مزینان از نگاهی دیگر 22
ازحدیره تا باغستان
ره آورد سفربه مزینان
بخش بیست و دوم
آق بی بی دیگر هیچ گاه شانکر (علی ) فرزند دکتر نات را ندید و در این آرزو مرغ روحش به سوی معبود در تنهایی و سکوت پرکشید و آخرش هم خیلی از ما ندانستیم این پیرزن سیده چگونه و چرا به مزینان آمده و همیشه تنها بود !
مردم خونگرم و قدرشناس مزینان به پاس سالها ساده زیستی و مهربانی های آق بی بی جنازه او را بردوش گرفتند و در بهشت علی (ع) محترمانه به خاک سپردند و برایش همانند اموات خودشان مراسم ختم و یادبود برگزار کردند و خانه اش را حسینیه ی کوچکی کردند و هرشب جمعه به نیت ثواب برای او در آنجا دعای کمیل و زیارت عاشورا برپا می کنند.
جاده همچنان تا داورزن همچون مار سیاهی پیچ در پیچ امتداد دارد و بار دیگر با نگاه به طاق هایی که پیش از این در باره اشان نوشتم رو در روی موتور آل احمد که سالها این منطقه ی کویری را به همت چند نفر از اهالی مزینان به سرزمینی سبز مبدل ساخته و درختان بید و توت و سنجد در مسیر راه داورزن به مزینان کاشته است و مانیز در اواخر اسفند همراه با پدرانمان از طرف مدرسه مأمور به کاشت طاق می شدیم تا شن های روان نتوانند بر زادگاهمان حمله کنند تمامی خاطرات روز درختکاری را برایم زنده می کند و به راستی نیز چنین شد هرچند در سه دهه ی اخیر دیگر از آن همت آموزش و پرورشی ها و فرهنگی ها خبری نیست اما درختان طاق همچنان مقاوم و استوار ایستاده اند و گاهی مورد هجوم افرادی که قرار است ریشه های آنها را بسوزانند تا با قلّو *چایی درست کنند قرار می گیرند . تنها در این سه دهه یکی از جوانمردان مزینان در مدت حیات کوتاهش که پس از مدتها دوری از وطن به مزینان بازگشته بود تا به همشهریانش کمک نماید علاوه برخدمات فراوان به مزینان به حفر چاه و نصب موتور آب پرداخت و دوباره آب را روانه ی بازار و جوی آب و ریشه های درختان سربرشانه ی هم نهاده نمود تا جایگزین آب سرد و زلال مزینان که از دل کو هها سرازیر می شد و از کاریزهای سلسله وار که به همت پدران زحمتکش ما گاه لایروبی می گردید بکند و این گونه شد و موتور آب به نام شهید امین آبادی پس از شهادتش همچنان صحرای مزینان را آبیار ی می نماید.
از طاق ها و موتور شهید امین آبادی و موتور آل احمد که آن گونه که شنیده ام در هجوم غریبه ها قرار گرفته و از مزینان اگر نجنبیم دارد رخت می بندد به سوی کاریز خِش خِشو راه می افتم ولی هرچه می گردم اثری از آن نمی بینم کاریزی که ما بچه ها ازبس از آن بالا و پایین رفته بودیم صاف شده بود و دستهایمان را بر روی سینه می گذاشتیم و از بالا به سمت پایین سُرمی خوردیم و حسابی شادمانی می کردیم.
چون دیگر کاریز را نمی بینم راهم را به سمت مزینان ادامه می دهم و در مقابل منبع آبی که درست پس از پیروزی انقلاب بر بالای مزینان قرار دارد می ایستم و این گردنکش مغرور را که با غرورش تشنگان را سالهاست سیراب می کند تماشا می کنم و گویی برای اولین بار است که این گونه خریدارش شده ام و از خودستائیش حض می برم و بر آن درود می فرستم . آن موقع در اینجا هیچ بنایی قرار نداشت و حفاران به حفاری این مکان با بیل جرثقیل اقدام کردند و چون ما بچه ها این خبر را شنیدیم و هرکس همان حکایت فیل مولوی را برایمان می گفت که : وقتی دستگاهشان را باز کردند فکر کنم صد متر بود و یا این جنسش از طلاست و چندین ندیده ی دیگر را برایمان شرح می دادند مشتاقانه به سمت این دستگاه اعجاز گر شتافتیم و هر روز به تماشایش می ایستادیم که چگونه زمین را سوراخ می کند و گل و لای را بیرون می آورد بدون آنکه پدر مقنی ما دلو و کلنگ خود را در آن بیندازد و چه قدر راحت اینکار را می کنند در حالی که هرگاه بابا روانه ی کار چاه می شد ما برای دوباره دیدنش دعا می کردیم.
در مقابل این منبع اکنون مجتمع فرهنگی هنری شریعتی ساخته شده است که خودش اندک اندک در خلال فراموشی مسئولین ، دارد به یک بنای تاریخی مبدل می شود جایی که به نام چهارده معصوم علیه السلام چهارده کتیبه برسردر آن طراحی و چندین باب دکان در آن ساخته شده است و گنبدی در میان این مجتمع بنا کرده اند که از اقوال مختلف چنین شنیده ام ؛اینجا برای دفن پیکر به امانت گذاشته شده در سرزمین شام فرزند شایسته کویرمزینان دکتر علی شریعتی آماده می شود تا اگر وعده های وزرای دولت اصلاح طلب سید محمد خاتمی که تعدادی از آنها از جمله عطاء الله مهاجرانی و محمد معین و نوری و دیگر وزراء و مسئولینی که نامشان به لحاظ بی وفایی بعد آنها دیگر در خاطر ما نمانده ؛ محقق شود و پیکر شریعتی پس از سالها به زادگاهش مراجعت کند در این مکان به خاک سپرده شود . در کنار این مجتمع مدرسه ای شبانه روزی ساخته اند که از روستاهای مجاور نیز دانش آموز می پذیرند و پایگاه بسیج به نام شهدای پر افتخار مزینان نیز اکنون در این بالا دارای ساختمان شده است . روزگاری این بسیج به خصوص در دهه ی شصت در مدرسه ی علمیه شریعتمدار چه خاطراتی از حضور نوجوانان و جوانان مزینانی به ثبت نرسانده است ولی حیف که موتور برق مزینان که می گویند یادگار دکتر شریعتی است تا حداقل یک ساعت از شبمان را در زمانه ای که برق در مزینان رسمی نشده بود روشن نماید در پس این ساختمانهای نوبنیاد گم شده است و یادش بخیر سیمهای کج ومعوج و تیرچه های چوبی که ما گاه به زور از آن بالا می رفتیم ولی شیرمحمد و مرحوم کبل ابراهیم ولیعهد با چنگکی که می بستند خود را به کلاهک لعابی می رساندند و لامپ های سوخته را تعویض می نمودند.
آرام آرام در بلوار شریعتی به سمت بازار برمی گردم. نمی دانم چرا دلم ناگهان هوای دیدن یکبار دیگر آن خانه ی گلی و قامت بلند کربلایی غلامحسین سلمانی را کرده است که روزگاری تا لب خط خانه اش ادامه داشت و دم غروب در کنار تعدادی نی که در اطراف این خانه سربرآورده بودند می نشست و گویی همیشه انتظار می کشید تا ببیند چه کسی به مزینان وارد می شود.
درکنار این خانه، زمینی دق* و در حاشیه اش خانه ای دیگر قرار داشت که در آن روزگار پسرانش قبل از آنی که شهید بشوند چه جنب و جوشی داشتند ولی اکنون آن خانه دیوارش آجری شده و تنها عکس سه شهید بردیوارش نقش بسته ؛حسین و محمد و علی که هریک برای مزینان تاریخی دیگر می سازند. شهیدی،نامی آشنا برای مزینانی هاست . روزی روزگاری از این خانه ی مستضعف نشین علی که به همراه برادرانش در تهران از مبارزین انقلابی شده بودند و شیشه های شراب فروشی زیادی را شکسته بودند و در روز 17 شهریور به امداد مجروحین شتافته بودند به سوی جبهه رهسپار شد و اولین شهید مزینان در منطقه ی داورزن نام گرفت و...
و ادامه دارد...
* قلّو : دبه ای آلومنیومی که چوپانان برای چای درست کردن استفاده می کنند
* دَِِق : زمین بایر و صاف
- ۹۲/۱۱/۲۷
عجایب صنعتی دیدم دراین دشت که صدناخن بوددرپاودردست که تن پنج ونفس چهاربیامعنی بگوای مردهوشیار؟