شریعتی شناسی3
خرداد ماه یاد آور بسیاری از رویدادها و مناسبتهای بزرگ در رابطه با انقلاب شکوهمند اسلامی ایران است؛ سوم خرداد سالروز فتح خرمشهر ، چهاردهم خرداد غم آورترین لحظه ی وداع امت با امام خمینی (ره) ، پانزدهم خرداد خیزش ملت به سوی رهایی از بند طاغوت و بیست ونهم خرداد روز هجرت ابدی مردی از تبار شیعه علوی رهپوی حسین (ع) وارث آدم ، دکتر علی شریعتی مزینانی که عاقبت پس از عمری مجاهدت همانند ابوذر در هجرت و تنهایی ره سرخ شهادت را پیمود و شریعتی برای همه ی تاریخ شریعتی شد
شاهدان کویرمزینان که همواره سعی می نماید تا مزینان و مزینانیان به ویژه نخبگان و مشاهیر و فرهیختگان کویر را به جهانیان بشناساند و در هرمناسبتی فقط از مزینان می گوید مصمم است این بار تا سالروز سی و ششمین سالمرگ این فرزند شایسته کویر همانند بیست و ششمین سالگرد رحلت استاد و مرادش محمدتقی شریعتی مزینانی آنچه در سایتها و یا خبرگزاری ها را و یا تحقیق صاحبان قلم بیابد تقدیم دوستدارانش نماید
شریعتی شناسی 3 در حقیقت ادامه ی سلسله مطالبی است که به دوستداران شریعتی در آن سوی مرزها می پردازد و مجله اندیشه پویا طی یک پرونده به انتشار آن اهتمام ورزید و پس از آن به همت بنیاد فرهنگی شریعتی در پایگاه اطلاع رسانی این بنیاد به صورت چند پست منتشر گردید
افغانها در پی شبح شریعتی
نوشتهی لطیف پدرام (سیاستمدار، نویسنده و شاعر، رهبر حزب کنگره ملی و عضو پارلمان افغانستان) در باب ظهور و تاثیرگذاری اندیشه علی شریعتی در کشور افغانستان.
لطیف پدرام، سیاستمدار، نویسنده و شاعر، رهبر حزب کنگره ملی و عضو پارلمان افغانستان
*لطیف پدرام در دورانی که برای ادامه تحصیل در ایران به سر میبرد در انجمن حکمت و فلسفه آموزش دید و در محضر عبدالکریم سروش فلسفه تاریخ خواند و از ضیا موحد منطق جدید آموخت و با احمد شاملو دوستی نزیک برقرار کرد.
یکم: چه شد که شریعتی به افغانستان آمد؟
سال 1352خورشیدی سردار محمد داوود طی یک اقدام نظامی و از طریق کودتا رژیم سلطنتی افغانستان را سرنگون کرد و برای بار نخست در تاریخ افغانستان رژیم جمهوری تاسیس شد. فضای سیاسی نوین که در پی این کودتا ایجاد شد این فرصت را فراهم کرد که احزاب سیاسی اسلامی، احزاب ملیگرا و احزاب چپ (مارکسیست ـ لنینیست) وارد مرحله نوینی از کار و پیکار سیاسی خود شوند. در راستای این دگردیسیها در سال1354خورشیدی دو گروه چریکی یکی در جنوبشرق و دیگری در شمالشرق افغانستان مبارزات مسلحانه خود را بر ضد رژیم داوودخان آغاز کردند. گروه چریکی شمالشرق یک گروه مارکسیست - لنینیست بود متاثر از افکار ارنستو چهگوارا. گروه چریکی جنوبشرق شاخهای از جنبش اخوانالمسلمین بود با عنایت و توجه کامل به افکار حسنالبناء و سیدقطب. این دو گروه که بهسرعت سرکوب شدند هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتند. در همین سالها (1352تا 1357 و سقوط رژیم داوود بهوسیله کمونیستهای شوروی) بود که تفکر شریعتی وارد افغانستان شد و آثار، سخنرانیها و نوشتههای دکتر شریعتی به همت فعالان سیاسی و انقلابیون افغانستان در اختیار جنبشهای انقلابی کشور ما قرار گرفت. در دهه50 خورشیدی یک جریان و دو شخصیت در افغانستان اثرگذار بودند. دکتر شریعتی و احسان طبری به عنوان دو نظریهپرداز انقلابی و جنبش سیاهکل(1349) به عنوان یک جریان سیاسی. مبانی تئوریک جنبش سیاهکل کتاب «مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک» و «مبارزه مسلحانه چگونه توده میشود؟» مسعود احمدزاده و «مبارزه مسلحانه رد تئوری بقا» از بهروز دهقانی (برادر اشرف دهقانی) بود که در زندان ساواک بعد از شکنجههای وحشیانه کشته شد. «چه باید کرد؟» و «صفات یک انقلابی» از دکتر شریعتی و برخی بررسیهای طبری، اصول فلسفه از ویکتور افاناسیف (ترجمه حزب توده)، دفاعیه خسرو روزبه در دادگاه نظامی، آثار مربوط به گروه فلسطین بهویژه زندگینامه شکرالله پاکنژاد (رهبرگروه)، در محافل سیاسی افغانستان دست به دست میشدند. البته در این سالها، حلقههای انقلابی افغانستان با گروه فداییان اسلام به رهبری نواب صفوی و نیز فعالیتهای علیاکبر صفاییفراهانی (از رهبران قیام سیاهکل) و بیژن جزنی و بقیه رهبران سازمان چریکهای فدایی خلق نیز آشنا شده بودند.
در سال1357 کمونیستها یعنی حزب دموکراتیک خلق افغانستان در افغانستان به قدرت رسید و گروههای اسلامی و مارکسیستهای مخالف شوروی به نبرد مسلحانه علیه رژیم کمونیستی افغانستان پرداختند. در این زمان آثار و سخنرانیهای شریعتی با موج جدیدی بهوسیله مبارزان متعلق به جریانهای مختلف به جبهههای جنگ و مقاومت و محیطهای دانشگاهی افغانستان وارد شد. در سالهای نبرد با اتحاد شوروی و شدت یافتن جو سیاسی، لایههای مختلف اجتماعی اعم از روشنفکران دینی، نوگراهای مذهبی و حتا لایههای مختلف نوگرای لائیک و مارکسیستها و چپهای منتقد شوروی به آثار دکتر شریعتی علاقهمند شدند. در تمام سالهای جهاد، مبارزه و مقاومت مردم افغانستان تا سقوط حکومت دکتر نجیب، آثار شریعتی نهتنها دست به دست میشدند که در شماری از جبهههای جنگی رسما تدریس هم میشد. جالب این است که یکی از گروههایی که آثار دکتر شریعتی را به افغانستان انتقال میداد گروه مربوط به شاعر انقلابی بسیار برجسته اما گمنام (اکنون هم نمیدانم کجاست، زنده است یا مرده، در تمام عمر فقط دو بار او را ملاقات کردم)، «عزیز سیاهپوش» بود. گروه آنها به «عیاران خراسان» معروف بودند و به رسم «سیاهجامگان» لباس سیاه میپوشیدند؛ این گروه نه مارکسیستی بود و نه اسلامی و نه ناسیونالیستی به معنای مدرن. الگوی آنها سمک عیار بود. این مرد اولینبار «چه باید کرد؟» علی شریعتی را در اختیار یکی از برجستهترین و متفکرترین مارکسیستهای افغانستان قرار داده بود و باز این فعال سیاسی مارکسیست بود که «چه باید کرد؟» را در اختیار من قرار داد. آن سالها شاید 13یا 14 ساله بودم.
آنچه تاکنون به تلویح و اشاره بیان کردم ویژگی داخلی افغانستان بود. اما در همین زمان اوضاع بینالمللی هم برای گسترش اندیشههای دکتر شریعتی فراهم بود. در دوران جنگ سرد و شکل گرفتن پیمانهای ناتو، سنتووسیتو، و پایهریزی جنبش عدم تعهد، علی شریعتی به عنوان یک نظریهپرداز انقلابی در صدر توجه نیروهای فکری و سیاسی افغانستان قرار گرفت.
دوم: آنچه من و روشنفکران افغان از شریعتی خواندیم
آشنایی من با شریعتی در سالهای مهاجرت به ایران، بهخصوص یکی دو سال بعد از انقلاب ایران، که طرفداران او در مقابل دانشگاه تهران کتابها، نوارها و تصویرهای او را پخش میکردند، بیشتر شد. در این سالها فرصت یافتم ـ بدون مبالغه ـ همه آثار چاپشده او را بخوانم و به بسیاری از نوارهای سخنرانی او گوش دهم. چند بار هم شخصا «روش شناخت اسلام» را تدریس کردم. «کویر» از کتابهای دوستداشتنیام بود. اسلامشناسی مشهد و تهران را به دقت خوانده و نامههایش را به احسان و سارا مرور کرده بودم. نامه به پدر و تقریبا تمامی نامههای دهه50 او و آخرین نامه ناتمام به دخترانش را، همگی از نظر گذرانده بودم.
در افغانستان به زبانهای پشتو، ازبکی، ترکمنی، بلوچی، پامیری و نورستانی مینویسند یا سخن میگویند. گویندگان این زبانها با زبان فارسی آشنا هستند چراکه اکثریت زبانی، زبان فارسی است. از همینرو آثاری که در ایران تولید میشود در کشور من ترجمه مجدد نمیشود. آثار شریعتی را بدینترتیب ترجمه نکردیم و در متن اصلی خواندیم. من ابتدا چه باید کرد؟ را خواندم، کتاب دوم کویر بود. سپس ترجمه دکتر از کتاب ابوذر غفاری را خواندم. امت و امامت، حسین وارث آدم، مذهب علیه مذهب، روشنفکر و مسئولیت او در جامعه، آری اینچنین بود برادر، فاطمه فاطمه است، پدر مادر ما متهمیم، بازگشت به خویشتن، تشیع علوی و تشیع صفوی، قاسطین و مارقین و ناکثین، اگر پاپ و مارکس نبودند، کتابهایی بودند که در دوره اول زندگی خود خواندم. بعد اسلامشناسی مشهد و اسلامشناسی تهران را خواندم و پایان غمانگیز زندگی یونگ و روش شناخت اسلام را. نیاز من و «ما» به آثار شریعتی برخاسته از عشق به آزادی و عدالت بود. عرفان شریعتی را خوب نمیشناختیم. اما میدانستیم، شریعتی مبارز خستگیناپذیر راه عدالت و آزادی است. نیاز دیگر ما شناخت تازه از اسلام بود. چه «چپ»، چه «راست»، چه مارکسیست و چه مسلمان نیاز داشتیم راههای مبارزه در کشوری اسلامی را به کمک شریعتی بیاموزیم. مبارزه علیه امپریالیسم، اشغالگری و استعمار، اندیشه معطوف به رهایی در همه سطوح، بهویژه تامین عدالت اجتماعی، ملی و طبقاتی نظریهای بود که به گفتمان مسلط در سرزمین ما مبدل شده بود. شریعتی خود یکی از فرازهای بینظیر یا کمنظیر این گفتمان بود. اما آنچه در من علاقهمندی مضاعفی نسبت به او ایجاد میکرد قدرت بیان ادبی او بود. شیوایی گفتار، سلطه بر واژگان زبان، اندیشه فورانی (که بهگونهای مولوی را در غزلیات شمس تداعی میکند) و پروازهای بلند او مرا حیرتزده میکرد؛ «آشیان گرمی گذاری بر بلندیها گذار». (لایق شیرعلی، شاعر تاجیکستانی). گفتوگوهای تنهایی (1346)، هبوط (1348)، خداحافظ شهر شهادت (1351)، علی تنهاست (1348)، کویر (1350) و آری اینچنین بود برادر، سرشار از این تواناییهای ادبیاند. شماری از جملهها و نوشتههای او قطعا به شعر پهلو میزنند. او عاشق شعر و تئاتر بود؛ وسواس، نگرانیها و عمق افکار او، مرا به یاد نوالیس و هولدرلین میانداخت: «اگر همه هستیام را از من بگیرند و بگویند فقط دو چیز را میتوانی برای خودت از هر چه هست و داری برگیری، من هر دو چیز را شعر انتخاب میکنم.» (گفتوگوهای تنهایی). بدعتگذاریها و سنتشکنیهای او شجاعانه بودند. نهتنها مرد اندیشه که مرد عمل هم بود: عضویت در جنبش آزادیبخش الجزایر، همکاری با جبهه ملی و نهضت آزادی، همسویی با کنفدراسیون دانشجویان ایرانی و همکاری با نشریه ایران آزاد، زندان رفتنها و تسلیم نشدنها در برابر وعدههای رژیم به اراده، ایمان و آگاهی شریعتیوار نیاز داشت.
سوم: چرا مارکسیستها و اهل تسنن هم شریعتی میخوانند؟
در دهه60 میلادی، در اوج تنشهای سیاسی و ایدئولوژیکی میان حزب کمونیست شوروی و حزب کمونیست چین، مجموعهای از نوشتههای مارکسیستهای چینی با عنوان «9 تفسیر» منتشر شد. چینیها شوروی را به سوسیال ـ امپریالیسم متهم کردند. جریانهای چپ انقلابی در افغانستان باور داشتند که شوروی از مسیر واقعی سوسیالیسم منحرف شده است. نقد بر مارکسیسم ـ لنینیسم رسمی اندکاندک آغاز و تردیدهایی ایجاد شده بود. حالا این سخن شریعتی که میگفت مارکسیسم رقیب است نه خصم برای این گروه از مارکسیستها موردپسند بود. شریعتی از سوسیالیسم، اگزیستانسیالیسم و عشق یاد میکرد و مترادفهای آن عدالت، انسانیت و پرستش. ردپای این آرمانها در درسهای اسلامشناسی مشهد و اسلامشناسی تهران کاملا هویدا بود. رفع تبعیض در همه جلوههای آن، آرمان شریعتی بود و برای اینکه این آرمان را استوار سازد از مفهوم قرآنی «قسط» استفاده میکرد؛ بدیلی در برابر آرمانهای سوسیالیسم و مارکسیسم. از همین روی مارکسیستهای افغانستان شریعتی را یک چهره ضدارتجاع، استعمار و امپریالیسم میشناختند و برای او و مبارزاتش احترام قائل بودند. از سوی دیگر شریعتی هر از گاهی به جد، از اقبال، سیدجمال، عبده و رشید رضا یاد میکرد. هر چهار چهره از اهالی اهل سنت و جماعت بودند. بنابراین جوانان اهل سنت و نواندیشان سنی بر این باور بودند که شریعتی به جستوجوی آزادی و عدالت است. دین و مذهب را برای انسان میخواهد و گرفتار خشکاندیشیهای مذهبی نیست.
چهارم: وقتی ناامید شدیم شریعتی باز هم بود
سقوط رژیم دکتر نجیب در افغانستان از دید مجاهدان که علیه کمونیسم میجنگیدند نشانه رهایی تلقی میشد اما جنگهای داخلی مجاهدین تمام امیدهای مردم افغانستان را به یأس مبدل کرد. دیگر نه به اسلام سیاسی و نه کمونیسم امیدی بسته نشد. شکلی از نومیدی ایجاد شد که تفسیر آن را در دیالکتیک منفی مکتب فرانکفورت میشد مشاهده کرد. امیدی به رهایی نبود و پراکسیس و عمل تا آیندههای دور تعطیل به نظر میرسیدند. باری! آدرنو، هورکهایمر و گادامر بعد از سلطه فاشیسم و ایجاد اردوگاههای کار اجباری و کورههای آدمسوزی معتقد به دیالکتیک منفی شدند و سرودند که بعد از آشوویتس دیگر لازم نیست از انسانیت سخن بگوییم. والتر بنیامین در مرز فرانسه و اسپانیا خودکشی کرد. شریعتی در دورههایی از حیات فکری خود تحت تاثیر مترلینگ هم بود و جنید، حلاج، ملک دینار، فضیل عیاض، بایزید، شبستری و قشیری را خوب میشناخت. یأسهای فلسفی و گرایشهای عرفانی شریعتی بعد از فروپاشی روایتهای کلان مورد توجه نسلی از مبارزان، مجاهدین و جوانان دانشگاهی افغانستان که وضعیت جدید آنها را ناامید کرده بود قرار گرفت. اما تسلط فضای فکری یأسآلود و فروکش کردن شور انقلابی، نسل جدید ما را به تاملاتی نوین واداشت. در این مقطع از ناامیدی و شکست بود که آثار عبدالکریم سروش به دست نخبگان فکری افغانستان رسید: مدارا و مدیریت، قبض و بسط تئوریک شریعت، آفات ایدئولوژی و... . این سوال برای روشنفکران افغان نیز مطرح شد که آیا میشود بر بنیاد اندیشههای دکتر شریعتی نظامی سیاسی ایجاد کرد یا خیر؟ آن اندیشهها آیا به درد انقلاب میخورند یا برای معمارگری اجتماعی در عمل هم حرفی دارند؟ در ادامه همین مسیر، ورود غربیها به افغانستان بعد از سپتامبر2001 توهمهایی در افغانستان ایجاد کرد و مردم چند صباحی هیجانزده بودند که غربیها بهشت موعود را خواهند ساخت. مردم دیگر به انقلاب فکر نمیکردند؛ عنصری که در همه آثار شریعتی برجسته بود و روح آن آثار را شکل میداد. اما این دوره کوتاه بود.
پنجم: حالا که غرب میشکند، شبح شریعتی دوباره میآید
شریعتی و آثار او برای جامعه افغانستان کلاسیک شدهاند، کلاسیک نه به معنای از مد افتاده و رانده شده به پستوها. کلاسیک به معنای جاافتاده، رفرانس، مرجع و کانون اندیشههای متفق علیه (به تعبیر بابک احمدی در کتاب شناخت موسیقی). در دانشگاهها، در کنفرانسها، در تظاهرات، در بحثهای روشنفکری، کماکان به شریعتی ارجاع میدهند. علامه طباطبایی، مطهری، مجتهدشبستری، کدیور، ملکیان و سروش هنوز نتوانستهاند شریعتی را از دور خارج کنند. در میان جوانان ما و محیطهای دانشگاهی هنوز هم حرف اول را شریعتی میزند.
شکست غرب در افغانستان بهدلیل گسترش روزافزون فقر و تشدید شکافهای طبقاتی، تعطیل شدن عدالت به تبع اشغالگریها، شکست اخلاقی غرب در زندان ابوغریب هشداری به نخبگان و مردم افغانستان بود. امروز شریعتی بار دیگر به محور اصلی بحثهای دانشگاهی، آزادی، اخلاق و عدالتخواهی مبدل شده است. برگشتهایم تا شریعتی را بازخوانی کنیم. این تولدی تازه بعد از وقفهای کوتاه است. امروز هم نواندیشان دینی او را میخوانند و هم مارکسیستها و هم نسلی که به سخن فریدریک نیچه و داستایفسکی سیر نزولی تاریخ روح را تماشا میکنند.
شکست اخلاقی غرب و آمریکا و تشدید شکافهای طبقاتی که جامعه را بهسرعت به طبقاتی فقیر و ثروتمند تقسیم کرده، باز و باز رادیکالیسم شریعتی و نیاز به شبح مارکس (به بیان خود شریعتی) را در برابر ما قرار داده است. این روزها، بیش از هر زمان دیگر اندیشههای عدالتجویانه در کشور ما مطرح شدهاند. بازخوانی شریعتی نشان گرایش به سوی سوسیال دموکراسی است نه نولیبرالیسم و لیبرال دموکراسی. در لیبرال دموکراسی برخلاف سوسیال دموکراسی از عدالت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خبری نیست. اگر روشنفکران نواندیش دینی افغانستانی از پایگاه ارزشی خود دفاع میکنند و به نبرد امپریالیسم میروند چنانکه قرضاوی در کتاب آمریکایی شدن میگوید، نیروهای چپ بر مواضعی پای میفشارند که اگر نه به کمونیسم لااقل به سوسیال دموکراسی راه باز کند. نخبگان افغانستانی در اندیشههای شریعتی گرایش به سوسیال دموکراسی را شناختهاند و دردهای او برای عدالت اقتصادی و طبقاتی را علامت زدهاند. فکر میکنم بار دیگر فرصت آن فراهم شده تا با تکیه بر شریعتی به نقد جدی امپریالیسم بپردازیم و بر ناامیدیهامان غلبه کنیم. امروز در افغانستان این صدا را میشنویم. این روح دوباره بازگشته است. مردم بار دیگر به شریعتی نیاز پیدا کردهاند.
منبع: مجلهی «اندیشه پویا»، شماره 1، خرداد 1391
- ۹۲/۰۳/۰۹