کتاب سیمای محمد(ص) / اثر دکتر علی شریعتی مزینانی - بخش اول

یکی از افتخارات شاهدان کویرمزینان که چندین سال است در ارکان مختلف رسانه ای به ویژه فضای مجازی فعالیت می کند بازخوانی اندیشه های فرزند شایسته کویرمزینان دکترعلی شریعتی مزینانی است که تا کنون چندین اثر ارزشمند او به مناسبت های مختلف و در بخش های متوالی تقدیم شده و این بار در آستانه ی زاد روزش باز هم با همین نگاه و در ایام شهادت پیامبرگرامی اسلام کتاب «سیمای محمد(ص)» ضمن انتشار در وب در پایگاه پرطرفدار تلگرامی اش و در پنج بخش تقدیم می گردد.
سیمای محمد(ص) / دکتر علی شریعتی مزینانی - بخش اول
چهرههای نمایان تاریخ قیصر است و حکیم است و پیغمبر.
«قیصر» آنچنان که تاریخ نشان میدهد، مردی است خطرناک، با چشمانی بیرحم، قیافهای خشن و ترسناک و دستی بر شمشیری برهنه که همواره از آن خون تازه میچکد، نه، میبارد و در حاشیه، چهرههای مشهوری که خوب میشناسیم: جلاد و رمّال و شاعر و دلقک و منشی و مستوفی و خواجه حرم و دیگر «عمله خلوت»… سرمایهاش زر و زور و سرگرمیاش رزم و بزم و دیگر هیچ.
چهره دیگر «حکیم» است، روشنبین هر دورهای و قومی. گاه او را در جلوت قیصر میبینیم، همزانوی جلاد و دلقک و خواجه و گاه در خلوت خویش، سر به زانوی اندیشهها، بال در بال خیال، تا بام بلند آسمانها رفته و زمین را و زمان را از یاد برده.
فَرَس کشته از بس که شب رانده است
سـحرگه پریشـان و درمانـده اسـت
مجذوب «فهمیدن حقایق عالم»، غرقه در حالات غریب و افکار عمیق خویش، محبوس گروه اندک روشنفکران و دانشمندان و خواص هر جامعهای و دور و هرچه تا زندهتر دورتر از حضیض حیات پست و نیازهای بی ارج و آرزوهای حقیر «عوام کالانعام»! درخشندهترین چهره حکمت در تاریخ بشر، بی هیچ گفتگویی، سقراط است. آن که سخنانش در طول بیست وپنج قرن خوراک اندیشههاست و شراب فهمها: این ربالنوع تعقل بشری، کاشف سرزمینهای غریبی که گام هیچ خردی بر آن نرفته بود، آن که نخستین بار تا قله بلند «نمیدانم» صعود کرده است. باغبان نبوغهای شگفت: از افلاطون و ارسطو گرفته، رفته تا سناگوستن و سن اوژن و آمده تا کَندی و بوعلی و ابن رشد…
اما وی به چه میخواند؟ تنها فیلسوفان میتوانند پاسخ گفت. به چه میارزد؟ تنها شیفتگان منطق میتوانند سنجید؛ اما مردم آتن نمیدانند، مردم هیچ زمینی، هیچ زمانی نمیدانند. اگر سقراط و شاگردانش را از تاریخ برداریم، چه خواهد شد؟ تنها کتابخانهها و مدرسهها به فریاد خواهند آمد؛ اما مردم آگاه نخواهند شد. مگر نه همینها بودند که دمکراسی یونان را بلیهای خواندند و حکومت توده را بر کشور مصیبتی و از سقوط حکومت اشراف به چه حسرتی یاد میکردند؟! [۱] حق هم داشتند چه مردمی که قرنها در زیر شلاق اشراف رنج بردهاند و همچون چهارپایان بار میکشیدهاند و جز گرسنگی و سکوت، حقی در جامعه آریستوکراسی آتن نداشتند و اکنون خود سرنوشت حکومت را به دست گرفتهاند و به افسانه حکومت ازلی و ابدی و طبیعی اشراف برای نخستین بار در تاریخ پایان دادهاند، عمق و ظرافت بیان این سخن سراسر حکمت سقراط را چه میفهمند که: «اگر نمیترسیدم که مردم آتن بر من خرده گیرند که سقراط همه علوم جهان را ادعا کرده است، میگفتم که: هیچ نمیدانم!» برای غرب یک اسپارتاکوس بیسواد از یک آکادمی پر از سقراط و افلاطون و ارسطو، به کارآمدتر است و برای شرق یک ابوذر، عربی بدوی، از صدها بوعلی و ابن رشد و ملاصدرا اثربخشتر. [۲]
