با شهدای مزینان... شهیدموسی الرضا تاجفرد
✍️بسیجی شهید موسی الرضا تاجفرد مزینانی فرزند علی اکبر اول تیرماه سال 1346 در مزینان به دنیا آمد . در کودکی به خاطر شغل پدر در شهرستان سبزوار ساکن شدند و تحصیلات ابتدایی را در دبستان شهدای هویزه کنونی و تحصیلات راهنمایی را در مدرسه بزرگمهر با موفقیت گذراند و برای ادامه تحصیل به دبیرستان دکتر غنی گام نهاد و تا سوم دبیرستان ادامه تحصیل داد .
با شروع انقلاب اسلامی موسی الرضا که در سال دوم راهنمایی درس می خواند در راهپیمایی های انقلابی مردم سبزوار شرکت می کرد و پس از آغاز جنگ تحمیلی به عضویت بسیج در آمد و پس از چند بار حضور در جبهه های حق علیه باطل عاقبت در عملیات سرنوشت ساز والفجر هشت و در یوم الله 22 بهمن سال 1364 نام پاکش در طومار مجاهدان راه خدا و شهدای کربلای ایران ثبت گردید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای سبزوار قطعه اصلی ردیف4 شماره 6 به خاک سپرده شد.
دو دلاور دیگر از خاندان تاج و تاجفرد به نام علی اکبر و محمدرضا تاج مزینانی در دفاع مقدس به شهادت رسیده اند که پیکر این دوشهید در آرامستان بهشت علی علیه السلام مزینان به خاک سپرده شده است.
پدر و مادر موسی الرضا نیز در سالهای اخیر دارفانی را وداع گفته و همسایه ی فرزند شهیدشان شده اند .
🔹مرحوم ابراهیم موهبتی همرزم شهید تاجفرد نقل کرد:
پس از گذشتن رزمندگان اسلام از اروند رود و پدافند و استراحت نیروها در پشت خاکریز نیمه های شب صدای گریه ای همسنگران را از خواب بیدار کرد . من جزو اولین کسانی بودم که بیدار شدم و به سراغ آن رزمنده رفتم و دیدم که موسی الرضا تاجفرد است که در حالتی معنوی مشغول خواندن نماز شب و راز و نیاز خاصی با معبود خود بود . پس از اتمام نماز به سراغش رفتم و گفتم:«چرا این قدر گریه کردی؟»
گفت:« قبل از نماز خواب می دیدم که همراه فرشتگان الهی در نزد پرودگار حاضر هستم . پس از این که از خواب بیدار شدم نماز شب و شکر به جا آوردم و فهمیدم که شهید می شوم. از خداوند می خواهم که این قربانی را از خانواده ام قبول کند.»
✍️روایتداستانی از زندگی دانش آموز شهید موسی الرضا تاجفرد مزینانی
💠آخرین عکس
یکی دو ساعتی میشود که رفته نانوایی، آنقدر دیر کرده که همهی خانواده منتظرند یکی از بچههای محل نان بیاورد و بعد هم بگوید «ببخشید دیگه موسیالرضا سرش خیلی شلوغ بود...بچهها هم دس تنها بودن...» و بعد هم بگوید: «نهارتان را بخورید که دیر میآید». حالا برای خانواده هم طبیعی شده این اتفاقها. این هم صدای در، اما مثلاینکه این بار خودش آمده؛ در جواب اعتراض برادرش میگوید:
- نون وایی محل شلوغ بود ...یکی از ور دستای شاطر هم نبود ...واستادم یه کم کمکش کنم که کار مردم رو راه بندازه...
چند وقتی است که راه و بی راه از مادر پیگیر استخاره است، مدام میپرسد:
- چی شد مادر استخاره گرفتی؟
از وقتی موسیالرضا با بچههای پایگاه بسیج دبیرستان «دکتر غنی» در سمینار هفته بسیج شرکت کرده مدام پا پی میشود که: «می خوام برم جبهه».
...***...
حالا دیگر کبک موسی الرضا خروس میخواند از وقتی رفتنش قطعی شده انگار صورتش گل انداخته باشد، این روزها اوایل بهمن ماه است و احتمالاً تا یک هفته دیگر اعزام میشود.
امروز ناهار مهمان داریم، بعد از غذا گوشهای جمع میشویم، احمد پسر عمویم دوربینی را که تازه خریده نشانمان میدهد؛ آورده تا فیلمهای داخلش را بدهد برای ظهور، ظاهراً یک عکس دیگر ته حلقه فیلم باقی مانده؛ موسیالرضا که میفهمد، از آن گیرهای اساسی میدهد که:
- ...پسر عمو بیا و این عکس آخری رو از من بگیر...یادگاریِ دیگه.
- آخه ...لبخند بزن رزمنده ...آمادهای
- یه لحضه صبر کن
موسیالرضا میرود از اتاقش و کتابی را میآورد؛ جلوی در اتاق پذیرایی کتاب را رو به رویش باز میکند و میگوید: «حاضرم...آخرین عکسو بگیر»
پسر عمو دوربین لوبیتر را به خودش میچسباند و گردنش را به سمت پایین خم میکند، به طرز خاصی ژست میگیرد و میگوید: «سه، دو، یک...»
...***...
جمعیت زیادی برای بدرقه رزمندهها آمدهاند، صدای «یا حسین یا حسین» و«یا فاطمه یا فاطمه» همهجا را گرفته...اتوبوس رزمندهها راه میافتد...چه شور و هیجانی دارند...همینطور که دست تکان میدهند انگار که قلب مرا با خودشان میبرند...
...***...
هشتم بهمن روز اعزام موسی برایم مثل یک مبداء شده، میشمارم یک دو سه ...چهارده روز است که رفته جبهه.
موسی خیلی زود برمی گردد، ۲۸ بهمن یعنی حدود بیست روز بعد از اعزامش؛ البته بعد میفهمم چهارده روزش را منطقه بوده و پنج شش روزی هم داخل اروند رود.
...***...
بچههای پایگاه عکس بزرگی از موسیالرضا را برای مان هدیه آورده اند، که بالایش نوشته شده «و شهید قلب تاریخ است...»
زل زدهام به قاب عکس که روی طاقچه است و پیداست که او هم به من زل زده، حواسم به چشمهای موسیالرضاست و آن جملهی بالای سرش.
صدای زنگ در میآید. پسر عموست، زیاد صحبت نمیکند و پاکتی به من میدهد. قبل از این که بپرسم چیست توضیح میدهد که عکس روز مهمانی است، همان که قبل از اعزام موسی الرضا گرفته.
اشکهایم بی اختیار جاری میشود، تا حواسم جمع می شود کسی جلو در نیست ...میآیم تا کنار قاب عکسی که بچههای پایگاه آوردهاند، عکس داخل پاکت را بیرون میآورم و گوشه پایین قاب عکس گیر میدهم، روی کلمه «شهید» را میپوشاند اما باقی آن پیداست که نوشته«...موسی الرضا تاج فرد...تاریخ شهادت ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ عملیات والفجر ۸».
دو سه قدم عقبتر میروم حالا دوتا موسی داخل یک قاب دارم! بیشتر که به عکس آن روز و نوشته کنارش دقت میکنم انگار یکه خورده باشم،اشکهایم را پاک میکنم. روی کتابی که آنروز موسیالرضا جلوی دوربین دستش گرفته بود نوشته:
«والفجر...ولیال عشر...۲۲ بهمن مبارک باد» نگاهم را میآورم تا ته قاب عکس و نوشتهاش را میخوانم؛ این بار نمیتوانم جلوی اشکهایم را بگیرم، آخر موسی الرضا «۲۲ بهمن ۱۳۶۴ و در عملیات والفجر ۸» به شهادت رسید.
🚩پیام شهیدموسی الرضا تاج فرد:
بسمه تعالی
و العصر ان الانسان لفی خسر الا الذین امنوا و عملوا الصالحات تواصو بالحق و تواصو بالصبر.
هر انسانی که به این دنیا می آید باید بازگردد. و چه خوبست که این بازگشت بسوی خدا با (جهاد در راه خدا باشد).اگر راه مان فی سبیل الله باشد. مرگ سرخ را بر مرگ سیاه ترجیح داده ایم. آخرت از رنجها و سختی هایی که انسان دیده است راحت تر است. زیرا انسان که به سوی خدا حرکت کرد. مورد آمرزش و مغفرت خداوند قرار می گیرد.
مادر جان و پدر عزیزم سلام علیکم! امیدوارم که حالتان خوب باشد و بتوانید قدمهایتان را در راه خدا استوارتر و محکم تر گردانید و بیشتر با دشمنان اسلام کسانی که می خواهند به اسلام ضربه وارد کنند از هر طریقی که باشد با آنها بجنگید. مادر و پدر عزیزم! اگر در این مدتی که من از آغاز کودکی در آغوش پر از مهر و محبت قرار داشتم و مرا بزرگ نموده اید. شما را زیاد رنجانده ام از شما معذرت می خواهم. و از خداوند می خواهم که مرا در این راه که برگزیده ام موفق گرداند و شما از من راضی باشید. که این راضی بودن شما باعث شاد شدن روح من در آن دنیا می گردد.
و اما کلمه ای صحبت با برادران و خواهران عزیزم که امیدوارم همیشه در کارهایشان پیروز و موفق باشند. اگر مادر، پدر، برادر و خواهر عزیزم شهید شدم امیدوارم که از مرگ من ناراحت نشوید و در عزایم گریه زاری نکنید و اگر گریه کردید. به خاطر آن آقایی که در صحرای کربلا سر در بدن نداشت گریه کنید.
مادر جان و پدر عزیزم امیدوارم که شما را در بهشت جایی که خداوند به انسان آن را وعده داده است زیارتتان کنم. و از خواهرانم خواهش می کنم که زینب وار صبر کنند و در عزای من گریه نکنید و از برادرم می خواهم که بعد از من اگر به لطف خدا شهید شدم اسلحه مرا نگذارد و آن را از زمین بلند کند. تا بلکه ان شاءالله راه کربلای حسینی به دست شما برادران عزیز و رزمنده باز گردد. به امید آن روز. و از کلیه برادران و دوستان عزیزی که با من بوده اند می خواهم که با دشمنان و متجاوزان بجنگند. و همانطور که خداوند در قرآن می فرماید: "وقاتلوهم حتی لاتکون فتنه" یعنی اینکه با کافران جهاد کنید تا فساد و فتنه از روی زمین برطرف شود. تا ان شاءالله همیشه شر دشمنان و کافران از این سرزمین اسلامی قطع گردد.
به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan
شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan
شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan