مزینان در آثار فرزند شایسته اش دکتر علی شریعتی مزینانی بخش اول
دکتر علی شریعتی مزینانی یا بهتر بگویم دکتر علی مزینانی شریعتی! چرا که به قول فرزند شایسته اش که وقتی پای سخنانش می نشینی می بینی زبان پدر را در کام دارد و گرچه زن است اما سخنوری را از اجداش به ارث برده است چون خاندان شریعتی همه از عالمان و روحانیون دینی هستند و همگی اهل فضل و سخن و این نه تنها در خاندان شریعتی است که تمامی مزینانی ها دارای چنین خصوصیتی می باشند. مزینانی در سخن گفتن حتی درس نخوانده هایشان به اصطلاح خودمانی کم نمی آورد! البته در عمل نیز چنین هستند گرچه همیشه مظلوم واقع شده اند. و دکتر سوسن فرزند شایسته ی علی شریعتی در جمع ما کویریان می گفت : ما (شریعتی ها) قبل از آنی که شریعتی باشیم مزینانی هستیم و این در شناسنامه امان نیز ثبت شده است.
او با شور خاصی ادامه می دهد: در زمان دبستان ، آموزگارم که گویی از پدر عصبانیتی داشت مرا خطاب قرار می داد : تو مزینانی هستی چرا خودت را شریعتی معرفی می کنی !
و دکتر احسان تنها یادگار پسری علی نیز که مایه های طنز در گفتار را همچون خواهرش از پدر به یادگار دارد با نقل خاطره ای مجلس ما را گرمتر نمود و گفت: کارت بنزین ماشینیم در پمپ بنزین جا ماند وقتی برای پس گرفتنش مراجعه کردم متصدی اش همین که کارت من را نگاه کرد گفت : اِ شما از زادگاه دکتر شریعتی هستید منهم بچه ی همان منطقه ام . و بنده ی خدا کلی کیف می کرد که یک همشهری دکتر شریعتی را دیده است !
و دکتر علی شریعتی این فرزند شایسته ی کویرمزینان که استاد سخن است و عمل و سالها برای برپایی اسلام اصیل مجاهدت نمود و در این راه به شهادت رسید ؛ همیشه به زادگاهش عشق می ورزید و کتاب ارزشمند کویرش سندی بر این ادعاست در هر جا که می خواست مثالی بیاورد آن را از لسان یک مزینانی نقل می کرد. شاهدان کویرمزینان که تلاش می نماید تنها برای مزینان و مزینانی بنویسد در این نوشتار به مناسبت زادروز ولادت فرزند والامقام و شایسته کویرمزینان دکتر علی شریعتی مزینانی گوشه هایی از آن را که گاه به مناسبتهای مختلف در همین وب به ثبت رسیده و یا در سایتهای دیگر بهره برداری شده است تقدیم مخاطبان گرانمایه می نماید.
روستای محبوب من!
روستای محبوب من !
مزینان ! ای گرسنه ژنده پوش مغموم که بر حاشیه خشک و تشنه کویر افتاده ای ، ای
نجیب زاده بزرگواری که قربانی ستم ایّامی و رنجور فقر و محکوم ویرانی و فراموشی و
شرف تبار و شکوه تاریخت مستمندی را بر تو روا نمی دارد
ای کوه و کویر و اَرگ و بازار و مدرسه و رِباط و سرچشمه و قبرستانی که همه
از اجداد من سخن می گویید و یادگار عصمت اعصارید ،... و تو ای* مسینان ! ای نام اهورایی که از بزرگی عصر مزداپرستی حکایت می
کنی و اکنون ، پیران شکسته و زنان چشم به راه و کودکان بی پناهی را در خود داری
که پدران ، شوهران و پسرانشان به جستجوی نان ، تو را که تهیدست مانده ای ترک
کرده اند . چقدر شما را دوست می داشتم و شما می دانید که علی رغم زندگی ، چه
تعصّبی داشتم که یک روستایی راستین بمانم و به شما وفادار باشم . [ دکتر علی
شریعتی ، مجموعه آثار 35 ، بخش 1 ،انتشارات آگاه ، چاپ دوم ، 1372 ، ص 437
اما نه گرسنگیمان را احساس کردند و صدای تازیانه ها را شنیدند و رنجمان را چشیدند، و نه زندگیمان را دیدند، دیدیم که فقط و فقط به جستجوی “ زیبا “ خانمی آمده اند که نمی دانم از کجا به ده ما افتاده بود و قصه باز همان قصه اسافل اعضاء زیباست و شیخ حسین مزینانی! ( “ زیبای “ حجازی را بخوانید. )
از این ماجرا دو، سه ماهی میگذرد تا اینکه دایی حسین از آبادی بهمن آباد برای دیدن عموی من به مزینان آمد. این خویش ضمن صحبت میگوید راستی والده بچهها چند ماه قبل مرغی را خواباند و نذر کرد از این تخم مرغها هر چه خروس درآمد به شما هدیه کند و از شانس شما ده عدد آن خروس درآمد و چندی قبل که قوچعلی به بهمن آباد آمد، آنها را به قوچعلی داده تا به شما بدهد. در این اثنا ناگهان قوچعلی سرزده و بیخبر وارد میشود و میبیند صاحب خروسها در کنار آقا نشسته است. با هوشیاری استعماری خود، بلافاصله با حالت آشفتگی و با لحن مسلسلوار بریده بریده و هیجانی فریاد میزند: آقا، آقا، در صحرا سر آب کُشت و کُشتار شده. توی قلعه محشری است، بازار به هم ریخته، کلب حسن و کلب تقی پسر حاج غلام را غارت کردهاند. خانه مشهدی علی را آتش زدند، مزینان زیر و رو شده، یالّا آقا، بلند شوید. توی بازار قیامت است، چه نشستهاید.
عموی من میگفت ما با همان لباس زیر، وحشتزده بیرون رفتیم و خودمان را به بازار رساندیم. دیدیم در بازار دو، سه نفری نشستهاند و توی ده پرنده پر نمیزند. سرمان را برگرداندیم تا بپرسیم چه شده، دیدیم قوچعلی نیست، غیبش زده. از ده رفت و تا یک ماه بازنگشت.
- ۹۲/۰۹/۰۵
این خاطره مرا برد به دوره نو جوانی و جوانی که برایم نقل کردندخدا بیامرز سید به بهمن آباد آمده و خواهش کرده بود همان صفحه ای که دکتر به این موضوع اشاره کرده را از کتاب حذف کنند!
در باره ی شهید عزیز دکترعلی شریعتی در سال های قبل و به مناسبت، مطلبی و لو ناچیز می نوشتم و یادی از آن سفرکرده می کردم ولی وقتی حضرتعالی از دکتر شریعتی می نویسید ما بهتر دیدیم همه ی ماست ها رو کیسه کنیم و کردیم .
حد اقل روزی یک بار و بیشتر از بوستان شاهدان کویر دیدن می کنم گل می چینم و از عطر خوش آن بهره می برم به خصوص که از دوستان نیز خواسته ام بیایند و گلی بچینند.
پاسخ ما
باسلام وعرض ادب
از قدیم گفته اند هرگلی بوی خوش خودش را دارد البته من آن گل نیستم !
اینکه خداوند توفیق عطا نموده است که بتوانیم در باره فرزند شایسته کویرمزینان مطلبی بنویسیم لطف خفیه ی باری تعالی است اما قلم وتوانایی و قدرشناسی شما استاد بزرگوار که به حق یکی از اساتید ادب هستید چیز دیگری است
مظلومیت شریعتی به خاطر همین ننوشتن من وشما از اوست