چهره دیگر، «نبی» است. مردانی که با این چهره در تاریخ پدیدار شدهاند، با همه اختلافی که درگفتار و رفتار هر یک هست، بسیار با هم شبیهند. سیمایی گیرا و دوستداشتنی دارند، صداقت و صمیمیت در رفتارشان بیشتر از ابهت و قدرت پیداست، از پیشانیشان پرتو مرموزی که چشمها را خیره میدارد، ساطع است؛ پرتوی که همچون لبخند سپیدهدم محسوس است؛ اما همچون راز غیب مجهول. سادهترین نگاهها آن را به سادگی میبینند، اما پیچیدهترین نبوغها به دشواری میتوانند یافت. روحهایی که در برابر زیبایی و معنی و راز حساسند، گرما و روشنایی و رمز شگفت آن را همچون گرمای یک عشق، برق یک امید و لطیفه پیدا و پنهان زیبایی حس میکنند و آن را در پرتو مرموز سیمایشان، راز نگاهشان، طنین آوایشان، عطر مستیبخش اندیشهشان، راه رفتنشان، نشستنشان، سخنشان، سکوتشان، زندگی کردنشان میبینند، مییابند، لمس میکنند و به روانی و شگفتی الهام در درونشان جریان مییابد و از آن پر میشوند، سرشار میشوند و لبریز میشوند و بیتاب میشوند و این است که هر گاه بر بلندی قله تاریخ برآییم، همواره انسانها را همیشه و همه جا در پی این چهرههای ساده اما شگفت میبینیم که عاشقانه چشم در آنان دوختهاند، سیمایشان از آتشی مرموز برتافته است و برای مرگ بیقراری میکنند.
پیغمبران، فرمانروایان بی رقیب قلبها، خنگ وحشی و سرکش تاریخ را در زیر ران دارند و زمام آن را در دست و با شلاق ناپیدایی که طنین ضربههایش هنوز در زیر این آسمان میپیچد و به گوش میرسد، میرمانند و میرانند و کاروانهای عظیم بشری را در پی خویش، پیش میبرند. تاریخ حکایت میکند که هرگاه کاروانی راه گم کرده و یا از رفتن باز ایستاده است، یکی از این سواران ناگاه از گوشه نامعلومی ظاهر شده و قوم را «به حرکت آورده» یا «راهی تازه پیش پایشان گشوده است».۳ در اینجا سخن از ایمان داشتن یا نداشتن نیست، بلکه هر که سرگذشت انسان را بر روی خاک میداند، میداند که وی در چه مکتبی تعلیم یافته و آموزگاران و مربیانش چه کسانی بودهاند. هر که تاریخ را و خلق و خوی تاریخ را میشناسد، ناچار اعتراف میکند که تاریخ مذهبیترین موجودات این عالم است.
دو دسته پیامبران
اما این پیامبران را در یک گروهبندی وسیع، به دو دسته میتوان تقسیم کرد: پیامبران غیر سامی (ایران و چین و هند، یا آریایی و زرد) و پیامبران سامی و پیغمبر اسلام در این گروه است.۴ در اینجا دامنه سخن بینهایت وسیع است؛ اما دریغا که مجال بسیار تنگ. آنچه نمیتوان ناگفته گذاشت، ریشه طبقاتی هر یک از این دو گروه است؛ چه، تحلیل طبقاتی هر مذهبی یا هر متفکری بر اساس جامعه شناسی، یک اصل علمی و متدیک است که هر کسی ناچار باید در برابر نتایجی که از آن به دست میآید، تمکین کند؛ چه، تنها شیوه منطقی و جهانی بررسی مسائل علمی است، حتی در زمینههای علوم انسانی. گذشته از آن، شناخت جوّ اجتماعی و بهخصوص ریشه طبقاتی هر مذهب یا شخصیتی نه تنها معرفت و قضاوت ما را در آن باره دقیق، عمیق و بهخصوص اطمینانبخش میسازد و از شبهه تعصبات و بهویژه پیشداوریها که بیماری تحقیق علمی است و بالاخص آنجا که سخن از مذهب است، مبرّی میکند، بلکه بسیاری از نکات مجهول و وجوه ناپیدای مسئله را که جز از این طریق امکان حل آن و حتی برخورد با آن نمیرود، بر ما آشکار میسازد.
