راهیان اربعین در کربلا شیخ علی را یاد کنید :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

راهیان اربعین در کربلا شیخ علی را یاد کنید

سه شنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۲۴ ب.ظ

چرا شو نمی دونم فقط تا آخر این مطالب رو بخوانید تا دستتان بیاد چرا بار دیگر از شیخ علی متقی (محمدتقی) می نویسم

پارسال هم همین اتقاق افتاد و گفتم که مدتها بود می خواستم به بهانه ای برایش بنویسم و ناگهان معجزه ای رخ داد و با اولین کلیک بر روی صفحه رایانه همین عکسی که الآن داره به روی من  و شما لبخند می زنه بر روی مانیتور ظاهر شد.

این بار بازهم همین اتفاق افتاد . شاید شما در تلویزیون دیده باشید هزاران نفر با پای پیاده رفتن کربلا تا در مراسم روز اربعین شرکت کنند حالا ربطش را می توان فهمید چرا باز حاج شیخ علی داره روی مانیتور لبخند می زنه اگر بازهم می خواهید بیشتر بدانید خاطرات رفقاش رو که من نمی شناسم و فقط از وب خادمین افتخاری شهدا برداشتم وتقدیم شما مخاطبان شاهدان کویرمزینان می نمایم بخوانید تا شیخ شهید ما را بشناسید!

فقط حیفم میاد این چند جمله رو نگم : شیخ علی اهل مزینان بود در سال 1356 در خانواده ای کشاورز ولی به شدت مذهبی به دنیا آمد. همراه با پدر و برادرانش در ایام محرم و صفر در مزینان  تعزیه خوانی و نوحه خوانی می کرد بعدش هم رفت سبزوار و از اونجا مشهد و بعد هم تهران و قم تا لباس مبلغ دینی را برتن کنه و شد شیخ علی مزینانی .

با اونکه حالا لباس روحانیت را برتن داشت و باید کمی به اصطلاح سنگین رفتار کند اما اخلاق و رفتارش با گذشته هیچ تفاوتی نداشت همان علی شوخ طبع و دوست داشتنی بود که رفقاش انتظار داشتند اما در حین این برخورد امر به معروفش رو فراموش نمی کرد و در لفافه حرفش را می زد.

شاید کسی از مردم مزینان نداند که او سالها به عشق زیارت کربلا خادم افتخاری شهدا و کاروان های راهیان نور بود و هرسال شلمچه و اروند انتظارش را می کشید

وقتی راه کربلا باز شد شیخ علی چندین بار راهی بین الحرمین شد حتی یک بار خبر آمد که مفقود شده و گویی در این راه به شهادت رسیده است.

شیخ علی گویی روز مرگش را هم می دانست مادرش می گفت : در آخرین سفر هی به خانمش می گفت : بگو دیگه بگودیگه . مادر که متوجه نگرانی عروس و پسرش شده بود پرسید : جی شده چیزی می خواد بگه ؟

عروسش گفت : چه می دونم می گه به مامان بگو این سفر آخر منه و من رو حلال کنه!

همین اتفاق افتاد صبح روز 22 بهمن 87 در حالی که تلاش می کند خود را  برای حضور و سخنرانی  در جمع راهپیمایان شهر کرد برساند در مسیر قم شهرکرد تصادف می کند و به لقای یار می رود. روجش شاد.

خاطره اول:

شب بود توی منزل نشسته بودم تلفن زنگ خورد گوشی رو برداشتم آقای آدمن بودسلام سردی کردبی مقدمه گفت یادته با کیا رفته بودیم کربلا گفتم چطور گفت بگو یکی یکی گفتم بلافاصله گفت فردا تشییع جنازه آقای مزینانیه اول باورم نشد پیش خودم گفتم این دوتا الان کنار هم نشستند می خوان منو دست بندازن کمی که حرف زد مطمئن شدم که قضیه جدیه دیگه نتونستم حرف بزنم سکوتم طولانی شد فقط به زور تونستم بگم بعدا زنگ میزنم و به زور خداحافظی کردم و گوشی رو گذاشتم حالم عجیب گرفته شد بغض گلومو می فشرد اما نمی خواستم این غم به اطرافیانم سرایت کنه بخاطر همین رفتم آلبوم عکس هایی که کربلا با هم گرفته بودیم رو برداشتم و رفتم توی یه اتاق نشستم و یکی یکی عکس ها رو ورق می زدم و آرام آرام اشک میریختم خانواده هم متوجه وضعیت غیر عادی من شده بودند فهمیدند اتفاق مهمی افتاده با اینکه مشخص بود خیلی دلشون میخواد بدونن چی شده اما ترجیح دادند منو تو حال خودم تنها بگذارند فرداش که خبر دار شدم بدن رو از بهشت حضرت معصومه می خوان به حرم مطهر منتقل کنند و نماز بخونن خودم رو به بهشت حضرت معصومه سلام الله علیها رسوندم همه در سردخونه جمع شده بودند هر چه سعی کردم برم به سمت سرد خونه قدرت نداشتم هی چند قدم میرفتم دوباره بر می گشتم تا اینکه آقای شالیکاریان منو دید و به طرفم اومد خیلی دلم می خواست دور بشم اما نشد رفتم به سمت عماد همدیگه رو توی بغل گرفتیم بغضم ترکید بلند بلند شروع کردم به گریه کردن چه روز سختی بود من که خیلی اذیت شدم بیچاره پدر و مادرش نمی دونم چی کشیدند اونا خدا رحمتش کنه هر جا که هستند روحشون شاد باشه

خاطره دوم:

امشب دلم به یادش بود توی گوگل اسمشو سرچ کردم عکسشو که دیدم دلم گرفت خدا رحمتش کنه خاطرات زیادی با هم داشتیم از زیارت عاشوراهایی که تو حجره می گرفت از دعای توسل و ندبه هایی که تو مدرسه می خوند از پیاده روی که به کربلا داشتیم و شبی که از کربلا رفتیم نجف یادمه قبل از حرکت پیراهنامونو عوض کردیم وقتی رسیدیم نجف زیارت خوندیم آقای مزینانی و دوستان گفتندمیخوان شب نجف بمونن ولی من گفتم میخوام برگردم کربلاوقرار گذاشتیم که فردا اوناهم برگردن کربلا من راه افتادم داشت شب می شد تقریبا نزدیکای کربلا که رسیدم دیدم شاگرد راننده داره پول جمع می کنه یه لحظه یادم افتاد که موقع عوض کردن لباسامون پولام توی جیب پیراهنم برنداشتم لطف خدا به کمکم رسید وگرنه نه زبانشون بلد بودم نه پولی داشتم که بدم خدارحمتش کنه روزی که خبردار شدم از دنیارفته خیلی سعی کردم برم بالای سر جنازش اما نتونستم واقعا سخت بود خیلی سخت


  • علی مزینانی

نظرات  (۳)

سلام .خسته نباشید .ایام تسلیت.از اینکه ما رو بیاد مرحوم شیخ علی انداختید ممنون.روحش شاد.برای عاقبت بخیری ما هم دعا کنید.از مشهد دعا گوی شما هستیم.


پاسخ ما
باسلام وعرض ادب
التماس دعا اخوی
  • مهدی تاج مزینانی
  • سلام
    روحش شاد ویادش گرامی باد .
    راجع به مطلبی که ذکر کرده بودین وقتم تنگ بود . خدا بخواد دفعات بعدی . یا علی
  • برادرداغدارش محمد
  • باسلام وقدرشناسی ازشمادوست بزرگواروزحمت کش که قدردان همه عزیزان مزینانی هستیدامیدکه ادامه دهنده راه همه شهیدان عرصه جهادی علمی وتبلیغی باشیم روحشان شاد

    پاسخ ما
    باسلام وعرض ادب
    استادبزرگوار
    شما نیز برای ما دعابفرمایید تا همان راهی را که این عزیزان رفتند بپیماییم
    روحش شاد

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">