کتاب سیمای محمد(ص) / اثر دکتر علی شریعتی مزینانی - بخش سوم
اکنون هنگام آن رسیده است که با چنین نگاهی، سیمای محمد آخرین پیامبر سلسله چوپانان پیامبر را به گونهای تازه بتوان دید و بدین گونه است که به حقیقت میتوان گفت محمد را اینچنین باید از نو دید، از نو شناخت. او را با نگاهی که اشیا و اشخاص را میبینیم، نباید نگریست؛ باید از روانشناسی، جامعهشناسی و تاریخ نگاهی تازه ساخت و بر سیمای محمد افکند. او را باید در صف شخصیتهای عظیم تاریخ، قیصران و حکیمان و انبیا دید، در جمع پیامبران بزرگ شرق نشاند و تماشایش کرد و در این هنگام است که تصویر او در چشم ما چنان شگفت و توصیفناپذیر مینماید که گویی هرگز او را ندیدهایم؛ هرگز چنین تصویری را از مردی در جهان نمیشناختهایم. اکنون او را در کنار اسلاف خویش مینشانیم: شبانان گمنامی که از آغاز تاریخ شبانی، نسلهای بیشمار مردمی را رهبری کردهاند که تمدنهای بزرگ عالم را بنیاد کردهاند و در جمع آنان تماشایش میکنیم.
خدا، کتاب، پیغمبر و دستپرورده خالص
برای شناخت دقیق تصویر کلی و تمام هر مذهبی، شناختن خدای آن، کتاب آن، پیغمبر آن و دستپرورده خالص آن ضروری است و این روش سادهترین، ممکنترین و درعین حال علمیترین و مطمئنترین روش شناخت آن است.
«یَهُوَه» خدای قوم یهود است؛ چهرهای خشن و جبروتی و خارقالعاده دارد. وی جدیتر و عظیمتر از آن است که انسان با او به راز و نیازهای عاشقانه پردازد، او را دوست بدارد. بیش از لطف و رحمت، صلابت و وحشت را در دلهای نیایشگرانش الهام میکند؛ جباری است متکبّر که جز به عدلش عمل نمیکند، کمترین تجاوزی و حتی تساهلی را از حد و رسمی که نهاده است، نمیبخشد. خدای دینی که برای نجات قوم اسیری آمده، که به پستی و خواری و بردگی خو کرده است و زنجیر ستم فرعونی را بر گردن خویش نهاده است و اکنون باید ناگهان به پاخیزد، دست به رستاخیزی بزرگ زند، در برابر رژیم فرعون، انقلاب کند و از سرزمین خویش دستهجمعی دل برکند و دور از آن، جامعهای آزاد و مستقل بنیاد نهد و بر روی پای خویش بایستد و راه دراز و صعب میان بردگی و آزادگی را بپیماید، باید چنین باشد.
«تورات» نیز چنین است، یک زیربنای فلسفی و اعتقادی منظم و منطقی، توجیهی سازگار از هستی، آفرینش، خلقت انسان، حیات و بالاخص فلسفه رسالت خدائی و پیوند آن با تاریخ قوم یهود و مسئولیت پاسداری توحید در عالم و سپس احکام و حدود و رسوم خشن و دقیق حقوقی و اجتماعی.
و «موسی»، مظهر غضب الهی، تصویر انسانی یهوه در زمین، کسی که در نزاع خصوصی دو تن ـ یک قبطی و یک سبطی ـ چنان به خشم میآید که بیدرنگ خود را میرساند و قبطی را به یک مشت میکشد و از شهر میگریزد؛، کسی که در بازگشت از سفری به طور، تا میبیند که سامری آهنگ مخالف ساز کرده، بیدرنگ آهنگ قتلش را میکند. در داستان خضر با اینکه موسی تعهد پیروی او را کرده است، بر زمینش میافکند تا سرش را ببرّد! پیامبر این دین است، دینی سازنده، سیاسی، جامعه گرا، با بینشی حقوقی، مدنی و این جهانی.
