گلواژه شعر مزینان(21)... بعثت / حاج شیخ حبیب اله عسکری مزینانی
چو اول از قلم گفتی زبعد ذکر یزدانم
قلم در دست بگرفتم ولی واللهِ حیرانم
نمیدانم چه بنویسم حیائی از قلم دارم
که ناگه گفت در دستم منم سوگند قرآنم
مرا در دست بگرفتی که کار از من بگشائی
نمی دانی امانت از خدای حیّ سبحانم
خداوندم نموده خلق ولی پیمان زمن بگرفت
پی آزادیِ نوع بشردر دست انسانم
کنم نفرین بر آنانی که استعمار می سازند
ز استثمار و استحمار و استکبارنالانم
دعاگوی کسی باشم که روشن هست و روشنگر
چکاند جوهری از من،زحمکتهای لقمانم
زمان را عالِم است و درد را داند،شِفا بِدْهَد
چنانکه از حماقتهایِ نادانان ترسانم
مداد من چرا رنگینتر از خون شهیدان است؟
چرا که هادی و سازنده یِ خون شهیدانم
منم ممنونم از این رهروانِ عاشق صادق
چرا که در امانم قدرشان را خوب می دانم
شهیدان مایه ی آرامش و امنیت مایند
بگیرد گر اَمان دشمن، همان چوبم که بیجانم
در این روز نبوّت کن توکل بر خدای خویش
بگو عیدی بده یارب ببخشا جرم و عصیانم
مدد بنما خداوندا سرایم مدح پیغمبر
همان انسان کامل که از طریق او مسلمانم
قسم هم بر قلم خوردی عظیم است خُلقِ پیغمبر
چقدر سخت است مدح او منم خالی زبرهانم
مگر با نام احمد عاشقی کردن بود جرمی؟
اگر جرمی است باکی نیست،همین جرم است درمانم
بود معراج ما این مکتب مظلوم،در دنیا
گِل مارا سرشتند با ولا هم اصل و بنیانم
مرا با عشقشان مادر،بکامم شیره ی جان داد
بذکر یاعلی مادر شده،گهواره جنبانم
خدایا بعثت است و روز عیدو موسم بخشش
نصیبم کن رضایت،چون رضای توست رضوانم
نتابید آفتاب تا بهترینش را که در بعثت
حِرا پر نورتر گردیده است از شمس تابانم
بتابید شمس بر کوهی مبدل بر طلا گردید
یکی فیروزه گردید و عقیق و دُرِّ غلطانم
یکی گوهر یکی جوهر،یکی آهن یکی شد مس
یکی تاج شهنشاه و یکی گفتا برلیانم
ولی نور خدا در جان احمد تا که تابیده است
بشد گنجینه ی قرآن،بشد قرآن فرقانم
بتابید بر پیمبر رحمتِ للعالمین گردید
که خورشید گفت یا احمد،زتوست این نور تابانم
بود بهتر زگنج،رنج محمد بهر این امت
بگفتا در اُحُد بشکست پیشانیّ و دندانم
عمویم حمزه را کشتند،نمودند مُثله اندامش
خداوندا گواهی آگهی از قلب سوزانم
خداوندا هدایت کن خودت این قوم جاهل را
نمی خواهم تقاصیّ و نه هم محتاج تاوانم
من از دریای علم و رحمت احمد چه می دانم
همی دانم که محتاج نَمی زآن بحر احسانم
من از دشت کویرم،از کویرستان صاحب نام
مُرید هر سخن سنج و سخنران و سخندانم
بشهرت عسکری شاگرد شمع بزم تاریخش
ولی در مسقط الرأس از اهالیِ مزینانم
مزینان زادگاه عالمان راستین باشد
دهستان بزرگی از دیار سربدارانم
🌹شاعر ؛ زنده یاد حاج شیخ حبیب اله عسکری مزینانی