان!» اما فرزندان بی ادعای سرزمین من منش و ایده اشان خدمت بوده و حتی راضی به نام بردن از آن نیستند اما ما بنا بر رسالتی که عهده دار آن شدیم این وظیفه را برای خود متصور می دانیم که مزینان اندیشه پرور و ادب دوست و هنرخیز را آن چنان که شایسته است معرفی نماییم.

🔹از استاد جعفری گفتیم نویسنده ای که به راستی همیشه یار و یاور شاهدان بوده و مزینان را کعبه ی آمال خود می داند ، پرستشگاهی که خاکش سجده گاه عاشقان است و باید با افتخار سر بر آن سایید و تکریمش کرد. این فرزند مزینان که از پایه گذاران تعزیه ی دهه ی دوم و کارگردانان دهه ی اول و رشد یافته در خانواده ای قرآنی و مکتبی است؛ علی رغم کار در فضای نظامی ارتش همیشه یک فرهنگی کامل بوده و نوشته هایش در شاهدان کویر مورد توجه و بهره مندی سنین مختلف است. وی به مدت دوسال نویسنده ی برنامه های مدیریت رادیو و تلویزیون بوده و  سردبیری مجلات صف و سرباز و خانواده را به مدت چهارسال بر عهده داشت، ریاست دایره ی انتشارات به مدت پنج سال و مدیر کل روابط عمومی ارتش جمهوری اسلامی ایران به مدت چهار و نیم سال از دیگر مسئولیت های مرتبط هنری استاد جعفری است . ما در ادامه و بخش های دیگر این نوشتار به هنر والد مکرم استاد جعفری خواهیم پرداخت که باید اذعان کرد پسر کو ندارد نشان از پدر...

🎬🔆و اما یکی دیگر از فعالان هنری مزینان هنرمند انیماتور مزینانی سید مجید مزینانی معروف به میرشکاری فرزند مرحوم سیدرضا میرشکاری است .
سید مجید سال 1354 ه ش در پایتخت ایران زمین پا به عرصه ی وجود نهاده و  از نوجوانی به هنر و فعالیت در سینما و تلویزیون علاقه ی خاصی داشته است و به همین خاطر پس از آموزش و کسب مهارت لازم در سال 1376 به جمع تلویزیونی ها می پیوندد و با استخدام در سازمان صدا وسیما به صورت رسمی کار خود را با فعالیت های؛CG(کاراکتر ژنریتور) و منشی گری صحنه آغاز و  صدابرداری ، نورپردازی و همکاری با عوامل تولید در صدا و سیما،تهیه کنندگی و کار گردانی نیز از دیگر فعالیت های اوست.
این جوان پرکار و توانمند مزینانی با  مدرک کارشناسی انیماتوری و وظیفه سازی از دانشگاه علمی کاربردی تهران فارغ التحصیل شد و معتقد است: کار فرهنگی واقعی یادگیری مفاهیم اولبه تربیتی ، شهروندی می باشد که متاسفانه در این مورد جدیتی در کار نبوده است. به همین منظور او خود آستین همت را بالا زده و با همین رویکرد به کار برای کودکان به ویژه در زمینه انیمیشن سازی  بیشتر می پردازد.او به دلیل روحیه ی شاد و دوست داشتنی کودکان ؛ تا کنون آثار متنوعی را تهیه ، کارگردانی و تولید کرده است که انیمیشن سرزمین نقره ای از این جمله کارهاست.
وی علاوه بر مطالعه و پژوهش در اقلیم های گوناگون ایران برای ساخت انیمیشن، برای  کودکان فلسطینی نیز طرح و ایده خاصی دارد و به سراغ ساخت فیلمی با مضمون انقلاب سنگ یا انتفاضه فلسطین رفته و مجموعه ی سنگ سرخ را آماده کرد.

سید مجید این سال ها در شبکه برون مرزی الکوثر به تهیه و کارگردانی برنامه های کودک و نوجوان می پردازد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۲
آذر
۰۱

💠مادر

 

✍️خسته از ناملایمات زندگی چون آواره ها در خیابان قدم می زدم و زیر لب غرلند می کردم و به نامردی های دنیا لعنت می فرستادم که حجله ی عزایی مرا از راه رفتن باز داشت، روی آگهی ترحیم این گونه نوشته بودند : «زنده یاد بانو زهرا گل محمد ، مادر شهید محسن حیدرزاده .مراسم ختم آن مرحومه در منزل ایشان واقع در کوچه ی یاس، پلاک18 ، به نشانی در نیم سوخته، برگزار می شود.»

یک کوچه ی باریک و تاریک . حس کنجکاوی من را به آدرسی که درون آگهی نوشته بود کشاند. خاکستر در سوخته که با خون آمیخته شده بود در دلم ولوله ای به راه انداخت.اهالی محله بیرون از آن خانه جمع شده بودند. گویا جرأت ورود به آنجا را نداشتند و یا از موضوعی خجالت زده بودند.در میان همهمه ی مردم خاطرات عجیبی را از او می شنیدم:

- بانو این اواخر خیلی بی طاقت شده بود و شبها مدام با صدای بلند گریه می کرد ...

- آری صدای گریه هایش نمی گذاشت که با خیال آسوده بخوابیم، خانواده ام معترض شدند که مرد! برو بگو این زن یا روزها گریه کند و یا برود جایی دیگر ناله بزند...

در حالی که صدای مکالمه ی همسایه ها در ذهنم غوغایی برپا کرده بود گیج و منگ وارد خانه شدم. فضای خانه سرد بود و خاکستری انگار اهالی این خانه همیشه گرفتار رنج و محنت بوده اند . صدای گریه های مرد خانه از همه بلندتر بود . آن گونه که از همسایه ها شنیده بودم تا به حال سابقه نداشته که این مرد این طور بگرید!

رفتم جلو و به رسم ادب تسلیت گفتم. گوشه ای را پیداکردم ،متأثر از حزن و اندوه اهل این بیت سرم را پایین انداختم و به لاک خود فرو رفتم .حس کنجکاوی آرام و قرار برایم نگذاشته بود می خواستم بدانم چه به روز این خانواده آمده که صدای نوجوانی ، مرا متوجه خودش کرد. نامش حسن بود و یکی از فرزندان این خانه بود. داشت برای یکی از دوستان پدرش ماجرای حادثه ای را که برای مادرش رخ داده بود شرح می داد:«عمو سلمان ! آن شب دور هم جمع شده بودیم و برای آینده ی کودکی که در راه بود نقشه ها می کشیدیم.خواهرم زینب مدام قربان صدقه ی برادری می شد که در شکم مادر منتظر قدم گذاشتن به این دنیا بود.پدرم داشت خاطره ی آخرین سفر حجش با پدربزرگم را تعریف می کرد که پدر بزرگ دست پدرم را بالا برده بود و او را به عنوان سرور و رهبر قبیله بعد از خودش معرفی کرد. همه ی مردم راضی و خوشحال بودند و اولین کسی که پیشگام شده بود برای بیعت، شرارت در چشمانش برق می زد انگار که نیت شومی در سر می پروراند. صدای کوبیدن در مانع از اتمام حرف های پدرم شد.صدای زوزه ی گرگ های منتظر ، من و برادر و خواهرم را به وحشت انداخته بود. همان کسی که پیشگام بیعت با پدرم بود آمده بود تا ارث نداشته اش را از ما طلب کند. مادر خواست مانع حمله ی گرگ ها شود اما...خون داشت از مسمار در چکه می کرد و چادر مادر در آتش می سوخت ، فریاد مادر بلند شد که آخ محسنم از دست رفت...آن ها حمله ور شدند و دست های پدرم را به بند کشیدند . مادر به زحمت از زمین بلند شد تا مانع بردن پدر شود که دیدم سایه ی دستی از بالای سرم رد شد،صدای رعد مهیبی آمد و مادر نقش زمین شد. همسایه ها هم فقط نظاره گر بودند. پدرم را به زور بردند تا خلعت ولایت را که خدا بر تنش کرده بود برتن دیو صفتان کنند. مادر چند روزی در بستر بیماری بود .درد پهلو امانش را بریده بود.گاهی میان درد دل زینب با مادر می شنیدم که: دخترم آماده ی طوفان های سخت تر باش که باید امتی را از بلایی عظیم نجات دهی. دخترم روزی خواهد رسید که باز گرگ ها هوس حمله به حریم تو کنند اما این بار برادران چند نسل بعد از تو حتی اجازه ی نزدیک شدن آن ها به خانه ات را نخواهند داد. صدای اذان مانند لالایی برای مادر بود که روز آخر وقتی موذن خواند :اشهد انّ محمداً رسول الله ...مادر برای اولین بار در زندگی و برای همیشه راحت خوابید.»

هاج و واج از خاطرات تلخ حسن با خود گفتم غم من در برابر مصیبت های این خانواده قطره ای است در برابر دریا پس چرا با این حال آن ها شاکر خداوند هستند و تو شاکی از او. نشانی مزار مادرشان را خواستم اما...

🖌محسن مزینانی عسکری

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۵
مرداد
۰۱

🚩امسال، حسرت به دل بسیاری از خانواده ها ماند به خصوص کسانی که عزیزان شان در دو سال کرونایی دار فانی را وداع گفتند و آرزو داشتند یک بار دیگر محرم و عاشورای حسینی را آن هم در مزینان ببینند.

🚩امسال، محرم مزینان غوغا بود و تو گویی رستخیز عظیم در این سرزمین برپا شده و  عاشورا چنان التهابی در دل عشاق افکنده که لحظه به لحظه فرزندان مزینانی وارد زادگاه شان می شدند تا همراه با هنرمندان تعزیه خوان به سوگ پسر فاطمه بنشینند.

🚩امسال، نخل، گویا می خواست خودش را به رخ تمامی رخدادهای محرم بکشد و این نماد تابوت شهدای کربلا انگاربه وسعت تاریخ دویست ساله عزاداری عاشورائیان مزینان سنگین تر از همیشه شده بود و شاید نگاهش به دنبال عزیزانی بود که زیر پایه های او کمر راست می کردند تا سروقامتان کربلا را تشییع نمایند.

🚩امسال، گرمای مزینان به همان گرمای سوزان دشت نینوا بود و مردم عطش زده کویر تا پاسی از شب در میدان قتلگاه نشستند تا با دیدن تعزیه ای که هفتصد و بیست روز انتظارش را می کشیدند عقده دو ساله را خالی کنند.

🚩امسال، مزینان بی شباهت با کربلا نبود! آب این منبع حیاتی گاهی در خانه ها یافت نمی شد و برق هم روزگار خوشی نداشت و در مهمترین ساعات عزاداری با قطع شدن مکرر؛ گرما را به جان عزاداران روانه می کرد! راه ارتباطی را هم گویا لشکریان نامرئی بر روی مردم بسته بودند و تلفن همراه تحمل ارتباط با دنیای بیرونی را نداشت اما تمام اینها بازهم موجب نشد که مزینانی در تهران و شهرهای دیگر بماند و با ترک رفاهیات شهری گرمای سوزان و کمبود آب و قطعی برق را به جان خرید تا پس از آن فراق دوساله در کنار همشهریانش پای عزای سیدالشهدا بنشیند.

🚩امسال، تعزیه خوانان هم شور و حال خاصی داشتند گویا خدا نفس آنها را در گرمای طاقت فرسای کویر صدچندان کرده بود و با تقویت صوتی که سال گذشته انجام شده صدای شان تا آن سوی کویر طنین انداز بود و خادمان این دستگاه از ابتدای صبح تا پایان مراسم با عشق و علاقه ی خاص همیشگی خدمت می کردند.

🚩امسال، عزاداری مان مانند سال ها قبل بود وقتی اجدادمان زنده بودند و این میراث گرانبها را به دلهای ما سپردند...

🚩امسال هم میهمانان بلند پایه و مقامات نظامی و انتظامی و قضایی و امنیتی از نظم خودجوش مزینانی ها در چنین میدان عظیمی متحیر ماندند و بر این همه همت مردم دیار شریعتی درود فرستادند...

🚩امسال، محرم مرهم دل های شکسته مزینانی ها  بود و عاشورا میعادگاه دوباره عاشقان حسینی در مزینان...

🤲خدایا به حرمت این دلهای شیدایی که عاشقانه در سوگ سرور آزادگان و سالار شهیدان عزاداری کردند سالی دیگر را نیز توفیق عنایت کن تا در کنار عزیزانمان عاشورا را ببینیم...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۰
خرداد
۰۱


🌴زائر شاه خراسان

تا که هستی زائر شاه خراسان غم مخور
باش عارف تا شوی مشمول احسان غم مخور

شرطِ توحید است ولای این امام انس و جان
با ولایت کارها گردیده آسان غم مخور

بر در دربار آن شه دست حاجت کن دراز
چون گدای درگهش گردیده سلطان غم مخور

ضامن آهوی دیروز ضامن امروز ماست
می شوی آزاد ز صیاد بیابان غم مخور

پایتخت اصلی ایران زمین شهر رضاست
بیمه گردیده تمام مُلک ایران غم مخور

دیماه خواهد گذشت مانند ابر ای دوستان
چون بهار آید رود فصل زمستان غم مخور

جام می را سر کش و تا صبح صادق بشنوی
چهچه مستانه ی مرغ خوش الحان غم مخور

زائران قبر شه خوانند دعای انتظار
تا رسد پایان زمان شام هجران غم مخور

عسکری تکرار کن شاه بیت حافظ را که گفت
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