بزرگترین پیامبران دو نژاد آریایی و زرد، «زرتشت» است و «بودا» و «لائوتزو» و «کنفسیوس». شک نیست که راه کنفسیوس درست برخلاف لائوتزو است و مذهب زرتشت متناقض با بودا. کنفسیوس به جامعه میاندیشد و لائوتزو به فرد؛ او به بیرون و این به درون. زرتشت به زندگی رو میکند و بودا از زندگی میگریزد. او جهانبینی روشن دارد و نگاهی خوشبین و این تاریک و بدبین. زرتشت پیغمبر آتش برافروخته است و بودا جویندة آتش خاموش (نیروانا)؛ اما جامعهشناس این اختلافها و حتی تناقضها را به چیزی نمیگیرد. برای او آنچه مهم است، جنس نیازها و نوع دردها، طریقه رفع نیازها و درمان دردها و بالاخره قلمرو اندیشه، دنیای احساسها و چهارچوب انسانی و اجتماعی مذهبهاست.
از اینجاست که در بررسی سرگذشت این ادیان و شرح حال این پیامبران، آنچه به شدت نگاه جامعهشناس را به خود میکشد، آنچنان که تا پایان تحقیق و تحلیل و مطالعهاش دیده برنمیگیرد، این است که میبیند این پیامبران بی استثنا، آری بی استثنا همه از طبقه اشراف جامعهاند، شاهزادگان نجبا (کنفسیوس، نجیبزاده و زرتشت، فرزند مغی بزرگ و بودا، شاهزاده بنارس). از اینجا سرشت و سرنوشت همه چیز آشکار میشود و قابل پیشبینی.[۵]
پی نوشتها:
۱ـ شوارتز ـ ریاضی دان و سوسیالیست نامی امروز فرانسه ـ میگوید: قرنها گذشت و در یونان چرخ اختراع نشد؛ چه، کثرت غلامان که به چشم دوپایان باربر، در آنان مینگریستند، موجب میشد که نبوغ یونانی هرگز در اندیشه ساختن ابزاری که جز کار بردگان را سادهتر نمیکند، نباشند.
۲ـ مسئله کتابزدگی و مسخ روشنفکران بر اثر غرق شدن در تفکرات مجرد و حلول منطق ذهنی و معنویت بیگانه با واقعیت را در درس «قرون جدید» تحت عنوان «سیانتیسم» (علم پرستی) و «انتلژنزیا» در دانشکده ادبیات مشهد تحقیق کردهام. و نیز رجوع کنید به بحث «الیناسیون» روشنفکران در آثار مارکس و لنین و پله خانوف و شماره مخصوص آرگومان درباره روشنفکران.
۳ـ هم موتور تاریخ و هم چراغ تاریخ بودهاند.
۴ـ این سؤال همه جا مطرح شده است که: چرا ادیان همه در شرق پدید آمدهاند؟ هرگز چنین نیست. حتی سرخپوستان امریکای شمالی و قبایل استرالیائی دارای معتقدات مشخص مذهبی بودهاند (جامعه شناسی اقوام بدوی و مردمشناسان معروف قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم از قبیله اسپنسر، مولر، موس، لوی برول و حتی دورکهیم و مارکس وبر، آن را روشن کردهاند)؛ اما در آن هنگام که ما از پیغمبران بزرگ سخن میگوییم، فرهنگ و مدنیت در شرق بوده است و ناچار پیامبران بزرگ نیز باید در اینجا باشند و بعد همراه با تمدن و فرهنگ شرقی، ادیان شرقی نیز به غرب، رفته باشند. مگر امروز که تمدن و فرهنگ از غرب میآید، مکتبهای بزرگ فلسفی همراه با آن نیست؟ مگر همراه رادیو و تلویزیون و هواپیما و اتومبیل و ترن و اسفالت و سبک معماری، اشکال زندگی و آداب معاشرت «سارتر» و «کامو» و «راسل» و «مارکس» و… نیامدهاند مثل اینست که اکنون بپرسیم چرا فلاسفه و بنیانگذاران مکتبهای اجتماعی و سیاسی و فکری همه از غرب برمی خیزند؟.
۵ـ خواهید گفت پس چرا این ادیان در میان توده و طبقه محروم نیز رسوخ کرده است؟ اولا این ادیان پس از چندی خصوصیات طبقاتی خود را از دست میدهند و حتی خصوصیات نقیضی به خود میگیرند (چنان که مسیحیت و اسلام چنین شد) ثانیاً از نظر روانشناسی اجتماعی به عقیده من «دردها و نیازهای روانی (معنوی و فکری) همیشه در یک طبقه زاده میشوند، اما همین که زاده شد و رشد کرد، دیگر مرزی نمیشناسند». مگر هم اکنون نمیبینیم که بسیاری از تمایلات بورژواها در هنر و زیبایی و زندگی حتی حساسیتهای فکری و فلسفی آنها را نمیبینیم در طبقه محروم اروپا و مضحکتر از آن طبقه محروم کشورهای عقبنگهداشته شده آسیا و افریقا با چه شدتی سرایت کرده است و میکند؟
به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan