دلنوشته یک جوان هنرمند مزینانی برای دست بریده شهید
به
رسم بی مزه ی روزمرگی انگشت شصت را بر صفحه گوشی بازی می دادم تا شاید
نکته ای جدید و جالب در این شبکه های به اصطلاح اجتماعی بیابم.یکی از
دوستان مجازی ام عکس دست قطع شده ای را برایم فرستاده بود که مربوط می شد
به یکی از رزمنده های دوران جنگ تحمیلی .کنجکاو شدم بدانم چه کسی در اینجا
دست از دنیا کشیده است اما هرچقدر به این ذهن مخدوش فشار آوردم چیزی نصیبم
نشد،خب حق دارد بیچاره از بس که فضایش را با افکار دنیوی و مادی شلوغ کرده
ام دیگر جایی برای اندیشیدن به غیر دنیا نمانده است.نشستم پای درد و دل قلم
تا شاید او جواب سئوالم را بگوید.آهی کشید و دستم را موج وار بر کرانه ی
دریای کاغذ لرزاند و نام عباس را نوشت.چه زیبا بازی می کنند قلم و سر
انگشتانم .
مردی با قامت رشید چون سرو را محکم بر صفحه ی کاغذ ترسیم می کند .او استوار ایستاده؛قطرات آب التماسش می کنند که دست هایش را لحظاتی به دست فرات بدهد،دریا آرام می گیرد.مرد دست های پر آبش را به کویر خشک لب هایش نزدیک می کند .قلم دوباره دست به کار شد و در چشمان مرد گلهایی را نقش زد که منتظر باریدن باران بودند،آب با دیدن این صحنه چون عرق شرم از میان انگشتان ساقی به دریا باز گشت.ابرهای تیره هجوم آوردند؛صدای چکاچک شمشیرها چون رعد و برق فضای صحرا را پر کرده بود.نعره ی والله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابدا عن دینی پسر شیر خدا تن دشمن را به لرزه انداخته بود.
قلم در حالی که می گرید نقش دیگر می زند،در میان انبوه گرد و غبار نبرد بانویی با قدی خمیده چون کمان یک دست برسینه می کوبد و با دست دیگر چیزی را از روی زمین برمی دارد که گویی آیه های قرآن اند،بانو می خواند: « و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون».بانو اما آیه هارا با خود نمی برد تا روز موعود فرا رسد ،روزی که همه ی اولاد انسان هراسان منتظر دستور و اتفاق جدید اند.بانو وارد می شود همراه با دست های ساقی .لحن سوزناکش اهالی یوم القیامه را به گریه وا می دارد.
قلم با کشیدن این تابلوی پر حماسه و با شکوه به من می فهماند آن دستی که در کربلای ایران جا مانده بود میراث ماندگار همه ی عباس های وطنم است که راه ساقی کربلا را در پیش گرقتند و دست از دنیا کشیدند برای نجات آدمیان. (محسن مزینانی.دانشجوی عکاسی خبری)https://telegram.me/shahedanemazinan