20 سال همنشینی با کوه صبر مزینان
نگاهی به زندگی شهید «محمد مزینانی» که 20 بهمن امسال آسمانی شد
روزهای پرشور و اشتیاق دهه فجر که از راه رسید محمد مزینانی هم حال و هوای دیگری داشت و به رسم تمام عاشقان سبکبال پر کشید سوی آسمان، آرام شد و جاودانه ماند. 30 سال رنج شیمیایی بودن را تحمل کرد، درد کشید و دم نزد. در استقامت اسطورهای وصفناشدنی بود و دوستانش به او لقب کوه صبر داده بودند. محسن رفیعی همرزم و از دوستان قدیمی شهید مزینانی در گفتوگو با «جوان» گوشههایی از زندگی این جانباز شیمیایی70 درصد را روایت میکند و سالهای رزمندگی و دوران جانبازی او را مروری دوباره میکند.
آشنایی شما با شهید مزینانی به چه زمانی برمیگردد؟
ما همسن و سال، همشهری، همرزم و بچه محل بودیم. از قدیم یکدیگر را میشناختیم و از طریق سپاه به جبهه اعزام میشدیم. من از شروع تا پایان جنگ در جبهه بودم اما نه به طور مداوم. چون خبرنگار صدا و سیما بودم زمانی که عملیات پیش میآمد قبل و بعد عملیات، از آفند تا پدافند را در جبهه حاضر میشدم.
شهید مزینانی در کدام عملیات جانباز شیمیایی شد؟
محمد در عملیات خیبر در سال 62 شیمیایی شد. او در درمانگاه صحرایی که پشت خط مقدم زده شده بود کار درمان و امداد را انجام میداد. یک انبار دارویی دستشان بود که وقتی حمله شیمیایی صورت گرفت در آنجا حضور داشت و شیمیایی شد.
ایشان در جبهه مشغول کارهای امدادی بودند یا در خط مقدم به فعالیت رزمی هم میپرداختند؟
چون شهید مزینانی انباردار دارو بود و از نام و کارکرد داروها شناخت داشت زمان جنگ به جبهه رفت و از این تواناییاش در جنگ استفاده شد. زمان جنگ برای بحثهای امداد و درمان کسی را انتخاب میکردند که به این کار آشنایی داشته باشد. اما حضور رزمی به آن معنا که تکتیرانداز باشد و اسلحه در دست بگیرد نبود. بعد از اینکه شیمیایی شد، سال به سال وضعیت جانبازیاش و ریهاش با بالا رفتن سن بدتر میشد. از 22 سالگی تا 51 سالگی که شهید شد درگیر مسائل و مشکلات جانبازی بود و حالش هر سال هم بد و بدتر میشد.
در مدت جانبازی هم با ایشان ارتباط داشتید؟
بله! من در بیمارستان بقیهالله موضوع بستری شدنش را پیگیری میکردم و مرتب میدیدمش و به خانهاش میرفتم. من با شهید همسن و سال هستم و هر دو در سال 41 به دنیا آمدهایم. بیمارستان ساسان هم که بستری بودند به ملاقاتشان میرفتم.
سالهای جانبازی برای شهید مزینانی چگونه میگذشت؟
سالهای زیادی از زمان جانباز بودنش را به دلیل شرایط آب و هوایی شهریار در آنجا زندگی کرد. به جهت مادی چیزی از مال دنیا نداشت و با حقوق پاسداری زندگی میکرد. بعدتر هم یک حق نگهداری برای همسرش پرداخت میشد. دائماً کپسول اکسیژن با خودش حمل میکرد و شرایط خوبی نداشت. واقعیت این است که شهید مزینانی در این سالها بارها بار در بیمارستانهای بقیهالله و ساسان بستری شد. هیچ وقت از این بستریشدنها شکایت نداشت. هیچگاه نالهای نکرد و از کسی ناراحت نبود. محمد صبر و مقاومت جانانهای داشت و یک کوه صبر بود. من به لحاظ کارم با بسیاری از جانبازان ارتباط داشتم و به آسایشگاههای مختلفی میرفتم ایشان یکی از آن جانبازان شیمیایی بود که در صبر و مقاومت اسوه بود. میشود گفت اولین جانباز شیمیایی روستای مزینان نام گرفت.
مجروحیت شیمیایی تا چه میزان به ایشان آسیب وارد آورده بود؟
70 درصد جانباز شیمیایی بود. البته از اول درصد جانبازیشان 70 درصد نبود و اوایل که شیمیایی شدند 25 درصد بود. اما سالها همین طور که میگذشت وضعیت جانبازیاش بدتر میشد و عود میکرد و در کمیسیونهای بعدی بیشتر و بیشتر میشد. ریه و قسمتهایی که مرتبط به تنفس بود همه درگیر مجروحیت شیمیایی بود.
از سوی بنیاد شهید و نهادهای مربوطه رسیدگی خوبی به شهید میشد؟
بالاخره تجهیزات پزشکی و اکسیژنسازی را که لازم داشت بهشان میدادند و مسئولان به عیادتشان هم میآمدند. ولی شدت جانبازی محمد و تبعات آن بیشتر آن چیزی بود که بنیاد بتواند جوابگو باشد.
نگاه همسر و خانواده ایشان به جانبازی شهید مزینانی چگونه بود؟
در تمام این سالها همسرش همیشه کنارش بود و همواره مشکلات و مسائلش را تحمل میکرد. خانواده چه زمانی که در بیمارستان بود و چه زمانی که در خانه حضور داشت در کنارش بودند. این شهید دو پسر 22 ساله و 20 ساله دارد که شهادت پدرشان برای آنها خیلی سخت است.
با شناختی که از ایشان دارید از ویژگیهای اخلاقی و شخصیتی شهید به چه مواردی اشاره میکنید؟ لحظات شهادت ایشان چطور رقم خورد؟
بیشتر میتوانم بگویم که آدم صبور، بیتوقع، ساکتی بود و زیاد اهل حرف زدن و گله و شکایت نبود. این ویژگیها را میتوان به عنوان نقاط قوت اخلاقی شهید دانست. زمانی که بستری بود و به عیادتش میرفتم ایشان تنها درخواستش بحث دارو و تجهیزات پزشکیاش بود و هیچ خواسته دیگری نداشت.
همیشه یک کپسول 10 کیلویی همراهش بود و بدون آن نمیتوانست جایی برود. جانبازان شیمیایی چون تنفسشان دچار مشکل میشود در رفت و آمد و نشستنها با مشکل مواجه میشوند. خاطرم هست در خیلی از رفتوآمدهای با فامیل و بستگان محروم بود و سخت بود برایش جایی دوام بیاورد. در زمان جانبازی سختیهای زیادی را متحمل شد و این دید و بازدیدها برایش مشکل بود. حتی به کوچکترین بوی عطر و ادکلنی حساسیت داشتند و آژانسهایی که برای بردنش میآمدند میدانستند که داخل ماشین نباید بوی عطر بدهد. لحظات پایانی عمرشان ایست تنفسی کرده بودند و دیگر دستگاههای تنفسی که بهشان وصل بود جواب نمیداد.
در سالهای بعد از جنگ و با تحمل مشکلات جانبازی نظرش نسبت به مسیر طی شده مجاهدت و جانبازیچه بود؟
نگاهش یک نگاه معرفتی بود. وقتی حرف مسائل مادی میشد میگفت من برای این چیزها که به جبهه نرفتهام، من به خاطر خدا به جبهه رفتهام و الان هم خواست خدا بوده که جانباز شدهام و راضیام به رضای خدا. از لحاظ اعتقادی چنین آدمی بود و در وصیتنامهاش نوشته که اگر باز شرایطی پیش بیاید و خوب بشود و اگر جنگی اتفاق بیفتد حاضرم با تمام وجود پشت سر رهبری در جبههها از خاک و نظام و میهن دفاع میکنم. آدم مظلومی بود و اصلاً فرد سیاسی نبود که بخواهد با تغییر دولت مواضعش تغییر کند. به راهی که رفته بود معتقد بود و در همین مسیر هم عاقبت به خیر شد.