🌹شعر دوم عالم جلیل القدر زنده یاد حاج شیخ حبیب اله عسکری مزینانی به مناسبت میلاد امام رضا(ع)

تا ز سقّاخانه ات نوشیده ام یک  جرعه  آب
کرده ام احساس مستی و شده حالم خراب

هاتفی گفتا که این دیر مُغان دیگری است
خوردی  از  جامِ  طهورا ای برادر شُربِ  ناب

خلعت خود را نما سیراب که این جا زمزم است
 نی غلط گفتم که کوثر هست و ناجی از عذاب

گر وضو داری بگیر باز هم وضوی دیگری
تا روانت  را  کند تنویر و  گردد فتحِ   باب

گوش جان بسپار که فاخلع نعلیک را بشنوی
موسیِ عِمران خوش آمد گوید آن عالیجناب

تکیه داده بر عصایش در میان کفش کَن
دستِ بیضایی او شرمنده ی این  آفتاب

عیسیِ محیّ الرّمیم قرآن تلاوت می کند
 جایِ  انجیل دستِ او  قرآن  بُوَد اُمُّ الکتاب

آیه های صلح و رحمت را کلیسا می برد
تا کشیش دشمنِ  قرآن را سازد  مُجاب

گر دلت بشکست اذنت داده اند بهر حرم
 حلقه بر در زن نما شادی که بگرفتی جواب

چون تشرف یافتی با چشم دل او را ببین
پایین پایش ایستادی با ادب بنما  خطاب

این دل ظلمانی ام  را  کن منور  از ولا
 آن چنان که نور می گیرد ماه از  آفتاب

اشک شوق یوسف و یعقوب چقدر زیباستی
 اشکِ عشق بریوسف زهرا ثوابش بی حساب

ضامن آهوی صحرا ضامنِ  هر دو سرا است
 منجیِِ  امروز  ما و ضامن  یوم ُ العقاب

این کبوترها  فراوانند به صحن و  گنبدش  
در فراز و در  فرود  آیند اما با شتاب

مهبط  جبرئیل باشد این  حرم با  افتخار
 نازد و شوید به اشک دیده بهتر از گلاب

بی شمارند این ملائک در طواف مرقدش
همچو سیّارند و دوّارند بدون خورد و خواب

خادمان در خدمت زوّار و هم صحن و سرا  
تا قیامت تحت فرمانند همه از شیخ و شاب

گر مخیّر می شوند بین بهشت و این حرم
 گفته اند کفران بُوَد با این حرم هر انتخاب

گفتمش فرق حرم بر گو چه باشد با بهشت؟
 گفت جایی که امام نَبوَد ؛ بُوَد دار العذاب

در  کنارِ  گل  اگر  بلبل  بُوَد  زیبا  بُوَد
بوستان بی امامت جای جغد است و غُراب

ای  سراسر  افتخار  کشور ایران زمین
ملت از تو بیمه گشته همچنان این خاک و آب

یا  غیاث الامّتِ  پیغمبر   آخر   زمان
 از تو می خواهیم دعا باشد دعایت مستجاب

ملتهب گردیده این امت زجور مشرکین
 یک نظر بنما کز آنها دور  گردد التهاب

در میان فتنه ها بالاترینش تفرقه است
کاش از این تفرقه امت نمودی اجتناب

ادعای داعش و ظلم و ستم بر مسلمین
قلب پاک حضرت صاحب شده زین غم کباب

در  زیارت  وعده  دادی  بهر زائر  از  کَرَم
 زائرش باشی دم مردن صراط و هم حساب

کاش زائر حفظ می کرد این زیارت بهر خود
با مرامت زندگی می کرد نه راهِ ناصواب

گر مرام عسکری همواره محبوب شماست
وقتِ رفتن از صف محشر ندارد  اضطراب

عکس ؛ محسن مزینانی عسکری

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۵
دی
۰۰

#داستانک

🖌محسن مزینانی عسکری
 

✍️خسته از ناملایمات زندگی چون آواره ها در خیابان قدم می زدم و زیر لب غرلند می کردم و به نامردی های دنیا لعنت می فرستادم که حجله ی عزایی مرا از راه رفتن باز داشت، روی آگهی ترحیم این گونه نوشته بودند : «زنده یاد بانو زهرا گل محمد ، مادر شهید محسن حیدرزاده .مراسم ختم آن مرحومه در منزل ایشان واقع در کوچه ی یاس، پلاک18 ، به نشانی در نیم سوخته، برگزار می شود.»

یک کوچه ی باریک و تاریک . حس کنجکاوی من را به آدرسی که درون آگهی نوشته بود کشاند. خاکستر در سوخته که با خون آمیخته شده بود در دلم ولوله ای به راه انداخت.اهالی محله بیرون از آن خانه جمع شده بودند. گویا جرأت ورود به آنجا را نداشتند و یا از موضوعی خجالت زده بودند.در میان همهمه ی مردم خاطرات عجیبی را از او می شنیدم:

- بانو این اواخر خیلی بی طاقت شده بود و شبها مدام با صدای بلند گریه می کرد ...

- آری صدای گریه هایش نمی گذاشت که با خیال آسوده بخوابیم، خانواده ام معترض شدند که مرد! برو بگو این زن یا روزها گریه کند و یا برود جایی دیگر ناله بزند...

در حالی که صدای مکالمه ی همسایه ها در ذهنم غوغایی برپا کرده بود گیج و منگ وارد خانه شدم. فضای خانه سرد بود و خاکستری انگار اهالی این خانه همیشه گرفتار رنج و محنت بوده اند . صدای گریه های مرد خانه از همه بلندتر بود . آن گونه که از همسایه ها شنیده بودم تا به حال سابقه نداشته که این مرد این طور بگرید!

رفتم جلو و به رسم ادب تسلیت گفتم. گوشه ای را پیداکردم ،متأثر از حزن و اندوه اهل این بیت سرم را پایین انداختم و به لاک خود فرو رفتم .حس کنجکاوی آرام و قرار برایم نگذاشته بود می خواستم بدانم چه به روز این خانواده آمده که صدای نوجوانی ، مرا متوجه خودش کرد. نامش حسن بود و یکی از فرزندان این خانه بود. داشت برای یکی از دوستان پدرش ماجرای حادثه ای را که برای مادرش رخ داده بود شرح می داد:«عمو سلمان ! آن شب دور هم جمع شده بودیم و برای آینده ی کودکی که در راه بود نقشه ها می کشیدیم.خواهرم زینب مدام قربان صدقه ی برادری می شد که در شکم مادر منتظر قدم گذاشتن به این دنیا بود.پدرم داشت خاطره ی آخرین سفر حجش با پدربزرگم را تعریف می کرد که پدر بزرگ دست پدرم را بالا برده بود و او را به عنوان سرور و رهبر قبیله بعد از خودش معرفی کرد. همه ی مردم راضی و خوشحال بودند و اولین کسی که پیشگام شده بود برای بیعت، شرارت در چشمانش برق می زد انگار که نیت شومی در سر می پروراند. صدای کوبیدن در مانع از اتمام حرف های پدرم شد.صدای زوزه ی گرگ های منتظر ، من و برادر و خواهرم را به وحشت انداخته بود. همان کسی که پیشگام بیعت با پدرم بود آمده بود تا ارث نداشته اش را از ما طلب کند. مادر خواست مانع حمله ی گرگ ها شود اما...خون داشت از مسمار در چکه می کرد و چادر مادر در آتش می سوخت ، فریاد مادر بلند شد که آخ محسنم از دست رفت...آن ها حمله ور شدند و دست های پدرم را به بند کشیدند . مادر به زحمت از زمین بلند شد تا مانع بردن پدر شود که دیدم سایه ی دستی از بالای سرم رد شد،صدای رعد مهیبی آمد و مادر نقش زمین شد. همسایه ها هم فقط نظاره گر بودند. پدرم را به زور بردند تا خلعت ولایت را که خدا بر تنش کرده بود برتن دیو صفتان کنند. مادر چند روزی در بستر بیماری بود .درد پهلو امانش را بریده بود.گاهی میان درد دل زینب با مادر می شنیدم که: دخترم آماده ی طوفان های سخت تر باش که باید امتی را از بلایی عظیم نجات دهی. دخترم روزی خواهد رسید که باز گرگ ها هوس حمله به حریم تو کنند اما این بار برادران چند نسل بعد از تو حتی اجازه ی نزدیک شدن آن ها به خانه ات را نخواهند داد. صدای اذان مانند لالایی برای مادر بود که روز آخر وقتی موذن خواند :اشهد انّ محمداً رسول الله ...مادر برای اولین بار در زندگی و برای همیشه راحت خوابید.»

هاج و واج از خاطرات تلخ حسن با خود گفتم غم من در برابر مصیبت های این خانواده قطره ای است در برابر دریا پس چرا با این حال آن ها شاکر خداوند هستند و تو شاکی از او. نشانی مزار مادرشان را خواستم اما...

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۷
خرداد
۹۹

 

اما پدر من سنت‌شکنی کرد. درسش که تمام شد برنگشت و در شهر ماند و دیدم که چه‌ها کشید تا توانست از این مرداب زندگی شهر عمر را همه با علم و عشق و جهاد بگذراند و دامن تر نکند و آن دیگران که همگی به کویر گریختند، چه آسوده دامن تر نکردند که در کویر آبی و آبادی‌یی نیست. و به‌هرحال، او در سنت‌الاولین ما بدعتی نهاد و در شهر ماندنی شد و من پرورده این تصمیمم و تنها وارث آن همه ضیاع و عقار که در ملک فقر بر جای نهادند و شاهزاده این سلسله‌ای که، پشت در پشت، بر اقلیم بیکرانه تنهایی و استغنا سلطنت داشتند و حامل آن امانتهای عزیز و ولیعهد آن پادشاهان ملک صبحگهان و بازمانده آن سواران که، در ابدیت احساسهای بی‌مرز و اندیشه‌های معراجی خویش، بر رفرف شوق، از شبهای مهتابی کویر، خود را بر این سقف کوتاه آسمان می‌زدند و از آن سو، در فضای خلیایی ملکوت می‌تاختند و مرغان زرین‌بال الهام و غزالان رمنده وحی را، در کمند جذبه‌های نیرومند خویش صید می‌کردند و، سحرگاه، خسته و فرس کشته، به خلوت دردمند انبوه خلق فرود می‌آمدند. و اکنون، بی‌طاقت از بار سنگین آن امانتها که بر دوش دارم، در میان دو صفی که ساخته قالبهای خشت مالی خشت مالان میدان چهارباغ اصفهانند و یا کوره‌های آجرپزی فرنگ و هر دو بهم مشغول و از خود خشنود و از زندگی آسوده و خوب و خوش و بی‌درد، غریبانه می‌گردم که راه دراز و سنگلاخ است و، در هر قدم، حرامیانی در کمین، و من بی‌هم‌سفر، و زانوانم لرزان و کوله‌بارم سنگین و بیمناک از سرنوشت که چه خواهم کرد؟ که روزگارم از روزگار سیزیف سخت‌تر است و، همچون لااوکون، در شکنجه افعی‌هایی که بر اندامم پیچیده‌اند، که کاهن معبد مجهول آپولونم، در این تروای مجعولی که خود مستعمره آتن است و مردمش «بندگان و پرستندگان پالس» (الهه یونانی اغنام)! و این افعیها را نه سربازان یونانی، بل مدافعان و دروازه‌داران تروا برگردنم پیچیده‌اند!

بگذریم که قصه‌ای است عنوانش ز خون... و...

ما شرقیها همه «گذشته‌پرستیم»، نه «گذشته‌گرا» که برای ما صفت بی‌رمقی است. و آنچه ما احساس می‌کنیم با آنچه اروپایی‌ها کلاسیسیم می‌نامند یکی نیست؛ از این است که همواره «دوران طلایی» همه ملتهای ما در گذشته قرار دارد.

کجای گذشته؟ در دورترین اقصای تاریخ، آنجا که جز افسانه و اساطیر از آن خاطره‌ای نداریم و جز خیال را بدان‌سو راه نیست. در آن‌سوی شرق، چین، عصر طلاییش دوران شاهان فوسه یانگ است که حتی کنفسیوس از آن به حسرت یاد می‌کند؛ کتیبه‌های مردم سومر و بابل ـ در آن دوران که از همه ملتهای دیگر جهان و از همه اعصار تاریخی خویش تمدن و اقتداری درخشان‌تر و زرین‌تر داشتند ـ از عصر طلایی خود به حسرت یاد می‌کنند، عصری که، با طوفان نوح، در زیر لایه‌های ضخیم رسوب آن سیل عالمگیر، برای همیشه مدفون گردید! و ما خود، همیشه، حتی در اوج تمدن اسلام و عظمت دوران داریوش و کورش، از عصر طلایی جمشید یاد می‌کنیم که: روزگاری بود پر از عصمت و خوشبختی و داد، عصر روشنایی و مهر، که حسرت نوروزش و جام جهان‌نمایش همواره ما را وسوسه می‌کند و حال را و آینده را از چشممان انداخته است. این فلسفه تاریخ در روح همه ملتهای شرق است و به‌گونه‌ای، همه ملتهای جهان، روح انسان: حسرت از گذشته، بیزاری از حال و انتظار مسیحی در آینده.

و دوران کودکی نیز عصر طلایی هر کسی است. دوران پرعصمت و عزیز و شاد تاریخ یک زندگی. و من نیز، گرچه دوران کودکیم نه با «طلا» که، با «فولاد» سر آمد، اکنون در پیش چشم خاطره‌ام، درخشش طلا یافته است، به‌خصوص که جوانی‌ام همه، در آخرالزمان گذشت، همه سر بر روی کتاب و دل در آسمان و تن در زندان! و بقول فردوسی: «جوانی هم از کودکی یاد دارم» و اما چون او دریغا دریغا ندارم که، گرچه بسختی، اما، بخوبی گذشت.

آن اوایل، سالهای کودکی، هنوز پیوند ما با زادگاه روستاییمان برقرار بود و، بر خلاف حال، پامان به ده باز بود و در شهر، دستگیر، نه، پاگیر، بلکه دست و پاگیر نشده بودیم و هر سال، تابستانها را به اصل خود، مزینان برمی‌گشتیم، و به تعبیر امروزمان، «می‌رفتیم».


مزینان، این دهی که با آبادیها، و امروز، خرابیهای پیرامونش، یادآور کانون خاندان ما و گوینده خاموش قصه‌های از یاد رفته نیکان ما و نیاکان من است، که تاریخ ـ این پیر غلام پایتخت‌نشین چاپلوس که هماره قلمش خادم شکمش بوده است و خردش ساکن چشمش، و هرگز جز فیلمهای سریال عملیاتی زد و خوردی پر«حادثه» را نمی‌بیند و جز برای خداوندان زر و زور نمی‌نویسد ـ کجا پایی به دهی می‌توانست نهاد و از «کاخ» قیصر ـ که بر آن فرش زربفت گوهرنشان می‌گستردند و از قصر شمس‌العماره، که هر صبح و شام نفیر نقاره‌اش سلطنت «ابد مدت» ناصرالدین‌شاه «شهید» قاجار را بر گوشهای خلق می‌کوفت ـ سری به «کوخ» حکیم می‌توانست زد؟ که بر شاهنشین حجره پذیراییش، نیم پوست تختی گسترده و مابقی را ماسه‌های نرم بادآورده کویر پوشیده بود و یا از «مهتاب خرابه»ی علامه بهمن‌آبادی می‌توانست خبری گیرد؟ که در سایه دیوارهای شکسته و برجهای سرافکنده‌اش، روح دردمند آواره‌ای، در قفس اندامی، سر به درون خویش فرو برده و با آن «خودِ پنهانِ خویش»، دست اندر کار آفرینش‌هایی همه عشق و همه شعر و همه زیبایی اهورایی بود!

... الدهر فی الساعه و الارض فی الدار...!

تاریخ اینها را چه می‌فهمد؟ اینان را چه می‌شناسد؟ او را برای این ساخته‌اند تا نامه‌های ناپلئون را به ژوزفین برساند و میان لویی و زن برادر نیم‌مردش، ملقب به «مسیو»! قاصدی کند و برای راسپوتین لحاف‌کشی، و نیمه‌شبهای تاریک، در پیچ و خم کوچه‌ها و سایه دیوارهای کاخ ورسای، فانوس‌کش ولیعهد لویی پانزدهم باشد که از خانه یکی از افسران رشیدش باز می‌گردد که برای عظمت فرانسه به میدان نبرد با اتریشش فرستاده‌اند تا حماسه ملی بیافریند و هم‌اکنون، با دامنی خیس از گذر بر دریاهای افتخاری که ببار آورده، سرود مارسیز را مغرورانه می‌خواند، و یا برشمارد که سلطان غازی، پس از دوگانه به درگاه یگانه، چند ساتگین درکشیده و از آن پس مزاجش تقاضای چه حاجتی کرده است؟ داغگاه شهریار را، نکته به نکته، موبه‌مو، وصف کند. و یا دنبال لشکریان ناپلئون «کبیر» بیفتد و اسب‌ها و آدمها و زاد و توشه و سلاح و کلاه و جامه و راه و کوه و دشت و هوا و سرفه و خنده و دعوا و آشتی و نشست و برخاست و... هرچه هست و نیست را، با حرص و ولع، در دفترش یادداشت کند و، هنگام عبور سپاه از آلپ، فریاد شوق برکشد و از اعجاب مشت بر زانویش زند و از شعف، همچون شتر مست، پا به‌زمین کوبد و کف از لوچه برافشاند و چون به خانه بازگردد، ناز بر فلک و فخر بر ستاره کند که چه دقتی مبذول فرموده و چه امانتی در ضبط وقایع مرتکب شده است! از چنین فانوس‌کش جاانداز پادو خانه‌زادی چه انتظار دارم؟ مگر هم‌اکنون چه می‌کند؟ حال که ادعا می‌کند که با خلق آشتی کرده است و با کوچه آشنا شده است و به میان توده آمده است؟! از اعتیادات و انحرافات قدیمش سخنی نمی‌گویم که می‌بینید هفت سال است برای مرگ «جان عالمیان خراش» کندی ماتم گرفته است و هنوز لباس سیاهش را از تن در نیاورده و اصلاح نکرده و اشک بر گوشه چشمانش خشک نشده است و هر روز چهره‌های ابوی و اخوی و طفلان مسلمش را که بر روی پرده کشیده است، وسط جمعیت دنیا، سر هر رهگذر و هر چهارراه، به نمایش می‌گذارد و معرکه می‌گیرد و عربده می‌کشد و... ول‌کن هم نیست! و همین رقیق القلب وفادار احساساتی از هزاران پدری و همسری که هر روز در خون می‌غلتند و میلیونها خانواده زرد و سیاه و سرخ و سفیدی که در زیر غرش و بارش و یورش توپها و بمب‌ها و تفنگدارهای همان فقید سعید و اسلاف و اخلاف احلافش ـ تنها به‌جرم «ضعیف بودن و انسان بودن» که هیچ با هم سازگار نیست ـ نیست شده‌اند و می‌شوند یادی نمی‌کند و اگر نامی هم می‌برد چنان سرسری و زورکی و از روی بی‌میلی است که اصلاً سخنش مفهوم نیست.

به این کارهایش کاری ندارم که حکما گفته‌اند خوی بد در طبیعتی که نشست برخاستنی نیست، اما این ادعاهای تازه‌اش آدم را می‌کشد که مردمی شده‌ام و مردم آشنا و اهل کوچه و بازار! و می‌بینیم که وقتی هم از خدمت زرمندان و زورمندان، به جانب اهل حال و درد و صاحبان قلم و کتاب و دل و دماغ رو می‌کند، همچون گدایانی که دم در کافه‌ها و رستورانها و سینماها و نانوایی‌ها و قصابی‌ها، همه سر، چشم می‌شوند و در شکم‌ها و غبغب‌ها خیره می‌نگرند و همه تن، دست، و در دامن «دامنه‌داران» می‌زنند، باز هم چشمش به‌دست مجله‌داران و مصاحبه‌سازان و برنامه‌چینان است و صاحبان آلاف و الوف و به‌هرحال، به هر که یا دستش به عرب و عجمی بند است و یا حدش به شارع است و یا هر دو، که چه بهتر! که به نیروی سحر این «سحر مبین»، در طرفه‌العینی، ناقد معروف می‌شود یا محقق خبر و یا نویسنده توانا و یا ادیب دانا و یا جامعه‌شناس غریب و عجیبی که تز دکترایش هنوز نگذشته، بل ننوشته، یکی از مآخذ انسیکلوپدی بریتانیکا، یا گراند لاروس می‌شود و یا فیزیکدانی جهانی که انشتن در ملاقاتی که با وی کرده است گفته که: «من سی سال است که حرف می‌زنم و کسی نمی‌فهمد و این جوان ایرانی سه ساعت است حرف می‌زند و من نمی‌فهمم»! (و این تنها جمله‌ای است در زبان بشری که در عین حال که از بیخ دروغ است از پایه راست راست است!) و یا یکهو، متخصص علوم سیاسی و فلسفه‌های جدید، از یک کنار، از «اومانیسم» گرفته تا «اونانیسم»! و یا در این اواخر، متخصص متبحر مسائل مربوط به دنیای سوم و کشورهای در حال عقب... نه، ببخشید، در حال پیش... چه می‌دانم؟

به‌هرحال فرقی نمی‌کند متخصص چی یا متبحر چی؟ هر جور که نیت کنی، یا سفارش بدهند، متد «اصحبت کردیاً و امسیت عربیاً» که برایش فرقی نمی‌کند. برای هر کدام از اینها همه قالبهای آماده دارد. هر «پخی» را اراده فرماید، مثل مایع پلاستیک، می‌ریزد توی قالب مربوطه و علامه ریختنی، نویسنده ریختنی، ناقد ریختنی، متخصص امور کشورهای در حال... ریختنی می‌دهد بیرون. آفتابه پلاستیکی و مکثف پلاستیکی و... حتی بشقاب و دیس و فنجان و قندان پلاستیکی که، مثل سابق، زحمت و مرارت و معطلی و طرح و نقشه و مقدمات و هی توی کوره رفتن و هی چکش خوردن و قلم‌کاری و منبت‌کاری و این حرف‌های قدیمی‌ها را ندارد... بگذریم.


صحبت از مزینان بود که با آبادیها ـ و امروز خرابیها ـ ی پیرامونش، یادآور کانون خاندان ما بود و هر کوچه‌اش، کوچه باغش، مسجد و مدرسه و برج و بارویش کتیبه‌ای، که بر آن نقش خاطره‌ای از اجداد خویش را می‌خواندم و طرح یادی از روزگاران پرعصمت و عزیزی که همه قربانی بی‌دفاع این «روسپی زمانه» شدند که ناگاه، از نشستنگاه خورشید، برخاست و بر سرزمین آفتاب تاخت و میراث‌های عزیزمان و سرمایه‌های سرشارمان و سر و سامان گرم و روشنمان، همه را، به زیر آوار برد و هرچه داشتیم از دستمان بگرفت و بجای آن همه، جز «دستبندی دیگر»، هیچ نداد...

آغاز تابستان، پایان مدارس! چه آغاز خوبی و چه پایان خوب‌تری! لحظه عزیز و شورانگیزی بود؛ لحظه‌ای که هر سال، از نخستین دم بهار، بی‌صبرانه چشم براهش بودیم و آن سالها، هر سال، انتظار پایان می‌گرفت و تابستان وصال، درست به هنگام، همچون همه ساله، امیدبخش و گرم و مهربان و نوازشگر می‌آمد و ما را از غربت زندان شهر، به میهن آزاد و دامن‌گسترمان، کویر، می‌برد، نه ، بازمی‌گرداند. آری، ما را به «نَیِستان»مان، کویر، باز می‌گرداند؛ «نیسْتان»! هر دو درست است! هر دو قرائت را ضبط کرده‌اند! به دو اعتبار، توضیحش را از «نیمه مرحوم» معین بخواهید و یا از «تمام مرحوم» حی حاضر «میت بن نائم»ها! نَیِستان، که مرا از آنجا ببریدند.


کویر! کویر نه تنها نیستان من و ما است که نیستان ملت ما است و روح و اندیشه و مذهب و عرفان و ادب و بینش و زندگی و سرشت و سرگذشت و سرنوشت ما همه است. کویر! «این تاریخی که در صورت جغرافیا ظاهر شده است»!

این عظمت بیکرانه مرموزی که، نومید و خاموش، خود را، به تسلیم، پهن بر خاک افکنده است. خشک بی‌آبی و آبادی‌یی، بی‌قله مغرور بلندی، بی‌زمزمه شاد جویباری، ترانه عاشقانه چشمه‌ساری، باغی، گلی، بلبلی، منظری، مرتعی، راهی، سفری، منزلی، مقصدی، رفتار مستانه رودی، آغوش منتظر دریایی، ابری، برق خنده آذرخشی، درد گریه تندری... هیچ! آرام، سوخته، غمگین، مأیوس؛ منزل غول و جن و ارواح خبیث و گرگان آدمی‌خوار! زادگاه خیال و افسون و افسانه؛ سرزمین نه آب، سراب؛ ساکت، نه از آرامی، از هراس؛ با هوای آتشناک بی‌رحمش که مغز را در کاسه سر به جوش می‌آورد و زمین تافته‌اش که گیاه نیز از «روییدن» و «سر از خاک برآوردن» می‌هراسد؛ و مردمش، پوست بر استخوان سوخته، با چهره‌هایی بریان و پیشانی‌هایی چین‌خورده! که نگاه کردن در کویر دشوار است. چشمها را با دست سایه می‌کنند تا کویر نبیند. نبیند که می‌بینند، نداند که می‌دانند! گاه طوفانی برمیخیزد و خاک بر افلاک می‌فشاند و آسمان را تیره می‌دارد و روستاها را بر می‌آشوبد و چون فروکش می‌کند، از پس آن، باز چهره کویر! همچنان که بود.

