بتول مزینانی مادر شهید صحت : پیکر حسین را مادرش زهرای اطهر غسل و کفن کرده است
کاش میآمدی تا بندهای پوتینت را بار دیگر محکمتر از قبل میکردم تا نکند چشمهای نگرانم تو را مردد کرده و قلبت را بلرزاند.
کاش میآمدی تا بار دیگر آوای «فالله خیر حافظا» را در زیر گوشهایت زمزمه نمایم.
گم گشته کربلاییام بیا! اینجا جای تو را لالههای سرخ زینبی گرفتهاند و من مادرانههایم را امروز به پای همه قداستهایشان میریزم. بیا تا بار دیگر حماسه بیافرینی و ناصر حسینی شوی و فدایی راهش. گم گشتهام بیا! تا مادرانههای منتظرانهام به پای تو ریخته شود. این بار هم پای مادرانههای «بتول مزینانی» مادری 77 ساله مینشینیم که 32 سال از عمرش را به انتظار فرزندش سیدحسین صحت گذراند تا حماسه زینبی دیگری را رقم زند.
12 سال بیشتر نداشتم که ازدواج کردم. پنج دختر و دو پسر دارم که فرزند سومم سیدحسین در سال 1361 یک روز بعد از فتح خرمشهر در عملیات بیتالمقدس، به شهادت رسید. مقطعی از دوران بارداری حسینم در ماه مبارک رمضان سال 1342 بود. همه دوران بارداریام را در مراسم و مساجد سپری کردم. میدانستم که حضور در چنین اماکن مقدسی تأثیر معنوی خودش را دارد. حسین زیر بیرق اباعبداللهالحسین (ع) رشد پیدا کرد و بزرگ شد. اهل مسجد و روضه امام حسین(ع) بود. حسین خط شهادت و صراط منیرش را از همین مجالس وعظ و مسجد گرفت.
خیلی قبل از اینکه جنگی آغاز شده باشد، خواهرش خواب دیده بود که حسینم به شهادت میرسد و مراسم ختمش در ماه مبارک رمضان برگزار میشود، همینطور هم شد. خبرشهادتش که به ما رسید ما مراسم ختمی را در مسجد برگزار کردیم. اگر چه پسرم جسدی نداشت اما برایش مراسم گرفتیم. ماه مبارک رمضان سال 1361 بود. در گمنامی و مظلومیت مراسمش را برگزار کردیم. چون جدش حضرتزهرا(س) غریبانه به شهادت رسید. خیلیها به شهیدم متوسل شده و حاجاتشان را گرفتهاند. بحق گفتهاند که شهدا امامزادگان عشقند. برای آخرین بار که راهی شد چون خواهرش باردار بود و در خانه ما بودند، نتوانستم به بدرقهاش بروم و تا سر کوچه همراهیاش کردم. من که نمیدانستم این رفتن را بازگشتی نیست. هر بار هم که میرفت و میآمد از خاطرات و دلاوریهای همرزمانش برایم حرف میزد. از رفتن تا شهادتش هم پنج روز بیشتر طول نکشید. عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر بود. پای رادیو نشسته بودم که خبر آزادی خرمشهر را شنیدم همانجا سجده شکر به جا آوردم که فرزند من هم در این عملیات شرکت داشته و سهمی در این فتح دارد. مدتی بعد از عملیات که خبری از حسین نشد و نامهای از او به دستمان نرسید، پیگیر شدیم، فهمیدیم مفقودالاثر شده است. از آن روز به بعد وقتی پیکر شهدا را میآوردند من و پدرش به معراج شهدا میرفتیم تا شاید خبری هم از فرزندمان به دست بیاوریم. پدرش و برادرش برای شناسایی و یافتن خبر و پیکر حسین به آبادان و معراج شهدای آنجا هم رفته بودند که بیفایده بود. برای مجلس ختمش اعلامیه زدیم، یکی از دوستان و همرزمان حسین به صورت اتفاقی اعلامیه و عکسش را دیده بود و به برادر حسین گفته بود که من شهید صحت را میشناسم. او نحوه شهادت حسین را اینگونه برایمان روایت کرد: «ابتدا تیری به دست حسین میخورد و او با زیر پیراهنش دستش را میبندد و دوباره راهی میشود. بار دیگر خمپاره به او اصابت کرده و حسین را اربا اربا میکند. آنجا بود که متوجه شدیم حسینم دیگر پیکر ندارد و من راضی بودم به رضای خدا...
در غم از دست رفتنش به لطف پروردگار گریه و زاری نکردم. فقط از خدا میخواستم که کاش پیکر و جسدی داشت تا برایش سنگ مزاری میگذاشتم و برای آرامش خودم و وقت دلتنگی هم که شده به آنجا سر میزدم. در همین اوضاع و احوالات بودم که مادر شهیدی که از دوستان ما بود حسین را در خواب میبیند. حسین خودش را به مادر شهید معرفی میکند و میگوید: به مادر من بگویید، اینقدر برای جسد من بیتابی نکند، حضرتزهرا (س) من را غسل داده و کفن کردهاند. در ادامه حسین گفته بود، فرزند خواهرم که به زودی به دنیا میآید، پسر است نام او را «حسین» بگذارید.
ما هم به گفته حسین عمل کردیم و نام فرزند خواهرش را حسین گذاشتیم. او الان ازدواج کرده و صاحب دو فرزند است.
دلتنگیهای مادرانه
من برای 32 سال نبودنهایش خدا را شاکرم. خدا را شاکرم که شرمنده جدش حسین نشدم. عاقبت بچههایم برایم بسیار اهمیت دارد. چهار ماه که از شهادتش گذشت سیاه را از تنم درآوردم. شبها و نیمهشبها گریه کرده و با خدا درددل میکردم. هرگز پیش اغیار و نامحرمان گریه نمیکردم، نمیخواستم دشمن شاد شویم. من خودم هم همواره ذکر همیشگیام این است:«اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک» خودمان که لایق نبودیم. مادر باشی و دلت نسوزد که دیگر هیچ! اما وقتی خدا در کار باشد و ایمان به راهی که رفته است، آرامت میکند آرام میشوی...
اما من دلم برای جانبازان و خانوادههایشان میسوزد، دلم برای جانبازی که باید سالها به آسمان خیره شود، میسوزد. امیدوارم که یادمان باشد برای اعتلای انقلاب و اسلام و نظام کشورمان چه خونها دادهایم و چه حماسهها آفریدیم.