بایگانی فروردين ۱۳۹۲ :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

۳۱
فروردين
۹۲

همزمان با بیست و ششمین سال درگذشت سقراط خراسان  علامه محمدتقی شریعتی مزینانی روزنامه ها ، خبرگزاریها و سایتهای مختلف مطالبی پیرامون زندگی این استاد برجسته و مفسر بزرگ مقام قرآن کریم منتشر کردند.

به گزارش شاهدان کویرمزینان علاوه بر رادیو فرهنگ که در برنامه کتاب فرهنگ به بررسی آثار پدر ارجمند معلم شهید انقلاب دکتر علی شریعتی مزینانی پرداخت روزنامه های خراسان،مردم سالاری،سایت شفقنا، آفتاب ، تبیان ، سبزوار ما، سلام سربدار ، مجله اینترنتی اسرار نامه ،تبیان ،خبرگزاری آریا، تسنیم ، ایرنا ، مشرق نیوز درباره زندگی ، محل تولد و مبارزات استاد محمدتقی شریعتی مزینانی مطالب ارزنده ای منتشرنمودند که درادامه  باذکر منبع تقدیم دوستداران این پیرفرزانه می شود

روزنامه خراسان؛

یادمان
فرازهایی از زندگی استادمحمدتقی شریعتی
خراسان - مورخ شنبه 1392/01/31 شماره انتشار 18382

زنده یاد استاد محمدتقی شریعتی، در سال 1286 هجری شمسی در مزینان سبزوار زاده شد. اجدادش جملگی اهل علم و دین بودند و او نیز چون پدرش شیخ محمود و جد شهیرش ملا قربانعلی، معروف به آخوند حکیم، راه طلبگی را آغاز کرد و پس از گذراندن مقدمات برای تکمیل درس راهی حوزه علمیه مشهد شد، آن هم در روزگار خفقانی که گام برداشتن در مسیر ارشاد و دیانت شهامت بسیار می خواست و سالکان این طریق در معرض توهین و حرمان فراوان بودند، با این حال او به سال 1306 و در بیستمین بهار زندگی اش وارد مدرسه فاضل خان شد و به کسوت طلبگی درآمد. اما رویاهای بلند او به ناگاه با هجمه همه جانبه حکومت رضاخان به کیان روحانیت و خلع لباس بسیاری از روحانیون، در هم ریخت؛ برای بسیاری همه چیز تمام شده بود، اما محمدتقی شریعتی، مردی نبود که میدان مبارزه را با چنین هجمه ای ترک گوید؛ این بود که لباس روحانیت را کنار گذاشت و با ورودش به مدارس جدید و تدریس علوم عقلی به فرزندان این مرز و بوم راه تازه ای را برای رسیدن به هدف همیشگی اش آغاز کرد و این آغاز گام بلند او برای نجات نسل جوان وطنش بود.

تشکیل کانون نشر حقایق اسلامی

شهریور سال ۱۳۲۰ که فرا رسید، شادی فرار دیکتاتور با محنت غم افزای اشغال سرزمین مادری در هم آمیخت؛ اما آنچه بیش از اشغال به چشم می آمد، نفوذ تفکراتی التقاطی بود که در سایه آزادی ظاهری، به جان اندیشه و اعتقاد نسل جوان ایرانی افتاده بود. از یک سو، شبهات امثال کسروی و از سوی دیگر فعالیت گسترده توده ای ها که برای تبلیغ کمونیسم از حمایت نیروهای روسی حاضر در ایران بهره می بردند، فرهنگ و اندیشه ریشه دار اسلامی را در ایران نشانه گرفته بود. این در حالی بود که بخشی از نیروهای مذهبی در آن دوره در محیطی کاملا بسته به حیات ادامه می دادند و هنوز تا خروج از مرحله انفعال و رسیدن به مرحله مبارزه، راه طولانی و صعبی در پیش داشتند. در چنین شرایطی بود که استاد شریعتی با تشکیل کانون نشرحقایق اسلامی، همپای بزرگانی نظیر مرحوم عابدزاده، مبارزه جدی خود را با اندیشه های انحرافی آغاز کرد، آن هم به روشی که پیش از آن سابقه نداشت. زبان ساده و بی پیرایه اش آموزه های دین را به شکلی عمیق در باور جوانان جای می داد و پاسخ های معقولش به سوالات مختلف، اندیشه های نسل سرگردان آن روز را با آسایش قرین می کرد؛ او را «سقراط خراسان» لقب داده بودند.

ورود به عرصه مبارزات سیاسی

با آغاز نهضت ملی شدن صنعت نفت، استاد شریعتی که در پنجمین دهه حیات پربار خود قرار داشت پای در مسیر مبارزه نهاد، به همراهی او جوانان پرشور مشهدی تابلوی شرکت نفت ایران و انگلیس را در خیابان طبرسی مشهد پایین کشیدند. استاد برای فعالیت بهتر، نامزد نمایندگی مجلس شد، اما حکومت خیلی زود انتخابات مشهد را باطل اعلام کرد و راه ورود او را به مجلس بست. با شکست نهضت، استاد مدتی اسیر زندان کودتاچیان بود، اما هرگز حاضر به سازش نشد؛ ناچار رهایش کردند و کانون را بستند؛ با دلی پردرد راهی تهران شد تا شعاع نورانی اندیشه اش این بار از حسینیه ارشاد و مسجد هدایت بر علاقه مندان بتابد، مشوق او در این مسیر مرحوم آیت ا...  طالقانی بود. استاد که از مدت ها قبل دست به قلم برده و مبارزه قلمی را نیز آغاز کرده بود، این بار هم دست به قلم برد و از وحی و نبوت نوشت و فلسفه اسلامی را تبیین کرد. آثار او در سال های پرالتهاب مبارزه، همچون چراغ فروزانی برای انقلابیون بود و باورهای ایدئولوژیک آنها را تقویت می کرد. سرانجام آفتاب عمر گرانقدر استاد در روز 31 فروردین سال 1366 غروب کرد و پیکر پاکش در صحن حرم مطهر حضرت امام رضا(ع) به خاک سپرده شد. حضرت آیت ا... خامنه ای، رهبر معظم انقلاب، در تسلیت فقدان استاد شریعتی این گونه نوشتند:« زندگی او، سراسر، به تعلّم و تعلیم و در بهشتی از صفا و پاکدامنی گذشت. رحمت خدا بر او و حشرش با محمد و آل محمد(ص) باد که عمر را با عشق و ثناگویی آنان به سر آورده بود. »


سایت شفقنا وروزنامه مردم سالاری:

شنبه, 31 فروردین 1392 ساعت 01:03

پدر روشنفکری‌ دینی/31 فروردین‌، سالروز درگذشت محمد‌تقی شریعتی


شفقنا/ مردم سالاری: استاد محمدتقی شریعتی روشنفکر و فعال سیاسی– مذهبی و پدر معلم شهید دکترعلی شریعتی است. او از افرادی بود که با رویکرد نوگرایانه و اصلاح‌طلبانه به دین، فعالیت خود را آغاز نمود و تأثیرات زیادی در این زمینه برجای گذاشت.

محمدتقی شریعتی (مزینانی) در سال 1286 در خانواده‌ای مذهبی و ریشه‌دار در مزینان زاده شد. پدرش شیخ محمود و پدربزرگش آخوند ملا قربانعلی، معروف به آخوند حکیم، از روحانیون شیعه منطقه مزینان بودند. وی در زندگی نامه اش درباره اجدادش چنین نوشته است:« همه قبیله من عالمان دین بودند. حدود یک قرن مناصب دینی و ریاست روحانی آن حدود که از توابع قابل توجه و ممتاز سبزوار است و در گذشته به جهاتی که مجال بیانش نیست موقعیت بسیار مهمی داشته با پدران و اقوام من بوده است و هم‌اکنون آثار تهذیب و تربیت و تعلیم و تزکیه آنها در میان اهالی آنجا محسوس و مشهود است و شکر خدا را که آن نیکمردان با همت جز عمل صالح ذخیره‌ای و غیر از نام نیک یادگاری از خود نگذاشتند.»

در سال 1307 به مشهد رفت تا تحصیلات حوزوی‌اش را در حوزه علمیه مشهد که از نظر شناخته‌شدگی علمی پس از حوزه علمیه قم در رتبه دوم قرار داشت ادامه دهد.

پس از گذراندن دروس مقدمات و در حالی که دوره سطح را آغاز نموده بود، حوزه علمیه را به قصد تدریس در مدارس ملی ترک کرد. او بر این باور بود که آینده کشور به سرنوشت جوانان تحصیلکرده گره خورده‌است و باید به نحوی اسلام را بدانان آموزش داد که با ملزومات دوران مدرن همخوانی و سازگاری داشته باشد. شریعتی تصمیم گرفته بود که خود به آموزش جوانان بپردازد؛ جوانانی که در پندار او عامل تغییر یا روشنفکران اسلامی آینده بودند. برای نیل به این اهداف شریعتی مجبور بود که ادبیات فرا گیرد، شبیه آنان سخن بگوید و همانند آنان لباس بپوشد تا بلکه جوانان را مجذوب خود کند.

از مهم‌ترین اقدامات او تأسیس کانون نشر حقایق اسلامی بود که با هدف گسترش روح متعالی و مترقی اسلام و مقابله با فعالیت‌های حزب توده و جریانهای ضد مذهبی بنیان گذارده شده بود. در خلال نهضت ملی شدن صنعت نفت، کانون به طرفداری از محمد مصدق و آیت‌الله کاشانی برآمد و نشست‌ها، راه‌پیمایی‌ها، و اعتراض‌های سیاسی فراوانی را به سود جنبش ملی کردن نفت ترتیب داد. پس از کودتای 28 مرداد 1332 بر ضد دولت ملی‌گرای مصدق و تا پیش از تابستان 1336 که کانون برای نخستین بار تعطیل شد، کانون نشر حقایق اسلامی به مرکز فعالیت‌های طرفداران مصدق در مشهد بدل شده بود. پس از آنکه در سال 1332 نهضت مقاومت ملی که دنباله‌رو سیاست‌های مصدق بود آغاز به کار کرد، اعضای کانون به عضویت آن درآمدند.

در تابستان 1336 و در پی انتشار جزوه‌ای با عنوان «نفت» که به بررسی توافق‌های ایران با دولت‌های غربی بر سر نفت می‌پرداخت، محمدتقی شریعتی و برخی دیگر از اعضای کانون دستگیر و زندانی شدند. در نتیجه فعالیت کانون نیز متوقف گردید.

استاد پس از عمری تلاش برای گسترش حقایق مذهبی‌، در 31 فروردین 1366 درگذشت و در حرم علی‌بن موسی‌الرضا در مشهد به خاک سپرده شد.

انتهای پیام

www.shafaqna.com/persian

 مشرق نیوز:

به گزارش مشرق به نقل از باشگاه خبرنگاران، امروز 31 فروردین 1392 خورشیدی برابر با 9 جمادی‌الثانی 1434 هجری و 20 آوریل 2013 میلادی است. مهمترین رخدادهای تاریخ امروز از این قرار است:

رحلت معلم قرآن، استاد «محمدتقی شریعتی» (1366 ش)

استاد محمدتقی شریعتی در سال 1286 ش در روستای مزینان سبزوار به دنیا آمد. دروس مقدماتی را نزد پدر و عمویش فرا گرفت و در 1307 جهت ادامه تحصیل راهی مشهد شد. در مشهد از محضر استادانی همچون شیخ هاشم قزوینی، ادیب نیشابوری بزرگ، ادیب نیشابوری ثانی، شیخ کاظم دامغانی و میرزا احمد مدرس بهره گرفت. فعالیت اجتماعی وی از 1311 ش با ورود به وزارت فرهنگ و مسؤولیت در مدرسه ابنی مین و تدریس در آنجا آغاز شد. از 1320 شبه بعد، همزمان با اشغال ایران توسط متفقین و گسترش فعالیت حزب توده، به تنهایی در خراسان به مبارزه با انحرافات فکری و اسلام زدایی برخاست. وی با تشکیل کانون نشر حقایق اسلامی در مشهد و برگزاری جلسات هفتگی و سخنرانی و تفسیر، اذهان جوانان را روشن می‌کرد.

استاد محمدتقی شریعتی از سال 1323 ش حضوری فعال در عرصه سیاست داشت و به خاطر مبارزات ضد استبدادی خود، 2 بار به زندان افتاد ولی هرگز از راهی که یافته بود عقب ننشست. ایشان بعدها در مسجد هدایت تهران به جای آیت‌اللَّه طالقانی تفسیر قرآن می‌گفت. با تأسیس حسینیه ارشاد و بنا به دعوت استاد مطهری به مدت چهار سال در آنجا به تدریس و سخنرانی مشغول بود. از این شخصیت برجسته، آثار گران قدری چون تفسیر نوین، کتاب خلافت و ولایت، امامت در نهج‌البلاغه و علی (ع) شاهد رسالت، بر جای مانده است. سرانجام این استاد فرزانه در 31 فروردین 1366 ش برابر با 21 شعبان 1407 قدر هشتاد سالگی دار فانی را وداع گفت و به سوی معبود شتافت.


منبع:http://www.mashreghnews.ir/fa/news/208212/31

سرویس: فرهنگی ، تاریخ: ۳۱/فروردین/۱۳۹۲ - ۰۹:۵۲ ، شناسه خبر: ۴۳۸۱۵
                                                    ۳۱ فروردین، سالروز درگذشت استاد محمدتقی شریعتی

کانونی برای «نشر حقایق اسلامی»/ خاطره تکان‌دهنده مهدوی‌راد از استاد

خبرگزاری تسنیم: محمدتقی شریعتی در سال ۱۳۲۰ در مشهد کارزاری تک‌نفره را برای نشر آنچه او روح متعالی و مترقی اسلام می‌دانست آغاز کرد و در سال ۱۳۲۳ «کانون نشر حقایق اسلامی» را با هدف مقابله با نفوذ ایسم‌های انحرافی، به‌ویژه کمونیسم در مشهد بنیان گذارد.

خبرگزاری تسنیم:

مشهد اگرچه نه پایتخت سیاسی است و نه اصلی‌ترین مرکز دینی ایران، اما در هفتاد سال اخیر جزء اصلی‌ترین مراکز نخبه‌پروری و تربیت استعدادهای تاثیرگذار در سطح ایران بوده است. مشهد از سویی مرکز تفکیکیان بوده و از سوی دیگر منشأ انجمن حجتیه است؛ همچنین از دیگر سو به سبب فعالیت گسترده کمونیست‌های وابسته به شوروی در خراسان و از دیگر سو به دلیل تربیت چهره‌های شناخته شده عرصه اندیشه، همواره وضعیت فکری و اندیشه‌ای ایران را متحول کرده است.

حوزه علمیه مشهد، دانشگاه مشهد، انجمن‌های ادبی مشهد و محافل خانگی و مسجدمحور مشهد از جمله مراکز نقش‌آفرین در این عرصه بوده اند. از جمله یکی از این کانون ها که تربیت نیروهای دلسوخته و فعال نسبت به وضعیت جامعه اسلامی را بر عهده داشته است، کانون نشر حقایق اسلامی است. این کانون به همت مرحوم آیت‌الله محمدتقی شریعتی بنیان نهاده شد، مردی که شاید اصلی‌ترین مشخصه او دلسوختگی و احساس وظیفه در برابر دیانت و اخلاق اجتماع بود.

پس از آنکه رضاشاه در سال 1320 به‌اجبار سلطنت را ترک کرد، فعالیت‌های دینی و سیاسی که تا آن هنگام کاملاً تحت کنترل بود، دوباره از سر گرفته شد. از سویی فعالیت‌های حزب توده گسترش یافته بود و از سوی دیگر احمد کسروی با حمله به اساس اعتقادات تشیع، آن را نوعی انحراف از اسلام می‌خواند. تحت این شرایط بود که محمدتقی شریعتی در سال 1320 کارزاری تک‌نفره را برای نشر آنچه او روح متعالی و مترقی اسلام می‌دانست آغاز کرد. در سال 1323 «کانون نشر حقایق اسلامی» را با هدف مقابله با نفوذ بی‌خدایی که توسط کمونیست‌ها ترویج داده می‌شد، در مشهد بنیان گذارد.

شریعتی پیش از این در دبیرستان‌های مشهد تدریس داشت و در ارتباط دایم و مستمر با نسل جوان بود، اما با این وجود عرصه جدیدی برای فعالیت خود گشود. او در مصاحبه تفصیلی‌اش با کیهان فرهنگی در سال 1363 می گوید: از همان روزهای اولی که من وارد فرهنگ شدم به این فکر بودم که از چه راه می‌شود جوان‌ها را به راه راست هدایت کرد تا وقتی که اول از کلاس شروع کردیم همین 18 ساعت درس رسمی داشتم، 12 ساعت هم بدون این که پولی بگیرم درس گرفتم و دیدم باز دانشسرا باقی می‌ماند. دو روزی هم دانشسرا رفتم و روزی دو ساعت درس می‌گفتم. در هفته 34 ساعت درس می‌دادم و بعد دیدم که دوره و کلاس برای امثال من کافی نیست، به جهت این که سر هر کلاس یک ساعت می‌روم و 28 ساعت دیگر را دبیرهای دیگر می‌آیند و آنها هم بر خلاف ما حرف می‌زنند؛ چون دبیرانی بودند که در حزب توده اسم  نوشته بودند که به آنها خیلی مزایا می‌دادند. دیدم این ساعات کافی نیست، در خانه‌ها جلسات دوره قرار دادیم. هر هفته یک شب به خانه کسی می‌رفتیم، تا جای ثابت پیدا کردیم، یک سالن بزرگ و چندین اطاق بزرگ هم در اطرافش که گنجایش 400، 500 نفر را داشت آنجا به ادامه دروس تفسیر پرداختیم. آنچه که باعث شد تفسیر قرآن را دنبال کنیم، این بود که به نظر می‌رسید جز از راه قرآن از هیچ راه دیگر نمی توان جوانها را به راه راست هدایت کرد.

او درمورد برنامه های علمی کانون نشر حقایق اسلامی می‌گوید: در کانون نشر حقایق اسلامی یک شب تفسیر داشتم، یک شب هم در هفته سخنرانی. یعنی شب‌های جمعه را تفسیر می‌گفتم و شبهای شنبه را  سخنرانی می‌کردم. البته یک جلسه هم در وسط هفته بود برای علاقمندان مبارزه با کمونیسم. 17 نفر یا 18 نفر از دیپلمه‌ها و لیسانسیه‌ها را انتخاب کرده بودم و به آنها مقداری منطق و فلسفه و هم چنین مباحث مقابله با کمونیسم را درس می دادم و اگر اشکالاتی به ذهن آنها می آمد، برطرف و آنها را آماه می کردم، یعنی در هفته سه شب وقف کانون بودم.

به این ترتیب کانون تبدیل به مرکز فعال دفاع از ایمان نسلی می‌شود که در برابر انواع هجمه‌های فکری و ایمانی قرار داشت و این باعث افزایش محبوبیت استاد شریعتی و بعدها فرزند او در میان مردم می‌شود. اما آنچه که جالب است این که «استاد» با وجود مضیقه مالی فراوان از پذیرفتن این هدایا سرباز می‌زند.

در بخشی از خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمین محمدعلی مهدوی‌راد، عضو هیئت علمی پردیس قم دانشگاه تهران که از شاگردان و آشنایان مرحوم استاد محمدتقی شریعتی است، آمده است: آقای شیخ عبدالکریم شریعتی داماد استاد و از شاگردان همیشه همراه ایشان در مقامی گفته‌اند: مسئله دیگری که قابل ذکر است تقوای مالی ایشان است، در این مدت که با ایشان بودیم تحمل و صبر زیاد ایشان در برابر مشکلات زندگی را می‌دیدیم، در زندگی مشکلات داشتند ولی در برابر آنها تحمل و صبر می‌کردند. همان اوائلی که کانون افتتاح شد معمول بود که تحفه‌هایی برای افراد بیاورند ایشان این تحفه‌ها را دربست رد می‌کردند و می‌گفتند که راضی نیستم آنچه را می‌گویم آلوده به مسایل مادی بشود و آنچه بود، لله فی‌الله توضیح می‌دادند.

