کتاب سیمای محمد(ص) / اثر دکتر علی شریعتی مزینانی - بخش پنجم و پایانی
شگفتا! آیا میتوان باور کرد که مردی که در مدت ده سال، شصتوپنج لشکرکشی داشته است، مردی که رهبانیت مذهب خویش را جنگ میداند، در دلش روحی به عمق معنوی بودا، در مغزش خیالی به لطافت اوپانیشادها، در منطقش خردی به استحکام سقراط، و در چشمش نگاهی به ظرافت و زیبایی پر جذبه نگاه چینی «لو» Lou نیز هست: «اگر مأمور نبودم که با مردم بیامیزم و در میان آنان زندگی کنم، دو چشمم را بر این آسمان میدوختم و چندان به نگاه کردن ادامه میدادم که خداوند جانم را بستاند!»۱
و از پروردگانش، «علی» را میگیریم و «ابوذر» را؛ چه، این دو هر چه هستند و هرچه دارند، از او گرفتهاند. این، جندب بن جناده، یک صحراگرد نیمهوحشی است که اسلام او را ابوذر ساخته است و آن، یک کودک هشت ساله که در خانه محمد، علی شده است.
ابوذر نیز مردی است با دو چهره، یک روح دو بُعدی، مرد شمشیر و نماز، مرد تنهایی و مردم، عبادت و سیاست، مبارزه به خاطر آزادی و عدالت و مردم گرسنه و مطالعه به خاطر فهم درست قرآن و شناخت حقیقت و آموختن علوم و اندوختن.
حقیقتی بر گونه اساطیر
و علی! چه کسی میتواند سیمای او را نقاشی کند؟ روح شگفتی با چندین بُعد، مردی که در همه چهرههایش به عظمت خدایان میتولوژی یونان و روم و زیباتر و پرشکوهتر از آنان میدرخشد؛ انسانی که در صحنههای متفاوت و متناقض حیات بشری، قهرمان است: قهرمان شمشیر، سخن، خردمندی، وفا، جانبازی، ایمان، حقیقتپرستی، ایثار، شکیبایی، تقوا، سادگی، عدالت و عبادت.
آن که روزها در صحنههای خونین نبرد، شمشیر پر آوازهاش صفوف دشمن را به بازی میگیرد و سپاه خصم همچون مزرعه گندمهای رسیده در دم تیغ دو دمش بر روی هم میخوابد و در دل شبهای ساکت مدینه، همچون یک روح دردمند و تنها، بستر آرامش را رها میکند و در زیر سایهروشنهای نخلستانهای حومه مدینه سر در حلقوم چاه میبرد و غریبانه مینالد، زندانی بزرگ خاک!
خطوط سیمای محمد را، سیمایی که در پس چهارده قرن از چشمهای کم سوی ما قرار گرفته است، نه تنها در سیمای خود وی، بلکه در سیمای الله، سیمای قرآن، سیمای علی و ابوذر و چند سیمای تابناک و زیبا و صمیمی دیگری که پرداخته دست اوست و حتی در سیمای آن خانواده شگفت تاریخ انسان که در آن پدر، علی است و مادر، زهرا و پسر، حسین و دختر، زینب باید جست و یافت.
جامعه مدینه
جامعه محمد نیز یک جامعه چندبعدی است. مدینه را با شهرهای بنام تاریخ بسنجید تا ابعاد آن پدیدار گردد، آتن، اسپارت، اسکندریه، رم، هلیوپولیس، بنارس٫
اینها همه شهرهاییاند با یک دروازه. از دروازه رُم، هگمتانه، اسپارت مردانی بیرون میآیند با اندامهای ورزیده، چهرههای خشن و سراپا غرق سلاح که شیهه اسبان جنگی و نعره پهلوانان و جنگاورانش همواره در گوش تاریخ میپیچد؛ اما از دروازه آتن، هلیوپولیس، بنارس، اسکندریه مردانی به سراغ تاریخ بیرون میآیند، سر درگریبان اندیشههای عمیق، غرقه در امواج ناپیدای روح، سرمایهداران بزرگ حکمت و فرهنگ و معرفت: سقراط، افلاطون، ارسطو، فلوطین، بودا.
اما یثرب، مدینه محمد، شهری است با دو دروازه باز بر روی جهان: از یکی «فوج کبود» بیرون میآید و مردانی که گویی جز به «قتال» نمیاندیشند و جز بر بستر خون نمیخسبند. دروازهای شبها و روزها، همه وقت شمشیرهای تشنه از آن به سراغ قبیلهای بیرون میشتابند و همه از کمینگاه نیمهشبی تاریک یا سحرگاهی آرام ناگاه بر سر قومی فرو میریزند و میکشند و غارت میکنند و اسیر میگیرند و سیراب به خون باز میگردند، گویی دروازه رم است.
و از دروازه دیگر چهرههای آرام و مهربانی که پرتو عشق به خدا و به مردم از آن ساطع است، پیشانیهایی که از ایمان و یقین موج میزند، دامنهایی پاک و آراسته باتقوا، چشم بر «زمین» دوخته و دلها در «آسمان». گویی حواریون مسیحاند، پیاده یا سوار بر شتری نرمخوی راه صحراهای مخوف و آتش خیز نفود و ربعالخالی و نجد را دسته دسته در پیش میگیرند و پیام آشتی و دوستی و عشق خداوند را به قبائل وحشی صحرا میبرند و شب تیره و وحشتزای جاهلیت را با شعلههای ایمان و روشنایی، بینایی و برادری از همه جا میرانند.
مسجد مدینه را بنگرید و آن را با سنای رم و آکادمیای آتن و معبد زرتشت بسنجید.
اهل صُفّه مردانی که سازندگان بزرگترین حادثه تاریخ بشرند و ویرانکنندگان بزرگترین امپراتورهای نظامی عالم! اینان را در صحنه جنگها از سربازان رومی و پارتی نمیتوان باز شناخت و بر روی صفّه از راهبان هندی و یاران بودا و مسیح. کسانی که از هر چه در زندگی هست، صفه مسجدی را بر گزیدهاند، شبها و روزها غرق در جذبههای عاشقانه روح مشتعل خویش، گویی سوختگان خلوت انزوای عرفانند و سودایی عشق خدا، سرگرم بحث و تفکر و تحقیق؛ گویی شاگردان «باغ افلاطونند» و آموختگان «حکمت مشّای آتن» دست بر قبضه شمشیرهایی که ده سال است همچون صاحبانشان به خانه نرفتهاند و در بستر نخفتهاند، بیتاب خون، چشم در چشم جهاد و گوش به فرمان محمد! گویی جنگجویان سزارند.
چنین است سیمای مذهبی که رسالت رهبری انسان را برای همیشه بر دوش گرفته است و از این است که جامه خاتمیت بر اندام مذهبی برازنده است که خدایش، هم سیمای یهوه را دارد و هم سیمای تئوس را؛ کتابش هم حکمت تورات را دارد و هم مواعظ انجیل را و پیامبرش، هم مغزموسی را و هم قلب عیسی را و پروردگانش، هم سیمای پارتیزانی را دارند که زندگی را جز نبرد به خاطر آزادی و مردم و زندگی نمیدانند و آن را تنها و تنها «عقیده و مبارزه» میخوانند و هم سیمای سقراط را و هم سیمای بودا را و محمد خود در دو خط زیبا و صریح تصویر آنان را رسم کرده است که: «پارسایان شباند و شیران روز»، رزمندگان بیهراس و شیفته رزمگاه و عاشقان سوخته خلوت محراب!
بدین گونه است که تنها محمد و رسالت چندبعدی و دو «جهته»اش شایستگی آن را دارند که آرزوی بزرگ انسان امروز را تحقق بخشند.
پینوشتها:
۱ـ از سخنان حضرت محمد (ص)
به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan