خاطرات ما ازشروع انقلاب اسلامی در مزینان
هیچ گاه یادم نمی رود سالهای ابتدایی انقلاب را که در همه جای ایران حتی در این کویر دور افتاده از پایتخت که مردم با جدیت تمام اخبار را از طریق رادیو پیگیری می کردند.
دقیقاً نمی دانم سال 55 یا 56 بود ولی برای آخرین بار فرزند شایسته کویرمزینان دکتر علی مزینانی شریعتی به زادگاهش آمده بود گویا برای مراسم ختم عمویش و یا شاید فرار از دست ساواک رژیم شاهنشاهی و یا برای خداحافظی با اقوام ولی هرچه بود تا مأموران رژیم پهلوی سر برسند ما دیگر او را ندیدیم و مدتی نگذشت که شنیدیم دکتر علی را شهید کرده اند و این خبر به زودی تمام مزینان را فراگرفت و تمامی همشهریانش از آن حرف می زدندهر روز منتظر بودیم تا یکی از شایعه هایی که به مزینان می رسد در ست از آب در بیاید و مأموران شاه برسند و تمام مزینان را با خاک یکسان کنند.
یک شب شیء نورانیی نزدیک زمین در حرکت دیدیم پدرم بیرون دوید و فریاد می زد چراغها را خاموش کنید که آمدند و به زودی مزینان در خاموشی کامل رفت و آخرش هم متوجه نشدیم آن نور چی بود و فقط گفتند هواپیمایی بوده که در آن ارتفاع پرواز می کرده.
ابتدای سال 57 بود که راهپیماییها شروع شد مردم مزینان هم که انگار الآن صدایشان را همه ی دنیا می شنوند شروع کردند به راهپیمایی و تظاهرات و هر روز غروب در جلوی مسجدجامع مزینان که دروسط بازار قرار دارد جمع می شدند و با شعارهایی که از تهران رسیده بود راهپیمایی می کردند و به این بسنده نکردند و راهی داورزن شدند و در مقابل ژاندارمری تحصن کردند و شعار دادند و مأموران پاسگاه فقط ایستادند و مردم را تماشا کردند .
راهپیماییها به اوج خود رسید و داورزن و مزینان و روستاههای دیگر یکی شدند و با هر وسیله ای که بود خود را به سبزوار می رساندند و با دیگر مردم سبزوار همراه شدند و یک صدا فریاد می زدند :مرگ برشاه...
12 بهمن بود و اعلام شد که امام خمینی (ره)به ایران می آید صبح زود که از خواب برخاستیم گفتند قرار است ورود امام از تلویزیون پخش شود و درآن زمان تنها دو سه تا تلویزیون در مزینان بود و ما همه مشتاق دیدن روی امامان بودیم و دلمان می خواست حداقل سیمای او را که عکسهایش را جلوی مسجد جامع زده بودند ببینیم.روز بعدمردم در هیئت حسینی جمع شدند تمام شیشه های را با پارچه ی سیاه گرفتند تا نور وارد نشود و تلویزیونی 14اینچ در هیئت قرار دادند تا ورود امامشان را تماشا کنند.
هرچند به دلایل مختلف از جمله رفتن برق و نبود آنتن و برفکهای بسیار نتوانستیم ورود رهبرمان را مستقیم ببینیم اما ناگهان موجی ایجاد شد و مردها همدیگر را بغل گرفتند و ورود آیت الله را به هم تبریک می گفتند و این خاطره برای همیشه در خاطر ما بچه های آن زمان ماندگار شد.
یک روز غروب جلوی هیئت اجتماعی از مردم توجهم را جلب کرد مخصوصاً زمانی که مرحوم محمدعلی صانعی با صدای بلند مردم را به صلوات دعوت کرد وقتی جلوتر رفتم دیدم دوسه نفر از بچه های مزینان که به عنوان سرباز در پادگان خدمت می کردند دارند برای مردم صحبت می کنند و با حرارت می گویند که به فرمان امام خمینی(ره)از پادگان فرار کرده اند.
- ۹۲/۱۱/۱۱
شما از «مونا» کوچک ترین فرزند دکتر که کمتر به ایشون پرداخته شده، اطلاعی دارید؟
از هر کسی که سوال می کنم یه چیزی میگه؛ دندانپزشک، متخصص پوست و ...
آخرین پرسشی که انجام دادم از مسوولین حسینیه ارشاد بود که گفتن ایشون به تازگی به ایران برگشتن و متخصص پوست هستن و قراره که در بیمارستانی در تهران مشغول به کار بشن!
اگر اطلاعاتی در این مورد دارید، ممنون میشم بفرمایید!
پاسخ ما
باسلام وعرض ادب
بله من از ایشان بزرگتر هستم
ایشان متخصص پوست و فارغ التحصیل آلمان هستند و در تهران زندگی می کنند