اکنون که سخن بدین جا رسید خاطره تکان‌دهنده‌ای را می‌آورم با مقدمه‌ای: در این حال و هوا استاد می‌فرمودند، مؤمنانی که می‌دیدند من تنها سنگر دفاع از «ایمانیات» فرزندان آنها هستم، گاه هدیه می‌آوردند نمی‌پذیرفتم و ... در همین روز عسرت و وانفسا یک روز سرد زمستانی به خانه برگشتم که همسرم یک دست رختخواب را بسته و وسط هال گذاشته است، گفتم این دیگر چیست؟ گفت در خانه هیچ چیز نداریم، ببر و بفروش. گفتم اینها که لازم است، مهمان می‌آید، خویشاوندان می‌آیند چه کنیم؟! (یادآوری می‌کنم که از جمله ویژگی‌های استاد که همگان برآنند مهمان‌نوازی آن بزرگوار بود، من خود در همان کهولت سن گاه حضور افراد متعدد از مزینان را در منزل ایشان می‌دیدم) گفت بالاخره چی؟! اندکی روی آن نشستم، بعد برخاستم و گفتم دو دست سینی کوچک زیر نعلبکی (که آن روزگاران معمول بود بویژه در مجالس و اکنون نیز در برخی محافل سنتی وجود دارد) در آن «رف» داریم که نیازی هم نداریم می‌برم و می‌فروشم و بعد هم خداوند کارساز است. آوردند، در جیب پالتو گذاشتم و به بازار شدم، پرسیدم مغازه‌ای را نشان دادند که اینگونه وسائل را خرید و فروش می‌کند، چون نزدیک شدم دیدم از اصحاب جلسات تفسیر است. ماندم چه کنم؟! چندبار از مقابل مغازه‌اش گذشتم و برگشتم متوجه شدند و بیرون آمدند، و از چرایی حضورم پرسیدند در کنار بخاری کوچکی نشستیم، گفتم برای جهتی آمده‌ام اگر قول بدهی که فقط آنچه را می‌گویم عمل کنی می‌گویم! گفتند قطعاً استاد! ماوقع را گفتم و سینی‌ها را روی میز گذاشتم، کشو میز را باز کرد و گفت استاد، تو را به خدا قسم هرچه نیاز دارید بردارید، نمی‌گویم بلاعوض که خودداری کنید!! قرض ببرید و بیاورید. نپذیرفتم و گفتم اگر معامله نکنید می‌روم و شرط دوم این است که به قیمت واقعی!! بالاخره خریدند و پولی دادند و برگشتم و از این مرحله گذشتیم!!

رحمت خداوند بر او باد.


مجله اینترنتی اسرار نامه:

سالروز درگذشت سقراط خراسان و ادامه خواب فرهنگی مسوولان سبزوار

سالروز درگذشت سقراط خراسان و ادامه خواب فرهنگی مسوولان سبزوار
سی و یکم فروردین ماه سالروز درگذشت علامه محمدتقی شریعتی مزینانی معروف به سقراط خراسان و پدر دکتر علی شریعتی مزینانی است. اما مسوولان فرهنگی منطقه سبزوار بزرگ همچون همیشه در خواب فرهنگی و غفلت آزاردهنده ای به سر می برند و در نتیجه برای برگزاری مراسم سالگرد و بزرگداشت استاد محمدتقی شریعتی هیچ برنامه ای ندارند.
شخصیت علامه محمدتقی شریعتی آنقدر بزرگ و مشهور هست و آنقدر ذکر فضائل او در همه جا منتشر است ، که نیازی نیست اسرارنامه در معرفی این مرد بزرگ مطلب اضافه ای بنویسد .
تنها کافی است که مروری بر گفتار و اشارات متعدد بزرگان علمی و فرهنگی کشور به شخصیت علامه محمدتقی شریعتی کنیم تا به جایگاه والای ایشان پی ببریم .
به عنوان مثال حضرت آیت الله خامنه ای در بخش هایی از پیامی به مناسبت رحلت سقراط خراسان فرموده اند : « ... بی شک یکی از پرسوزترین و مخلص ترین اندیشمندان و مبلغان اسلامی بود که استحکام اندیشه را با نوآوری در روش به هم آمیخته و برای نسل تحصیل کرده و با فرهنگ، متاع فکری جذابی را ارائه کرده کرد. زندگی او سراسر به تعلم و تعلیم و در بهشتی از صفا و پاکدامنی گذشت. رحمت خدا بر او و حشرش با محمد و آل محمد باد که عمر رابه عشق و ثناگویی آنان به سر آورده بود...“(منبع)
*    *     *

همچنین آیت الله مرتضی مطهری در بخش هایی از مقدمه ای که بر کتاب ”خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنت“ استاد شریعتی، نوشته ، استاد شریعتی را چنین توصیف کرده است : «در تحولات پس از شهریور 1320 که تبلیغات ضد اسلامی و ضد خدایی در سطح فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان اوج گرفت، استاد شریعتی یک تنه در خراسان به پاخاست و جهادی که احساس می کرد برعهده اوست آغاز کرد. کار این جهاد آن چنان دشوار بود که سالهای متوالی خواب خوراک و آسایش او را به حداقل ممکن رساند. شریعتی در آن هنگامه به درآمد مختصر خویش قناعت کرد و بدون هیچ چشم داشتی به فعالیت پرداخت، همه همت وضعیش این بود که در آن طوفان سهمگین ”بگیرد غریق را“ و چقدر فراوان اند غریقانی که تنها دستی که به طرف آنها دراز شد و آنها را نجات داد، دست بی طمع شریعتی بود... » (منبع)

به جز این موارد ، مطالب بسیار زیاد دیگری در گفتار بزرگان و مشاهیر علمی و فرهنگی ایران اسلامی وجود دارد که به جایگاه والای استاد محمدتقی شریعتی اشاره کرده اند.

درنتیجه استاد محمدتقی شریعتی یکی از افتخارات بی بدیل منطقه سبزواربزرگ به ویژه شهرستان داورزن است که ، همه مردم و مسوولان منطقه  باید در راستای گرامیداشت وپاسداشت مقام شامخ این بزرگمرد علمی بکوشند.
لیکن دریغ و صد دریغ که روحیه بی اعتنایی و بی تفاوتی نسبت به مشاهیر و ریشه های ارزشمند فرهنگی و تاریخی مدت هاست در میان مسوولان و برخی از مردم غرب خراسان رضوی ریشه دوانیده است.
به طوری که با وجود شخصیت های بزرگی نظیر علامه محمدتقی شریعتی ، دکتر علی شریعتی ، خواجه ابوالفضل بیهقی ، حکیم حاج ملاهادی اسرارسبزواری ، ملاحسین واعظ کاشفی و ... در روزهای درگذشت یا ولادت این شخصیت ها هیچ برنامه خاصی در منطقه سبزواربزرگ به اجرا در نمی آید.
البته اداره فرهنگی وورزشی شهرداری سبزوار به مدیریت مهدی مقصودی در مدت کمتر از یک سال فعالیت خود در سال 91تا کنون چند فعالیت ارزشمند از جمله بزرگداشت خواجه ابوالفضل بیهقی و یادواره ملاحسین واعظ کاشفی را برگزار کرد همچنین مجموعه نهادهای شهرستان سبزوار به قافله سالاری دانشگاه حکیم سبزواری در مهرماه 91 نکوداشت مفصل و قابل قبول استاد حمید سبزواری شاعر آرمانگرای انقلاب را برگزار کردند که همه این موارد ، رویدادهای مثبت فرهنگی سبزوار در سال گذشته بود.
اما مسلماً این مقدار هرگز پاسخگوی نیاز و توانمندی های بی شمار فرهنگی در منطقه سبزواربزرگ نبوده و نیست.
به ویژه دو اداره فرهنگ وارشاد اسلامی و میراث فرهنگی ، صنایع و دستی وگردشگری در اکثر برنامه های اجرا شده یا نقشی نداشته اند یا اگر نقش داشته اند ، نقش آنها بسیار حاشیه ای وکمرنگ بوده است.
حال آنکه انتظار می رود در شهری مانند سبزوار که به واسطه تاریخ کهن و فرهنگ اصیلی که دارد و رویدادهای مهمی نظیر سربداران که در آن اتفاق افتاده و شخصیت های برجسته ای که در این منطقه دیده به جهان گشوده اند همچون علامه محمدتقی شریعتی ، از توانمندی های فرهنگی بالایی برخوردار است ، ادارات میراث فرهنگی و فرهنگ وارشاد اسلامی به عنوان متولیان اصلی امور فرهنگی ، پیشگام و پیشقدم اجرای برنامه های بزرگداشت مشاهیر باشند.
به ویژه وقتی که برای مشاهیر و بزرگان منطقه سبزواربزرگ در کل کشور و حتی در کشورهای خارجی مراسم وبرنامه های یادبود برگزار می شود ، کم کاری و کم توجهی مسوولان فرهنگی غرب خراسان رضوی بیشتر خودنمایی می کند.
از جمله اقداماتی که در داخل  و خارج از کشور برای شخصیت های سبزوار از جمله برای بزرگداشت استادمحمدتقی شریعتی و فرزند گرانقدرش دکتر علی شریعتی انجام شده است می توان به این موارد اشاره کرد :

سال 84:
همایش بزرگداشت استاد محمدتقی شریعتی در در تالار ابن خلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران


سال 85 :
بزرگداشت شریعتی بزرگ در تهران (توسط موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی،با همکاری دانشگاه فردوسی مشهد و دانشکده الهیات دانشگاه تهران)


سال 85 :
همایش بزرگداشت استاد محمدتقی شریعتی در تهران برگزار شد


سال 86 :
 مراسم گرامیداشت دکتر علی شریعتی در آفریقای جنوبی


سال 90:
بزرگداشت دکتر علی شریعتی در استانبول


سال 91 :
سمپوزیوم شریعتی شناسی در ترکیه (پیرامون شخصیت دکتر علی شریعتی)


سال 91 :
با انتشار ویژنامه ای در 268 صفحه؛
بزرگداشت نام و خاطره دکتر علی شریعتی در ترکیه



سال 92 :
ویژه برنامه رادیو فرهنگ در استاد محمدتقی شریعتی پدر دکتر شریعتی


پس از مشاهده این شهرت فراگیر خاندان شریعتی و برگزاری مراسمات مختلف و کارهای متعدد در راستای بزرگداشت علامه محمدتقی شریعتی و فرزندش دکتر شریعتی در سرتاسر کشور و حتی در کشورهای خارجی ، واقعاً این سوال برایمان تقویت می شود ، که چرا در شهر و منطقه زادگاه خاندان شریعتی هیچ تحرک رسمی و نظام مند از جانب مسوولان و متولیان فرهنگی برای بزرگداشت این مفاخر ارزشمند انجام نمی گیرد؟
 آیا به جز کوتاهی و بی برنامگی و در کل ضعف عملکرد مدیران فرهنگی غرب خراسان (به ویژه در سبزوار و داورزن) نسبت به مسائل فرهنگی خطه سربداران می توان دلایل دیگری برای این همه بی تفاوتی پیدا کرد؟
در این میان البته شماری از مردم و رسانه های محلی خطه سربداران در راستای بزرگداشت مشاهیر و زنده نگاه داشتن یاد و خاطره بزرگان شهر و دیار خود به خوبی می کوشند.
از آن جمله می توان به وبلاگ شاهدان کویر مزینان ، به مدیریت یکی از همشهریان فرهیخته و عزیزمان آقای علی مزینانی عسگری اشاره کرد (کلیک برای ورود به وبلاگ) که در راستای معرفی هرچه بیشتر روستای مزینان ، فعالیت های منسجم و عمیقی انجام داده و به ویژه برای معرفی دو تن از مشاهیر نامدار مزینان (علامه محمدتقی شریعتی و فرزندش دکتر علی شریعتی) تلاش زیادی انجام داده است.
به جز وبلاگ شاهدان کویر می توان به وبلاگ حارث آباد زادگاه ابوالفضل بیهقی(کلیک برای ورود به وبلاگ) نیز اشاره کردکه توسط دیگر همشهری فرهیخته مان آقای رضا حارث آبادی اداره می شود و پیرامون شخصیت برجسته ملی و فراملی این بزرگترین مورخ ایرانی و استاد مسلم نثر فارسی به فعالیت می پردازد.
وبلاگ شاهدان کویر مزینان در روزهای گذشته به مناسبت نزدیک شدن به سالروز درگذشت سقراط خراسان استاد محمدتقی شریعتی ، به انتشار چند مطلب زیبا پرداخته است . شما گرامیان هم اکنون می توانید برای مطالعه این مطالب به پیوندهای زیر مراجعه نمایید :


چرا علامه محمدتقی شریعتی مزینانی مهجور ماند؟


زندگی نامه سقراط خراسان ، علامه محمدتقی شریعتی مزینانی به قلم خودش

منبع:

http://www.asrarnameh.com/news.php?id=1817


روزنامه جوان:

استاد‌محمد تقی شریعتی و کارکرد فرهنگی ـ سیاسی کانون نشر حقایق اسلامی در گفت‌وگوی «جوان» با حیدر رحیم پورازغدی

کانون حامی جدی نهضت امام بود
 

کانون حامی جدی نهضت امام بود
محمدرضا کائینی
 
یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۱۰:۱۷
۳۱فروردین سالروز درگذشت استاد محمد تقی شریعتی، فرصتی مغتنم است برای مرور فعالیت‌های دینی و مبارزاتی او در کانون نشر حقایق اسلامی مشهد. حیدررحیم پور‌ازغدی از مبارزان دیرپای دینی و ملی خراسان است که از تلاش‌های استاد شریعتی و نیز کارکرد کانون، خاطراتی شنیدنی دارد. این مناسبت را برای گفت‌وشنود با او مناسب دیدیم.

جنابعالی از چه دوره‌ای با نام مرحوم استاد محمد‌تقی شریعتی و کانون نشر حقایق اسلامی آشنا شدید و کارکرد کانون را در آن مقطع چگونه ارزیابی می‌کنید؟
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. من به خاطر عقاید خانوادگی‌ام، یک مسلمان بی‌محتوا بودم! با توده‌ای‌ها فقط به خاطر این‌ مخالف بودم که کمونیست بودند و از کمونیست هم فقط این را می‌دانستم که می‌گفتند کمونیست یعنی خدا نیست! [‌با خنده] اصلاً در ذهن من انگیزه سیاسی نبود. غرب چه می‌گوید؟ شرق چه می‌گوید؟ ایرانی یعنی چه؟ با توده‌ای‌ها دعوای توجیهی نداشتم، بلکه بزن و بکوب، به این شکل. من در سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۳ نوجوان بودم، شنیدم که آقای شریعتی نامی است که با توده‌ای‌ها مبارزه می‌کند. یکی دو بار به این جلسات رفتم تا اینکه کم‌کم پایم به کانون باز شد. درآن دوره، آقای شریعتی تنها کاری که می‌کرد این بود که به بی‌محتوایی مارکسیسم اشاره می‌کرد.
در آن زمان دربار بسیار کوشش می‌کرد که مردم را وارد سیاست و اجتماع کند، آنها را تشویق می‌کرد به هیئت‌ها بروند و مرگ بر شوروی بگویند. یادم می‌آید در همین ایستگاه سراب، ستاد حزب توده بود. یک روز هیئت‌ها آمدند، من به کمک آنها بالا رفتم و تابلوی حزب توده را کندم. شهر شلوغ شد. توده‌ای‌ها پنهان شدند... دو سه سال گذشت تا با کانون آشنا شدیم و فهمیدم ما با توده‌ای‌ها برای ایران و اسلام مبارزه نکردیم، بلکه برای انگلستان و غرب این کار را کردیم! این درست است که با باطل مبارزه می‌کنیم، اما باید بدانیم برای کی مبارزه می‌کنیم. درآن دوره طاهر احمدزاده ـ که متأسفانه یک مقدار زیادی دوستانمان او را به طرف دشمن هل دادند ـ جوان سیاسی روشنی بود. او بود که در کانون ما را متوجه این اشتباه کرد.

ظاهراً در دوران اوج‌گیری نهضت ملی، گروه‌ها وکانون‌های دینی و درعین حال نواندیش مشهد با یکدیگر ائتلاف کردند که کانون نشر حقایق اسلامی هم دراین زمره قرار گرفت. از زمینه‌های شکل‌گیری این ائتلاف چه خاطراتی دارید؟
بله، درآن جریان انجمن تبلیغات اسلامی، کانون، انجمن پیروان قرآن و تعدادی طلبه متدین هم دخیل بودند. شیخ محمود حلبی در حوزه مشهد، دور و بر مرحوم آقای کفایی بود. میرزای اصفهانی این شیخ را تکان و آیت‌الله کاشانی هم به او پیغام داده بود که از روشنفکرها عقب نمانیم. او که فهمید با کفایی کار کردن خوب نیست، خود را بیرون کشید و وارد سیاست شد. شهید نواب صفوی هم در مشهد شعبه زد. من از رفقای آنها بودم. از طرفداران فداییان اسلام کسانی که یادم است، ظریف در فرهنگ و بهزادیان که حالا مرغداری دارد، فاطمی هم از مقدس‌هایی است که کنار نشسته است، پاشایی مسافرخانه دارد و علی آقای ضیایی که بسیار مقتدر بود و پسرش هم با خواهر نواب ازدواج کرد، بودند. از طرف دیگر شمس قنات‌آبادی هم به مشهد آمد و شعبه باز کرد. یک طلبه دروغین به نام افصح‌المتکلمین شیره‌ای! هم بود. آنها مجاهدین اسلام را تأسیس کردند. در همین زمان انگلستان هم یک نیروی عظیم داشت که تمام مشاغل مهم شهر را در دست گرفته بود و تمام ادارات و نهادها را در قبضه خود داشت؛ به‌طوری که می‌توانست با یک کنتور برق، یک هیئت را جذب کند! و هم می‌توانست با بهانه‌ای فردی را از اداره‌ای بیرون کند. نمایندگان این هیئت‌ها عده‌ای مثل فاطمیان، سزاوار رحمت، شهیدی و در رأسشان مکرم، کفایی، فرخی و داماد کفایی بودند. فئودال‌ها هم یک گروه بودند، مثل محمود قریشی، کدیور و یغمایی. از سرمایه‌داران هم یک گروه شهری داشتیم که رؤسای اصناف بودند. یک گروه از روحانیون هم داشتیم که تقریباً همه مساجد، معابر و محلات را در دست داشتند. اینک شیخ محمود از روحانیت آمده بود تا در مقابل اینها [آقای کفایی و اطرافیانش] قیام کند. عابدزاده یک گروه آماده و کانون هم یک گروه روشن، ولی اندکی دارد. بالاخره هدف نهایی این شد که جلسه‌ای متشکل از مهدیه، روزنامه‌نگاران، هیئت‌های مذهبی، روحانیت و نیز انجمن تبلیغات اسلامی و کانون تشکیل شود. کانون گفت آقا بیایید دور هم جمع شوید تا ببینیم چه کار باید بکنیم؟ تقریباً بانی این کار کانون بود، اما مؤسسش شیخ محمود حلبی و تقویت‌کننده‌اش هم عابدزاده بود.

دراین ائتلاف که میان کانون نشر حقایق اسلامی، انجمن تبلیغات اسلامی، کانون و انجمن پیروان قرآن پیش آمد، تصمیم‌گیرندگان یا به عبارت بهتر، رهبران چه کسانی بودند؟
سخنگو و مدیر شیخ محمود، قدرت جمعیت به وجود عابدزاده و تفکر صحیح جمعیت ازآن شریعتی بود. البته مرحوم عابدزاده با کانون، تماس و رابطه را خیلی بریده نگاه می‌داشت و نمی‌گذاشت بچه‌ها با کانونی‌ها که روشنفکر بودند تماس بگیرند، چون می‌دید معمولاً روشنفکرها کم‌کم به دامن غرب می‌افتند. او این تجربه را داشت، به همین دلیل روزی که برای اولین جلسه به کانون رفتیم، عابدزاده گفت:«کسی نفهمد». در آن جلسه از طرف انجمن تبلیغات اسلامی اشکیانی بود که مرد متدین و خوبی بود. امیرپور هم حضور داشت. این دو نفر از انجمن دعوت شده بودند. از طرف حوزه علمیه حاج شیخ محمود حلبی و سیدمظلومی و عبایی بودند. از طرف کانون پنج شش نفر حضور داشتند که مسلماً آقای احمدزاده از افراد آگاهشان بود. یکی هم طوسی بزاز بود که در زمان مصدق خوب فعالیت می‌کرد. به‌تازگی اول خیابان بهار روزنامه‌ای به نام خراسان باز شده بود که صاحب آن روزنامه، تهرانیان هم به نمایندگی از روزنامه‌نگاران آمده بود. ما فعالیت کردیم و بالاخره مرکز مؤتلف اسلامی را به مهدیه انداختیم.
ظاهراً این وحدت، تنها تا مدتی کوتاه ادامه یافت و در آستانه انتخابات مجلس هفدهم به تفرقه گرایید. از جمله علل این اختلاف هم حذف آقایان شیخ محمود حلبی و محمد تقی شریعتی از فهرست مرکز مؤتلف اسلامی بود.
بله. کانونی‌ها می‌گفتند از همین الان زر و تزویر دارند، پیوند می‌خورند. شیخ محمود را کنار زدند و صدیق نامی را که رئیس کارخانه قند بود، انتخاب کردند. پشت پرده یک عده بازاری‌ها می‌خواستند به شیخ محمود و قریشی رأی بدهند. من هجده ساله بودم، اعلامیه‌ای دادم که سرنوشت خراسان عوض شد! در آن نوشتم ما به دو شاگردان مکتب قرآن، آقای شیخ محمود حلبی و محمد تقی شریعتی رأی می‌دهیم. این را چاپ و پخش کردم. قریشی گفت:«می‌خواهید سر من کلاه بگذارید؟» با شیخ محمود به هم زد. شیخ محمود هم گفت:«چون شما دو قبضه کار می‌کنید، از آنها بردید». آن زمان دکتر علی شریعتی ۱۵ ساله بود، دکتر شریعتی و آیت‌الله خامنه‌ای تقریباً همسن بودند. دیدم دکتر شریعتی با کاظم سامی برای صدیق تبلیغ می‌کنند، رفتم گفتم:«آقای شریعتی! علی و کاظم دارند این کار را می‌کنند». آقای شریعتی گفت:«برو به علی بگو یا تو برو به خانه یا من می‌روم به خانه». تا آن زمان من با علی روبه‌رو نشده بودم، به او گفتم پدرت این طور گفته است، او هم رفت خانه. هنوز رفیق نبودیم، قهر کردیم. تا این اواخر علی می‌گفت:«تا آخر دنیا با هم نمی‌جوشیم، دائم هم با هم هستیم، ولی با هم نمی‌جوشیم». [با خنده]
ظاهراً ایجاد اختلاف میان آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق، موجب ایجاد دومین موج تفرقه در مرکز مؤتلف اسلامی شد. به طور مشخص در این مقطع شریعتی و عابدزاده از حلبی جدا شدند. اینطور نیست؟
من این را به عنوان نقطه ضعف خودم می‌گویم. در این اواخر از مصدق زده شده بودم. عابدزاده که مرد مقدسی بود، یک روز به من گفت:«اگر مصدق برود، همه چیز از دست می‌رود و اگر بماند همه چیز می‌ماند». یک روز من و محمدرضا حکیمی روی ایوان نشسته بودیم، بعد روشنفکرهای جمعیت مؤتلف آمدند و به کاشانی بد گفتند، ما هم در مقابل آنها به مصدق بد گفتیم و تأکید کردیم:«این مردک (مصدق) دین ندارد که شما به خاطر او با آخوندها مخالفت می‌کنید». بعد عابدزاده آمد و گفت:«فلانی! دشمن همین را می‌خواهد که به مصدق فحش بدهیم.»
من بچه و خیلی هم فضول بودم. نامه‌ای به نواب نوشتم که کاشانی و مصدق با این کارها مملکت را از بین می‌برند. نواب (رحمه الله علیه) به مشهد آمد و گفت:«برادر! تو به من چپ‌چپ نگاه می‌کنی». مصدق یک سطر نوشت که: عزیزم! نوبت ما گذشت، شما سعی کنید تا در آینده نفاق و دو دستگی بنیان نباشد! وقتی پیش کاشانی رفتم، گفت:«ای بی‌سواد!» البته بی‌سواد را به هر کسی که خوشش می‌آمد می‌گفت. دیدم حالت دانستن غیر از حالت نخوت است. به هر حال در این اواخر اوضاع از این قرار بود. این طرف بچه‌های چپ از مصدق برمی‌گشتند و به معترضین ملحق می‌شدند، منزوی‌ها به نواب و بعضی‌ها هم که ساده بودند و کلاه سرشان می‌‌رفت به مجاهدین اسلام می‌پیوستند که درباری بودند و شمس قنات‌آبادی در رأسش بود. از این طرف بین عابدزاده و شیخ محمود حلبی و آقای شریعتی سردی پیدا شد. عابدزاده و آقای شریعتی با مصدق بودند و شیخ محمود حلبی... به طرف کاشانی رفت. کم‌کم جمعیت مؤتلف به شکل صوری درآمد.

پس از وقوع کودتا در۲۸ مرداد۱۳۳۲، اوضاع بر کانون چگونه می‌گذشت؟ ادامه برنامه‌ها به چه صورت بود؟
سال ۱۳۳۶ کانون و آقای شریعتی و احمدزاده و دکتر شریعتی را گرفتند. هدف دولت ارعاب بود. ما آن وقت در مهدیه درس می‌دادیم و می‌خواندیم. من و سررشته‌دار از شخصیت‌های پخته و سیاسی نهضت مقاومت ملی به حساب می‌آمدیم، کاملاً محرم بودیم. با آقای طالقانی و بازرگان تماس داشتیم. وقتی عابدزاده را گرفتند، سررشته‌دار گفت:«اینها عابدزاده را گرفتند تا بعد مهدیه را بگیرند». مهدیه هم یک دعای ندبه و یک دعای کمیل و ۱۲-۱۰ ساختمان داشت و توانسته بود همه شهر را حفظ کند. مهدیه داشت به شکل حضرت سجادی کار می‌کرد، اما کانون به شکل حرکت زید کار می‌کرد. به مجرد دستگیری عابدزاده، جمعیت بلاتکلیف شده بود. یک جلسه محرمانه برگزار کردیم که با دعای کمیل و ندبه چه کنیم؟ اگر دیر بجنبیم، ساواک حتماً یک نفر را برای دعای کمیل و ندبه می‌فرستد و کم‌کم شاه را هم دعا می‌کند و بعد مهدیه را می‌گیرد. سررشته‌دار گفت:«خودت برو منبر». من هم رفتم دعای کمیل خواندم، خلاصه مجلس را گرم کردم، غنیان هم صبح‌ها دعای ندبه می‌خواند تا دو سه ماهی مهدیه را گرم‌تر کردیم. حکومت می‌خواست آنجا را بگیرد، فرهنگ گفت:«این مؤسسه مال اوقاف است، پس ما باید تحویل بگیریم». آقای فخرالدین حجازی از طرف اوقاف آمد که اینها را تحویل بگیرد. او گفت اگر به ما ندهید چه و چه می‌شود. سررشته‌دار گفت:«می‌خواهید بگیرید یا ما بدهیم؟» گرفتنش که آسان است، ولی دادنش باید مورد قبول هیئت مدیره باشد. اینجا سند دارد، مال مردم است. حساب و کتاب دارد. من هم که مدیرم، تنها یک راه می‌ماند. مرا پاسبان بگیرد و شما هم جای من بنشینید.
پس از مدتی دوباره به مهدیه آمدند و گفتند:«مسئول مهدیه کیست؟» این بار ما قرار گذاشتیم که هیچ‌کس را مسئول معرفی نکنیم. ساواک به ما گفت:«بلندگو را جمع کنید، مردم را اذیت می‌کند». گفتیم:«صاحبش از زندان بیاید جمع کند. ما کاره‌ای نیستیم یا خودتان بیایید جمع کنید». ساواک هم خودش جمع کند. پس آمدند دنبال من و گفتند:«بلندگو را جمع کن». گفتم:«باید کتباً بنویسید که آقای فلانی تو مجبوری این کار را بکنی، چون فردا عابدزاده می‌آید و از من شکایت می‌کند که چرا بلندگو را جمع کردی؟ بعد هم شما مرا می‌گیرید». ضابطی، مقام امنیتی ساواک هم آمده بود. پرسید:«چرا جمع نمی‌کنی؟ می‌خواهی مخالفت کنی؟» جواب دادم:«من طلبه و معلم قرآن هستم، به این کارها کاری ندارم». گفت:«اگر مخالف بودی چی؟» گفتم:«اگر بودم، شما هر کاری خواستید، بکنید». گفت:«تو کار سیاسی نکردی؟» گفتم:«اگر کردم، شما هر کاری خواستید بکنید». گفت:«تو کار سیاسی نکردی؟» گفتم:«من اصلاً سیاسی نیستم». یک مرتبه رفت یک اعلامیه را پیدا کرد که پای آن امضای من، آقای شریعتی و زنجانی برای فوت مرحوم نریمان بود. نریمان وزیر دارایی مصدق بود، وقتی او فوت کرد، ما موافقت کردیم برایش تعزیه بگیریم. ضابطی گفت:«این چیست؟ این امضای شما نیست؟» از آنجایی که احمدزاده از زندان پیغام داده بود شما به تمام معنا خودتان را از ما ببرید، چون وضع ما سخت است. من گفتم:«چرا، چون کانونی‌ها با ما انجمن قرآنی‌ها نقش ارباب و نوکری را بازی می‌کردند و هی ما فرش می‌انداختیم و قند و چای می‌آوردیم، آقایان می‌آمدند، دم در می‌ایستادند. طوری که نشان بدهند مجلس مال آنهاست». می‌خواستم به ساواک بفهمانم مغزم صد در صد مغز آقای کفایی است! در صورتی که مجلس نریمان اصلاً صاحب مجلس نداشت. مردم زیادی آمدند، ما شب، نامه پخش کردیم که تعزیه می‌گیریم، حتی یدالله سحابی یا وزیر فرهنگ مصدق هم آمد. همه شخصیت‌های مهمی بودند. بعد گفتم:«آقا، همیشه زحمات مجالس مال ماست و پزش مال آنها». بالاخره گفتم:«بله، من امضا کردم و رفتم دم در ایستادم». او به من گفت:«آقاجان! دور و بر اینها نرو، اینها سیاسی‌اند». گفتم:«خب الحمدلله، جزایشان را هم دیدند.»
پس از مدتی تصمیم گرفتیم با عابدزاده در زندان ملاقات کنیم، چون به ما گفته بودند عابدزاده خودش را در زندان باخته است. عابدزاده خیانت نکرده بود، عقب‌نشینی کرده بود. بالاخره مرا معرفی کردند که به دیدن او بروم. رفتم زندان، احمدزاده را خواستم که داشت با خانمش صحبت می‌کرد. احمدزاده را مراقبت می‌کردند. من کنار همسرش ایستادم و احمدزاده درحالی که به ظاهر با خانمش صحبت و به او نگاه می‌کرد، با من صحبت می‌کرد. گفت:«عابدزاده خودش را باخته و بسیار خطرناک شده است. غذا می‌بریم، نمی‌خورد. کسی را نمی‌پذیرد و یکسره نماز می‌خواند و عبادت می‌کند. خیلی مواظب باشید». اجمالاً فهمیدم که عابدزاده دیگر نمی‌تواند مهدیه را اداره کند. در صورتی که خیلی عنصر مفیدی بود.
به مشهد که آمدم، همه را غیر از احمدزاده و عابدزاده آزاد کرده بودند. عابدزاده پس از آزادی هفت ماهی در تهران مانده بود. در این زمان برای دیدنش به تهران آمدم. از من پرسید:«چه خبر؟» جواب دادم:«حاج آقا! مهدیه را ۱۰ برابر بهتر از سابق داریم می‌گردانیم»، ولی به‌جای اینکه خوشحال شود، گفت:«بیخود! می‌خواستید بخوابانیدش». گفتم:«حاج‌آقا! اگر مهدیه را می‌خواباندیم، هیچ‌وقت شما را آزاد نمی‌کردند». به خاطر اینکه ما مهدیه را خیلی بزرگ کردیم و روشنفکر سیاسی و نسل جوان را روی کار آوردیم، عابدزاده را آزاد کردند. گفتم:«نه سیاست این جوری نیست، اگر مهدیه شکست می‌خورد، شما تا اعدام پیش می‌رفتید، مثل نواب». بعد عابدزاده به من گفت:«اگر بدانی اوضاع از چه قرار است؟» گفت:«هر کسی را که بگویی همه مال خودشان هستند. ما ساده و الکی خوش بودیم». فهمیدم با سخنرانی‌ها و عکس‌های مونتاژ آنچنان او را ساخته‌اند که باورکردنی نبود. می‌گفت:«کسی که غافل از قضایا بود، عابدزاده بدبخت بود. تمام اینها سر سپرده‌اند». فهمیدم که احمدزاده راست می‌گفت. خداحافظی کردم و به مشهد آمدم. بعدها عابدزاده شد لیدر دولت و با آنها [دولت] همکاری می‌کرد. ما هم که چهار پنج نفر بودیم، صد در صد سیاسی بودیم؛ کم‌کم بچه‌هایی مثل فنایی، رضازاده و غفاریان هم مثل ما به سمت کانون رفتند.

ما شاهد بودیم که بعدها عده‌ای از جوانان که عضو شاخه دانش‌آموزی کانون و به تهران آمده بودند، جذب گروه‌های مارکسیستی شدند. برخی این مسئله را به رویکردهای فرهنگی کانون نسبت می‌دهند. در این‌باره چه دیدگاهی دارید؟
این جوانان بعدها حالت انفعالی از مذهب پیدا کردند. اینها معتقد بودند، مذهب نارسایی دارد. توقعشان از مذهب بیشتر بود. آنها متوجه پویایی مذهب نشده بودند، وقتی دیدند توقعاتشان در اینجا برآورده نمی‌شود، فداییان خلق را تأسیس کردند. در واقع آنها فدایی خلق هم بودند، جانشان را گذاشتند، حرف نبود، عمل بود، این یعنی فدایی خلق. به‌طور کلی پیام مارکسیستی یک پیام عدالت‌خواهانه است. به قول مرحوم طالقانی هر دو حرکت را قبول داریم، اما آنها محرکش را قبول ندارند. ما می‌گوییم این حرکت محرک دارد، به هر حال ما هر دو حرکت را قبول داریم.

موضع کانون در برابر نهضت امام و حرکت مبارزاتی‌ که بعد از خرداد ۴۲ آغاز شد، چیست؟ کانون دراین‌باره چه موضعی داشت؟
از جریان ۱۵ خرداد، کانون به‌طور حتم از حضرت امام حمایت کرد، اما به مشهد اصلاً آن کارهایی که انجام شده بود، خبر نرسیده بود. هیچ‌کس خبر نداشت تازه می‌گفتند چه خبر شده است؟ در راهپیمایی‌های مشهد هم کانون حضورداشت. ما حرکت‌هایی کردیم، اما خیلی حاد نبود. یادم می‌آید از طرف کانون پلاکاردها را خود من می‌نوشتم. به ما گفته بودند، هیچ گروهی اسمش را زیر پرده ننویسد. همیشه من چهار یا پنج پلاکارد داشتم، چون احتمال می‌دادیم، پرده‌ها کم باشد. یک بار ۱۳ پرده نوشتیم و به راهپیمایی آوردیم. البته گروه‌هایی هم بودند که از ما عالی‌تر و تندتر عمل می‌کردند، اما ما در این کارها نبودیم.
با تشکر از جنابعالی که در این گفت‌وشنود شرکت کردید.

منبع : جوان آنلاینhttp://www.javanonline.ir/vdcbf8bsarhb59p.uiur.html

  • علی مزینانی
۳۱
فروردين
۹۲

گرامی باد بیست و ششمین سال در گذشت مجاهد نستوه ، عالم وارسته ، اندیشمند توانا، مفسرآیات نورانی قرآن کریم ، سقراط خراسان علامه محمدتقی شریعتی مزینانی

 


آیت الله مطهری ، آیت الله محمدحسین طباطبائی ، محمدتقی شریعتی مزینانی و محمدحسین مطهری (پدر آیت الله مطهری)


  • علی مزینانی
۳۰
فروردين
۹۲


برنامه کتاب فرهنگ شنبه 31 فروردین به مناسبت سالروز درگذشت استاد محمدتقی شریعتی مزینانی (پدر دکتر علی شریعتی) به بررسی آثار و احوال این استاد خواهد پرداخت.


به گزارش شاهدان کویر مزینان به نقل از باشگاه خبرنگاران ، محمدتقی شریعتی (۱۲۸۶در مزینان سبزوار – ۱۳۶۶ در مشهد) روشنفکر و فعال سیاسی–مذهبی و پدر علی شریعتی است. از مهم‌ترین اقدامات او تأسیس کانون نشر حقایق اسلامی بود که با هدف گسترش روح متعالی و مترقی اسلام و مقابله با فعالیت‌های حزب توده بنیان گذارده شده بود. در این برنامه دکتر محمد حسین ساکت، حقوقدان و جعفر پژوم، از شاگردان استاد شریعتی به بررسی جایگاه این استاد شهیر و نقد آثار او خواهند پرداخت.
برنامه کتاب فرهنگ شنبه هر هفته از ساعت 10 الی11تقدیم علاقمندان کتاب و کتابخوانی می شود.
دکتر محسن حاجی‌زین‌العابدینی (عضو هیئت علمی و استادیار مرکز اطلاعات و مدارک علمی کشاورزی) کارشناس مجری برنامه است و مهدی محمدیان اجرا و امیر حسین محمودی تهیه کنندگی برنامه را برعهده دارد.

  • علی مزینانی
۲۹
فروردين
۹۲

استاد محمدتقی شریعتی

پس از انتشار اولین بخش از یادنامه ی سقراط خراسان در شاهدان کویر مزینان ؛ همان گونه که انتظار می رفت دوستداران واقعی این استاد برجسته ، علامه ی بزرگوار و مجاهد خستگی ناپذیر با ارسال نظر و راهنمایی مشفقانه به یاریمان شتافتند تا هرچه بیشتر به کار خویش امیدوار شویم دراین میان دست یاری گر دوستان اسرار نامه که پیش از این بارها درباره ی استاد و فرزند برومندش در مجله ی وزین اینترنتی خود مطالب ارزشمندی ارائه نموده اند مارا به مطلب ارزشمندی رهنمون ساختند که البته در نوشته ی قبلی به گوشه ای از آن اشاره کردیم یعنی مظلومیت سقراط خراسان که چرا کمتر از او یاد می شود این بار از نظر صاحب نظری به آن می پردازیم که به بهانه ی انتشار کتاب«کانون نشر حقایق اسلامی»به گوشه ای از این مظلومیت اشاره کرده است .


چرا مرحوم محمد تقی شریعتی مزینانی مهجور ماند

گروه اندیشه: محمدتقی شریعتی به 2 دلیل عمده از چهره‌های ناشناس باقی ماند؛ یکی به دلیل سکونت استاد در خارج از مرکز، و دوم اینکه شاگردانش پس از یک نسل، بسیار بلند آوازه شده و این پرتویی بر چهره استاد کشید.

به گزارش خبرگزاری قرآنی ایران (ایکنا)، پروین منصوری روز گذشته در همایش بزرگداشت استاد محمدتقی شریعتی درباب کتاب خود با نام «کانون نشر حقایق اسلامی» به ارائه توضیحاتی پرداخت.

 نامه شریعتی به سید احمد خمینی
روز عاشورا(سال 59) هنگامی که مراسم عزای حسینی را در کانون برگزار می‌کردیم جمعی فریب خورده به نام حمایت از اسلام و پاسداری از انقلاب به کانون حمله کردند و به خراب کردن کانون پرداختند و برخی از اجناس جمع‌آوری شده برای کمک به جنگ زده‌ها را غارت کردند، کارهایی که هرگز ساواک نکرد.

وی در این همایش که به مناسبت بزرگداشت استاد محمدتقی شریعتی برگزار شد اظهار داشت: استاد محمدتقی شریعتی از چهره‌های گمنام فرهنگ ما به شمار می‌رود و چه بسیار متفکران، رهبران و سیاستمدارانی که از آنها تجلیل به عمل می‌آید که در واقع شایستگی لازم را ندارند و چه بسیار اندیشمندانی واقعی که در گمنامی باقی می‌مانند. محمدتقی شریعتی به 2 دلیل عمده از چهره‌های ناشناس باقی ماند، یکی به دلیل سکونت استاد در خارج از مرکز(سکونت ایشان در خراسان )و دوم اینکه شاگردانش پس از یک نسل، بسیار بلند آوازه شده و این پرتویی بر چهره استاد کشید. ایشان را می ‌توان از 2 بعد مورد بررسی قرار داد، یکی از دیدگاه معرفتی و دیگری از بعد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی .

منصوری در ادامه افزود: به راهنمایی ایشان کانون نشر حقایق اسلامی در سال 1323 به صورت علنی و غیرعلنی مشغول به کار شد و خدمات ارزنده‌ای را در عرصه اجتماعی و سیاسی به بارآورد. در سال 1344 به خاطر فعالیت‌های سیاسی، کانون تعطیل شد و پس از آن اعضا از طریق وزارت ارشاد به فعالیت پرداختند. ایشان بعد از تعطیلی کانون اظهار داشتند تربیت فرزندم مسولیتم را به اتمام رساند و بنابر این دست از فعالیت کشیدند. بعد از انقلاب کانون راه اندازی شد و استاد جانی تازه گرفت اما ناگهان در سال 1359 در حالی که اعضای کانون در حال برگزاری مجالس عزای حسینی بودند، واقعه‌ای اتفاق افتاد که به دنبال آن استاد شکوائیه‌ای را به رییس جمهور وقت، رییس مجلس و سیداحمد خمینی نوشت که پاره‌ای از آن چنین است:

روز عاشورا هنگامی که مراسم عزای حسینی را در کانون برگزار می‌کردیم جمعی فریب خورده به نام حمایت از اسلام و پاسداری از انقلاب به کانون حمله کردند و به خراب کردن کانون پرداختند و برخی از اجناس جمع‌آوری شده برای کمک به جنگ زده‌ها را غارت کردند، کارهایی که هرگز ساواک نکرد. برادر، نگرانی عمیق من نسبت به آینده اسلام و انقلاب است چه در رژیم گذشته نه تنها از بستن درب کانون و زندانی شدنم این نگرانی را نداشتم بلکه به آینده اسلام بیشتر امیدوار می‌شدم اما اکنون این بار سنگین غم و نگرانی را به کجا ببرم.

انما اشکوبثی و حزنی الی الله 28/8/1359 محمدتقی شریعتی

لازم به ذکر است ،منصوری در کتاب کانون نشر حقایق اسلامی به خاطرات مربوط به استاد و کانون نشر حقایق اسلامی پرداخته است.

منبع: خبرگزاری قرآن (ایکنا)

  • علی مزینانی
۲۹
فروردين
۹۲

                                                                                 

شاهدان کویرمزینان ؛ بیست و ششمین سالگرد استاد و مراد فرزند شایسته کویر ، مردی از تبار نیکان متعبد و پاکان متعهد ، بزرگ زاده ای از خاندان علم و فضیلت شریعتی ، سر آمد اندیشمندان و متفکران معاصر این خطه که سالها در سنگر روشنگری حقایق اسلامی به مبارزه با طاغوت زمان پرداخت و در این راه باقلم توانا و بیان سخنوری خدادادی خویش برعلیه نواندیشان تفکر ماتریالیستی شرق و استعماری واستثماری غرب و متحجرین داخلی  به مبارزه برخاست و در مکتب مبارزاتی دینی خویش شاگردانی همچون علی را پرورش داد تا همیشه ی تاریخ طاغوتیان از نام و یادشان لرزه براندامشان بیفتد. بازهم همانند بیست وشش سال گذشته سالگرد این گوهر فراموش شده خراسان استاد علامه محمدتقی مزینانی شریعتی  و به تعبیر رهبر معظم انقلاب «سقراط خراسان» فرا رسید و همچنان رسانه ها در سکوت و خاموشی و مجامع فرهنگی و ادبی و حوزوی در فراموشی مطلق فرو رفته اند و انگار این حکایت پدر و پسر مظلوم می خواهد تا ابد ادامه داشته باشد و دراین راه گویی گناه پسر افزونتر است چرا که نام او باعث شده تا پدر هم و شریعتی و مزینانی نیز تکفیر شوند چرا که سالهاست یا او ضد اسلام و روحانیت است و یا مبارزی است که می خواسته رنگ و بوی تحجر را از سیمای دین بزداید و اسلام مترقی را به جوانان بشناساند. گاه بردن نامش جرم و گاه حداقل برای ما مزینانی ها گشایش مشکل و دراین مسیر کسی حق ندارد و یا جرأت پیدا نمی کند که در فرا رسیدن سالگردش مراسم ختمی بگیرد در حالی که چه بسا دراین چند صباح نامهایی از دل کهنه ی تاریخ بیرون آمدند و یادواره ها و کنگره هایی به یادشان گرفتند و کتابها برایشان نگاشتند و حتی به تاریخ پژوهان و عالم یافتگان مدالها دادند ولی شریعتی پسر همچنان محکوم به فراموشی است و شریعتی پدر نیز که روزی درس تفسیر ونهج البلاغه اش در مشهد سرشار از معنویت و آموزه ی جدیدی از دین بود و خانه اش پناهگاه جوانانی بود که اکنون خود استادی واندیشمندی توانا هستند محکوم به فراموشی است .

تاکی باید بنشینیم و شاهد این مظلومیت باشیم تا شاید روزی خودمان گرفتار آن نشویم! پس به اذن الله هرچه می خواهد پیش آید. شاهدان کویر مزینان که افتخارش زنده نگهداشتن یاد و نام شهیدان والامقام و عالمان و دانشمندان کویر تفتیده مزینان است دراین راه پیشگام شده و بار دیگر از این پدر پیر فرزانه می گوید و مصمم است در آینده کنگره ای به منظور پاسداشت خدمات ارزنده ی او برگزار نماید که در این راه با استعانت از حضرت احدیت به توفیقاتی دست یافته است که انشاءالله به زودی از اقدامات انجام شده درهمین وبلاگ رونمایی خواهد شد.

ما نمی خواهیم شریعتی را تنها در دو پرانتز تولد و شهادت محسور نماییم و بنا هم نداریم فقط از نام آنها بهر ه برداری کنیم هرچند همه جا افتخارمان این است که محمدتقی شریعتی و فرزندش علی قبل از آنی که شریعتی باشند مزینانیند واین سخن را نگارنده از یادگار فرهیخته اشان دکتر سوسن مزینانی شریعتی شنیده است که در جمع گروه فرهنگی شاهدان کویر مزینان اظهار داشت : در شناسنامه ی ما ابتدا نوشته شده مزینانی و بعد شهرت شریعتی آمده است و من افتخارم این است که مزینانیم.

هرچند خاستگاه خاندان بزرگ شریعتی ، مزینان این زادگاه دانشمندان واندیشمندان است اما به روایت یاران سربداری ما دوستان توانمند و فرهیخته ای که مشاهیر سبزوار بزرگ را در مجله ی وزین اینترنتی اسرار نامه معرفی می نمایند و الحق والانصاف تنها رسانه ای است که در این راه توانسته به خوبی عمل نماید ؛ شریعتی نه تنها یک مزینانی است بلکه یک سبزواری و یک خراسانی  اصیل وبزرگی است که باید همیشه یادش را زنده نگهداریم و برداشتنش افتخار نماییم .لذا این وبلاگ تا سالروز درگذشت سقراط خراسان سعی می نماید با همکاری همه ی صاحبان فکر و اندیشمندان و فرهیختگان اهل قلم مزینانی و غیر مزینانی، از شریعتی و خدمات او بگوید و بار دیگر درود خود را نثار یاران مجله اینترنتی اسرار نامه می نماید که در اولین فرا خوان شاهدان کویرمزینان به مددمان آمدند و با ارسال مطالبی پیرامون زندگینامه ی استاد یاریمان نمودند . در اولین بخش از معرفی گوهر فراموش شده ی خراسان به بیان زندگینامه اش با قلم توانای خودش می پردازیم و آن را تقدیم می نماییم به تمامی دوستداران  شریعتی و همولایتی های او که مفتخر به داشتنش هستند.


                           علامه محمدتقی شریعتی : من مزینانیم


بنام خدای تعالی نام این بنده محمدتقی نام خانوادگیم مزینانی شهرت شریعتی است. پدرم مرحوم شیخ محمود جدّم مرحوم آخوند ملاقربانعلی از شاگردان برجستهٔ مرحوم حاج ملاهادی سبزواری حکیم و فیلسوف شهیر شرق و ممتاز عصر خویش می‌باشد. طائفه مادری اینجانب نیز از روحانیون و سادات صحیح‌النسب حسنی هستند. همه قبیلهٔ من عالمان دین بودند. حدود یک قرن مناصب دینی و ریاست روحانی آن حدود که از توابع قابل توجه و ممتاز سبزوار است و در گذشته به جهاتی که مجال بیانش نیست موقعیت بسیار مهمی داشته با پدران و اقوام من بوده است و هم‌اکنون آثار تهذیب و تربیت و تعلیم و تزکیه آنها در میان اهالی آنجا محسوس و مشهود است و شکر خدا را که آن نیکمردان با همت جز عمل صالح ذخیره‌ای و غیر از نام نیک یادگاری از خود نگذاشتند.

 این بنده تقریباً در سال یکهزار و دویست و هشتاد و شش 1286 شمسی در مزینان متولد شده‌ام. خواندن و نوشتن را در مکاتب محل آموختم و مقدمات صرف و نحو را در مدرسه مزینان و نزد مرحوم پدرم فرا گرفتم. چون دو برادرم در مشهد مشغول تحصیل بودند، پدرم با حسن ظن که بهوش و استعداد من داشت و آینده درخشانی را برایم پیش‌بینی می‌کرد آن توانائی مالی را در خود نمی‌دید که مرا هم به مشهد بفرستد ولی اصرار و الحاح متوالی و شدید من که گاهی به گریه و زاری می‌کشید آن مرحوم را راضی کرد و در سن چهارده یا پانزده سالگی با هشتاد ریال خرج سفر حرکت نموده و بعد از نه روز با گاری مسافری وارد این شهر شدم و به تحصیل پرداختم. خوب به خاطر دارم که نخستین بار که می‌توانستم برای آینده خود فکر کنم و اولین امید و آرزوئیکه در مغز کوچکم وارد شد این بود که مبلّغ دینی شوم با ورود به مشهد این آرزو قوّت یافت تا بحدّ عشق رسید و از همان اوقات نیک دریافته بودم که برای یک نفر مبلّغ حسابی، مقدم بر هر چیز ادبیات و منطق قوی لازم است و از اساتید هم شنیدم که ابتدا پایه تحصیلات را محکم کنید و پایه علوم دینی ادبیات عربست از این جهت من باینقسمت توجه کامل کردم و کتب ادبی را با دقت زیاد می‌آموختم بطوریکه هر کتابی را بعد از خواندن درس می‌دادم و نوع آقایان طلّاب اغلب کتاب‌های درسی را تا آخر به درس نمی‌روند و بعضی کتب را بکلّی نمی‌خوانند ولی من جمیع آنها را از ابتدا تا انتها می‌خواندم و هیچ کتابی را هم ترک نمی‌کردم حتی وسواس در من پیدا شده بود که برای حصول اطمینان دو بار درس می‌گرفتم و از جمله حاشیه ملاعبدالّه ولآلی و قسمتی از منفی و مطول را دو بار و هر کدام را نزد دو استاد خوانده‌ام و این امر عادی شد که بکتب غیرادبی نیز سرایت کرد چنانچه مکاسب محترمه را خدمت مرحوم آقای حاج میرزاحسن ارتضاء رحمة‌اله علیه و بعد از اول تا آخر تمام مکاسب را در محضر حضرت آیت‌اله فقیه سبزواری مد ظله آموختم و بعد از تکمیل ادبیات یعنی تعلّم جمیع کتب درس ادبی به فقه و اصول و فلسفه پرداخته آنها را نیز نزد اساتید فن درس گرفتم ولی ادبیات را رها ننموده بلکه همواره کتب ادب و منطق را تدریس می‌کردم. ایام تعطیل به درس تفسیر و اعتقادات و مقامات حریری و خلاصة‌الحساب شیخ بهائی و الهیات قدیم می‌رفتم در اینجا وظیفه خود می‌دانیم که اسم مبارک بعضی اساتید خود را که حق بزرگی بر من دارند یاد کنم تا حق‌ناشناسی نکرده باشم. از اموات، مرحوم ادیب نیشابوری مرحوم حاجی محقق مدرس نوغانی مرحوم آقا میرزا ابوالقاسم الهی مرحوم آقا میرزا مهدی ابن مرحوم آقا بزرگ حکیم مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی و مرحوم آقا شیخ محمدرضا زنجانی و مرحوم ارتضاء که مذکور شد رضوان‌اله علیهم و از احیاء آقایان ادیب نیشابوری و حاج‌شیخ محمود حلبی و حاج میرزا احمد مدرس یزدی و حاج‌شیخ کاظم دهقانی و حاج‌شیخ هاشم مدرس قزوینی و آیت‌اله فقیه سبزواری مدّ ظلهم العالی و از محضر بسیاری از دانشمندان و علما و حجج اسلام و آیات الهی استفاده‌های فراوانی برده‌ام که خداوند به همه‌شان از اسلام جزای فراوان مرحمت فرماید.

 باری چنانچه قبلاً گفتم از آغاز امر تبلیغ و تعلیم عشق زیادی داشتم و چون در این کشور ستمدیده اوضاع ناگوار پیش آمد که دستگاه روحانیت برچیده گشت و تبلیغ و تدریس معارف دین تعطیل و مجامع نذهبی ممنوع گردید و از طرفی از حیث معاش بعد از فوت پدرم در مضیقه عجیب افتاده بودم و ضمناً باید اعتراف کنم که ارتزاق از طریق مشاغل دینی را هم از همان ابتدا نمی‌پسندیدم و نوکری دولت را حتی‌الامکان نمی‌خواستم بپذیرم روی همه این جهات با حقوق بسیار بسیار ناچیزی ساعات درسی در مدارس ملی قبول کردم تا هم قوت لایموتی بدست آورن و هم بمقدار اندکی وسیله ترویج و تبلیغ داشته باشم. خدماتی را که در بحبوحهٔ دیکتاتوری و سختگیری‌های شگفت‌انگیز و پاپوش‌سازی‌های شهربانی برای این سنخ مطالب و متروک شدن مذاکرات دینی و مورد تمسخر و استهزا شدن این سخنان و گوینده آنها اینجانب در کلاس‌ها و مدارس و میان طبقه دانش‌آموز انجام داده‌ام و مقالاتی که در این خصوص نوشته‌ام مبحث جداگانه‌ای می‌خواهد از 320 که اوضاع این کشور مختل گردید و بحران اقتصادی روزافزون و توجه مردم به فرهنگ کم شد و مدارس بی‌رونق گشت. مدارس ملی که با شهریه دانش‌آموزان اداره می‌شد به وضع بدی درآمد شدائد زندگی برای این بنده ظاقتفرسا شد. علاوه بر ضیق معاش و دست‌تنگی فوق‌العاده تبلیغات مسموم بیگان به ویژه حملات ناروا به اساس مذهب و ملیت و توهین به مقدسات دینی و مفاخر ملی که روزبه‌روز شدیدتر می‌شد و رسمیت مذهب محبوب و استقلال میهن عزیزمان را تهدید می‌کرد از هر چیز بیشتر مرا ناراحت می‌کرد بالاخص بعد از آنکه به حکم ضرورت از یک مدرسه ملی که از طرف مدیر نجیب آن همه امور آن باستثناء قسمت مالی‌اش به من واگذار شده بود به مدارس دولتی منتقل گردیدم در این شغل جدید من در اقلیت محض بودم و یکی دو ساعت درس در هر کلاس نمی‌توانست در برابر بیست و هشت ساعت دروس دیگران افکار و عقائد دانش‌آموزان را صیانت کند علیهذا من مجبور شدم برای محصلین علاقمند به مذهب جلسات دیگری داشته باشم که برای القاء مطالب مورد احتیاج مجال بیشتری باشد.

 ضمناً این نکته را نمی‌توانم صرفنظر کنم که قبل از 320 در موقع نان یک من سی شاهی و قند یک من یک تومان و یازده ریال از حقوق رسمی و کلاس‌های شبانه و درس خارج ماهانه تقریباً دویست تا دویست‌وپنجاه و احیاناً تا سیصد تومان درآمد داشتم. بدیهی است این مبلغ کاملاً زندگی ساده مرا به خوبی اداره می‌کرد. از 320 به بعد که سطح زندگی منظم بالا می‌رفت درآمد من منحصر به ماهیانه هشتصد ریال حقوق مدرسه و درآمد چند درس خارج شد. با شروع مجالس تبلیغی و احتیاج به مطالعه زیاد درس‌های خارج‌ام به کلی تعطیل گردید تا در 23 به ماهی 1110 یکصد و یازده تومان بدون رعایت سوابق چندین ساله خدمات فرهنگیم استخدام گردیدم. در این اوقات و سنوات و قبل و بعد آن به خاطر دارید که نان تا یک من شش تومان و قند تا یک من چهل و پنجاه و حتی شصت تومان ترقی کرد. در این اوقات علاوه بر 22 ساعت درس در هفته در مدارس دولتی هفته‌ای 8 ساعت در دبیرستان‌های ملی درس می‌دادم و مجموعاً در برابر ماهی دویست تومان تمام ساعات روز را پس از چندین سال خدمت درس می‌دادم. درس خارج را بکلی تعطیل نمودم و غیر اوقاتی که در مدرسه بودم بقیه اوقات حتی ظهرهای گرم تابستان به مطالعه کتب و کسب اطلاعات لازم صرف می‌شد تا در شب‌های دوره با استدلال بتوانم از انجراف افکار جوانان جلوگیری و آنان را به صراط مستقیم دین رهنمایی نمایم. همین جلسات مقدمهٔ تشکیل کانون نشر حقایق اسلامی گردید. علاوه بر خدمات لسانی و بیانی آنچه تا کنون از آثار قلمی این بنده به طبع رسیده است از این قرار است:

 1- تاثیر هنرهای مسلمین بویژه ایرانیان در صنایع اروپا – مقالاتی است که قسمت اولش ترجمه است و در روزنامه آزادی درج می‌شد و جداگانه به طبع رسید.

 2 – اصول عقاید و اخلاق تربیتی – نخستین کتابی است که نام دین و مذهب و اخلاق اسلامی را در بین دانش‌آموزان احیاء نمود و آنها را به این امور آشنا ساخت. فعلاً جزء کتب درس ابتدائی است و قریب به ده مرتبه تا کنون چاپ خورد.

 3- اصول عقاید شریعتی – حاوی یک دوره اصول دین و مذهب با استدلال و جامع و مختصر برای دبیرستانها جزو کتب درسی است و چند بار چاپ شده.

 4- شرعیات شریعتی – فروع دین ساده و جامع و مختصر با اشاره به حکمت هر یک از آنها با قسمتی از اخلاقیات اسلامی و ترجمه چند آیه در معارف و اخلاق جزو کتب درسی است و چند مرتبه به طبع رسیده است.

 5- عباسه خواهر هارون یا خواری بر مکیان ترجمه از عباسه اخت الرشید یکی از حَلَقات دوره تاریخ جرجی زیدان مصری دارنده و مؤسس مجله الهلال این کتاب نماینده روش اخلاقی و منش سیاسی خلفا عباسی و آینه عبرتی از بی‌وفائی‌های روزگار است.

 6 – کارنامه کانون دارای مقدمه‌ای نسبتاً جالبی است که کارمندان کانون چاپ نموده‌اند.

 7 – فائده و لزوم دین سخنرانی‌های مسلسلی است که در رادیو مشهد در پیرامون موضوع مذکور ایراد شد و به همت برادران کانون به طبع رسیده است.

شاهدان کویرمزینان:استاد در ۳۱ فروردین ۱۳۶۶ درگذشت و در حرم  علی بن موسی الرضا در مشهد به خاک سپرده شد.یادش و نامش گرامی باد.

منبع: پایگاه اطلاع رسانی علی شریعتی

  • علی مزینانی
۲۸
فروردين
۹۲

شاهدان کویرمزینان ؛ در ادامه ی سلسله مطالب پیرامون ناگفته هایی از زندگی فرزند شایسته ی کویر دکتر علی شریعتی مزینانی ، این بار به دیدار مخفیانه او بافرزند امام خمینی (ره) می پردازیم که  به نقل از همسر سید احمد خمینی در سایت های مختلف منتشر شده است .

 
به گزارش فردونیوز،به نقل ازنامه، کتاب «اقلیم خاطرات» خاطرات مستند ۱۰ سال (۱۳۵۷-۱۳۴۷) فاطمه طباطبایی، عروس امام خمینی (ره) و همسر زنده‌یاد سید احمد خمینی را در بردارد که از سوی پژوهشکده امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی وابسته به موسسه تنظیم و نشر آثار امام‌ خمینی (ره) چاپ شد. وی در یکی از این خاطرات به ماجرای مخفیانه سید احمد خمینی با دکتر شریعتی اشاره می‌کند و می‌گوید:

در میان کسانی که احمد با آن‌ها دیدار پنهانی داشت، می‌توانم از دکتر شریعتی نام ببرم. یک روز دکتر شریعتی به دعوت برخی از علمای حوزه به قم آمد و احمد نیز در آن جلسه با او به گفتگو پرداخت. یک بار نیز با دکتر شریعتی در جلسه‌ای که در تهران تشکیل شد و دکتر بهشتی،‌ دکتر محمد مفتح، حجت الاسلام موسوی خوئینی‌ها و استاد محمدتقی شریعتی نیز حضور داشتند، درباره مسائل عقیدتی به بحث پرداخته بودند.»

در نجف که بودیم فردی به شدت دکتر شریعتی را محکوم می‌کرد. احمد به او گفت: آیا آثارش را خوانده‌ای؟ گفت: نه، می‌ترسم بخوانم مدافعش بشوم. احمد با تعجب گفت: پس چگونه به خودت اجازه می‌دهی بدون اینکه با افکار و گفتار کسی آشنا شوی با او مخالفت کنی؟.»

منبع : فردو نیوز پایگاه خبری تحلیلی استان قم

  • علی مزینانی
۲۶
فروردين
۹۲

شاهدان کویرمزینان درنظر دارد تا 29خرداد همزمان با سی و ششمین سالگرد شهادت معلم شهید انقلاب دکتر علی شریعتی مزینانی فرزند شایسته ی کویر پر آوازه ی مزینان آنچه تا کنون در پرده ی ابهام از زندگی ، تدریس ، مبارزه ، هجرت وشهادت مانده و یا کمتر به آن پرداخته شده است منتشر نماید با عنایت به اینکه ممکن است هر لحظه مطلبی بیابیم که برای ما تازگی داشته باشد و یا آنکه بنا به دلایلی شاید نتوانیم دیگر به آنها دسترسی پیدا کنیم لذا این سری مطالب بدون دسته بندی خاص منتشر و تقدیم مخاطبان شاهدان کویر و دوستداران واقعی آن شهید راستین و والامقام می شود.

بی شک دراین مسیر نیاز به امداد و کمک تمامی یاران همراه به خصوص فرهیختگان و اندیشمندان مزینانی می باشد تا اگر نشانی از او در سایتها و خبرگزاریها و یا روزنامه ها و نشریات و... دارند  یاریمان کنند تا بتوانیم دین خویش را به عنوان یک همولایتی به او که مظلوم همیشه ی تاریخ است ادا نماییم پس به اذن الله و عون الله.

اولین قدم دستور رئیس سازمان اطلاعات و امنیت محمدرضا پهلوی است که حتی از جنازه ی شریعتی نیز می ترسیده اند و ما برای روشن شدن اذهان عمومی و همشهریان مزینانی که منتظرند تا پیکر فرزندشان را که به امانت در جوار حرم بانوی صبر و استقامت حضرت زینب کبری گذاشته اند باز ستانند و در زادگاهش مزینان به خاک بسپارند این سند را منتشرمی کنیم!


نامبرده بالا که با اسم مستعار محمدعلی مزینانی موفق به اخذ گذرنامه شده و در تاریخ ۲۶ / ۲/ ۳۶ از کشور خارج گردیده، در تاریخ ۲۹ / ۳ / ۳۶ در انگلستان به علت سکته قلبی فوت شده است.


طبق اطلاع خانواده وی اقداماتی را به منظور حمل جنازه به ایران انجام داده اند و ظرف روز ۲/ ۴/ ۳۶ به بعد جنازه او به تهران آورده خواهد شد که احتمالا برای دفن به مشهد منتقل شود.


از آنجا که احتمال دارد از ناحیه عناصر فرصت طلب و مفسده جو در جریان تشییع جنازه و مراسم تدفین و مجالس ترحیم او در تهران و سایر نقاط تحریکات و اقدامات سویی صورت گیرد. مراتب جهت استحضار و انجام پیش بینی‌های لازم اعلام می گردد.

منبع:ایرون دات کامhttp://www.iroon.com/irtn/photo/1072/

  • علی مزینانی
۲۶
فروردين
۹۲

مراسم سوگواری دخت نبی مکرم اسلام (ص) ام الائمه حضرت زهرا(س) همزمان با سالروز شهادت جانگداز آن بزرگوار در مزینان برگزار شد

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ دراین مراسم که به همت کانون فرهنگی هنری زینبیه (س) مزینان در هیئت حضرت شاهزاده علی اصغر(ع) برگزار شد مردم خداجو و ولایتمدار مزینانی درابتدا از فیض زیارت عاشورا بهره مند شدند و در ادامه حجت الاسلام علی رضا تاج مزینانی در باره ی شخصیت گهربار حضرت فاطمه (س) سخنرانی نمود.

این مراسم با حرکت دسته های عزاداری به سمت هیئت علی اکبری (ع) ادامه یافت و عزاداران فاطمی در مجلس ختم سومین روز درگذشت مرحومه صدیقی که براثر بیماری سرطان در سن جوانی و در ایام فاطمیه دار فانی را وداع گفت شرکت کردند.

برگزاری مسابقه فرهنگی و مذهبی و همچنین برپایی نمایشگاه کوچه ی بنی هاشم و باز سازی خانه ی حضرت زهرا (س) از دیگر اقدامات شایسته ی کانون فرهنگی هنری زینبیه می باشد که در ایام سوگواری انسیه ی حوراء حضرت فاطمه (س) اجرا گردید.

کانون فرهنگی هنری زینبیه (س) در دهه ی اول فاطمیه نیز مراسم سوگواری به مدت ده شب و همچنین دسته های عزاداری و سینه زنی سنتی (سینه ی دوره)  و تشییع  جنازه ی نمادین حضرت فاطمه (س) با تجمع در هیئت حسینی (ع) مزینان و با حضور زنان و مردان عزادار به ویژه نوجوانان و جوانان که اعضاء اصلی هیئت شاهزاده علی اصغر (ع) می باشند برگزار نمود که در ادامه می توانید عکسهای نمایشگاه و مراسم دهه ی اول را مشاهده نمایید:

عکسهای مربوط به نمایشگاه و مراسم روز شهادت را در ادامه مطلب مشاهده فرمایید:

  • علی مزینانی
۲۶
فروردين
۹۲

همزمان باسالروز شهادت حضرت صدیقه ی کبری ام ابیها فاطمه الزهرا (س) مراسم عزاداری در مهدیه ی شرق تهران (مزینانیهای مقیم مرکز) برگزار شد

به گزارش شاهدان کویر مزینان ؛ دراین مراسم که با حضور خیل عظیمی از شهروندان مزینانی مقیم در پایتخت برگزار شد مداحان اهلبیت عصمت و طهارت از جمله ؛ محسن هژیر تالی ، علی بشیری ، هادی مزینانی ، فرج الله جعفری و غلامرضا معلمی فر به ذکر مصیبت  و نوحه خوانی پرداختند و در ادامه مراسم سینه زنی سنتی معروف به سینه ی دوره با شکوه خاصی به مدت نیم ساعت برگزار شد.

حجت الاسلام محمدزاده مزینانی استاد دانشگاه علامه طباطبایی ، پس از اقامه نماز ظهر و عصر در باره ی نام و القاب حضرت فاطمه (س) سخنرانی نمود و با اشاره به آیات و روایات متعدد که در شأن آن بزرگوار نازل شده است دوره های مختلف زندگی آن بزرگوار را برای زنان ودختران درس والگوی بسیار مناسب دانست .

در پایان این مراسم عزاداران فاطمی از سفره ی کریمانه ی اهلبیت بهره مند شدند.

  • علی مزینانی
۲۵
فروردين
۹۲


اینک لحظه‌ وداع با علی (ع) ! چه دشوار است.اکنون علی باید در دنیا بماند. سی سال دیگر!
فرستاد ” ام رافع ” بیاید ، وی خدمتکار پیغمبر(ص) بود. از او خواست که - ای کنیز خدا، بر من آب بریز تا خود را شست ‌وشو دهم.
با دقت و آرامش شگفتی، غسل کرد و سپس جامه‌ های نویی را که پس از مرگ پدر کنار افکنده بود و سیاه پوشیده بود، پوشید، گویی از عزای پدر بیرون آمده است و اکنون به دیدار او می‌رود.

به ام رافع گفت:
ـ بستر مرا در وسط اتاق بگستران.
آرام و سبکبار بر بستر خفت، رو به قبله کرد، در انتظار ماند.
لحظه ‌ای گذشت و لحظاتی …
ناگهان از خانه شیون برخاست.

پلک‌هایش را فروبست و چشم‌هایش را به روی محبوبش ـ که در انتظار او بود‌ ـ گشود.
شمعی از آتش و رنج ، در خانه‌ علی خاموش شد و علی تنها ماند . با کودکانش.
از علی خواسته بود تا او را شب دفن کند ، گورش را کسی نشناسد و … و علی چنین کرد.

اما کسی نمی ‌داند که چگونه؟ و هنوز نمی ‌داند کجا؟
در خانه‌اش؟ یا در بقیع ؟ معلوم نیست.
و کجای بقیع ؟ معلوم نیست.
آنچه معلوم است،‌ رنج علی است، امشب، بر گور فاطمه .

مدینه در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفته ‌اند. سکوت مرموز شب گوش به گفت‌وگوی آرام علی دارد.
و علی که سخت تنها مانده است، هم در شهر و هم در خانه ، بی ‌پیغمبر، بی ‌فاطمه. همچون کوهی از درد، بر سر خاک فاطمه نشسته است.

ساعت ‌ها است.شب ـ خاموش و غمگین ـ زمزمه درد او را گوش می ‌دهد، بقیع آرام و خوشبخت و مدینه بی‌وفا و بدبخت، سکوت کرده ‌اند، قبر‌های بیدار و خانه‌ های خفته می‌شنوند.
نسیم نیمه شب کلماتی را که به سختی از جان علی برمی‌آید، از سر گور فاطمه به خانه‌ خاموش پیغمبر می‌برد.
ـ بر تو، از من و از دخترت ـ که در جوارت فرود آمد و به شتاب به تو پیوست، سلام ای رسول خدا.
ـ از سرگذشت عزیز تو ـ ای رسول خدا ـ شکیبایی من کاست و چالاکی من به ضعف گرایید . اما، در پی سهمگینی فراق تو و سختی مصیبت تو، مرا اکنون جای شکیب هست.
من تو را در شکافته گورت خواباندم و در میانه‌ حلقوم و سینه من جان دادی، “انا لله و انا الیه راجعون”.

ودیعه را بازگرداندند و گروگان را بگرفتند، اما اندوه من ابدی است و اما شبم بی‌خواب، تا آنگاه که خدا خانه‌ای را که تو در آن نشیمن داری، برایم برگزیند.
هم‌اکنون دخترت تو را خبر خواهد کرد که قوم تو بر ستمکاری در حق او همداستان شدند. به اصرار از او همه چیز را بپرس و سرگذشت را از او خبر گیر.

اینها همه شد، با این که از عهد تو دیری نگذشته است و یاد تو از خاطر نرفته است.
بر هر دوی شما سلام. سلام وداع کننده‌ای که نه خشمگین است، نه ملول.
لحظه‌ای سکوت نمود، خستگی یک عمر رنج را ناگهان در جانش احساس کرد. گویی با هر یک از این کلمات، که از عمق جانش کنده می‌شد ـ قطعه‌ای از هستی‌اش را از دست داده است.

درمانده و بیچاره بر جا مانده؛ نمی‌دانست چه کند؛ بماند؟ بازگردد؟ چگونه فاطمه را، این‌جا، تنها بگذارد، چگونه تنها به خانه برگردد؟ شهر، گویی دیوی است که در ظلمت زشت شب کمین کرده است. با هزاران توطئه و خیانت و بی‌شرمی انتظار او را می‌کشد.
و چگونه بماند؟ کودکان؟ مردم؟ حقیقت؟ مسئولیت‌هایی که تنها چشم به راه اویند و رسالت سنگینی که بر آن پیمان بسته است؟

درد چندان سهمگین است که روح توانای او را بیچاره کرده است. نمی‌تواند تصمیم بگیرد، تردید جانش را آزار می‌دهد، برود؟ بماند؟
احساس می‌کند که از هر دو کار عاجز است، نمی‌داند که چه خواهد کرد؟
به فاطمه توضیح می‌دهد: “اگر از پیش تو بروم، نه از آن رو است که از ماندن نزد تو ملول گشته‌ام، و اگر همین جا ماندم، نه از آن رو است که به وعده‌ای که خدا به مردم صبور داده است بدگمان شده‌ام”.

آنگاه برخاست، ایستاد، به خانه‌ پیغمبر رو کرد، با حالتی که در احساس نمی‌گنجید، گویی می‌خواست به او بگوید که این “ودیعه‌ی عزیز”ی را که به من سپرده‌ای، اکنون به سوی تو بازمی‌گردانم، سخنش را بشنو. از او بخواه، به اصرار بخواه تا برایت همه چیز را بگوید، تا آن‌چه را پس از تو دید یکایک برایت برشمارد.

فاطمه این‌چنین زیست و این‌چنین مرد و پس از مرگش زندگی دیگری را در تاریخ آغاز کرد. در چهره همه‌ ستمدیدگان ـ که بعدها در تاریخ اسلام بسیار شدند ـ هاله‌ای از فاطمه پیدا بود. غصب شدگان، پایمال شدگان و همه‌ قربانیان زور و فریب نام فاطمه را شعار خویش داشتند. یاد فاطمه، با عشق‌ها و عاطفه‌ها و ایمان‌های شگفت زنان و مردانی که در طول تاریخ اسلام برای آزادی و عدالت می‌جنگیدند، در توالی قرون، پرورش می‌یافت و در زیر تازیانه‌های بی‌رحم و خونین خلافت‌های جور و حکومت‌های بیداد و غصب، رشد می‌یافت و همه‌ دل‌های مجروح را لبریز می‌ساخت.
این است که همه جا در تاریخ ملت‌های مسلمان و توده‌های محروم در امت اسلامی، فاطمه منبع الهام آزادی و حق‌خواهی و عدالت‌طلبی و مبارزه با ستم و قساوت و تبعیض بوده است.
از شخصیت فاطمه سخن گفتن بسیار دشوار است. فاطمه، یک ” زن ” بود، آن‌ چنان که اسلام می‌خواهد که زن باشد. تصویر سیمای او را پیامبر خود رسم کرده بود و او را در کوره‌های سختی و فقر و مبارزه و آموزش‌های عمیق و شگفت انسانی خویش پرورده و ناب ساخته بود.

وی در همه‌ ابعاد گوناگون زن بودن نمونه شده بود.
مظهر یک دختر، در برابر پدرش.
مظهر یک همسر در برابر شویش.
مظهر یک مادر در برابر فرزندانش.
مظهر یک ” زن مبارز و مسئول ” در برابر زمانش و سرنوشت جامعه‌ اش.

وی خود یک “ امام ” است، یعنی یک نمونه مثالی، یک تیپ ایده‌آل برای زن، یک “ اسوه ” ، یک شاهد برای هر زنی که می‌خواهد ” شدن خویش ” را خود انتخاب کند.
او با طفولیت شگفتش، با مبارزه‌ مدامش در دو جبهه خارجی و داخلی، در خانه‌ پدرش، خانه‌ی همسرش، در جامعه‌اش، در اندیشه و رفتار و زندگیش، “چگونه بودن” را به زن پاسخ می‌داد.

نمی‌دانم چه بگویم؟ بسیار گفتم و بسیار ناگفته ماند.
در میان همه جلوه‌های خیره کننده‌ روح بزرگ فاطمه، آنچه بیشتر از همه برای من شگفت‌انگیز است این است که فاطمه همسفر و همگام و هم‌ پرواز روح عظیم علی است.

او در کنار علی تنها یک همسر نبود، که علی پس از او همسرانی دیگر نیز داشت. علی در او به دیده یک دوست، یک آشنای دردها و آرمان‌های بزرگش می ‌نگریست و انیس خلوت بیکرانه و اسرارآمیزش و همدم تنهایی‌هایش.
این است که علی هم او را به گونه‌ دیگری می‌نگرد و هم فرزندان او را.
پس از فاطمه، علی همسرانی می‌گیرد و از آنان فرزندانی می‌یابد. اما از همان آغاز، فرزندان خویش را که از فاطمه بودند با فرزندان دیگرش جدا می‌کند. اینان را “بنی‌علی” می‌خواند و آنان را “بنی‌فاطمه”.

شگفتا، در برابر پدر، آن هم علی، نسبت فرزند به مادر و پیغمبر نیز دیدیم که او را به گونه‌ی دیگر می‌بیند. از همه‌ی دخترانش تنها به او سخت می‌گیرد، از همه‌ تنها به او تکیه می‌کند. او را ـ در خردسالی ـ مخاطب دعوت بزرگ خویش می‌گیرد.
نمی‌دانم از او چه بگویم؟ چگونه بگویم؟

خواستم از ” بوسوئه ” تقلید کنم، خطیب نامور فرانسه که روزی در مجلسی با حضور لویی، از ” مریم ” سخن می‌گفت . گفت : هزار و هفتصد سال است که همه‌ سخنوران عالم درباره مریم داد سخن داده‌اند.
هزار و هفتصد سال است که همه فیلسوفان و متفکران ملت‌ها در شرق و غرب، ارزش‌های مریم را بیان کرده‌اند.
هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان در ستایش مریم همه‌ ذوق و قدرت خلاقه ‌شان را به کار گرفته ‌اند.
هزار و هفتصد سال است که همه‌ هنرمندان، چهره‌نگاران، پیکرسازان بشر، در نشان دادن سیما و حالات مریم هنرمندی ‌های اعجاز‌گر کرده‌ اند.

اما مجموعه‌ گفته‌ها و اندیشه ‌ها و کوششها و هنرمندی‌‌های همه در طول این قرن‌های بسیار، به اندازه‌ این کلمه نتوانسته ‌اند عظمت‌های مریم را بازگویند که: “مریم (س)، مادر عیسی (ع) است “.
و من خواستم با چنین شیوه ‌ای از فاطمه بگویم. باز درماندم

خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجه‌‌ی بزرگ است.
                                                                                        دیدم فاطمه نیست.
خواستم بگویم که فاطمه دختر محمد است.
                                                                                     دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که فاطمه همسر علی است.
                                                                                     دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که فاطمه مادر حسین است.
                                                                                     دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است.
                                                                                     باز دیدم که فاطمه نیست.
نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست
.
                                                               فاطمه، فاطمه است


برگرفته از کتاب فاطمه فاطمه است

منبع : خبر آنلاین

  • علی مزینانی
۲۵
فروردين
۹۲

امشب شب شهادت انسیه ی حوراء بی بی دوعالم ام الائمه حضرت فاطمه الزهرا(س) است و شیعیان در این ماتم عظما سوگوارند و در هیئت ها و مجالس و محافل عزاداری بر سرو سینه می زنند . گمان ندارم شیعه ای امشب باشد که در شهادت دخت نبی مکرم اسلام اشک نریزد امشب مهدی فاطمه (عج) صاحب عزاست .

نمی دانم چه شد که ناگهان با اولین کلیک بر صفحه رایانه چهره ی علی مزینانی طلبه ی برجسته ای  که در عنفوان جوانی چشم از این دنیای فانی بست و پنج سال پیش به ملکوت اعلی پرگشود بر روی مانیتور هویدا شد !

مدتهاست می خواهم در باره ی اومطلبی بنویسم ولی هربار یا نیافتم و یا به دلیلی دیگر به دست فراموشی سپرده می شد اما امشب او خود اعلام آمادگی کرد و در این شب که او همیشه از پیشگامان برپایی عزای اهلبیت بود مرا به سوی خویش کشاند و میهمان شاهدان کویر مزینان  شد.

چهره اش همیشه متبسم بود ، هیچ گاه از مزاح دیگران حتی کسانی که سنشان از او کمتر بود ناراحت نمی شد  پس از آنکه وارد حوزه ی علمیه شد و به جرگه ی خادمین شهدا و راهیان نور پیوست همیشه محاسنش بلند بود و  دوستانش او را به شوخی بن لادن  و یا درویش خطاب می کردند و او در جوابشان تنها لبخند می زد.

شیخ علی در ایام محرم نوحه خوانی و در تعزیه ی عاشورای دوم مزینان تعزیه خوانی می کرد ، هیئت تشکیل می داد ، برای بچه ها استادی و در جمع بزرگان خادمی می نمود . معمم شده بود اما از دوستانش غافل نبود و به هر بهانه به دیدارشان می شتافت. روحانی بود اما کشاورز زاده بود هنوز از راه نرسیده بیل بر می داشت و به امداد پدر می رفت و در همان چند روز که به زادگاهش آمده بود راه صحرا را خوب بلد بود

اینها گوشه ای از صفات او بود و امشب  ما را به خود می خواند گویا بعد از این همه سال می خواهد بگوید ذاکر اهلبیت در چنین شبهایی در مجالس شما حضور دارد و برای فاطمه (س) اقامه ی عزا می نماید 

دوستان و یاران و همقطارانش در سوگ او چنین نوشته اند:

هنوز صدای خنده هایت ، شوخیهایت ،روضه هایت ، و ناله هایت در فضای حجره مدرسه امام باقر بگوش میرسد . هنوز حجره56 بوی تو را میدهد و فضای مدرسه ،غم پر کشیدنت را به یادمان میآورد .رفتی و مارا با خاطراتی ناب از صمیمت و سادگی تنها گذاشتی . دلمان برایت تنگ شده....

دیروز که لباس استشهادیت( نظامی) را برایم آوردند ، نمیدانستم باید چه کنم . از یک سو در دلم ناله کردم و از سویی قاه قاه خندیدم. آخر بنا بود این لباس ، لباس شهادتت باشد . مزینانی .....خیلی جایت خالیست .

وهمان دوستان از زندگی نامه اش گفته اند:

خادم الشهید علی مزینانی (‌یار حسینی) متولد 1356 در روستای مزینان، از توابع شهرستان سبزوار استان خراسان بود، در خانواده کشاورز و زحمت کش به دنیا آمد، دوران تحصیل خود را در مزینان گذراند و پس از اخذ دیپلم وارد حوزه علمیه سبزوار شد و پس از آن به قم هجرت نمود و در مدرسه علمیه امام محمد باقر(ع) مشغول تحصیل گردید. در زمان اقامت در قم در امر تبلیغ فعالیت گسترده داشت و به مناسبت‌های گوناگون در مسیر ترویج احکام رسول‌الله اقدام می‌کرد. از خصوصیات و روحیات فردی ایشان، پر جنب و جوش بودن، فعال بودن در عرصه‌های تبلیغی – اردویی علاقه‌مند به شهادت و عرصه پایداری و فدایی ولایت بود را می‌توان شمرد. در سال 82 با فعال شدن ستاد راهیان نور در مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس به عنوان خادم‌الشهید حضور فعالانه داشت، و یکی از عوامل اصلی در جذب زائران شهداء در شبکه فرهنگی امتداد بود. آرزوی شهادت موجب شد تا علاوه بر فعالیت‌های درسی و تبلیغی در حوزه نظامی و آمادگی‌های رزمی نیز فعال باشد و چند دوره آموزش تخصصی نظامی را نیز پشت سر گذاشت. در سال‌های پایانی زندگی به عنوان روحانی مستقر در شهرکرد سکنی گزید و فعالیت‌های تبلیغی خود را در مسجدی کوچک ادامه داد. سرانجام در 22 بهمن ماه سال 87 در حالی که تلاش می‌کرد خود را از قم به شهرکرد برساند تا مردم محل را برای سردادن ندای الله‌اکبر پیروزی انقلاب آماده کند در مسیر قم – شهرکرد بر اثر سانحه تصادف به رحمت ایزدی پیوست. یادش گرامی

پس او یک شهید است مگر غیر از این می توان گفت ، مگر شهادت فقط در میدان نبرد است ، او در راه شهدا بود و برای تبلیغ راه شهدا روز و شب در جهاد بود ، او سیره ی شهدا را ترویج می کرد خادمشان بود و آرزویش شهادت بود . شهید است که در چنین شبی معجزه آسا می خواهد که از او بنویسم  و من می گویم :درود بر تو شهید شیخ علی مزینانی

منبع : پایگاه اطلاع رسانی خادمین شهدا

  • علی مزینانی
۲۴
فروردين
۹۲

با پیگیری های دهیاری مزینان و توافق اداره بهداشت شهرستان سبزوار ، آزمایشگاه پزشکی در مزینان زادگاه دکتر علی شریعتی مزینانی ساخته می شود.

به گزارش شاهدان کویرمزینان به نقل از دهیاری مزینان ؛ پس از ماه ها پیگیری و تلاش دهیار دلسوز مزینان ، جلسه ای با حضور دکتر نخعی رئیس مرکز بهداشت سبزوار و اعضاءشورای اسلامی و دهیار مزینان در محل بهداری این دهستان تشکیل و مقرر گردید آزمایشگاه تخصصی پزشکی در مزینان دایر شود تا علاوه بر استفاده ی  مردم مزینان روستاها و قراء مجاور نیز از این اقدام خیر خواهانه بهره مند شوند .

مسافت مزینان تا شهرستان سبزوار در حدود هشتاد کیلومتر می باشد که مردم این منطقه گاه برای استفاده از اماکن بیمارستانی و بهداشتی باید این مسافت را  با زحمت طی نمایند که متأسفانه به دلیل کمبود امکانات بهداشتی و بعد طولانی این مسافت تعدادی از شهروندان مزینانی در ایامی که هموطنانمان از شهرهای دیگر به ویژه در ماه محرم و ایام تعطیلات نوروزی به زادگاهشان مسافرت نموده به دلیل سکته و یا بیماری دیگر و به خاطر کمبود امکانات حیاتی جان خود را ازدست داده اند.

و بسی جای شگفت است که درست در همین روزهای شلوغ دکتر مستقر در مزینان نیز به مرخصی می رود و مزینانی ها در صورت نیاز باید به شهرستان تازه تأسیس داورزن مراجعه نمایند که این شهرستان نیز هنوز امکانات چندانی دراین زمینه دریافت نکرده است و البته باز به همین دلیل نبودن دکتر ، بیماران روستاها و دهات وابسته شهرستان به مطب دکترها و در مانگاه داورزن مراجعه می نمایند که موجب تراکم جمعیتی می شود و هر مریض باید ساعتها درانتظار معاینه بماند و جای تعجبی نسیت که  اگر تنها داروخانه ی شهرستان داروزن داروی تجویزی دکتر را نداشته باشد وبیمار مجبور شود به سبزوار مراجعه کند.

با وجود این مشکلات مهدی مزینانی (آزاده) دهیار زحمتکش مزینان که از زمان بازگشت به زادگاهش و تصدی این مسئولیت اقدامات ارزشمندی از جمله پیگیری و نصب تندیس فرزند شایسته کویر مزینان ،اجرای قسمتی از طرح هادی ،آماده سازی میدان استاد محمد تقی شریعتی مزینانی ، تابلو راهنمای مزینان و نصب آن بر دروازه ورودی مزینان در مسیر راه تهران مشهد، ترمیم راه آسفالته جاده مزینان ، تهیه و نصب ده ها نیمکت و صندلی راحتی در سطح معابر و چندین طرح عمرانی دیگر  در مزینان  داشته است و تلاش می نماید تا وضعیت بهداشتی را نیز سامان دهد که پیگیری این طرح و ساخت در مانگاه مناسب یکی دیگر از خدمات این آزاده ی سرافراز است که امیدواریم با همکاری ادراه بهداشت شهرستان سبزوار به نتیجه برسد و دعای کویر نشینان بدرقه ی راهشان وسلامت جانشان باشد .   

  • علی مزینانی
۱۸
فروردين
۹۲

تندیس فرزند شایسته کویرمزینان دکتر علی شریعتی مزینانی

کاروانسرای شاه عباسی (رباط)مزینان که چون نگینی در مزینان قدیم می درخشد

صحرای سربسز کویرمزینان


درادامه مزینان در بهار را به روایت عکاس جوان مزینانی ببینید...


  • علی مزینانی
۱۸
فروردين
۹۲

                                                                                                        

شهردار ناحیه یک تهران در ایام نوروز و سال جدید که با عنوان سال حماسه سیاسی و اقتصادی نام گذاری شده است با خانواده معزز شهید امید مزینانی دیدار کرد.

به گزارش شاهدان کویر مزینان به نقل از روابط عمومی شهرداری منطقه 22، شهردار ناحیه یک و رئیس اجتماعی به همراه کارشناسان اجتماعی و ایثارگران ناحیه در منزل شهید امید مزینانی حاضر شدند و ضمن عرض تبریک سال نو از ایثار و رشادت های این بزرگوار قدردانی کردند و لوح تقدیر و هدیه از سوی شهردار ناحیه به رسم یاد بود به خانواده محترم ایشان اهدا شد.گفتنی است این بازدید جهت دلجویی از خانواده شهدا در ایام نوروز انجام شد.

دانشجوی شهید امید مزینانی فرزند غلامرضا در سال 1347 در تهران به دنیا آمد وبا شروع جنگ تحمیلی  به عضویت بسیج در آمد و پس از مدتی  رهسپار میادین نبرد حق علیه باطل شد و سرانجام در دی ماه 1366 درماووت عراق به فیض عظمای شهادت نائل گردید و پیکر مطهرش در بهشت زهرا (س) تهران به خاک سپرده شد.

  • علی مزینانی
۱۷
فروردين
۹۲
تلاش برای حذف رقیب از انتخابات آغاز فتنه است

اینکه فرزند شایسته کویر مزینان دکترعلی شریعتی مزینانی و استاد شهید مرتضی مطهری دو چهره ی ماندگار ودو اندیشمند شهید؛ زاده ی خراسان بزرگ هستند افتخاری است برای ما خراسانی ها که در هر کجا که هستیم به مفاخر خویش افتخار کنیم هرچند نام مطهری همیشه به عنوان یک استاد بی نظیر در نظام جمهوری اسلامی می درخشد و در سالگرد شهادتش که به عنوان روز معلم ! نام گذاری شده مراسم و برنامه های ویژه ای برگزار می شود و صداوسیما از چند روز قبل شروع به پخش برنامه هایی از زندگی و آثار این شهید بزرگوار می نماید که بسیار شایسته و بجاست اما در سالگرد شهادت !ویا وفات  دکتر علی شریعتی مزینانی که در ابتدای پیروزی انقلاب به عنوان معلم شهید انقلاب از او یاد می شد و سرود "معلم شهید ما دکتر علی شریعتی" ورد زبان ما دانش آموزان آن زمان بود کمتر یادی از این بزرگمرد می شود و اگر هم برنامه ای از صداوسیما پخش شود تازه در آن اساتید حوزه و دانشگاه می نشینند وبحث می کنند که؛ آیا دکتر شریعتی شهید شده یا در غربت سکته قلبی کرده است ! وحال آنکه در بسیاری از احادیث و روایات براین نکته تاکید شده که مقام شهادت تنها به مبارز وجنگجوی کشته شده درمیدان نبرد اطلاق نمی شود وبه کسی که در هجرت و درمسافرت حتی برای کسب روزی عیالش بمیرد شهید می گویند. گاه نیز سالگرد این معلم واستاد دانشگاه در خاموشی محض می آید ومی گذرد و ما فقط با نگاه به تقویم تازه می فهمیم که سالمرگ دکتر شریعتی چند روز پیش بوده وگذشته و الآن برنامه ای که پخش می شود مربوط به سالگرد شهادت دکتر مصطفی چمران است که به خون پاک علی سوگند یاد می کند که راهش را ادامه دهد و یا نزدیک به شهادت شهید بهشتی ویارانش هستیم که از حاضرین در جلسه می خواهد که کسی حق ندارد کلمه ای از کتب دکتر حذف کند شاید در آینده این سخنان شریعتی تحقق پیدا کند.

اما در گذر این زمان وگذشت سی وچندمین سالگردها میراث داران این دو استاد که در زمان شهادت پدرانشان نوجوان ویا جوانی بودند رشد یافتند و بزرگ شدند و هریک تلاش کردند تا همانند پدر شهیدشان به کسب علم بپردازند و همانند آنها برعلیه باطل مبارزه کنند فرزندان شریعتی برای تحصیل علم روانه غربت شدند و پس از بازگشت سیاست را طبق وصیت پدرشان به سیاستمداران واگذار کردند و برآن شدند تا آرام و خاموش به تدریس در دانشگاه وانتشار آثار بابا علی بپردازند که دراین مسیر دکتر احسان شریعتی از تدریس در دانشگاه به بهانه ی آئین نامه ی استاد مدعو محروم می شود و منتظر می ماند تا سال بعد آیا سیستم دولتی دانشگاه با مدیریت جدید دکتر شریعتی را قبول داشته باشد و یا...  و اما فرزند شهید مطهری در دوره های مختلف با آرای مردمی به مجلس راه می یابد و به یک چهره ی مطرح در مجلس تبدیل می شود گاه مغضوب دوست وگاه منفور دشمن می گردد اما همیشه حرفی برای گفتن دارد ودر این میان ما خراسانی ها گاه او را از خود می دانیم وگاهی ...

اما چه فرزندان شریعتی ومطهری محبوب و یا مغضوب باشند بلاخره آنها خراسانی هستند و ما افتخارمان همین است اما تشابه اسمی مکان زایش این دو اسطوره برای بعضی از دوستان عامدانه و یا سهوی مزینان می شود که این خود جمله ی معترضه ماست ! چرا که به قول استاد علامه محمدتقی شریعتی در دهه شصت در جمع ما مزینانی ها به صراحت اعلام کرد که ؛ "نام شریعتی برای مزینان جز ضرر چیز دیگه ای نیست و حتی معذرت خواهی کرد و گفت : در رژیم گذشته ساواک به دنبال یافتن علی، هی به مزینان هجوم می آورد و برای شما مردم مزاحمت ایجاد می کرد و دستگاه حکومتی هیچ گونه امکاناتی به این دیار تاریخی نمی داد و در این زمان هم گاهی  آنها که نیاز به رآی دارند خود را همراه دکتر می دانند و به مزینان می آیند و گاهی  کسانی که از اسم او می ترسند همه را به چوب تکفیر می رانند." اما در این میان وقتی شریعتی  یک اسطوره است ایرانی است و وقتی برای عده ای ضرر دارت دهاتی و مزینانی است! ولی مطهری چون همیشه مطهر است فریمانی ایرانی است البته خیلی از دوستدارانش نمی دانند که او اصالتا خراسانی است اما فرزندش علی که اکنون حرفی برای گفتن دارد و مغضوب بعضی قرار گرفته به جای فریمانی بودنش ف تبدیل به میم  و میم تبدیل به نون می شود ومزینانی معرفی می گردد در بعضی از سایتها ووبلاگها به عنوان مزینانی از اویاد می کنند مانند صاحب وب «فرنیان وسیاست »که در دوازدهم فروردین ماه تیتر زیر را برای سیاست زدگی مطهری انتخاب می کند :


علی مزینانی نماینده تهران:
                                     تلاش برای حذف رقیب از انتخابات آغاز فتنه است

وچون از ایشان خواسته می شود  که نام مطهری را اصلاح بفرماییدآقای فرنیان پیام می فرستد که وی از بستگان مطهری است وبه خوبی می داند که شریعتی ومطهری هردو هم دهاتی هستند ! حالا قضاوت با شما مزینانی هاست کدامیک از  شما نام بستگان شهید مطهری را در مزینان می شناسید که با شما و دکتر شریعتی هم ولایتی باشند؟
البته آنان که شریعتی را می شناسند می دانند که دکتر گاهی در نوشته هایش از  نام وفامیلی علی مزینانی استفاده می کرد و اکنون استفاده از این نام در مجلس  بر روی یک فرد سیاسی ،خود جای بسی تأمل است!

  • علی مزینانی
۱۷
فروردين
۹۲

http://www.asrarnameh.com/images/contents/0816172620-sabzevar.jpg


قدس گزارش می دهد ؛

سبزوار- سید محسن جعفری: بسیاری از بناهای تاریخی و جاذبه‌های گردشگری شهرستانهای سبزوار و داورزن برای مسافران و گردشگران شناخته شده نیست.

یکی از این مسافران نوروزی در این زمینه به خبرنگار ما گفت: مسؤولان بویژه سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری باید برای رفع این نقیصه اقدام نموده و با معرفی جاذبه‌های طبیعی و بناهای تاریخی و فرهنگی این دیار می‌توانند زمینه توقف و جذب مسافر و گردشگر در این شهرستانها را مهیا کنند.
غلامرضا اصغری گفت: قبلاً خوانده بودم یکی از روستاهای بسیار زیبا که در شهرستان تازه تأسیس داورزن واقع شده و زادگاه دکتر علی شریعتی می‌باشد، روستای مزینان است که متأسفانه به دلیل کمبود تابلو و نبود راهنما از دیدن این روستای تاریخی محروم شدم.
وی ادامه داد: مسؤولان میراث فرهنگی و شهرداری باید برای راهنمایی مسافران به تعداد لازم تابلوی راهنما در مسیرهای این شهر نصب کنند.
وی در عین حال یادآور شد: تنها توزیع تعدادی بروشور برای معرفی جاذبه‌های تاریخی و طبیعی کافی نیست و مسؤولان باید برای جذب گردشگر برنامه ریزی کامل تری داشته باشند.
اسحاق تویسرکانی، فرهنگی بازنشسته هم به رغم بازدید از روستاهای تاریخی باشتین و مزینان تصریح کرد: دیدن این مکانها خالی از لطف نبود، اما به دلیل نداشتن امکانات رفاهی و خدماتی از توقف و اسکان در این مکانهای تاریخی منصرف شدم.

مسافری هم که خود را کارمند اداره میراث فرهنگی در یکی از شهرستانهای استان بوشهر معرفی کرد، با انتقاد از این سازمان و مسؤولان شهرستانی نسبت به بی توجهی و رسیدگی به بنای تاریخی و کاروانسراهای بین راهی روستاهای ریوند و مزینان افزود: این بناها قابلیت تبدیل به مراکز فرهنگی و رفاهی و خدماتی را دارند؛ زیرا سالانه میلیونها مسافر و گردشگر از کنار این بنای تاریخی تردد می‌کنند و مسؤولان می‌توانند با تغییر کاربری این بنا، برای جوانان جویای کار، فرصت شغلی ایجاد کنند.(پایگاه خبری قدس آنلاین)

شاهدان کویرمزینان؛ کویر تاریخی و پرجاذبه مزینان یکی از کویرهای شناخته شده ایران است. که نام آن یاد آور عهد مزداپرستی است  در گذاشته مسینانش خوانده اند . این خطه با قدمت هزاران ساله اش در طول تاریخ پذیرای خیل گردشگران و سیاحان و زائرین آستان مقدس رضوی بوده است و شاهان قاجاری ازجمله ناصرالدین شاه  و فتحعلی شاه با حشم و کشم پا به مزینان گذاشته و در آثار منسوب و یا مورخین و کاتبین و وقایع نگاران همراه از آثار و ابنیه های دیدنی آن نوشته اند و تعریف و تمجید فراوانی نموده اند . بسیاری از اتباع خارجی و یا مأمورینی که در زمان این شاهان بنا داشتند خدمتی را به دربار ایران داشته باشند همانند؛ لودویک آدامس آمریکایی و آلفونس گابریل وهانریش فرانسوی و آلمانی که برای کشیدن خط تلفن و یا جاده سازی به ایران آمده اند از مزینان و مزینانی ها یاد می کنند. ابن فندق و ابن هوقل دمشقی و ابن اثیر  ودیگر جغرافیدانان و تاریخ نویسان از ارگ حکومتی و کاروانسرای مأمونی و شاه عباسی و چاپارخانه و قنات و برج و بارو  و یخدانهای آن و مردمان هنرمند و شجاع ومیهمان نوازش بسیار سخن گفته اند.

در زمان معاصر نیز ادبا و نویسندگان و محققان به ویژه شریعتی دوستان ازجمله صاحب کتاب ارزنده سبزوار شهر دیرینه های پایدار و مرحوم باستانی پاریزی از مزینان به نیکی یاد می نمایند.

زادگاه خاندان شریعتی یکی دیگر از افتخارات این سرزمین عالم پرور است که گاه به یمن نام معلم شهید انقلاب دکتر علی شریعتی مزینانی دولتمردان و صاحب منسبان را از مسند حکومت به سوی مزینان رهنمون می سازد که در سالگردش به زادگاهش  سفر کنند و برای کویر نشینان از سالهای رنج زندان و هم سلولی با شریعتی بگویند و قول بدهند که به زودی پیکر مطهرش را به مزینان بیاورند .

فراوانی اماکن دیدنی و ابنیه های تاریخی در ادوار گوناگون مزینان را ثبت آثار ملی نموده است ولی دریغ از اندکی التفاط وتوجه مدیران و مسئولین محلی که با کمی تبلیغ و اطلاع رسانی اندک می توان در ایام نوروز مزینان را محل حضور مسافرینی نمود که به شوق زیارت ویا گذران ایام تعطیلی و دیدن جاذبه های توریستی و تاریخی  راهی خراسان بزرگ می شوند اما به دلیل عدم آگاهی در طی مسافت ملال آور شاهرود سبزوار خمار وخواب آلود از کنار آن عبور می کنند و بعدها با خواندن مطلبی که شاید در اینترنت و یا جریده ای تورق کنند حسرت به دل بمانند که ای کاش آن لحظه آگاهی داشتند و به مزینان می آمدند همچنان که خود خواندید درد دل این مسافرین نوروزی را که از مسئولین امر گلایه داشتند که چرا حتی از نصب تابلویی کوتاهی ورزیدند.


  • علی مزینانی
۱۷
فروردين
۹۲

مدیرکل دفتر حفاظت و مدیریت شکار و صید سازمان محیط زیست با بیان اینکه بهار، فصل زاد و ولد گونه‌های جانوری است، گفت: شکار جانوران در این فصل از سال در سراسر کشور و در تمام مناطق، ممنوع و این خط قرمز سازمان محیط زیست است.

به گزارش فارس، علیرضا مزینانی با اعلام اینکه فصل بهار، فصل زاد و ولد همه گونه‌های جانوری اعم از پرندگان، چرندگان، پستانداران و خزندگان است، بیان داشت:‌ به همین دلیل شکار حیوانات در این فصل از سال در همه مناطق اعم از مناطق شکار ممنوع، مناطق حفاظت شده و مناطق آزاد، در سراسر کشور ممنوع است.  

وی همچنین بیان داشت: مدیریت شکار و صید بر عهده سازمان حفاظت محیط زیست است؛ از این رو این سازمان برخورد قانونی را با افرادی که اقدام به شکار گونه‌های جانوری در این فصل از سال می‌کنند، صورت می‌دهد.

مدیرکل دفتر حفاظت و مدیریت شکار و صید سازمان محیط زیست متذکر شد: شکار گونه‌های جانوری خط قرمز سازمان محیط زیست به افراد در این فصل از سال است.

این مقام مسئول با تأکید بر برخوردهای قانونی با متخلفانی که در این فصل از سال به شکار گونه‌های جانوری اقدام می‌کنند، بیان داشت: سازمان محیط زیست در فصل بهار حتی با افرادی که توسط سلاح‌هایی که نیاز به اخذ پروانه شکار نیز ندارد مانند اسلحه‌های ساچمه‌زنی 4.5، به شکار در طبیعت اقدام می‌کنند، برخورد جدی صورت می‌دهد.

مزینانی گفت: بر اساس مقررات، با افرادی که عمل آنها در نهایت به تخریب محیط زیست منجر می‌شود، برخوردهای قانونی صورت می‌گیرد، همچنین برای متخلفانی که در فصل بهار به شکار گونه‌های جانوری اقدام می‌کنند، علاوه بر جزای نقدی، پرونده قضایی نیز تشکیل و پروانه حمل سلاح این دسته از افراد لغو می‌شود.
شاهدان کویر مزینان ؛ خبر فوق در بسیاری از خبرگزاری ها ی معتبر ایران از جمله تابناک ، خبر فارسی ، بی باک و... به نقل از خبرگزاری فارس در روز شانزدهم فروردین منتشر شده است.
             
علی رضا مزینانی از جانبازان شیمیایی جنگ تحمیلی است که  قریب به دو دهه  در پست های مدیریتی مختلف سازمان محیط زیست مشغول به فعالیت بوده و در حال حاضر دانشجوی دوره دکتری محیط زیست است

  • علی مزینانی
۰۵
فروردين
۹۲

 

ازحدیره تا باغستان

ره آورد سفربه مزینان



بخش شانزدهم

 مزینانی در هرجا که هست باید نام مزینانش را بلند آوازه ببیند و بشنود هیچ گاه از آن به عنوان منطقه ای کوچک نام نمی برد و به قول فرزند شایسته کویر«مردمانی هستند مغرور ونیرومند که شهری ها را دهاتی می دانند!» و اکنون دهیار و شورا و کاسب و کارمند و بازنشسته همه و همه دست به دست هم داده اند تا پس از سالها دوباره نام شهر را بر زادگاهشان بنشانند؛ چه با حضور در دفتر دولتمردی و یا با نامه نگاری به سران قوا . و دراین مسیر اماکن خوبی از جمله تفریحگاه ، باشگاه ورزشی ، کارخانه ی پنیر که چندسالی است لنگان لنگان خدمات دهی می کند و یا مجتمع فرهنگی هنری که همه ی اینها را از سر صدقه ی نام فرزند شایسته ی کویر دارد. هرگاه بزرگی به مزینان پای می گذارد تا زادگاه شریعتی را از نزدیک زیارت کند جوانان زبر و زرنگ نیز فرصت را عنیمت می شمارند و از حضور او بهره می برند و قول خدمتی از آن مدیر می گیرند همانند همین سالن ورزشی مجهزی که به پاس ارادت وزیر نفت سابق جمهوری اسلامی مهندس نوذری به دکتر شریعتی، در مزینان حضور یافت و کل منطقه را حتی شهرستان  داورزن را از نعمت گاز بهره مند نمود و هم برای نوجوانان و جوانان کویر اقدام به ساخت این ورزشگاه کرد که پیر وجوان ما دعاگویش می باشند . در حال حاضر زنان و دختران نیز که تصور همه ی شهرنشینان این است که آنها یا در مزارع به شوهرانشان کمک می کنند و یا به بوجوی* می روند و پولی برای کمک خرج می ستانند و یا درخانه نشسته اند وبچه داری می کنند ومال وحال *را از سروا*می کنند؛ دراین ورزشگاه ورزش می نمایند.

 و باز به همت جوانان خدوم مزینانی، میدانی به نام استاد محمد تقی شریعتی مزینانی در انتهای بلوار ورودی مزینان ساخته شده که قرار است به زودی شکل و نمایه اش تغییر کند و تندیس این مفسر قرآن و علامه بزرگ و به قول رهبر معظم انقلاب سقراط خراسان در آن نصب شود که پس از بیست و پنج سال بی مهری مسئولین ، شیفتگان مزینانی خود دست به کار شده اند و با آنکه من آنها را می شناسم که تنها با حقوقی از سالها خدمت در دستگاه دولتی زندگی روزمره خویش را سپری می کنند اما با توکل به خدا از آنچه پس انداز کرده اند خرج می کنند وبه امید عنایت مزینانی های متمول پیشقدم شده اند و این میدان و تندیس را آماده می نمایند و همین افراد که بی انصافی است اگر نام احمد صباغ را نیاورم ، در ابتدا تندیس فرزندش علی شریعتی مزینانی را ساختند و در امتداد راه ابریشم و با نگاه به کویر پر آوازه مزینان نصب کردند و پس از آن به سراغ علامه آمدند و میدان اصلی و ورودی مزینان را مزین به نامش نموده اند ودر سی و پنجمین سالمرگ  دکتر شریعتی تندیس اولیه را با حضور دکتر احسان شریعتی رونمایی کردند.

نمی دانم چرا دولتمردان و جریانهای فرهنگی و ادبی و مراکز چهره های ماندگار که فقط در هر سال دور هم جمع می شوند و چند نفر چهره را معرفی می کنند و برایش کف وسوتی می زنند و نشانی برسینه اش می آویزند؛ در خوابی خوش فرو رفته اند و یا آنکه فقط گاه برای به دست آوردن آرای انتخاباتی  به مزینان سفر می کنند و خود را عاشق و واله شریعتی معرفی می نمایند و رنجمان را می بینند ولی می روند و دیگر پشت سرشان را هم نگاه نمی کنند!

البته گاه مردانی نیز می آیند و شیفتگی خود را به شریعتی با خدماتی بزرگ برای همیشه ماندگار می نمایند همچون مهندس نوذری که  دوبار به مزینان آمد و هربار نیت خیرش را عملی ساخت و رنج محرومیت را از چهره ی ده ها آبادی زدود و باز باید گفت اجرکم عندالله بزرگمرد.

بی خیال این همه بی مهری به خودمان بپردازیم و مزینانی های خودمان را عشق است. با تحسین همت این جوانان و خداقوتی که به کار گران مجموعه دارم ،دقایقی خود را به دقی های پشت قلعه و گردنه می سپارم جایی که با چند نفر از دوستان هم سن و سال تایر به دست و یا با طوقه های چرخ موتور و یا دوچرخه ای  و با چوبی که در شیار دور تادور آن می گذاشتیم چون عراده ای جنگی بر زمین می غلطاندیم و سرخوش و بی خیال که الآن هوا چند درجه گرم است و چه مسافتی را راند ه ایم و تا کجا آمده ایم دوان دوان می رفیتم و می رفتیم و باز برای آنکه از اشکنه و آبگوشت دم ظهر عقب نمانیم و به به لذت گوشت کوب لیسیدن برسیم  به خانه بر می گشتیم و بعد از ناهار چون پدر ومادرمان عادت داشتند که بعد ازظهر بخوابند  آرام آرام بیرون می آمدیم و دوباره بازی پشت قلعه را تکرار می کردیم و البته گاهی به اجبار لنگه کفشی با آنان شریک می شدیم و به زور چشمانمان را برهم می گذاشتیم و می خوابیدیم اما صدای وز وز مگسهای بیشمار خانه هایی که چون کولر و پنکه نداشت به راحتی وارد می شدند و فقط زمانی خارج می گردیدند که بابای خانه به همراه مادر با چادر آنها را کیش می کردند و از خانه بیرون می راندند ولی بعضی اوقات زرنگ بازی می کردند و در پناه دری مخفی می شدند و چون آرامش را احساس می نمودند بیرون می آمدند و به سراغ بچه ها می رفتند و حسابی صورتشان را مگسی می کردند ما نیز دراین هیاهو فقط پلی غلت * می کردیم و رنج می کشیدیم.

با نگاهی دیگر به زمینهای پر از هیزم یاد  روزهایی می افتم که درهر تابستان کله ی سحر با بیلی در دست و اگر می توانستم قلوویی* و استکانی با خود می بردم و با ریشه ی اخلور* و زیل* چایی درست می کردم .نمی دانم چه لذتی دراین نوع چایی در گرمای کویر است که از هرکه می پرسم حتی آن شهری پولداری که همیشه چای و نسکافه ی خارجی مصرف می کند از لذت نوشیدن چایی در قلووه چوپانان می گوید چون این چایی را فقط آنان درست می کنند و ما به تقلید از آنها و چون طعمش را قبلا از دست چوپانی چشیده بودیم دلمان می خواست همان لذت را تکرار کنیم واضافه شود اگر درکنارش نان کاکی وذره ای قاتق وفلفل هم بود دیگه تا نزدیک ظهر بغل بغل هیزم می زدم و برای تنور خانه با فرقون به منزل می آوردم تا مادر این پیرزن سالخورده که رنج سالها رنج کشیدنش در چین و چروک صورتش هویداست یک بغل نان پخته کند تا روزها نان علفی و روغنی داشته باشیم و چون چیزی در خانه نبود سریع از آن لقمه ای برداریم و به کوچه بزنیم. در همین زمین صاف که تاچشم کارمی کرد سفیدی بود و سراب، گاه در گرمای طاقت فرسای مزینان می نشستم و با خود زمزمه ی ادبی می کردم و بسیاری از آرزوهایم دراینجا رغم می خورد واگر می خواستم دلنوشته ای بنویسم به اینجا می آمدم و در حالی که علی پلنگها* و مورچه های ریز و درشت وکلاپسی*ها را تماشا می کردم که دراین زوال ظهر چگونه دارند تلاش می کنند و برای زمستان خویش می کوشند تا رزق و روزیی ذخیره کنند؛ الهامی شاعرانه می گرفتم و همچون جوان عاشقی که می خواهد تمامی طبع خویش را بکار گیرد تا متنی ادبی برای دلده اش بنگارد و یا به خلسه ای عارفانه و شاید صوفیانه می رسیدم و صفحات سفید را پر از نوشته هایی می کردم که باورش برای خودم سخت بود و پس از سالها که اوراق برجا مانده از آن روزگار سرمستی را می نگرم بر کویر درود می فرستم و یاد فرزند شایسته کویر می افتم که در کویرش شبی را به پهنای تمامی شبهای عمرش می گذراند و گویی از آن شب به رسالتی عظیم و خطیر مأمور می شود. درایامی که در دانشگاه هنر درس می خواندم چون هم دانشگاهی هایم می شنیدند که من مزینانی هستم از کویر می پرسیدند و نشان مزینان را می خواستند روزی که همانند امروز برای دیدار با والدین در اواخر تعطیلات تابستانی به مزینان آمده بودم در یک لحظه یکی از همان دوستان را از دور دیدم و خیال کردم او مزینان زاده ای است که من به اشتباه دوست دانشجوی خودم می دانم و چون به تهران باز گشتم اوگفت : که من هم با یکی از دوستان به مزینان آمدم و شب را تا صبح در دل کویر مزینان بسربردیم!تا بفهمیم چرا شریعتی اینقدر از کویر سخن می گوید بعد شروع به تعریف کرد که ؛ درآن روز چیز غریبی اتفاق افتاد از یک طرف یکی از همشهریانتان مرده بود جنازه اش را تشییع می کردند و از طرفی بچه ای را بردوش گرفته بودند و با ساز و دهل از حمام می آوردند با خود گفتم چگونه می تواند در منطقه ای کوچک این تضاد با همدیگر جمع شود و دریک آن هم عزا باشد هم شادی !خوب که اندیشیدم دیدم این تنها نشان از فرهنگ غنی مردم این محل است که غم و شادیشان نیز بدور از تعصب است شاید درآن روز خانواده ای که برای فرزندشان برنامه ختنه سوران تدارک دیده بودند تصور نمی کردند که در همان لحظه کسی دل از این دنیا ببرد و به دیار باقی سفر کند و چه زیبا بود که با مشاهده تشییع کنندگان ساز و آوازشان را قطع کردند و با ذکر صلوات به آنان احترام گذاشتند وتا مطمئن نشدند که از عزاداران دور شده اند و دیگر ساز و آوازشان را نمی شنوند به شادی نپرداختند.

روزگاری نیز در سبزوار در منزل یکی از همولایتی های مزینانی مجلس وعظی برپا بود و آقای منبری در ادامه ی خطابه ی وحدتش به همبستگی و همدلی مزینانی ها پرداخت و آنان را انسانهای با فرهنگی خطاب کرد که در عین روستایی بودنشان دارای فهم و درک عمیق هستند وگفت: من هم در مجلس عزا و هم در مراسم شادی آنان شرکت کرده ام که در آن شعور، احترام ،فرهنگ و مهربانی متبلور بود عروسی و عزایشان یکسان است در هر دو مراسم حضور فعال دارند تا صاحبان مجالس احساس تنهایی نکنند.

محرم مزینان را در صفحات گذشته شرح مفصل دادم و برای فصول تابستان و پاییز و زمستانش نیز مطالبی نگاشتم و اکنون نوبت بهار مزینان است که درهنگام رویش و طراوت دوباره ی طبیعت مزینان در میانه کویر چون نگینی سبز می درخشد.

عجیب است که پس از روزها و ماهها مزینانیهای مقیم در شهرهای بزرگ کشور به خصوص پایتخت که جمعیتی دوهزار نفری از مهاجرین مزینانی را پذیرا شده آن هم به اجباری برای ادامه ی حیات و به دست آوردن شغلی مناسب برای گذران زندگی که در غفلت دولتمردان و تنها با شعار ایجاد شغل در روستاها و شهرهای کوچک چهار ویا هشت سال تکیه برمسند حکومتی می زنند و وعده وعید می دهند که با فراهم آوردن فرصتهای شغلی دیگر فرزندان از پدر و مادرها جدا نمی شوند و با خیال آسوده تشکیل زندگی می دهند و در همان دیار پدری خویش مشغول به کار می شوند و چه بسا کلنگهای افتتاح پروژه های عظیم صنعتی و کارخانه های تولیدی  بیمارستانهای چند هزار تخته و...برزمین می خورد و سالها نیش آن کلنگ در گوش روستائیان می پیچد و هر گاه بر تابلوهای رنگ و رو رفته ی آن می نگرند داغشان تازه می شود و یاد فرزندان مظلومشان می افتند که اکنون در تهران بزرگ چه می کنند. و جای شکرش باقی است که آنان گرچه شهر نشین می شوند اما در هرفرصتی همچون سه ماهه ی تعطیلی و یا دهه ی محرم  و یا عید نوروز از محل هجرت فرار می کنند و به سکونتگاه پدران با ایمان و متعبدشان برمی گردند. دراین میان چهارده روز نوروز مزینان دیگر جای سوزن انداختن نیست و فرزندان مزینانی بجای رفتن به شمال و مراکز خوش آب و هوا و اماکن دیدنی ؛ مزینان را برای گذران عید نوروز  برمی گزینند تا عید را با والدینشان و در کنار اقوام و دوستانشان بگذرانند.

چهارشنبه ی آخر سال که معروف به چارشنبه سوری است زن و مرد ، نوجوان و جوان البته در زمان ما؛ شبانه چادری به سر می کشیدند و در پناه تاریکی قاشقی و کاسه ای برمی داشتند و به در خانه ی همسایگان می رفتند و با قاشق چندان برکاسه می کوبیدند تا صاحب خانه از خان احسانش چیزی در کاسه ی آنان بریزد فرقی نمی کرد کی آمده و یا چند نفر به درخانه اشان مراجعه کرده اند آنچه درتوانش بود شاید مشتی قند و یا نخود و کشمش در خیلته اش * می ریختند و او را  با دست پر روانه می کردند گاه شادیشان را با شوخی و مزاح با هم تقسیم می کردند و پارچ آبی برروی او می ریختن و یا با ذغال روی صورت ملاقه زن را سیاه می کردند و گاه چادر از سرش می کشیدند تا اگر آشنا باشد بیشتر باهم بخندند و بعضی وقتها طرف می دید که مراجعه کننده اش زن است و... اما هیچگاه آن شب را غمگین نبودند(در دیگر جاهای این سرزمین کهن این مراسم را ملاقه زنی می گویند) درچارشنبه سوری شب نشینی وقصه ودور ریختن غصه بیشتر می شد و «غم بروشادی بیا» شعار آن سالها بود.

                                          وادامه دارد...

· بوجوی : وجین کردن ، علفهای هرز را از داخل مزارع جدا کردن

·  مال وحال : گاو وگوسفند

·  از سرواکردن : گاو و یا گوسفند را علف دادن

·  پلی غلت : از پهلو به آن پهلو رفتن

· قلو : ظرفی برای سم که آن را تمیز می شویند وبا آن چای درست می کنند

· اخلور : هیزم خودرو

·  زیل : هیزم

·  علی پلنگ : نوعی مورچه

·  کلاپسی : حشره ای سیاه از تبار سوسکها

·   خیلته : کیسه

 

 

  • علی مزینانی
۰۱
فروردين
۹۲
گاه در هیاهوی زندگی روزمره  و در روزمرگی شهر و مصیبت شهرنشینی چنان گم می شویم که یادمان می رود کی بودیم چی بودیم و از کجا آمدیم وب ه کجا می رویم و در فضای غبار آلود روزگار چنان ره گم می کنیم که یادمان می رود لحظه ای نیز باید به خودمان برسیم و روح را با دیدار دوستی ، قومی وآشنایی جلا ببخشیم و چه می گویم گاه چنان غرق در کار می شویم و در پس آینده می دویم که انگار می خواهیم برای همیشه درهمین دنیا بمانیم غافل از اینکه قطار زندگی خیلی تند و سریع حرکت می کند و دنیا کوچکتر از آن است که بتواند همه ی ما را درخود جای دهد  که اگر چنین بود الان میلیارد میلیارد آدم های جور واجور با رنگها و شکلهای مختلف در این کره ی خاکی همدیگر را تیکه پاره  می کردند تا جایی برای خود باز کنند همچنان که الآن همین مقدار انسان همدیگر را نمی بینند و چشم دیدن یک دیگر را ندارند و هر روز به بهانه ای به جان هم می افتند و سلاح های مدرن خود را بر روی هم و با کشتن یک دیگر امتحان می کنند.
پس جای شکرش باقی است که عمر آدمی از 999 سال به 99 سال و کمتر و کمتر رسیده است و گرنه خدا می داند چه پیش خواهد آمد. یادش بخیر در روزگار خوشی ما یعنی دوران کودکی ، زندگی و زنده ماندن حرمتی داشت چون آرامش بود گرچه آسایش نبود ولی اکنون که همه چیزمان برقی شده و همچون سلیمان نبی به اشارتی ملکه های قدرتمندی  را به خانه می کشانیم  آن آرامش را نداریم روزگار رفاقت ،با هم بودن و برای هم شاد بودن و برای هم مردن...
همه ی این دلتنگی را نوشتم تا بگویم تمامش با خواندن دلنوشته ی قاسم ملا(بهمن آبادی) همولایتیی که استادانه می نویسد و استادانه همه چیز را می بیند بر زبانم جاری شد چون متن زیبای او را با عنوان  «اجازه دهید به روستایمان برگردیم» در وبش دیدم خواستم به راحتی از کنارش بگذرم ولی دیدم جذبه ی قلمش مرا با خود می کشاند به گونه ای که به یکباره دلم را با خود همراه ساخت، آتش رفتن برای همیشه به سرزمینهای گرم و سوزان مزینان را در وجودم شعله ور ساخت و در ادامه نیز دیدم نوشته ای از فرزند شایسته ی کویرمزینان دکتر شریعتی را که اهل قلمی دیگر  از دیار خودمان « مهدی یاقوتیان » و برای آن فرزانه ی گرامی فرستاده بود و هردو را با دلنوشته ای دیگر از یک مزینانی جوان که به تازگی وارد فضای مجازی شده است و در وب «نقاب سرخ قلم» می زند تلفیق کرده البته هرکدام را جداگانه و در یک پست تقدیم یاران شاهدان کویرمزینان می نمایم تا شما نز دقایقی با ما همراه شوید به زمان خوش روستا یی بودن...


اجازه دهید به روستایمان برگردیم!!! (قاسم ملا)

چه خوب بود در یک معامله ی پایاپای مارا برمی گرداندند به همان ازمنه ای که آسمان بالای سرمان آبی و زیبا بود،هوای پاک استنشاق می کردیم و آب گوارا می نوشیدیم. مردمانی گرد هم بودیم از جنس صداقت و همدلی،ودل هایی داشتیم به شفافیت آینه . می خواهیم به خویشتن خویش بازگردیم. اگر چنین بازگشتی را غیر ممکن میدانیدحداقل مارا از قطار تجّددتان پیاده کنید. اجازه دهید ما دهاتی ها مثل گذشته،گفت و گوی چهره به چهره داشته باشیم .تکنولوژی هایی که آن را نشان تجددتان می دانید و به آن فخرمی کنید گواهی بر پیشرفت تان نیست بلکه نشانه تغییر است.شاید ما را مرتجع و واپس گرا بدانید ولی باور کنید؛بجای صدای زنگ موبایل همان صدای خروس برای بیدار شدنمان کفایت می کند.از زندگی و خورد و خوراک ماشینی و ساخت این همه وسایل تنبل ساز، ذله شدیم.زندگی ماشینی یعنی همراه داشتنِ گواهینامه،کارت عابربانک،کارت ملی،کارت پایان خدمت،کارت واکسن،کارت شناسایی،کارت هوشمند،کارت سوخت، کارت و... ازهمراه داشتن این همه کارت و مدارک خسته شدیم.راستی متوجه شده اید که خیلی آرام و بی صدا، ما را چون گوشت قربانی تکه تکه کرده اید؟ برادران و خواهرانمان ماه هاست به علت دوری راه و گرانی از دیدن پدر و مادر محروم مانده اند.دلمان برای نشستن در کنار سفره نزدیکانمان تنگ شده.بگذارید اگرسفره ای می گسترانیم، فرزندان و نوه ها،پدر بزرگ ها و مادربزرگ ها با خوشرویی از نعمت خدادادی تناول کنیم خسته ایم از تنهایی و جدایی. این درد را کجا و چگونه بیان کنیم که؛ فرزندانمان عمو و عمه و خاله و دیگر خویشان خود شان را سال هاست ندیده اند؟ شما را به خدا!تا دچار انواع بیماری نشده ایم مارا به دهاتمان برگردانید شیرهایی که با افزودنی های مختلف از جمله وایتکس و دیگرافزودنی ها تولید و عرضه می کنید از آن خودتان، ما را همان شیر تازه و خالصِ گاو و گوسفندمان کافی است. می خواهیم بجای گوشتِ مرغ های هورمونی؛ از جوجه و خروس و بوقلمون دهاتی خودمان بخوریم. دلتگِ ماست چکیده و کره و سرشیر خودمان شده ام،باور کنید از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.من از بی همسایگی احساس تنهایی می کنم خودتان قضاوت کنید؛ سال هاست دریک مجموعه ی چند طبقه زندگی می کنم ولی نام هیچکدام از اهالی را نمی دانم ما همه به هم بیگانه ایم.دلم هوای شب نشینی کرده. آدم سخت گیری نیستم و به حداقل ها راضی ام می خواهیم نوشابه های گازدارتان را به خودتان پس دهیم در عوض همان دوغ تازه و قاطق مَشک و تلُم خودمان را نوش جان کنیم.می خواهیم بازهم دمِ غروب درمیدان و کوچه و خیابان روستا گردهم آییم و درحلقه دوستانه، بدور از غیبت این و آن حرف از صحرا و کشت و کارمان بزنیم.ما شهر شما را به خودتان می دهیم شما باغ پدر بزرگمان که پر بود از درختان سبز و میوه دار به ما برگردانید بگذارید دهاتی باشیم و بجای گفتنِ آره، بگوییم بله بجای گفتن مِرسی بگوییم:متشکریم نگوییم ریلکسیم بگوییم در آرامشیم اگر به این واژه های وارداتی مفتخرید مال خودتان باشد. ما از ازدواج های ناموفق و طلاق های بی جهت و دوستی های ظاهری شما شهری ها خسته شدیم.اینجا همه خوراکی ها مصنوعی است و این خوردنی ها باعث شده زندگی ها نیز مصنوعی باشند.چه می گویم؛ که آدم هانیز مصنوعی شده اند.

چه روزها و شب هایی که تصورمی کردیم برای آدم شدن بایدبه دانشگاه برویم زهی خیال باطل. اجازه بدهید وارد این گونه بحث ها نشویم که مثنوی 70 من کاغذ شود.

هیچ چیز جای خودش نیست جای ارزش ها و ضد ارزش ها عوض شده کلاه گذاشتن و کلاه برداشتن،دروغ گویی و کلک بودن،از هر راهی مال و منال کسب کردن و دهها ضد ارزش دیگر را ارزش می دانند.این جا حرمت بزرگترها لگدکوب شده و رحم و مرّوت از دل ها رخت بربسته، بزرگ خانه آقای خانه نیست.شما را به خدا وقتی به روستای ما آمدید فرهنگ خودتان را بر ما تحمیل نکنید بگذارید ما دهاتی باشیم و شهر خودتان برای خودتان باشد.چه اشکالی دارد با واژه های تجدد،مدرن،مدرنیته و...بیگانه باشیم؟.

  متجدد ها (دکتر شریعتی)

مادموازل میشن که یک زن تیزهوش و خوش فکری است ، به عنوان خبرنگار اومانیته ، به خاورمیانه سفر کرده بود . در بازگشت از او پرسیدم که : چه برداشتی از این سفر دارید ؟ ... گفت : تجربه دیگری که برایم جالب بود اینکه از امریکا وقتی به اروپا آمدم ، زنان اروپایی را از امریکایی‌ها خوش‌پوش ‌تر و مدپرست ‌تر دیدم و از اروپا به تهران که وارد شدم ، زنان تهرانی را از اروپایی‌ها در مد لباس و آرایش افراطی ‌تر یافتم و از تهران به شیراز و آبادان که رفتم اقلیّت متجدّد زنان شهرستانی را از تهرانی ‌ها پیشرفته ‌ تر دیدم !
گفتم : اگر می‌ توانستی به مسافرتت ادامه دهی و به مزینان ما می‌ رفتی یک دختر خانم محمّدآبادی را نشانت می دادم که پدرش جل ‌دوز بود و خودش به تهران رفته بود و چند سالی در خانه یکی از اشراف مشهور شمال شهر تهران کلفتی کرده بود و برای خبرگیری به ده برگشته بود و می‌ خواستی باشی و ببینی که چه پیف پیفی راه انداخته ، از وضع زندگی زنان دهاتی که اه اه ! شما هنوز می‌ رید تو صحرا و با دست علف جمع می ‌کنید دست هاتان را می ‌زنید به تپله گاو ؟ این لباس‌ های کرباسی و کلفت چیه که تنتان می ‌کنید ؟ بدنتان را خونی نمی ‌کند ؟ زن حاجی خان و آغا بی‌بی را دیدم که خودشان را آدم حساب می ‌کنند و با آن چادر نخودی و آن نظامی که پاشان کرده ‌اند ، حالم به هم خورد ! امروز دیگه در تهرون هیچ زنی تنیکه پاش نداره. اگر کسی تنیکه پاش کنه ، می ‌فهمن دهاتیه ، محلّ خر هم بهش نمی ‌زارن ، می گن شخصیت نداره ، از پشت کوه آمده ! امروز دیگه تو تهرون مرد و زن و این حرف ‌های شما دهاتی‌ ها حل شده ! ...
اگر از این دختر محمّدآبادی صحبت کردم از این جهت است که دیگر نیازی نباشد که تیپ فکری و نقش اجتماعی روشنفکران متجددمان را در جامعه‌های سنتی و اسلامی تشریح کنم ... .
مجموعه آثار 4 ( بازگشت ) ، دکتر علی شریعتی ، انتشارات الهام ، چاپ چهارم ، پاییز 1373 ، ص 297 ـ 300
  • علی مزینانی
۰۱
فروردين
۹۲

 

شاهدان کویرمزینان

 

سخن تازه از نوروز گفتن دشوار است. نوروز یک جشن ملی است،‌جشن ملی را همه می‌شناسند که چیست، نوروز هر ساله برپا می‌شود و هر ساله از آن سخن می‌رود. بسیار گفته‌اند و بسیار شنیده‌اید؛ پس به تکرار نیازی نیست؟ چرا، هست. مگر نوروز را خود مکرر نمی‌کنید؟ پس سخن از نوروز را نیز مکرر بشنوید. در علم و ادب تکرار ملال‌آور است و بیهوده؛ “عقل” تکرار را نمی‌پسندد؛ اما “احساس” تکرار را دوست دارد، طبیعت تکرار را دوست دارد، جامعه به تکرار نیازمند است، طبیعت را از تکرار ساخته‌اند؛ جامعه با تکرار نیرومند می‌شود، احساس با تکرار جان می‌گیرد و نوروز داستان زیبایی است که در آن، طبیعت، احساس و جامعه هر سه دست‌اندرکارند.

نوروز که قرن‌های دراز است بر همة جشن‌های جهان فخر می‌فروشد، از آن رو “هست” که یک قرارداد مصنوعی اجتماعی و یا یک جشن تحمیلی سیاسی نیست، جشن جهان است و روز شادمانی زمین، آسمان و آفتاب، و جوشِ شکفتن‌ها و شور زادن‌ها و سرشار از هیجانِ هر “آغاز”.
جشن‌های دیگران، غالباً انسان‌ها را از کارگاه‌ها، مزرعه‌ها، دشت و صحرا، کوچه و بازار، باغ‌ها و کشتزارها، در میان اطاق‌ها و زیر سقف‌ها و پشت درهای بسته جمع می‌کند: کافه‌ها، کاباره‌ها، زیرزمینی‌ها، سالن‌ها، خانه‌ها … در فضایی گرم از نفت، روشن از چراغ، لرزان از دود، زیبا از رنگ و آراسته از گل‌های کاغذی، مقوایی، مومی، بوی کندر و عطر و … اما نوروز دست مردم را می‌گیرد و از زیر سقف‌ها، درهای بسته، فضاهای خفه، لای دیوارهای بلند و نزدیک شهرها و خانه‌ها،‌ به دامن آزاد و بیکرانة طبیعت می‌کشاند: گرم از بهار، روشن از آفتاب، لرزان از هیجانِ آفرینش و آفریدن، زیبا از هنرمندی باد و باران، آراسته با شکوفه، جوانه، سبزه و معطر از:
“بوی باران، بوی پونه، بوی خاک،
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک” …
نوروز تجدید خاطرة بزرگی است: خاطرة خویشاوندی انسان با طبیعت. هر سال، این فرزند فراموشکار که،‌ سرگرم کارهای مصنوعی و ساخته‌های پیچیدة خود، مادر خویش را از یاد می‌برد، با یادآوری‌های وسوسه‌آمیز نوروز، به دامن وی باز می‌گردد و با او، این بازگشت و تجدید دیدار را جشن می‌گیر: فرزند، در دامن مادر، خود را بازمی‌یابد و مادر،‌ در کنار فرزند، چهره‌اش از شادی می‌شکفد، اشک شوق می‌بارد، فریادهای شادی می‌کشد؛ جوان می‌شود، حیات دوباره می‌گیرد. با دیدار یوسفش بینا و بیدار می‌شود.
تمدن مصنوعی ما هر چه پیچیده‌تر و سنگین‌تر می‌گردد، نیاز به بازگشت و بازشناخت طبیعت را در انسان حیاتی‌تر می‌کند و بدینگونه است که نوروز، برخلاف سنت‌ها که پیر می‌شوند و فرسوده و گاه بیهوده، رو به توانایی می‌رود و در هر حال، آینده‌ای جوان‌تر و درخشان‌تر دارد، چه، نوروز راه سومی است که جنگ دیرینه‌ای را که از روزگار لائوتزو و کنفسیوس تا زمان روسو و ولتر درگیر است به آشتی می‌کشاند.
نوروز تنها فرصتی برای آسایش، تفریح و خوشگذرانی نیست، نیاز ضروری جامعه، خوراک حیاتی یک ملت نیز هست. دنیایی که بر تغییر و تحول، گسیختن و زایل شدن، درهم ریختن و از دست رفتن بنا شده است، جایی که در آن، آنچه ثابت است و همواره لایتغیر و همیشه پایدار،‌ تنها تغییر است و ناپایداری؛ چه چیز می‌تواند ملتی را، جامعه‌ای را، در برابر عرابة بی‌رحم زمان – که بر همه چیز می‌گذرد و له می‌کند و می‌رود، هر پایه‌ای را می‌شکند و شیرازه‌ای را میگسلد- از زوال مصون دارد؟
هیچ ملتی با یک نسل و دو نسل شکل نمی‌گیرد؛ ملت، مجموعة پیوستة نسل‌های متوالی بسیار است، اما زمان، این تیغ بی‌رحم، پیوند نسل‌ها را قطع می‌کند؛ میان ما و گذشتگانمان- آنها که روح جامعة‌ ما و ملت ما را ساخته‌اند- درة هولناک تاریخ حفر شده است؛ قرن‌های تهی ما را از آنان جدا ساخته‌اند؛ تنها سنت‌ها هستند که پنهان از چشم جلاد زمان، ما را از این درة هولناک گذر می‌دهند و با گذشتگانمان و با گذشته‌هایمان آشنا می‌سازند. در چهرة مقدس این سنت‌ها است که ما حضور آنان را در زمان خویش، کنار خویش و در “خودِ خویش”، احساس می‌کنیم؛ حضور خود را در میان آنان می‌بینیم و جشن نوروز یکی از استوارترین و زیباترین سنت‌ها است.
در آن هنگام که مراسم نوروز را به پا می‌داریم، گویی خود را در همة‌ نوروزهایی که هر ساله در این سرزمین برپا می‌کرده‌اند، حاضر می‌یابیم و در این حال، صحنه‌های تاریک و روشن و صفحات سیاه و سفید تاریخ ملت کهن ما در برابر دیدگانمان ورق می‌خورد، رژه می‌رود. ایمان به اینکه نوروز را ملت ما هر ساله در این سرزمین بر پا می‌داشته است، این اندیشه‌های پرهیجان را در مغزمان بیدار می‌کند که: آری، هر ساله! حتی همان سالی که اسکندر چهرة این خاک را به خون ملت ما رنگین کرده بود، در کنار شعله‌های مهیبی که از تخت جمشید زبانه می‌کشید، همانجا، همان وقت، مردم مصیبت‌زدة ما نوروز را جدی‌تر و با ایمان بیشتری برپا می‌کردند؛ آری، هر ساله! حتی همان سال که سربازان قتیبه بر کنارة جیحون سرخ رنگ،‌ خیمه برافراشته بودند و مهلب خراسان را پیاپی قتل عام می‌کرد، در آرامش غمگین شهرهای مجروح و در کنار آتشکده‌های سرد و خاموش، نوروز را گرم و پرشور جشن می‌گرفتند.
تاریخ از مردی در سیستان خبر می‌دهد که در آن هنگام که عرب سراسر این سرزمین را در زیر شمشیر خلیفة جاهلی آرام کرده بود، از قتل عام شهرها و ویرانی خانه‌ها و آوارگی سپاهیان می‌گفت و مردم را می‌گریاند و سپس، چنگ خویش را برمی‌گرفت و می‌گفت: “اباتیمار، اندکی شادی باید”! نوروز در این سال‌ها و در همة سال‌های همانندش، شادی‌یی اینچنین بوده است، عیاشی و “بی‌خودی” نبوده است،‌ اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن این ملت بوده و نشانة پیوند با گذشته‌ای که زمان و حوادث ویران‌کنندة زمان همواره در گسستن آن می‌کوشیده‌ است.
نوروز همه وقت عزیز بوده است؛ در چشم مغان، در چشم موبدان، در چشم مسلمانان و در چشم شیعیان مسلمان، همه نوروز را عزیز شمرده‌اند و با زبان خویش، از آن سخن گفته‌اند. حتی فیلسوفان و دانشمندان که گفته‌اند: “نوروز روز نخستین آفرینش است که اورمزد دست به خلقت جهان زد و شش روز در این کار بود و ششمین روز، خلقت جهان پایان گرفت و از این رو است که نخستین روز فروردین را هورمزد نام داده‌اند و ششمین روز را مقدس شمرده‌اند”.
چه افسانة زیبایی؛ زیباتر از واقعیت! راستی مگر هر کس احساس نمی‌کند که نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است. اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است، مسلماً آن روز، این نوروز بوده است. مسلما بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است. هرگز خدا جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است. مسلما اولین روز بهار، سبزه‌ها روییدن آغاز کرده‌اند و رودها رفتن و شکوفه‌ها سرزدن و جوانه‌ها شکفتن، یعنی نوروز.
بی‌شک، روح در این فصل زاده است و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار، آفتاب در نخستین روز نوروز طلوع کرده است و زمان با وی آغاز شده است.
اسلام که همة رنگ‌های قومیت را زدود و سنت‌ها را دگرگون کرد، نوروز را جلای بیشتری داد، شیرازه بست و آن را، با پشتوانه‌ای استوار، از خطر زوال در دوران مسلمانی ایرانیان، مصون داشت. انتخاب علی به خلافت و نیز انتخاب علی به وصایت، در غدیر خم، هر دو در این هنگام بوده است و چه تصادف شگفتی! آن همه خلوص و ایمان و عشقی که ایرانیان در اسلام به علی و حکومت علی داشتند پشتوانة نوروز شد. نوروز که با جان ملیت زنده بود، روح مذهب نیز گرفت؛ سنت ملی و نژادی، با ایمان مذهبی و عشق نیرومند تازه‌ای که در دلهای مردم این سرزمین برپا شده بود پیوند خورد و محکم گشت، مقدس شد و، در دوران صفویه، رسما یک شعار شیعی گردید،‌ مملو از اخلاص و ایمان و همراه با دعاها و اوراد ویژة خویش. آنچنان که یکسال نوروز و عاشورا در یک روز افتاد و پادشاه صفوی، آن روز را عاشورا گرفت و روز بعد را نوروز!
نوروز- این پیری که غبار قرن‌های بسیار بر چهره‌اش نشسته است- در طول تاریخ کهن خویش، روزگاری در کنار مغان، اوراد مهرپرستان را خطاب به خویش می‌شنیده است؛ پس از آن، در کنار آتشکده‌های زردشتی، سرود مقدس موبدان و زمزمة اوستا و سروش اهورامزدا را به گوشش می‌خوانده‌اند؛ از آن پس، با آیات قرآن و زبان الله از او تجلیل می‌کرده‌اند و اکنون، علاوه بر آن، با نماز و دعای تشیع و عشق به حقیقت علی و حکومت علی، او را جان می‌بخشند و در همة این چهره‌های گوناگونش، این پیر روزگارآلود، که در همة قرن‌ها و با همة نسل‌ها و همة اجداد ما- از اکنون تا روزگار افسانه‌ای جمشید باستانی- زیسته است و با همه‌مان بوده است، رسالت بزرگ خویش را، همه وقت، با قدرت و عشق و وفاداری و صمیمیت انجام داده است و آن، زدودن رنگ پژمردگی و اندوه از سیمای این ملت نومید و مجروح است و درآمیختن روح مردم این سرزمین بلاخیز با روح شاد و جانبخش طبیعت و، عظیم‌تر از همه، پیوند دادن نسل‌های متوالی این قوم- که بر سر چهار راه حوادث تاریخ نشسته و همواره تیغ جلادان و غارتگران و سازندگان کله منار‌ها بند بندش را از هم می‌گسسته است و نیز پیمان‌یگانگی بستن میان همة دل‌های خویشاوندی که دیوار عبوس و بیگانة دوران‌ها در میانه‌شان حائل می‌گشته و درة عمیق فراموشی میانشان جدایی می‌افکنده است.
و ما، در این لحظه، در این نخستین لحظات آغاز آفرینش، نخستین روز خلقت، روز اورمزد، آتش اهورایی نوروز را باز برمی‌افروزیم و در عمق وجدان خویش، به پایمردی خیال، از صحراهای سیاه و مرگ‌زدة قرون تهی می‌گذریم و در همة نوروزهایی که در زیر آسمان پاک و آفتاب روشن سرزمین ما برپا می‌شده است، با همة زنان و مردانی که خون آنان در رگ‌هایمان می‌دود و روح آنان در دلهایمان می‌زند شرکت می‌کنیم و بدینگونه، “بودن خویش” را، به عنوان یک ملت، در تندباد ریشه برانداز زمان‌ها و آشوبِ گسیختن‌ها و دگرگون شدن‌ها خلود می‌بخشیم و، در هجوم این قرن دشمنکامی که ما را با خود بیگانه ساخته و، “خالی از خویش”، بردة رام و طعمة زدوده از “شخصیت” این غرب غارتگر کرده است، در این میعادگاهی که همة نسل‌های تاریخ و اساطیر ملت ما حضور دارند، با آنان پیمان وفا می‌بندیم و “امانت عشق” را از آنان به ودیعه می‌گیریم که “هرگز نمیریم” و “دوام راستین” خویش را به نام ملتی که در این صحرای عظیم بشری، ریشه در عمق فرهنگی سرشار از غنی و قداست و جلال دارد و بر پایة “اصالت” خویش، در رهگذر تاریخ ایستاده است، “بر صحیفة عالم ثبت” کنیم.

منبع: مجموعه آثار 13-هبوط درکویر - دکترعلی شریعتی مزینانی

  • علی مزینانی
۰۱
فروردين
۹۲
شاهدان کویرمزینان

جلول  سال نو و رستاخیز طبیعت بر همه ی مزینانی های عزیز ومخاطبان گرامی شاهدان کویر مزینان مبارک

  • علی مزینانی