🔴محرمانه های یک شهید!...خاطرات بسیجی شهید علی(پرویز) صادقی منش مزینانی/بخش اول؛ اعزام :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

🚩یادی از دانش آموز بسیجی علی صادقی منش، شهیدی که ولادت و شهادتش همزمان شد با روز شهادت مولای متقیان امام علی علیه السلام

✍️دانش آموز و بسیجی شهید علی (پرویز) صادقی منش فرزند محمدحسن سی ام خرداد ۱۳۴۷ در مزینان به دنیا آمد. چون تولد او همزمان با شب احیاء ماه مبارک رمضان بود نامش را علی گذاشتند.

🔹در کودکی به مکتبخانه رفت و با قرآن و احکام اسلامی آشنا شد. خانواده اش بعد از مدتی به شهر سبزوار نقل مکان کردند و او موفق شد تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را به اتمام برساند و تا سال سوم دبیرستان ادامه تحصیل دهد و در این حین از طریق بسیج عازم جبهه شد.

🔹او در دامن مادری مکتبی و مؤمنه و از سادات جلیل القدر حسینی  پرورش یافت که سراسر زندگی این خاندان با فضیلت هیئت است و برپایی مجلس تکریم و تجلیل و عزای سالار شهیدان . پدرش حاج محمد حسن صادقی منش از مبارزان و انقلابیون و رزمندگان دفاع مقدس است که در سامان دهی راهپیمایی و تظاهرات مردم انقلابی شهرستان سبزوار نقش مؤثری داشت و راه درست زیستن را با خدمت صادقانه در آموزش و پرورش به فرزندش آموخت.

🔹علی جوانی متین و مهربان بود که به بزرگترها و به خصوص پدر و مادر احترام می گذاشت و در کارهایش نظم و انضباط داشت و از استعداد بالایی برخوردار بود و در برابر سختی ها و مشکلات صبور و مقاوم و کمتر عصبانی می شد. به صله رحم اهمیت می داد و بسیار متواضع و وفادار بود. در انجام واجبات دینی، به ویژه نماز و روزه دقیق بود. در نمازهای جماعت شرکت می کرد. به ائمه اطهار (ع) عشق می ورزید و در مراسم مذهبی حضور می‌یافت. در جلسات قرائت قرآن و دعای کمیل و توسل حاضر می شد و در ماه‌های محرم هر سال عضو هیئت های زنجیر زنی و سینه زنی بود.

🔹وی بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، رابطه خود را با نهادهای انقلابی بیشتر کرد. به روحانیت و به خصوص حضرت امام خمینی(ره) عشق می ورزید. در پایگاه بسیج فعالیت می کرد و در برابر منافقین و ضد انقلاب می ایستاد و از ارزش‌های انقلاب اسلامی دفاع می‌کرد و آرزو داشت که در دفاع از این راه  به شهادت برسد.

🔹علی سال ۱۳۶۴ داوطلبانه از طریق بسیج به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شد و رزمنده لشکر ۵ نصر بود او باردیگر در سال ۱۳۶۵ عازم دیار عاشقان گردید و در پست دیده‌بانی لشکر ۵ نصر به خدمت مشغول شد و سرانجام در تاریخ 1365/11/19 در روز شهادت حضرت علی (ع) در منطقه شلمچه و در جریان عملیات کربلای 5 بر اثر اصابت ترکش به شکمش به فیض شهادت نایل آمد. پیکر پاک و مطهر این شهید والامقام پس از تشییع باشکوه، در گلزار شهدای شهر سبزوار به خاک سپرده شد.

🔹این خلاصه ای از زندگی جوان برومند و بهتر باید گفت نوجوان شهیدی است که عاشقانه پا در رکاب کرد و به دفاع از دین و میهن خویش برخاست و در این راه بهترین داشته ی خود یعنی جانش را فدا کرد اکنون بعد از گذشت سه دهه از مجاهدت و جان نثاری و شهادت این فرزند پاک و دلاور مزینان به بهانه گرامیداشت هفته بسیج و با استعانت از خداوند متعال دستنوشته های او را که صادقانه و بی آلایش در چند دفتر کوچک و بزرگ ثبت کرده و در ابتدای آن نوشته محرمانه با استعانت از خداوند متعال و اذن از روح مطهرش و با رخصت از والدین گرامی و برادر همیشه همراهش با شاهدان کویر با عنوان "محرمانه های یک شهید!" تقدیم حضورتان می کنیم و امیدواریم دیگر خانواده شهدای این دیار قهرمان پرور مانند خانواده عزیز صادقی منش ما را در این مسیر که همانا زنده نگه داشتن یاد و نام شهداست همراهی نمایند.

🔹بعد از شهادت علی فرزند پسر دیگری در خانواده صادقی منش متولد شد که برای ماندگاری نام فرزند شهیدشان او را نیز علی نام گذاشتند و اکنون از فرهیختگان صاحب قلم و نامدار مزینان است و در دانشگاه حکیم سبزواری سمت استادی دارد.

📣خاطرات بسیجی شهید علی(پرویز) صادقی منش مزینانی
💠بخش اول؛ اعزام

✍️من در تاریخ 1364/10/5 پنجشنبه برای آمدن به جبهه در مدرسه ثبت نام کردم. اما برای گرفتن برگه ی اجازه درس خواندن در مجتمع آموزشی جبهه احتیاج داشت که به ادراه آموزش و پرورش بروم ولی به علت آنکه پدرم در آنجا کار می کرد و قسمتی از کار مذکور می بایست جهت امضا و غیره به آن دایره برود من و یکی از دوستان به نام عمادی پور برای آنکه پدرم متوجه ثبت نام من به جبهه نشود نقشه ای ریختیم و آن این بود که رفیقِ عمادی که از نظر شباهت تقریباً همانند من بود برای گرفتن برگه به جای من به اداره برود. همین طور هم شد و من  در جلو باغ ملی نشستم و آن دو جهتِ مأموریت که من به آنها محول کردم به اداره رفتند.

 در حال فکر بودم و بالاخره دیدم که آنها از اداره بیرون آمدند هر دو خوشحال بودند و من با خوشحالی آنها روحیه ای تازه گرفتم. جای من آمدند و گفتند که در این کار موفق شده اند و من بقیه کارها را انجام دادم.

بالاخره 6 دی فرا رسید ما به بسیج رفتیم و بعد از کارهایی دفترچه مساعده را از تعاون بسیج گرفتیم و چند ساعت بعدش در همان جا یعنی بسیج به ما لباس دادند.

شب پدرم با ماشین ژیان آمد به بسیج و مرا با همان لباس های نظامی به خانه مادر بزرگم برد. شام را در آنجا خوردیم و سپس از آنها خداحافظی نمودم و به خانه برگشتیم.

شب آن روز را در خانه به سر بردیم و صبح آن روز یعنی شنبه من به بسیج آمدم و از آنجا جهت سازماندهی من و چند تن دیگر را که دیشب به خانه هایشان رفته بودند سوار ماشین تویوتایی کردند و به سپاه پاسداران بردند در آنجا متوجه شدم که نزدیک سی وپنج تن از بچه های مزینان نیز به جبهه می آیند و من خوشحال شدم. نام آنها عبارت بود از؛ حسین روس، محمد روس، آقای قربانعلی زارعی، شیخ حسن حجت اله، غلامرضا حاجی، اصغرغلامرضا، مهدی غلامحسین، عباسعلی نیکوفر، احمدمحمد، علی رضای...، احمد محمد عسکری، حاج آقای امین آبادی، اصغر اکبر،حاج ابوالقاسم، قاسم رجب،علی مزینانی اکبر(عسکری)، حسن احمدصانعی، رمضانعلی حبیب، قاسم اکبر کربلایی غلامرضا، محمدعلی هاشم، علی حبیب، علی مندلی و...

بالاخره بعد از آن سازماندهی الکی مارا مقداری در خیابان های سبزوار دور زدند و بعد از مراسمی که حاج آقا عبدوس(امام جمعه وقت سبزوار) سخنرانی کرد و مرثیه خوانی، من از پدر و مادرم و خاله هایم خداحافظی کردم و روی صندلی ماشین نشستم و تقریبا 10 تا ماشین پر از بسیجی بود.

بالاخره به نیشابور رسیدیم و برای نهار به مسجد چهارده معصوم(علیهم السلام) و غذای حلیم را صرف کردیم و سپس بعد از چند ساعتی به مشهد رسیدیم و شب شده بود.
شب را در سپاه مشهد به سر بردیم و صبح آن روز در خیابان های مشهد رژه رفتیم که تقریباً تمام نیروهای کل خراسانی و اعزامی 11000 نفر بودند و بعد از آن رژه خسته کننده که تا ایستگاه قطار ادامه داشت و در همان محوطه ایستگاه قطار نشستیم و برادر غلام کویتی پور به آنجا آمده و یک نوحه خواند.

نیروهای سبزواری برای صرف نهار به داخل ایستگاه رفتند و گوشت مرغ و سیب و پرتقالی را که از قبل در داخل پاکت نایلونی آماده کرده بودند به ما دادند و خوردیم و بعد از آن ساعت 4 بود که سوار قطار درجه 2 شدیم و من به سالن 8 کوپه 4 شماره 22 رفتم و هر کوپه 6 نفر جا می گرفت. در کوپه من 5 نفر دیگر مزینانی بودند 1- حسین ملا رمضانعلی2-علی رضا همت آبادی3- احمد محمد4- حسن صانعی 5- علی مزینانی اکبر

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">