کویر! آنجا که همواره طوفان‌خیز است و همواره آرام؛ همیشه در دگرگون شدن است و هیچ چیز دگرگون نمی‌شود؛ همچون دریا است، اما، نه دریای آب و باران و مروارید و ماهی و مرجان، که دریای خاک و شن و غبار و مار و کلپاسه و سوسمار... بیشتر خزندگان و گاه‌گاه پرواز مرغکی تنها و آواره، یا مرغانی هراسان و بی‌آشیانه. قصه تاگور و طوطیش، نه در هند، که در ارمنستان!


آنچه در کویر می‌روید گز و تاق است. این درختان بی‌باک صبور و قهرمان که علیرغم کویر بی‌نیاز از آب و خاک و بی‌چشم‌داشت نوازشی و ستایشی، از سینه خشک و سوخته کویر، به آتش سر می‌کشند و می‌ایستند و می‌مانند هر یک رب‌النوعی! بی‌هراس، مغرور، تنها و غریب. گویی سفیران عالم دیگرند که در کویر ظاهر می‌شوند! این «درختان شجاعی که در جهنم می‌رویند». اما اینان برگ و باری ندارند، گلی نمی‌افشانند، ثمری نمی‌توانند داد، شور جوانه زدن و شوق شکوفه بستن و امید شکفتن، در نهاد ساقه‌شان یا شاخه‌شان، می‌خشکد، می‌سوزد و در پایان، به جرم گستاخی در برابر کویر، از ریشه‌شان برمی‌کنند و در تنورشان می‌افکنند و... این سرنوشت مقدر آنهاست.

بید را در لبه استخری، کناره جوی آب قناتی، در کویر می‌توان با زحمت نگاهداشت، سایه‌اش سرد و زندگی‌بخش است. درخت عزیزی است اما، همواره بر خود می‌لرزد. در شهرها و آبادیها نیز بیمناک است، که هول کویر در مغز استخوانش خانه کرده است.

اما آنچه در کویر زیبا می‌روید، خیال است! این تنها درختی است که در کویر خوب زندگی می‌کند، می‌بالد و گل می‌افشاند و گلهای خیال!

گلهایی همچون قاصدک، آبی و سبز کبود عسلی... هر یک به رنگ آفریدگارش، به رنگ انسان خیال‌پرداز و نیز برنگ آنچه قاصدک بسویش پر می‌کشد، برویش می‌نشیند...، خیال، این تنها پرنده نامریی که، آزاد و رها، همه جا در کویر جولان دارد. سایه پروازش تنها سایه‌ای است که بر کویر می‌افتد و صدای سایش بالهایش تنها سخنی است که سکوت ابدی کویر را نشان می‌دهد و آنرا ساکت‌تر می‌نماید؛ آری، این سکوت مرموز و هراس‌آمیز کویر است که در سایش بالهای این پرنده شاعر سخن می‌گوید.

کویر انتهای زمین است؛ پایان سرزمین حیات است؛ در کویر گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم و از آن است که ماوراءالطبیعه ـ که همواره فلسفه از آن سخن می‌گوید و مذهب بدان می‌خواند ـ در کویر به چشم می‌توان دید، می‌توان احساس کرد. و از آنست که پیامبران همه از اینجا برخاسته‌اند و بسوی شهرها و آبادیها آمده‌اند. «در کویر خدا حضور دارد»! این شهادت را یک نویسنده رومانی داده است که برای شناختن محمد و دیدن صحرایی که آواز پر جبرییل همواره در زیر غرفه بلند آسمانش بگوش می‌رسد، و حتی درختش، غارش، کوهش، هر صخره سنگش و سنگریزه‌اش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا می‌شود، به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را، در فضای اسرارآمیز آن، استشمام کرده است.

در کویر بیرون از دیوار خانه، پشت حصار ده، دیگر هیچ نیست. صحرای بیکرانه عدم است، خوابگاه مرگ و جولانگاه هول. راه، تنها، به سوی آسمان باز است. آسمان! کشور سبز آرزوها، چشمه مواج و زلال نوازشها، امیدها و ... انتظار! انتظار!... سرزمین آزادی، نجات، جایگاه بودن و زیستن، آغوش خوشبختی، نزهتگه ارواح پاک، فرشتگان معصوم، میعادگاه انسانهای خوب، از آن پس که از این زندان خاکی و زندگی رنج و بند و شکنجه‌گاه و درد، با دستهای مهربان مرگ، نجات یابند!


آسمان کویر سراپرده ملکوت خداست و... بهشت! بهشت، سرزمینی که در آن کویر نیست، با نهرهای سرشار از آب زلالش، جوی‌های شیر و عسل و نان بی‌رنج و آزادی و رهایی مطلقش؛ بی‌دیوار، بی‌حصار، بی‌شکنجه، بی‌شلاق، بی‌خان، بی‌قزاق... بی‌کویر! همه‌جا آب، همه جا درخت، همه جا سایه! سایه طوبی که کران تا کران بر بهشت سایه گسترده است و آفتاب، این عقاب آتشین بال دوزخ، در دل انبوه شاخ و برگش آواره گشته است. آسمان کویر، بهشت، آنجا که «می‌توان، آنچنان که باید، بود»، «آنچنان که شاید، زیست»، آنچه در کویر همواره افسانه‌ها از آن سخن می‌گویند، آنچه هرگز در زمین نمی‌توان یافت. آری! در کویر، هیچکس این دو را ندیده است.

عکس؛ محسن مزینانی عسکری

 

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۹
دی
۹۸

عکاس؛ محسن مزینانی عسکری

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

  • علی مزینانی
۲۰
مهر
۹۸

 طرح؛محسن مزینانی عسکری با نگاهی به عاشورای مزینان

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۷
آذر
۹۷

 متن ادبی

نویسنده :محسن مزینانی عسکری دانشجوی کارشناسی علوم و قرآن و حدیث

از دیرباز بهار برای تمام مخلوقات خداوند فصل رویش بوده است .فصلی که تن درختان سبز،گونه ی گلها سرخ و چشمان آسمان آبی تر از همیشه می شود ،قناری ها مطرب می شوند و چمنزارها با نوای بادها رامشگر.

لاله ها فرش قرمز به زیر پای رهگذران پهن می کنند و با رنگ های شان چشم ناظران را نوازش می دهند.

پرستو ها نغمه ی شوق سر می دهند و سرخوشانه از دیاری به دیار دیگر سفر می کنند تا شاهد محبت مخلوقات به یکدیگر باشند.

کبوترها در جمع عاشقانه اشان آمدن بهار را جشن می گیرند و یا کریمان کو کو کنان نغمه ی شادی سر می دهند.

جارچیان همه جا جار می زنند به هوش باشید که فصل بیداری رسیده،کینه از دل بیرون کنید که بهار فصل عاشقی است ،بذر محبت در باغچه ها بکارید.شادی را هدیه کنید به کسانی که آن را از تو گرفته اند،عشق بورزید به آنها که دلتان را شکسته اند.با داروی  عشق دردهایتان را التیام دهید که هر درد بی درمان را دواست.

آدمی نیز به تبعیت از طبیعت به نو نوار شدن مشغول می شود.غبار غم ز دل می زداید ،لباس کهنه ی کینه از تن خارج می کند و رنگ عاشقی بر خانه و کاشانه اش میزند.

فروردین را کوچه به کوچه به دنبال دوست و آشنا می گردند تا از این بهار لحظات خوش با هم بودن را عیدی بگیرند.

یاران کنار یکدیگر پیمان وفاداری می بندند و زیر لب می خوانند:"نتوان ترک تو ای قبله دلها کردن ".

شاعران آدمی را به خوش دل بودن فرا می خوانند:"نو بهار است در آن کوش که خوش دل باشی".

اما مشاهده ی احوال مخلوقات در پاییز حقیقت دیگری را بیان می کند، پاییز فصل عاشقی ست.

نمی دانم چه رازی در پاییز نهفته است اما خوب می دانم که  جوشش عشق برای من و نه من تنها بلکه حتی برای کائنات در این فصل است.

اصلا تمام عاشقانه ها نیز در این فصل سروده می شوند و اشعار همه بوی پاییز می دهند.

انگار باران در پاییز بی امان می بارد گویی که آسمان بغضی فرو خورده در گلو داشته است که سنگینی اش را فقط تا پاییز تحمل کرده.

در این جهان چیزی الهام بخش تر از روزهای بارانی پاییزی وجود ندارد.

پاییز را ساده منگر،پاییز اتحاد جنون آمیز برگی است که هم رنگ خورشید شده است.

انگار درختان از فراق یاری بیمار گونه زرد می شوند.تن رنجور کهنه درختان هم خبر از دردی کهنه می دهند.

بلبلان آنقدر گریسته اند که دیگر نای آواز ندارند.

بادها سوزی عجیب دارند ،صدایشان را می توانی از حنجره ی نی ها بشنوی ،دل می رباید این نوا گویا که دشتی می زنند.

ساق های نحیف گل ها توان ایستادن ندارند بس که منتظر مانده اند.پژمردند وقتی که غم بلبلان را دیدند.

خبر از دل انار ها نداری که چه خون است همچون دل عاشقی که معشوق اش با او جفا کرده است.

  پاییز فصل آزادی است برگ ها به جای سبز بودن می توانند زرد،قهوه ای و نارنجی بودن را انتخاب کنند.

آدمی فارغ از مشغله های روزمره می تواند عاشقی را،می تواند لحظه ای شاد بودن در کنار دلبری را تجربه کند،

می تواند دنیا را در آغوش گرم و امن یار جست و جو کند.

من تمام لذت دنیا را در همین ساعات عاشق بودن در می یابم.دوست دارم عاشق شوم،عاشق زندگی کنم و عاشق بمیرم.

از خدا می خواهم که مرا در مسیری قرار دهد که راه به خانه ی معشوق دارد و خیالم راحت باشد که در این مسیر گم نمی شوم چرا که پاهایم تنها خانه ی دوست را بلدند و بیراهه نخواهند رفت.

دوست دارم در کنار یارم بنشینم و او به من دلداری دهد سال های نبودنش را.سرم را بر شانه اش بگذارم و او با صدای آرامش بخشش در گوشم زمزمه کند:نفس عمیق بکش و چشمانت را ببند،آرامش طبیعت را احساس کن اجازه بده آرامش در ذهنت جریان پیدا کند ،بگذار زمزمه باد در گوش هایت بپیچد در شب آرام پاییزی.

من نیز نصیحت اش کنم که موهایت را رها نکن ،پاییز است ،باد می آید و بوی موهایت را با خود می برد و برگ ها عاشق می شوند.

و پاییز :

باغ بی برگی

 روز و شب تنهاست

با سکوت پاک غمناکش

ساز او باران،سرودش باد است

جامه اش شولای عریانی است

ور جز اینش جامه ای باید

بافته بس شعله ی زر تار،پودش باد[1]

[1] مهدی اخوان ثالث

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۳
آبان
۹۷

محرم 97 مانند سال های گذشته با شکوه و عظمت در مزینان برگزار شد مردم ولایتمدار مزینان به خصوص ساکنان شهرهای دیگر که از تعطیلات تابستانی بچه ها خوشحال بودند فرصت داشتند روزهای بیشتری را در زادگاهشان سپری کنند و از ابتدای ماه محرم در هیئات حضور یافتند و به سوگواری آل الله پرداختند.

از شب ششم دسته های عزاداری هیئات و اجتماع آن ها در بازار مزینان آغاز گردید و هرشب بر جمعیت حاضر در این دیار تاریخی افزوده می شد ، سینه زنی سنتی(دوره)، تعزیه خوانی هنرمندان این هنر آیینی، میزبانی هیئات از هیتی دیگر جلوه ای خاص به این حضور داده بود.

شاهدان کویرمزینان که افتخار دارد هرسال این مراسم و برنامه های سوگواری را پوشش دهد امسال نیز با هنرمندی عکاس جوان محسن مزینانی عسکری به ثبت لحظه به لحظه ی اتفاقات و رخدادها پرداخته که به مرور و در پست های مختلف تقدیم می کند.

برای مشاهده تصاویر بیشتر به ادامه ی مطلب بروید...

  • علی مزینانی
۰۲
مهر
۹۶

مستند «عاشورا در مزینان» ساخته  امیر قویدل از ویژه‌برنامه‌هایی است که شبکه مستند سیمای جمهوری اسلامی در دهه اول محرم روی آنتن می‌برد،

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ این مستند به مدت  60 دقیقه  به نمایش و تجزیه و تحلیل مراسم تعزیه‌خوانی عاشورای مزینان می پردازد و  تعزیه خوانان و پیشکسوتان این عرصه در باره مراسم با شکوه عاشورای حسینی در مزینان نظرات خود را بیان می کنند.

 شبکه مستند سیما در دهه نخست ماه محرم  ویژه ‌برنامه‌های مختلفی مانند «محرم در قاب مستند»، «عاشورا در خوسف»، «آیین هم‌آوایی»، «زندگی در روز هشتم» و «عاشورا در مزینان» را تدارک دیده است.

🔹بنا براعلام با شگاه خبرنگاران جوان مستند «عاشورا در مزینان»  چهارشنبه 5 مهر ساعت 21 از شبکه مستند پخش می شود.

عکس ؛ محسن مزینانی

  به جمع شاهدان کویردر تلگرام بپیوندید: https://telegram.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۱
مهر
۹۶


عکس ؛محسن مزینانی عسکری

به جمع شاهدان کویردر تلگرام بپیوندید: https://telegram.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی