مزینان به روایت تاریخ... قسمت اول :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

مزینان به روایت تاریخ... قسمت اول

چهارشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ۱۲:۵۹ ق.ظ

 

🖌نویسنده و محقق؛ فرزاد رضایی فر مزینانی

بسی پیشتر از آنکه در دانشگاه فردوسی مشهد به تحصیل تاریخ مشغول گردم و از آنچه در درازنای زمان بر دیار مزینان گذشته است بیشتر بدانم، دلبستگی عجیب و عشق غریب دو پدربزرگ درگذشته ام –شادروانان حاج محمد تقی رضائی فر و حاج محمدعلی مؤیدپور- بر سرزمین آباء و اجدادی همچون میراثی جاودان به من رسیده و با تار و پود جان و روانم در هم آمیخته بود. کتابخانه پدربزرگم مأمن دوران شیرین نونهالی و نوجوانی و دروازه ورود به حیطه ادبیات و تاریخ بود و راهنمایی او در معرفی کتاب ها و بخصوص مطالب مرتبط با تاریخ مزینان نقطه شروعی بر دریافت اینکه آن همه والگی و وابستگی از کجا مایه گرفته است. انگار که مرحوم مویدپور ورق به ورق کتب تاریخی و ادبی و سرگذشت ها و سفرنامه ها را به دنبال ردپای نام مزینان کاویده و اگر در کتابی سترگ حتی سطری از زادگاهش یاد شده، به ذره بین کنجکاوی یافته بود. همه نوشته های قدیم حکایت از آبادی مزینان و اهمیت منطقه ای آن و همچنین رادمردی و تمایز مردمانش نسبت به دیگران و اقران داشت.
 
مثالی آشنا از میان آن نامها برای اهالی امروز مزینان و سرزمین پرافتخار بیهق نام دکتر"قاسم خان غنی" است، که جد پدری ام او را صاحب کرامت می دانست. شرح شورانگیز و عبرت آموز زندگی آن رادمرد بزرگ که به قلم خود آن ادیب و طبیب یگانه نگاشته شده، در جای جایش از وصف مزینان و مردم آن و خاطرات دلنشین ایشان از دیار ما یاد دارد. شاید همان یادمان های خوب جوانی، دلیل تأسیس "شرکت غنی" در مزینان به توسط برادر کوچک وی –شادروان حسین غنی- بوده است.
****
اولین خاطره و فخر ناپیدا از مزینانی بودن، به شنیدن پچ پچ همسایه ها که: "استاد شریعتی مهمان آقای رضایی فر است" برمی گردد. با وجود طفولیت، از این واگویه ها و کنجکاوی همسایگان دانستم این مهمان –که هم سال و بسی شبیه پدربزرگم بود و عصایش بازیچه من شده بود- عجب شخصیت برجسته و محترمی است! روح استاد شاد؛ آن حکیم عالیقدر به پدرم تعلق خاطر و لطف فراوان داشت؛ و این حضور استاد در منزل ما به روزگاری کوتاه پیش از انقلاب و پس از درگذشت دردناک فرزند نابغه اش علی اتفاق افتاد، که نام دکتر همه جا و از همه دهان ها شنیده می شد و تصویر او در هر خانه بر دیوار و در هر تظاهراتی بر سر دست مردمان بود. به همان کودکی دریافتم که من و خانواده ام همچون استاد و دکتر اهل مزینانیم و همین، دلیل پس دادن دیدار پدرم برای عرض تسلیت و سرسلامتی دادن درگذشت دکتر بوده است؛ و دریافتم که آن آبادی کوچک که تا آن زمان برای من تداعی خانه عمه و بازی با پسرعمه ها و رفتن به سر کاریز و بردن گله به صحرا  و آبگوشت هیئت ابوالفضلی و دسته ایام عزاداری تاسوعا و عاشوراست، با همه کوچکی عجب نام و آوازه بزرگی دارد!

بعدها این فخر درونی ادامه یافت و افزون نیز شد؛ شادروان سید علی نقوی زاده-عاشق طبسی- دبیر مبرز ادبیات دبیرستان جباریان مشهد، قرائت روان و بی غلط من از درس حسنک وزیر از تاریخ بیهقی را به سبزواری و مزینانی بودنم نسبت می داد و البته فرمایش وی صحیح هم بود؛ چه، سالها پیش من این کتاب را نزد جد پدری خوانده بودم. در مباحث و مذاکرات سنوات و سالهای بعد در دانشگاه و محیط کار و صحبت های روزمره هم اشاره به مسقط الرأس و مولد آباء و اجدادی از سوی خودم یا دیگران به صورتی ناخودآگاه فضای مذاکرات را به سمتی می برد که نظر من در آن سوی بود. گویی که اهل خرد، در ضمیر خود از هر مزینانی انسانی دانا و شاگرد مکتب استاد شریعتی و فرزندش در تصور داشتند. بتدریج اعتماد به نفس رو به تزاید حاصل از این مشاهدات باعث شده بود که گاهی با طرف مباحثه چنین مخاطبه کنم: "حالا تو بچه تهرونی –یا مشهدی!- می خوای به بچه مزینان درس بدی؟ ".

و گاه اگر شخصی بی اطلاع در جمعی آگاه می پرسید که: "حالا این مزینان شما کجاست؟"، جواب من این بود: "مزینان شهری است بین دو دهکده مشهد و تهران" !
خدا از سر تقصیراتم بگذرد...
****
پایان نامه تحصیل من موضوع در دوره صفویه داشت و خواه ناخواه، مطالعه کمابیش هفتاد منبع تاریخی و ادبی عصر صفوی پیش نیاز نگارش آن بود. شاید در آن اوراق بدنبال نام مزینان در تواریخ صفویه نبودم؛ اما از سر اتفاق، دریافتم که روستای ما نه یاد و اثری در حد یک سطر، که بسیار فراتر از تصور، تاثیری تعیین کننده در تاریخ این مرز و بوم داشته است.

این سطور، مقدمه ایست بر طرح و شرح وقایع تاریخی و موضوعات مرتبط با مزینان و "شاهدان کویر" مزینان.

🔹 رویارویی با ازبکان، بخش اول

✍️محمدخان شیبانی جنگ سالاری ازبک بود که نسبش به جوجی پسر چنگیزخان مغول می رسید. وی در سال 906 قمری شهر سمرقند را از دست جانشینان تیمور گورکانی خارج ساخت. سپس به قهر و جنگ تمام ترکستان و ماوراءالنهر را تصرف نمود و پایه گذار دولت مقتدر شیبانیان شد. با شکست جانشینان سلطان حسین بایقرا و تصرف خراسان توسط این جنگجوی متهور، شیبانیان هم مرز دولت صفوی گشتند.
فرجام کار این حکمران خودبزرگ بین که سلطان اسماعیل صفوی را داروغه خویش خوانده و نامه ای پر از تحکم و تحقیر به او نوشته بود، نبرد با موسس سلسله صفوی به سال 916 در مرو و شکستی بود که تن پر نخوتش را به خاک انداخت و از کاسه سرش جام شراب ساخت.
ازبکان هرگز این شکست را از خاطر دور نکرده، همواره همچون گرگانی که به انتظار دور بودن شبان و سگان گله برای دریدن رمه کمین کرده اند به خاک خراسان چشم داشتند. پس از شاه اسماعیل و مرگ شاه طهماسب که ازبکان در طی 52 سال پادشاهی وی چند بار دیگر طعم شکست را چشیدند، دوره ای از هرج و مرج و آشوب در ایران آغاز شد که تا چند سال پس از آغاز سلطنت شاه عباس کبیر نیز ادامه یافت؛ گرگان ازبک از این هرج و مرج برای دریدن و کشتار و نهب و غارت نهایت بهره را بردند.

****
ازبکان گرچه از نژاد مغولان بودند و خوی تهاجمی و خونریزی آنان را میراث داشتند، اما یک تفاوت قابل توجه، باعث شده بود که قهر و بیرحمی آنان نسبت به ایرانیان حتی فراتر از نیاکانشان باشد: مغولان علیرغم ذات سفاک خود در امر مذهب به گونه ای متساهل بودند که پس از موج کشتارها و ویرانی های اولیه،  پیروان آراء همه مذاهب و ادیان همچون شمنیسم و مسیحیت و اسلام و بودایی را در کنار خود داشتند. اما اکنون پس از سه قرن، شیبانیان که خود را وارث چنگیز می دانستند به سنی مذهبانی حنفی و بسی متعصب مبدل شده بودند؛ لذا با سلاطین دولت صفوی و مردمان شیعه ایران نه تنها پدرکشتگی، که دشمنی عمیقی ناشی از اختلافات مذهبی نیز داشتند.
****
به هنگام جلوس شاه عباس نوجوان بر تخت سلطنت، حدود یک دهه بود که هرات و مشهد و نیشابور و دیگر شهرها و ولایات شرقی خراسان زیر سم ستوران و در معرض تاخت و تاز ازبکان قرار داشت. آنان با مشاهده ضعف سلطان محمد خدابنده، در خراسان دست به حملات پی در پی و تصرف و قتل و غارت و هتک نوامیس شیعیان گشاده، حرم امام رضا علیه السلام را غارت کرده و مردمان بی دفاع مشهدالرضا را که بنظر ایشان کافر و مهدورالدم می بودند از دم تیغ گذراندند و دختران و زنان ایشان را به بردگی بردند.
شاه جوان اما صبور و دوراندیش صفوی، به خوبی متوجه وخامت احوال بود. احوالی که در آن کشمکش های درونی و قدرت طلبی خوانین قزلباش از یکسو و همسویی دولت های سنی مذهب و ترک زبان عثمانی و شیبانی در شرق و غرب که کشور شیعه ایران را در میان دو بازوی قدرتمند خود می فشردند، نشانگر چشم اندازی جز سقوط دولت صفوی و تصرف و تقسیم ایران نبود. وضعیت به گونه ای پیش می رفت که حتی حاکم گیلان سر از اطاعت صفویان پیچیده، اعلام تبعیت و وفاداری به سلطان عثمانی نمود. شاه عباس بناچار در سال 998 قمری تن به معاهده ای شکست گونه با دولت عثمانی داده، قسمت هایی مهم از گرجستان و لرستان و آذربایجان و کردستان را به آنان  واگذار نمود. عبدالمومن خان فرزند عبدالله خان- که در این زمان بر اریکه سلطنت دولت شیبانی تکیه داشت- با توجه به این احوالات و شرایط، تهاجمات خود را به غرب خراسان گسترش داد. جوی خونی در این سلسله حملات جدید جاری گردید که شهرهای سبزوار و اسفراین و مناطق جاجرم و شقان و مزینان هدف آن بودند. جنگجوی پیروز و مسلط شیبانی پس از این تصرفات، در هر کدام از این شهرها و ولایات حکمرانان و سپاهیانی از خود بجای گذاشته، خود با خیالی به ظاهر آسوده از وضعیت دولت ایران به مقر حکمرانی اش در بلخ بازگشت.
شاه عباس شاهد اسف بار بودن اوضاع و وخامت احوال خراسانانیان و بخصوص مردم مشهد و سبزوار که بدلیل تعصب در مذهب شیعه بیشتر هدف قساوت ازبکان قرار گرفته بودند بود؛ لیکن مشکلات داخلی، نافرمانی امرای سپاه و احوال نابسامان خزانه که سالیانی مدید از مالیات خراسان بی بهره مانده بود و پریشانی دولت صفوی خصوصا پس از مصالحه به ظاهر خفت بار با ترکان عثمانی بارها مانع از تشکیل اردویی مقتدر و منسجم برای سرکوب ازبکان و بازپس گیری خراسان می گردید. جوانی شاه نیز بهانه و مزید بر علت خودسری ها بود و در یک مورد هم بیماری ناگهانی و سخت وی سبب عدم انسجام و تنسیق اردوی جنگی شد. از سویی سلطه ازبکان متعصب حنفی مذهب بر مشهد و بارگاه امام هشتم شیعیان بعنوان ام القرای حکومت شیعه و فجایع صورت گرفته توسط آنان که حتی قبر شاه طهماسب نیای شاه جدید را نبش کرده و استخوان های وی را به درآورده بودند، همچون خاری در چشم دولت صفوی بود که از زخم آن دائما خون می چکید. در این احوال آنچه از شاه دیده شد ارسال مراسلاتی به عبدالمومن خان و تهدید به انتقام بود، اما جواب هایی گستاخانه و پرنخوت دریافت کرد. عبدالمومن خان حتی منصب سلطنت شاه صفوی را به رسمیت نشناخته، در جوابش او را "عباس میرزا" مخاطبه نمود. بالطبع این شرایط و احوالات سبب کاهش روحیه سپاهیان و همچنین ناامیدی مردم خراسان از دفع سلطه ازبکان گردیده بود.
در میان تمام این کورسوهای ناامیدی، به نظر می رسید تنها یک اتفاق قریب به معجزه می تواند روحیه خسته و در هم شکسته شاه و دولتیان و مردم ایران را ترمیم نموده، شور جنگاوری و سلحشوری آنان را احیا نماید:

این اتفاق قریب به معجزه، در "مزینان" رخ داد.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">