روزی روزگاری مزینان... بخش سی و یکم؛ دلدادگان گمنام و عشاق غریب در مزینان :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

 

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

  روبروی مسجد مزینان چند خانه ی گلی وجود داشت بنام دکان های خیرات وقف بر زوار آقاعلی ابن موسی الرضاعلیه السلام که درگذشته زوار بطور موقت در خیرات اسکان می گرفتند. خیرات مکان نام آشنایی در بین مزینانیها بود. پیرمرد ژنده پوشی در خیرات زندگی می کرد و زنی داشت بنام زهرا فسنقری(پسنقری) که در حقیقت و اصالت اهل حکم آباد بود.

زهرا دختر مردی مالک عمده و ثروتمند و متمول بود به طوری که چندین خدم و حشم داشتند. محمد همسر وی اهل فسنقر بود که برای کارگری به شهر سبزوار عزیمت می کند و جویای کار می شود اما دست قضا و قدر وی را به حکم آباد می کشاند و در خانه آقا و بزرگ حکم آباد مشغول کار می شود. محمد ( ممدفسنقری) جوانی  کارگر، سلامت، امانت دار و خوش سیما بود و بعد از مدتی زهرا دختر ارباب به یک دل نه که به صد دل عاشق او می شود و هر وقت مناسبی که دست می دهد به محمد خداقوت می گوید و گاهی سرزده به سروقت معشوق می رود و پیشنهاد می دهد که اگر به خواستگاری من بیایی با تو ازدواج می کنم. اما محمد می گوید: این غیرممکن است و پدر تو که ارباب من و بزرگتر روستاست با این همه ثروت دخترش را به من بدهد!
کم کم کارگران و ندیم و ندیمه ها از جمله مادر زهرا به این راز پی می برند و همگان آگاه می شوند به طوری که همسر ارباب کارهای گذشته از جمله خوراک دادن گاو و گوسفندان را از محمد می گیرد و برای اینکه محمد دامادشان شود او را به کارهای آبرومندانه تر می گمارد و لباس های بهتر برایش تهیه می کند. لذا بنا به پیشنهاد زهرا خواستگاری صورت می پذیرد و جناب ارباب برآشفته می شود که اگر یک بار دیگر چنین چیزی بشنوم، محمد را از این دیار بیرون می کنم و به وی اخطار می دهد که پاتو به اندازه گلیمت دراز کن، تو خجالت نمی کشی از دختر من خواستگاری می کنی پدرسوخته نمک نشناس!
اما مانند لیلی و مجنون آتش عشق چنان در سینه آن دو شعله ور شده که  زهرا می گوید:من مقداری پول پس انداز دارم بیا باهم فرار کنیم.
 با این تصمیم بعد از اینکه آبها از آسیاب افتاد و ارباب و دیگران به گمان اینکه بین زهرا و محمد رابطه ای وجود ندارد شبانه با اسب ارباب و سفره نان پا به فرار می گذارند. اول سبزوار و سپس در مزینان بزرگ و  پرجمعیت ساکن و دور از چشم خویشاوندان مشغول زندگی می شوند.
اما محمد به مرور ایام معتاد تریاک می شود و کم کم زهرا نیز دچار این بلای خانمان سوز می گردد. غربت و پیری زودرس وی را به کارگری و کلفتی می کشاند و در منزل مرحوم حاج اکبرمحمدی کمک اهل خانه بود و از آنجایی که خانمی چشم و دل سیر و ارباب زاده هم بود هیچکس با وی بدرفتاری نمی کرد و برایشان حرمت قائل بودند و همیشه زهرا هنگام ورود به خانه، حاج اکبر محمدی می گفت: دختر ارباب سلام. و مادرم تنها کسی بود که راز محمد و زهرا را می دانست و با ایشان بسیار مهربان برخورد می کرد.
و اما روزگار این دو دلباخته ی دلخسته را ابتدا به غربت و سپس اعتیاد و در نهایت به تکدی گری کشاند تا روزی که به رحمت ایزدی پیوستند و دست ارباب به ایشان نرسید و در غربت جان به جان آفرین تسلیم کردند.
در حال حاضر برادرزاده های زهرا در آلمان زندگی می کنند و سنگ قبر وی پایین پای قبر حاج حسین شکروی تا چندسال پیش مشهود بود اما یک روز دیدم سنگ بخاطر بی صاحب بودن خورد شده  و قبر خراب است و با خاک صورت آن را مرمت کردم ولی روزگار خاکش را هموار کرد.
حدود سه الی چهارسال پیش از سبزوار به مزینان برگشتم و برادرم رضامحمدی گفت آقایی که ساکن کشور آلمان می باشد دنبال قبری بنام زهرا می گشت که موفق به کشف آن گمشده نشدیم و من افسوس خوردم که ای کاش زودتر رسیده بودم تا شرح عشق این دو عاشق دلداده ی وفادار که در جوانی آوارگی و غربت را به جان خریدند و عاشقانه تا پایان عمر با هم در عزت و ذلت زندگی کردند و محل آن قبر را برایشان آشکار می کردم.
هنوز هم هستند پدران و مادرانی که معنای عشق را نمی فهمند و درک صحیح از عشق ندارند و ادعای فهم دارند و می گویند مابه فلانی ها نمی خوریم؛وصله ناجور است و در آخر ین که اگر دخترم را زنده بگور کنم به پسرفلانی نخواهم داد و یا بالعکس! اینان نمی دانند عشق یک ودیعه ی الهی است. آن دل که عشق ندارد دل نیست بلکه گل است، اگر خودشان عاشق می شدند معنای دلبستگی را بهتر درک می کردند.مانند؛شیرین و فرهاد. ویس ورامین. عذراقریش و محمدابن ابی بکر و لیلی و مجنون.


بهانه ای شد تا یاد کنم از عشاق غریب مزینان شاید درس عبرتی برای آیندگان نیز باشد. افسوس که از محل دفن محمد خبری ندارم لیکن زهرا و قبر وی را می شناسم .بقول شاعر
خاک شد آنکس که برین خاک زیست
خاک چه داند؟ که درین خاک چیست

🖌حسین محمدی مداح ...هشتم مهرماه ۱۴۰۲ ساعت چهار بعد از ظهر.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">