روزی روزگاری در مزینان ...بخش هفدهم؛ مجلس ناتمام
🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان
پیشتر گفتیم که مزینان تنها مکانی بود در منطقه از سبزوار تا شاهرود که بهترین مجالس تعزیه خوانی را اجرا می کردند، به همین خاطر مشتاقان بسیاری از سراسر کشور جهت دیدن این مجالس راهی مزینان می شدند.
در این مقوله قصد کوچک شمردن هیچ یک از روستاهای اطراف مزینان را ندارم چرا که همگی بسیار محترم و شریف همسایگان خوب و صمیمی هستند. اما به لحاظ بودن مدرسه علمیه و مکتب خانه و مدرسه جدید و بودن علمای بزرگ سطح سواد در روستای مزینان با اطراف قابل قیاس نبود. به همین خاطر عزاداران حضرت اباعبدالله الحسین(ع) اغلب حتی سبزوار تا شاهرود در گذشته راهی مزینان می شدند و خدا را شکر این هنر در سالهای اخیر به اوج عظمت آیینی و فرهنگی خود رسیده است
ناگفته نماند به لطف خدا روستاهای اطراف نیز در این راه به اوج رسیده و مجالس بسیار خوب به عشق شهدای کربلا برگزار می نمایند.. .
به هرحال بعد از عاشورای دهه یک هزار و سیصد و سی مجلس بازار شام در جلو مغازه استاد ابراهیم طاهری همان خیاطی که محل لباس پوشیدن تعزیه خوانان بود برگزار شد. جمعیت بسیاری منتظر اجرای تعزیه بودند و صدای طبل و شیپور بلند شد و تعزیه خوانان وارد میدان شدند. همه ی مردم منتظر ورود دو شبیه خوان فرنگی مرحومین آقا غلامرضا صدیقی و حاج حبیب اله محمدی بودند.فهرست گردان مجلس مرحوم اصغرخان خواجوی چندین مرتبه به دنبال آقایان رفت و آنان گفتند چشم الان آماده می شویم . اما این دو بزرگوار هنوز با دقت به آینه نگاه می کردند و به خودشان می رسیدند تا هرچه بهتر و زیباتر وارد مجلس بشوند. اما بیرون، مردم منتظر ورود آنان بودند و صدای غرغر حاضرین بلند شد:« آقایان تشریف بیارید دیگه شب شد. » در این بین معلم بذله گو و شوخ طبع مزینان یعنی شیخ حسین ناطقی به سراغ آقایان رفت و گفت: «آقایان مردم منتظر شما هستند الان یک ساعت است طبل و شیپور قطع نشده و مردم خسته شدند، شما چکار می کنید؟»اما جناب صدیقی و محمدی هنوز پای آیینه بودند!نگاهی به شیخ حسین انداخته و گفتند: «جناب شیخ به نظر شما خوشگل و آراسته هستیم؟»
جناب شیخ نگاهی به آنان انداخت ؛سر تا پای آنان را بادقت ملاحظه کرد و گفت: «به به؛ به به. آی؛ چی بگم !؟...به خدا قسم که در ربع مسکون زمین از شما دو نفر زشت تر نداریم!!!» این دو نگاهی به هم کردند و خنده ی بی پیر آنان را گرفت چه خنده ای که پایانی نداشت هی به هم دیگر نگاه کردند و خندیدند!! الله اکبر. چندین مرتبه باعینک؛ کراوات و کلاه شاپو وارد مجلس شدند اما نتوانستند خنده شان را کنترل کنند دوباره برگشتند .جالب اینکه آنقدر این رفت و آمد و خنده تکرار شد که مردم هم همگی با صدای بلند خنده می کردند.مرحوم شیخ حسین ناطقی که دید امیدی به حضور آقایان نیست و خنده آنان و مردم قطع نمی شود رو به قبله ایستاد و با لبخندی برلب گفت: «کجا رویم که را خوانیم غیراین درگاه/ بلندبگوی ده مرتبه یاالله .بده قیافه ی خوبی به غلامرضا و حبیب اله...»
بازهم خنده های بلندتر و طولانی؛ با اینکه این دو انسان شریف از بزرگان و از بهترین تعزیه خوانان زمان خویش و از صدای خوبی برخوردار و نیز از تمیزترین جوانان مزینان بودند اماجناب شیخ از طریق شوخی و مزاحی چنین گفت!!!!
و به این ترتیب مجلس برگزار نشد و تبدیل به یک خاطره گردید. تا امروزبه این بهانه به یادشان باشیم روحشان و روح جمیع رفتگان شاد.
روایت از مرحوم حاج غلامحسین آفاق.
به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan
شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan