گلواژه های شعر شاعران مزینانی(1)
سجاده ها را جمع کن اینجا مسلمان نیست
دیگر کسی اینجا مرید دین و ایمان نیست
سجاده یا تسبیح و مهر اینجا چه کار آید؟
وقتی که در این سفره حتی تکه ای نان نیست
هر دم هزاران بار در هر روز میمیریم
در قایقی بشکسته جز جولانِ بوران نیست
وقتی که از دستان بابا شرم می ریزد
وقتی که در زانوی مادر اندکی جان نیست
مهری نباشد یا محبت ،دست گیری نیست
افسوس یک ارزن امیدی کنج زندان نیست
وقتی ترین ها می شود بد پشت هم از فقر
امکان خوشحالی و همراهیِ خوبان نیست
دلسرد و مغمومی پس از آن دم که می فهمی
در انتظارت هیچ کس در خط پایان نیست
بس کن دویدن را بیا لب تشنه ای اما
دیگر سرابی دور هم در این بیابان نیست
غم شد دو چندان تا که هر میخانه را بستند
جز خونِ دل در شیشه های میگساران نیست
بلبل به کنجی در قفس افتاد و گل پژمرد
در سوگ شادی یاد از این نغمه خوانان نیست
دست دعا بردیم تا بالا ندانستیم
در ابر های دود و دم امکان باران نیست
ما سرگذشت پسته ی لب بسته ی باغیم
باغی که حتی باغبانش نیز خندان نیست
گفتی به من بالا و پایین دارد این دنیا
دیدی که بر ما قسمتی را سهل و آسان نیست
هر پانزده بیتی که می خوانی فقط درد است
این درد های کهنه را امّید درمان نیست
صد بار دیگر با همین اصرار می گویم
سجاده ات را جمع کن اینجا مسلمان نیست
🌹شاعر؛ عبداله محمدی مزینان "فریاد"
به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan