خادم الحسین (ع)؛میرزا حسن حسینی راد مزینانی(قوچعلی داستان دکتر شریعتی)
کمتر کسی از مردم مزینان است که مرحوم میرزاحسن حسینی راد فرزند مرحوم آقا میرعلی را نشناسد و به خاطر نام بردن از شیرین کاری او که دکتر علی شریعتی مزینانی در آثارش از وی ذکر می کند چهره ای شناخته شده در نزد غیر مزینانی هاست.
این پیر روشن ضمیر درایام محرم به خصوص شب های دهه ی اول در تکیه ی بالا به اطعام سوگواران حسینی می پرداخت و هربار مزینان دچار قحطی می شد و باران کم می بارید حلیم معروف او کارساز بود و با نذر و نیاز و دعای وی نعمت باران نازل می شد و به همین خاطر شعر به یاد ماندنی از قصه ی حلیم قوچعلی در بین مردم رایج بود که زمزمه می کردند « حلیم قوچعلی بَرو وبار کرد...»
و اما قصه ی تمثیلی این خادم اهلبیت (علیهم السلام) که دکتر شریعتی در کتاب خود آگاهی و استحمار از آن یاد می کند به شرح زیر است.
در مزینان فردی ظاهرا ذیصلاح به نام قوچعلی، روزی به عموی من که خیلی به خروس علاقه داشت میگوید در بهمن آباد، جوجه خروس های خوب و چاق را دانهای 5 تومان میفروشند. عموی من با ناباوری میگوید چطور چنین چیزی امکان دارد، در مزینان جوجه خروس 10 تومان است. قوچعلی پاسخ میدهد شما پولش را بدهید، من آن را تهیه میکنم. عموی من پنجاه تومان میدهد و قوچعلی یک ساعته ده خروس چاق و چله به او تحویل میدهد و عمو خوشحال از این حادثه که پنجاه تومان نفع کرده و خروس ارزان خریده است!
از این ماجرا دو، سه ماهی میگذرد تا اینکه دایی حسین از آبادی بهمن آباد برای دیدن عموی من به مزینان آمد. این خویش ضمن صحبت میگوید راستی والده بچهها چند ماه قبل مرغی را خواباند و نذر کرد از این تخم مرغ ها هر چه خروس درآمد به شما هدیه کند و از شانس شما 10 عدد آن خروس درآمد و چندی قبل که قوچعلی به بهمن آباد آمد، آنها را به قوچعلی داده تا به شما بدهد. در این اثنا، ناگهان قوچعلی سرزده و بیخبر وارد میشود و میبیند صاحب خروس ها در کنار آقا نشسته است. با هوشیاری استعماری خود، بلافاصله با حالت آشفتگی و با لحن مسلسلوار بریده بریده و هیجانی فریاد میزند: آقا، آقا، در صحرا سر آب کُشت و کُشتار شده. توی قلعه محشری است، بازار به هم ریخته، کَلْبِ حسن و کَلْبِ تقی پسر حاج غلام را غارت کردهاند. خانه مشهدی علی را آتش زدند، مزینان زیر و رو شده، یالّا آقا، بلند شوید. توی بازار قیامت است، چه نشستهاید.
عموی من میگفت ما با همان لباس زیر، وحشتزده بیرون رفتیم و خودمان را به بازار رساندیم. دیدیم در بازار دو، سه نفری نشستهاند و توی دِه پرنده پر نمیزند. سرمان را برگرداندیم تا بپرسیم چه شده، دیدیم قوچعلی نیست، غیبش زده. از دِه رفت و تا یک ماه بازنگشت.
به جمع شاهدان کویردر تلگرام بپیوندید: https://telegram.me/shahedanemazinan