«تئوس» خدای «عیسی»، سیمائی به صمیمیت یک دوست، به لطافت یک معشوق، نزدیک، خودمانی و آشنای انسان. وی آنچنان با انسان صمیمی و خویشاوند است که از آسمان به سراغ وی فرود میآید، عرش کبریائی و پرجبروت خویش را رها میکند و به زمین میآید، در کنار انسان، در میان انسان و با انسان درمی آمیزد، بدین نیز قناعت نمیکند، پدر انسان میشود، در چهره یک انسان ظاهر میشود.
عیسی نیز مظهر انسانی تئوس است؛ چهرهای به معصومیت یک فرشته، لبخندی به لطافت سپیدهدم و سخنانی به نرمی نوازش دارد. پیغمبر آرامش و دوستداشتنی و گذشت است. پیامش تسلیت دلهای خسته است و دعوتش خطاب به جلادان رومی، سربازان وحشی سزار که: «شمشیرهایتان را بر لب دریای محبت از خون بشوئید، مکشید، دوست بدارید.»
آنگاه که وحشیگری همه را دیوانه کرده است و هر شمشیری انتقام خون ریختهای را بر گردن دارد و خونبهای هر خونی، خونی است و انتقام در یک «دور باطل»۱۲جنون آمیزی افتاده که تا بینهایت باید همچنان بگردد و تکرار شود، جز «گذشت» چه چیز میتواند شمشیرهای تشنه را آرام کند؟ جز دوست داشتن چه عاملی این دور جنونآمیز انتقام در انتقام را میتواند از گردش باز دارد؟ انجیل نیز چنین است: «اگر بر گونهات سیلی زدند، تو سیلی مزن که او باز خواهد زد، گونه دیگرت را پیش آر؛ چه، بدین گونه است که نزاعی پایان خواهد یافت و دشمنی به دوستی خواهد کشید.»۱۳
انحراف
در اینجا من به یک اصل بسیار مهم جامعهشناسی تاریخی برخوردهام که از مطالعه ادیان بزرگ دستگیرم شده است. در اینجا سخن از انحراف خود مذهب نیست که خود داستان دیگری است؛ سخن از مذهب حقی است که بیآنکه خود منحرف شود، موجب انحراف جامعه میگردد. یک جامعه، همچون یک شیء بر اثر عوامل و شرایط گوناگون از حالت متعادل A ممکن است به طرف B (مثلا معنویت و پارسائی افراطی و آخرتگرائی) و یا به طرف C (مثلا مادیت و فساد افراطی و دنیاگرائی) منحرف گردد. همیشه در همین هنگام است که مذهبی بزرگ پدید میآید و بنابراین جهت مذهب و گرایش عام آن کاملا معلوم است، جهت آن طبیعتاً در خلاف جهتی است که جامعه بدان سو منحرف شده است. در حالت اول جهت دعوت دین، یعنی نیرویی که برای تعدیل جامعه بر آن وارد میآورد، از C -B (دین موسی، کنفسیوس، زرتشت) و در حالت دوم از B-C (لائوتزو و تائوئیزم، بودیسم، مذاهب ودائی، مسیحیت).
در آن هنگام است که جامعه بهشدت به سویی منحرف گشته است و پیغمبری برمیخیزد و با قدرت مذهب خویش، نیرویی در خلاف جهت انحراف به آن وارد میآورد. توسعه این مذهب و اشاعه آن در جامعه موجب میشود که این نیرو هر چه قویتر و مؤثرتر گردد و در نتیجه، پس از اند قرنی، جامعه از نظر جهتی که بدان سو منحرف شده بود، تعادل خویش را باز مییابد و در حالت A قرار میگیرد. در اینجا رسالت مذهب منطقاً پایان یافته است؛ اما پیروان هیچ مذهبی را سراغ نداریم که ختم رسالت دینی خویش را اعلام کرده باشند، در نتیجه مذهب همچنان در همان جهت پیش، به وارد آوردن نیرو بر جامعه ادامه میدهد و از اینجاست که مذهب جبراً به یک نیروی منفی و انحرافی تبدیل میگردد و موجب انحراف جامعه به سوی دیگر میشود، تا باز جامعه که بهشدت بدین سو منحرف گشت و نزدیک به سقوط، ناگاه بعثتی دیگر و دینی دیگر پدیدار میگردد و نیرویی در خلاف جهت انحراف و جبراً در خلاف گرایش مذهب پیشین بر جامعه وارد میآورد و تا خود نیز پس از توفیق ثمربخش و مثبتش، باز به نیروی منفی و انحرافی جامعه تبدیل گردد و این بازی تکراری را ما همواره در سرگذشت جامعهها و مذهبهای بزرگ تاریخ میبینیم.
«تائوئیزم» در جامعه فسادآلود چینی که در عیش و عشرت و ظلم و حسد و حرص و لذتپرستی و مالدوستی غرق شده بود، ظاهر میشود و مردم را به اعراض از دنیا و تحقیر زندگی و حتی شهرنشینی و نظم و نسق اجتماعی میخواند و هر کوششی را به خاطر مصلحت حیات و برخورداری از نعمات این جهانی، مطرود میشمارد و نفوس را به طبیعت و تسلیم به آنچه سرشت حیات غریزی و طبیعی اقتضا میکند (تائوtao) وا میدارد. جامعه چینی بهشدت به رهبانیت و تزکیه نفس و پارسائی انفرادی و اعراض از زندگی و مدنیت کشیده میشود و به طرف تائو منحرف میگردد. «کنفسیوس» جهت مذهب خویش را بر خلاف لائوتزو تعیین میکند و نفوس را به طرف جامعه و حدود و رسوم زندگی مدنی و آنچه سرشت اجتماع اقتضا میکند (لی li) می راند.
ذوق لطیف هندی، سرزمین پربرکت هند و سیستم اجتماعی زندگی راجهها و تنبلی و آسانگیری روح مردم هند، جامعه برخوردار و متوسط این سرزمین را به سوی تجملپرستی و لذتجوئی و تفنن در زندگی مادی و عیاشی و فساد منحرف ساخته بود. مذاهب «ودائی» اعراض از دنیا، تصوف و ریاضتهای خارقالعاده و شکنجههای بدنی و نفسانی را بر جامعه عرضه کرد؛ به گونهای که سرزمین راجهها و افسانههای سرشار از لذت و فساد و خوشگذرانی، سرزمین عرفان و رهبانیت و ریاضت شد؛ آنچنان که «بودا» هم که کوشید تا آن را تعدیل کند و با ریاضتهای بدنی به مبارزه پرداخت، باز هم توفیقی بسیار نیافت و ملتی هوشیار و مستعد که هزاران سال پیش فرهنگ و مدنیتی غنی داشتهاند و نبوغ خارقالعادهشان شگفتترین و بلندترین اندیشهها را خلق کرده است و نه تنها در عرفان و معنویتهای روحی، که در ریاضیات نیز استعدادی درخشان داشتهاند و واضع اعداد در جهان به شمار میآیند، قرنها سر در گریبان اندیشههای بلندپرواز خویش فرو برده، غرق در لطیفترین حالات عرفانی و معراجهای روحانی و از زندگی چنان غافل ماندهاند که قرنها بازیچه ترکان غزنوی و ترکتازان مغول و افغان و ایرانی و استعمارگران انگلیسی بودند و احساس نکردند.
پینوشتها:
۱۲٫ Cercle vicieux.
13ـ بی شک «قصاص» چنان که قرآن میگوید، یک اصل حیاتی است، یک قانون اجتماعی است. جز با قصاص، حیات افراد یک اجتماع چگونه میتواند تضمین باشد؟ اما «گذشت» که قرآن نیز آن را «اولی» میداند، تنها راه پیشگیری از تداعی بیانتهای خونهاست. داستان شگفت شتر «بسوس» که کشته شدنش چهل سال قبایل را به جان هم انداخت و اسلام آن را قطع کرد، جز با گذشت یک طرف از «ثار» خویش چگونه میتوانست بریده شود؟
به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan