بازتاب سالگرد رحلت سقراط خراسان علامه محمدتقی شریعتی مزینانی
همزمان با بیست و ششمین سال درگذشت سقراط خراسان علامه محمدتقی شریعتی مزینانی روزنامه ها ، خبرگزاریها و سایتهای مختلف مطالبی پیرامون زندگی این استاد برجسته و مفسر بزرگ مقام قرآن کریم منتشر کردند.
به گزارش شاهدان کویرمزینان علاوه بر رادیو فرهنگ که در برنامه کتاب فرهنگ به بررسی آثار پدر ارجمند معلم شهید انقلاب دکتر علی شریعتی مزینانی پرداخت روزنامه های خراسان،مردم سالاری،سایت شفقنا، آفتاب ، تبیان ، سبزوار ما، سلام سربدار ، مجله اینترنتی اسرار نامه ،تبیان ،خبرگزاری آریا، تسنیم ، ایرنا ، مشرق نیوز درباره زندگی ، محل تولد و مبارزات استاد محمدتقی شریعتی مزینانی مطالب ارزنده ای منتشرنمودند که درادامه باذکر منبع تقدیم دوستداران این پیرفرزانه می شود
روزنامه خراسان؛

زنده یاد استاد محمدتقی شریعتی، در سال 1286 هجری شمسی در مزینان سبزوار زاده شد. اجدادش جملگی اهل علم و دین بودند و او نیز چون پدرش شیخ محمود و جد شهیرش ملا قربانعلی، معروف به آخوند حکیم، راه طلبگی را آغاز کرد و پس از گذراندن مقدمات برای تکمیل درس راهی حوزه علمیه مشهد شد، آن هم در روزگار خفقانی که گام برداشتن در مسیر ارشاد و دیانت شهامت بسیار می خواست و سالکان این طریق در معرض توهین و حرمان فراوان بودند، با این حال او به سال 1306 و در بیستمین بهار زندگی اش وارد مدرسه فاضل خان شد و به کسوت طلبگی درآمد. اما رویاهای بلند او به ناگاه با هجمه همه جانبه حکومت رضاخان به کیان روحانیت و خلع لباس بسیاری از روحانیون، در هم ریخت؛ برای بسیاری همه چیز تمام شده بود، اما محمدتقی شریعتی، مردی نبود که میدان مبارزه را با چنین هجمه ای ترک گوید؛ این بود که لباس روحانیت را کنار گذاشت و با ورودش به مدارس جدید و تدریس علوم عقلی به فرزندان این مرز و بوم راه تازه ای را برای رسیدن به هدف همیشگی اش آغاز کرد و این آغاز گام بلند او برای نجات نسل جوان وطنش بود.
شهریور سال ۱۳۲۰ که فرا رسید، شادی فرار دیکتاتور با محنت غم افزای اشغال سرزمین مادری در هم آمیخت؛ اما آنچه بیش از اشغال به چشم می آمد، نفوذ تفکراتی التقاطی بود که در سایه آزادی ظاهری، به جان اندیشه و اعتقاد نسل جوان ایرانی افتاده بود. از یک سو، شبهات امثال کسروی و از سوی دیگر فعالیت گسترده توده ای ها که برای تبلیغ کمونیسم از حمایت نیروهای روسی حاضر در ایران بهره می بردند، فرهنگ و اندیشه ریشه دار اسلامی را در ایران نشانه گرفته بود. این در حالی بود که بخشی از نیروهای مذهبی در آن دوره در محیطی کاملا بسته به حیات ادامه می دادند و هنوز تا خروج از مرحله انفعال و رسیدن به مرحله مبارزه، راه طولانی و صعبی در پیش داشتند. در چنین شرایطی بود که استاد شریعتی با تشکیل کانون نشرحقایق اسلامی، همپای بزرگانی نظیر مرحوم عابدزاده، مبارزه جدی خود را با اندیشه های انحرافی آغاز کرد، آن هم به روشی که پیش از آن سابقه نداشت. زبان ساده و بی پیرایه اش آموزه های دین را به شکلی عمیق در باور جوانان جای می داد و پاسخ های معقولش به سوالات مختلف، اندیشه های نسل سرگردان آن روز را با آسایش قرین می کرد؛ او را «سقراط خراسان» لقب داده بودند.
با آغاز نهضت ملی شدن صنعت نفت، استاد شریعتی که در پنجمین دهه حیات پربار خود قرار داشت پای در مسیر مبارزه نهاد، به همراهی او جوانان پرشور مشهدی تابلوی شرکت نفت ایران و انگلیس را در خیابان طبرسی مشهد پایین کشیدند. استاد برای فعالیت بهتر، نامزد نمایندگی مجلس شد، اما حکومت خیلی زود انتخابات مشهد را باطل اعلام کرد و راه ورود او را به مجلس بست. با شکست نهضت، استاد مدتی اسیر زندان کودتاچیان بود، اما هرگز حاضر به سازش نشد؛ ناچار رهایش کردند و کانون را بستند؛ با دلی پردرد راهی تهران شد تا شعاع نورانی اندیشه اش این بار از حسینیه ارشاد و مسجد هدایت بر علاقه مندان بتابد، مشوق او در این مسیر مرحوم آیت ا... طالقانی بود. استاد که از مدت ها قبل دست به قلم برده و مبارزه قلمی را نیز آغاز کرده بود، این بار هم دست به قلم برد و از وحی و نبوت نوشت و فلسفه اسلامی را تبیین کرد. آثار او در سال های پرالتهاب مبارزه، همچون چراغ فروزانی برای انقلابیون بود و باورهای ایدئولوژیک آنها را تقویت می کرد. سرانجام آفتاب عمر گرانقدر استاد در روز 31 فروردین سال 1366 غروب کرد و پیکر پاکش در صحن حرم مطهر حضرت امام رضا(ع) به خاک سپرده شد. حضرت آیت ا... خامنه ای، رهبر معظم انقلاب، در تسلیت فقدان استاد شریعتی این گونه نوشتند:« زندگی او، سراسر، به تعلّم و تعلیم و در بهشتی از صفا و پاکدامنی گذشت. رحمت خدا بر او و حشرش با محمد و آل محمد(ص) باد که عمر را با عشق و ثناگویی آنان به سر آورده بود. »
سایت شفقنا وروزنامه مردم سالاری:
شنبه, 31 فروردین 1392 ساعت 01:03
پدر روشنفکری دینی/31 فروردین، سالروز درگذشت محمدتقی شریعتی
شفقنا/ مردم سالاری: استاد محمدتقی شریعتی روشنفکر و فعال سیاسی– مذهبی و پدر معلم شهید دکترعلی شریعتی است. او از افرادی بود که با رویکرد نوگرایانه و اصلاحطلبانه به دین، فعالیت خود را آغاز نمود و تأثیرات زیادی در این زمینه برجای گذاشت.
محمدتقی شریعتی (مزینانی) در سال 1286 در خانوادهای مذهبی و ریشهدار در مزینان زاده شد. پدرش شیخ محمود و پدربزرگش آخوند ملا قربانعلی، معروف به آخوند حکیم، از روحانیون شیعه منطقه مزینان بودند. وی در زندگی نامه اش درباره اجدادش چنین نوشته است:« همه قبیله من عالمان دین بودند. حدود یک قرن مناصب دینی و ریاست روحانی آن حدود که از توابع قابل توجه و ممتاز سبزوار است و در گذشته به جهاتی که مجال بیانش نیست موقعیت بسیار مهمی داشته با پدران و اقوام من بوده است و هماکنون آثار تهذیب و تربیت و تعلیم و تزکیه آنها در میان اهالی آنجا محسوس و مشهود است و شکر خدا را که آن نیکمردان با همت جز عمل صالح ذخیرهای و غیر از نام نیک یادگاری از خود نگذاشتند.»
در سال 1307 به مشهد رفت تا تحصیلات حوزویاش را در حوزه علمیه مشهد که از نظر شناختهشدگی علمی پس از حوزه علمیه قم در رتبه دوم قرار داشت ادامه دهد.
پس از گذراندن دروس مقدمات و در حالی که دوره سطح را آغاز نموده بود، حوزه علمیه را به قصد تدریس در مدارس ملی ترک کرد. او بر این باور بود که آینده کشور به سرنوشت جوانان تحصیلکرده گره خوردهاست و باید به نحوی اسلام را بدانان آموزش داد که با ملزومات دوران مدرن همخوانی و سازگاری داشته باشد. شریعتی تصمیم گرفته بود که خود به آموزش جوانان بپردازد؛ جوانانی که در پندار او عامل تغییر یا روشنفکران اسلامی آینده بودند. برای نیل به این اهداف شریعتی مجبور بود که ادبیات فرا گیرد، شبیه آنان سخن بگوید و همانند آنان لباس بپوشد تا بلکه جوانان را مجذوب خود کند.
از مهمترین اقدامات او تأسیس کانون نشر حقایق اسلامی بود که با هدف گسترش روح متعالی و مترقی اسلام و مقابله با فعالیتهای حزب توده و جریانهای ضد مذهبی بنیان گذارده شده بود. در خلال نهضت ملی شدن صنعت نفت، کانون به طرفداری از محمد مصدق و آیتالله کاشانی برآمد و نشستها، راهپیماییها، و اعتراضهای سیاسی فراوانی را به سود جنبش ملی کردن نفت ترتیب داد. پس از کودتای 28 مرداد 1332 بر ضد دولت ملیگرای مصدق و تا پیش از تابستان 1336 که کانون برای نخستین بار تعطیل شد، کانون نشر حقایق اسلامی به مرکز فعالیتهای طرفداران مصدق در مشهد بدل شده بود. پس از آنکه در سال 1332 نهضت مقاومت ملی که دنبالهرو سیاستهای مصدق بود آغاز به کار کرد، اعضای کانون به عضویت آن درآمدند.
در تابستان 1336 و در پی انتشار جزوهای با عنوان «نفت» که به بررسی توافقهای ایران با دولتهای غربی بر سر نفت میپرداخت، محمدتقی شریعتی و برخی دیگر از اعضای کانون دستگیر و زندانی شدند. در نتیجه فعالیت کانون نیز متوقف گردید.
استاد پس از عمری تلاش برای گسترش حقایق مذهبی، در 31 فروردین 1366 درگذشت و در حرم علیبن موسیالرضا در مشهد به خاک سپرده شد.
انتهای پیام
مشرق نیوز:
به گزارش مشرق به نقل از باشگاه خبرنگاران، امروز 31 فروردین 1392 خورشیدی برابر با 9 جمادیالثانی 1434 هجری و 20 آوریل 2013 میلادی است. مهمترین رخدادهای تاریخ امروز از این قرار است:
رحلت معلم قرآن، استاد «محمدتقی شریعتی» (1366 ش)
استاد محمدتقی شریعتی در سال 1286 ش در روستای مزینان سبزوار به دنیا آمد. دروس مقدماتی را نزد پدر و عمویش فرا گرفت و در 1307 جهت ادامه تحصیل راهی مشهد شد. در مشهد از محضر استادانی همچون شیخ هاشم قزوینی، ادیب نیشابوری بزرگ، ادیب نیشابوری ثانی، شیخ کاظم دامغانی و میرزا احمد مدرس بهره گرفت. فعالیت اجتماعی وی از 1311 ش با ورود به وزارت فرهنگ و مسؤولیت در مدرسه ابنی مین و تدریس در آنجا آغاز شد. از 1320 شبه بعد، همزمان با اشغال ایران توسط متفقین و گسترش فعالیت حزب توده، به تنهایی در خراسان به مبارزه با انحرافات فکری و اسلام زدایی برخاست. وی با تشکیل کانون نشر حقایق اسلامی در مشهد و برگزاری جلسات هفتگی و سخنرانی و تفسیر، اذهان جوانان را روشن میکرد.

استاد محمدتقی شریعتی از سال 1323 ش حضوری فعال در عرصه سیاست داشت و به خاطر مبارزات ضد استبدادی خود، 2 بار به زندان افتاد ولی هرگز از راهی که یافته بود عقب ننشست. ایشان بعدها در مسجد هدایت تهران به جای آیتاللَّه طالقانی تفسیر قرآن میگفت. با تأسیس حسینیه ارشاد و بنا به دعوت استاد مطهری به مدت چهار سال در آنجا به تدریس و سخنرانی مشغول بود. از این شخصیت برجسته، آثار گران قدری چون تفسیر نوین، کتاب خلافت و ولایت، امامت در نهجالبلاغه و علی (ع) شاهد رسالت، بر جای مانده است. سرانجام این استاد فرزانه در 31 فروردین 1366 ش برابر با 21 شعبان 1407 قدر هشتاد سالگی دار فانی را وداع گفت و به سوی معبود شتافت.
منبع:http://www.mashreghnews.ir/fa/news/208212/31

کانونی برای «نشر حقایق اسلامی»/ خاطره تکاندهنده مهدویراد از استاد
خبرگزاری تسنیم:
مشهد اگرچه نه پایتخت سیاسی است و نه اصلیترین مرکز دینی ایران، اما در هفتاد سال اخیر جزء اصلیترین مراکز نخبهپروری و تربیت استعدادهای تاثیرگذار در سطح ایران بوده است. مشهد از سویی مرکز تفکیکیان بوده و از سوی دیگر منشأ انجمن حجتیه است؛ همچنین از دیگر سو به سبب فعالیت گسترده کمونیستهای وابسته به شوروی در خراسان و از دیگر سو به دلیل تربیت چهرههای شناخته شده عرصه اندیشه، همواره وضعیت فکری و اندیشهای ایران را متحول کرده است.
حوزه علمیه مشهد، دانشگاه مشهد، انجمنهای ادبی مشهد و محافل خانگی و مسجدمحور مشهد از جمله مراکز نقشآفرین در این عرصه بوده اند. از جمله یکی از این کانون ها که تربیت نیروهای دلسوخته و فعال نسبت به وضعیت جامعه اسلامی را بر عهده داشته است، کانون نشر حقایق اسلامی است. این کانون به همت مرحوم آیتالله محمدتقی شریعتی بنیان نهاده شد، مردی که شاید اصلیترین مشخصه او دلسوختگی و احساس وظیفه در برابر دیانت و اخلاق اجتماع بود.
پس از آنکه رضاشاه در سال 1320 بهاجبار سلطنت را ترک کرد، فعالیتهای دینی و سیاسی که تا آن هنگام کاملاً تحت کنترل بود، دوباره از سر گرفته شد. از سویی فعالیتهای حزب توده گسترش یافته بود و از سوی دیگر احمد کسروی با حمله به اساس اعتقادات تشیع، آن را نوعی انحراف از اسلام میخواند. تحت این شرایط بود که محمدتقی شریعتی در سال 1320 کارزاری تکنفره را برای نشر آنچه او روح متعالی و مترقی اسلام میدانست آغاز کرد. در سال 1323 «کانون نشر حقایق اسلامی» را با هدف مقابله با نفوذ بیخدایی که توسط کمونیستها ترویج داده میشد، در مشهد بنیان گذارد.
شریعتی پیش از این در دبیرستانهای مشهد تدریس داشت و در ارتباط دایم و مستمر با نسل جوان بود، اما با این وجود عرصه جدیدی برای فعالیت خود گشود. او در مصاحبه تفصیلیاش با کیهان فرهنگی در سال 1363 می گوید: از همان روزهای اولی که من وارد فرهنگ شدم به این فکر بودم که از چه راه میشود جوانها را به راه راست هدایت کرد تا وقتی که اول از کلاس شروع کردیم همین 18 ساعت درس رسمی داشتم، 12 ساعت هم بدون این که پولی بگیرم درس گرفتم و دیدم باز دانشسرا باقی میماند. دو روزی هم دانشسرا رفتم و روزی دو ساعت درس میگفتم. در هفته 34 ساعت درس میدادم و بعد دیدم که دوره و کلاس برای امثال من کافی نیست، به جهت این که سر هر کلاس یک ساعت میروم و 28 ساعت دیگر را دبیرهای دیگر میآیند و آنها هم بر خلاف ما حرف میزنند؛ چون دبیرانی بودند که در حزب توده اسم نوشته بودند که به آنها خیلی مزایا میدادند. دیدم این ساعات کافی نیست، در خانهها جلسات دوره قرار دادیم. هر هفته یک شب به خانه کسی میرفتیم، تا جای ثابت پیدا کردیم، یک سالن بزرگ و چندین اطاق بزرگ هم در اطرافش که گنجایش 400، 500 نفر را داشت آنجا به ادامه دروس تفسیر پرداختیم. آنچه که باعث شد تفسیر قرآن را دنبال کنیم، این بود که به نظر میرسید جز از راه قرآن از هیچ راه دیگر نمی توان جوانها را به راه راست هدایت کرد.
او درمورد برنامه های علمی کانون نشر حقایق اسلامی میگوید: در کانون نشر حقایق اسلامی یک شب تفسیر داشتم، یک شب هم در هفته سخنرانی. یعنی شبهای جمعه را تفسیر میگفتم و شبهای شنبه را سخنرانی میکردم. البته یک جلسه هم در وسط هفته بود برای علاقمندان مبارزه با کمونیسم. 17 نفر یا 18 نفر از دیپلمهها و لیسانسیهها را انتخاب کرده بودم و به آنها مقداری منطق و فلسفه و هم چنین مباحث مقابله با کمونیسم را درس می دادم و اگر اشکالاتی به ذهن آنها می آمد، برطرف و آنها را آماه می کردم، یعنی در هفته سه شب وقف کانون بودم.
به این ترتیب کانون تبدیل به مرکز فعال دفاع از ایمان نسلی میشود که در برابر انواع هجمههای فکری و ایمانی قرار داشت و این باعث افزایش محبوبیت استاد شریعتی و بعدها فرزند او در میان مردم میشود. اما آنچه که جالب است این که «استاد» با وجود مضیقه مالی فراوان از پذیرفتن این هدایا سرباز میزند.
در بخشی از خاطرات حجتالاسلام و المسلمین محمدعلی مهدویراد، عضو هیئت علمی پردیس قم دانشگاه تهران که از شاگردان و آشنایان مرحوم استاد محمدتقی شریعتی است، آمده است: آقای شیخ عبدالکریم شریعتی داماد استاد و از شاگردان همیشه همراه ایشان در مقامی گفتهاند: مسئله دیگری که قابل ذکر است تقوای مالی ایشان است، در این مدت که با ایشان بودیم تحمل و صبر زیاد ایشان در برابر مشکلات زندگی را میدیدیم، در زندگی مشکلات داشتند ولی در برابر آنها تحمل و صبر میکردند. همان اوائلی که کانون افتتاح شد معمول بود که تحفههایی برای افراد بیاورند ایشان این تحفهها را دربست رد میکردند و میگفتند که راضی نیستم آنچه را میگویم آلوده به مسایل مادی بشود و آنچه بود، لله فیالله توضیح میدادند.
اکنون که سخن بدین جا رسید خاطره تکاندهندهای را میآورم با مقدمهای: در این حال و هوا استاد میفرمودند، مؤمنانی که میدیدند من تنها سنگر دفاع از «ایمانیات» فرزندان آنها هستم، گاه هدیه میآوردند نمیپذیرفتم و ... در همین روز عسرت و وانفسا یک روز سرد زمستانی به خانه برگشتم که همسرم یک دست رختخواب را بسته و وسط هال گذاشته است، گفتم این دیگر چیست؟ گفت در خانه هیچ چیز نداریم، ببر و بفروش. گفتم اینها که لازم است، مهمان میآید، خویشاوندان میآیند چه کنیم؟! (یادآوری میکنم که از جمله ویژگیهای استاد که همگان برآنند مهماننوازی آن بزرگوار بود، من خود در همان کهولت سن گاه حضور افراد متعدد از مزینان را در منزل ایشان میدیدم) گفت بالاخره چی؟! اندکی روی آن نشستم، بعد برخاستم و گفتم دو دست سینی کوچک زیر نعلبکی (که آن روزگاران معمول بود بویژه در مجالس و اکنون نیز در برخی محافل سنتی وجود دارد) در آن «رف» داریم که نیازی هم نداریم میبرم و میفروشم و بعد هم خداوند کارساز است. آوردند، در جیب پالتو گذاشتم و به بازار شدم، پرسیدم مغازهای را نشان دادند که اینگونه وسائل را خرید و فروش میکند، چون نزدیک شدم دیدم از اصحاب جلسات تفسیر است. ماندم چه کنم؟! چندبار از مقابل مغازهاش گذشتم و برگشتم متوجه شدند و بیرون آمدند، و از چرایی حضورم پرسیدند در کنار بخاری کوچکی نشستیم، گفتم برای جهتی آمدهام اگر قول بدهی که فقط آنچه را میگویم عمل کنی میگویم! گفتند قطعاً استاد! ماوقع را گفتم و سینیها را روی میز گذاشتم، کشو میز را باز کرد و گفت استاد، تو را به خدا قسم هرچه نیاز دارید بردارید، نمیگویم بلاعوض که خودداری کنید!! قرض ببرید و بیاورید. نپذیرفتم و گفتم اگر معامله نکنید میروم و شرط دوم این است که به قیمت واقعی!! بالاخره خریدند و پولی دادند و برگشتم و از این مرحله گذشتیم!!
رحمت خداوند بر او باد.
مجله اینترنتی اسرار نامه:
سالروز درگذشت سقراط خراسان و ادامه خواب فرهنگی مسوولان سبزوار
شخصیت علامه محمدتقی شریعتی آنقدر بزرگ و مشهور هست و آنقدر ذکر فضائل او در همه جا منتشر است ، که نیازی نیست اسرارنامه در معرفی این مرد بزرگ مطلب اضافه ای بنویسد .
تنها کافی است که مروری بر گفتار و اشارات متعدد بزرگان علمی و فرهنگی کشور به شخصیت علامه محمدتقی شریعتی کنیم تا به جایگاه والای ایشان پی ببریم .
به عنوان مثال حضرت آیت الله خامنه ای در بخش هایی از پیامی به مناسبت رحلت سقراط خراسان فرموده اند : « ... بی شک یکی از پرسوزترین و مخلص ترین اندیشمندان و مبلغان اسلامی بود که استحکام اندیشه را با نوآوری در روش به هم آمیخته و برای نسل تحصیل کرده و با فرهنگ، متاع فکری جذابی را ارائه کرده کرد. زندگی او سراسر به تعلم و تعلیم و در بهشتی از صفا و پاکدامنی گذشت. رحمت خدا بر او و حشرش با محمد و آل محمد باد که عمر رابه عشق و ثناگویی آنان به سر آورده بود...“(منبع)
همچنین آیت الله مرتضی مطهری در بخش هایی از مقدمه ای که بر کتاب ”خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنت“ استاد شریعتی، نوشته ، استاد شریعتی را چنین توصیف کرده است : «در تحولات پس از شهریور 1320 که تبلیغات ضد اسلامی و ضد خدایی در سطح فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان اوج گرفت، استاد شریعتی یک تنه در خراسان به پاخاست و جهادی که احساس می کرد برعهده اوست آغاز کرد. کار این جهاد آن چنان دشوار بود که سالهای متوالی خواب خوراک و آسایش او را به حداقل ممکن رساند. شریعتی در آن هنگامه به درآمد مختصر خویش قناعت کرد و بدون هیچ چشم داشتی به فعالیت پرداخت، همه همت وضعیش این بود که در آن طوفان سهمگین ”بگیرد غریق را“ و چقدر فراوان اند غریقانی که تنها دستی که به طرف آنها دراز شد و آنها را نجات داد، دست بی طمع شریعتی بود... » (منبع)
به جز این موارد ، مطالب بسیار زیاد دیگری در گفتار بزرگان و مشاهیر علمی و فرهنگی ایران اسلامی وجود دارد که به جایگاه والای استاد محمدتقی شریعتی اشاره کرده اند.
درنتیجه استاد محمدتقی شریعتی یکی از افتخارات بی بدیل منطقه سبزواربزرگ به ویژه شهرستان داورزن است که ، همه مردم و مسوولان منطقه باید در راستای گرامیداشت وپاسداشت مقام شامخ این بزرگمرد علمی بکوشند.
لیکن دریغ و صد دریغ که روحیه بی اعتنایی و بی تفاوتی نسبت به مشاهیر و ریشه های ارزشمند فرهنگی و تاریخی مدت هاست در میان مسوولان و برخی از مردم غرب خراسان رضوی ریشه دوانیده است.
به طوری که با وجود شخصیت های بزرگی نظیر علامه محمدتقی شریعتی ، دکتر علی شریعتی ، خواجه ابوالفضل بیهقی ، حکیم حاج ملاهادی اسرارسبزواری ، ملاحسین واعظ کاشفی و ... در روزهای درگذشت یا ولادت این شخصیت ها هیچ برنامه خاصی در منطقه سبزواربزرگ به اجرا در نمی آید.
البته اداره فرهنگی وورزشی شهرداری سبزوار به مدیریت مهدی مقصودی در مدت کمتر از یک سال فعالیت خود در سال 91تا کنون چند فعالیت ارزشمند از جمله بزرگداشت خواجه ابوالفضل بیهقی و یادواره ملاحسین واعظ کاشفی را برگزار کرد همچنین مجموعه نهادهای شهرستان سبزوار به قافله سالاری دانشگاه حکیم سبزواری در مهرماه 91 نکوداشت مفصل و قابل قبول استاد حمید سبزواری شاعر آرمانگرای انقلاب را برگزار کردند که همه این موارد ، رویدادهای مثبت فرهنگی سبزوار در سال گذشته بود.
اما مسلماً این مقدار هرگز پاسخگوی نیاز و توانمندی های بی شمار فرهنگی در منطقه سبزواربزرگ نبوده و نیست.
به ویژه دو اداره فرهنگ وارشاد اسلامی و میراث فرهنگی ، صنایع و دستی وگردشگری در اکثر برنامه های اجرا شده یا نقشی نداشته اند یا اگر نقش داشته اند ، نقش آنها بسیار حاشیه ای وکمرنگ بوده است.
حال آنکه انتظار می رود در شهری مانند سبزوار که به واسطه تاریخ کهن و فرهنگ اصیلی که دارد و رویدادهای مهمی نظیر سربداران که در آن اتفاق افتاده و شخصیت های برجسته ای که در این منطقه دیده به جهان گشوده اند همچون علامه محمدتقی شریعتی ، از توانمندی های فرهنگی بالایی برخوردار است ، ادارات میراث فرهنگی و فرهنگ وارشاد اسلامی به عنوان متولیان اصلی امور فرهنگی ، پیشگام و پیشقدم اجرای برنامه های بزرگداشت مشاهیر باشند.
به ویژه وقتی که برای مشاهیر و بزرگان منطقه سبزواربزرگ در کل کشور و حتی در کشورهای خارجی مراسم وبرنامه های یادبود برگزار می شود ، کم کاری و کم توجهی مسوولان فرهنگی غرب خراسان رضوی بیشتر خودنمایی می کند.
از جمله اقداماتی که در داخل و خارج از کشور برای شخصیت های سبزوار از جمله برای بزرگداشت استادمحمدتقی شریعتی و فرزند گرانقدرش دکتر علی شریعتی انجام شده است می توان به این موارد اشاره کرد :
سال 84:
همایش بزرگداشت استاد محمدتقی شریعتی در در تالار ابن خلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
سال 85 :
بزرگداشت شریعتی بزرگ در تهران (توسط موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی،با همکاری دانشگاه فردوسی مشهد و دانشکده الهیات دانشگاه تهران)
سال 85 :
همایش بزرگداشت استاد محمدتقی شریعتی در تهران برگزار شد
سال 86 :
مراسم گرامیداشت دکتر علی شریعتی در آفریقای جنوبی
سال 90:
بزرگداشت دکتر علی شریعتی در استانبول
سال 91 :
سمپوزیوم شریعتی شناسی در ترکیه (پیرامون شخصیت دکتر علی شریعتی)
سال 91 :
با انتشار ویژنامه ای در 268 صفحه؛
بزرگداشت نام و خاطره دکتر علی شریعتی در ترکیه
سال 92 :
ویژه برنامه رادیو فرهنگ در استاد محمدتقی شریعتی پدر دکتر شریعتی
پس از مشاهده این شهرت فراگیر خاندان شریعتی و برگزاری مراسمات مختلف و کارهای متعدد در راستای بزرگداشت علامه محمدتقی شریعتی و فرزندش دکتر شریعتی در سرتاسر کشور و حتی در کشورهای خارجی ، واقعاً این سوال برایمان تقویت می شود ، که چرا در شهر و منطقه زادگاه خاندان شریعتی هیچ تحرک رسمی و نظام مند از جانب مسوولان و متولیان فرهنگی برای بزرگداشت این مفاخر ارزشمند انجام نمی گیرد؟
آیا به جز کوتاهی و بی برنامگی و در کل ضعف عملکرد مدیران فرهنگی غرب خراسان (به ویژه در سبزوار و داورزن) نسبت به مسائل فرهنگی خطه سربداران می توان دلایل دیگری برای این همه بی تفاوتی پیدا کرد؟
در این میان البته شماری از مردم و رسانه های محلی خطه سربداران در راستای بزرگداشت مشاهیر و زنده نگاه داشتن یاد و خاطره بزرگان شهر و دیار خود به خوبی می کوشند.
از آن جمله می توان به وبلاگ شاهدان کویر مزینان ، به مدیریت یکی از همشهریان فرهیخته و عزیزمان آقای علی مزینانی عسگری اشاره کرد (کلیک برای ورود به وبلاگ) که در راستای معرفی هرچه بیشتر روستای مزینان ، فعالیت های منسجم و عمیقی انجام داده و به ویژه برای معرفی دو تن از مشاهیر نامدار مزینان (علامه محمدتقی شریعتی و فرزندش دکتر علی شریعتی) تلاش زیادی انجام داده است.
به جز وبلاگ شاهدان کویر می توان به وبلاگ حارث آباد زادگاه ابوالفضل بیهقی(کلیک برای ورود به وبلاگ) نیز اشاره کردکه توسط دیگر همشهری فرهیخته مان آقای رضا حارث آبادی اداره می شود و پیرامون شخصیت برجسته ملی و فراملی این بزرگترین مورخ ایرانی و استاد مسلم نثر فارسی به فعالیت می پردازد.
وبلاگ شاهدان کویر مزینان در روزهای گذشته به مناسبت نزدیک شدن به سالروز درگذشت سقراط خراسان استاد محمدتقی شریعتی ، به انتشار چند مطلب زیبا پرداخته است . شما گرامیان هم اکنون می توانید برای مطالعه این مطالب به پیوندهای زیر مراجعه نمایید :
چرا علامه محمدتقی شریعتی مزینانی مهجور ماند؟
زندگی نامه سقراط خراسان ، علامه محمدتقی شریعتی مزینانی به قلم خودش
منبع:
http://www.asrarnameh.com/news.php?id=1817
روزنامه جوان:
استادمحمد تقی شریعتی و کارکرد فرهنگی ـ سیاسی کانون نشر حقایق اسلامی در گفتوگوی «جوان» با حیدر رحیم پورازغدی
بسماللهالرحمنالرحیم. من به خاطر عقاید خانوادگیام، یک مسلمان بیمحتوا بودم! با تودهایها فقط به خاطر این مخالف بودم که کمونیست بودند و از کمونیست هم فقط این را میدانستم که میگفتند کمونیست یعنی خدا نیست! [با خنده] اصلاً در ذهن من انگیزه سیاسی نبود. غرب چه میگوید؟ شرق چه میگوید؟ ایرانی یعنی چه؟ با تودهایها دعوای توجیهی نداشتم، بلکه بزن و بکوب، به این شکل. من در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۳ نوجوان بودم، شنیدم که آقای شریعتی نامی است که با تودهایها مبارزه میکند. یکی دو بار به این جلسات رفتم تا اینکه کمکم پایم به کانون باز شد. درآن دوره، آقای شریعتی تنها کاری که میکرد این بود که به بیمحتوایی مارکسیسم اشاره میکرد.
در آن زمان دربار بسیار کوشش میکرد که مردم را وارد سیاست و اجتماع کند، آنها را تشویق میکرد به هیئتها بروند و مرگ بر شوروی بگویند. یادم میآید در همین ایستگاه سراب، ستاد حزب توده بود. یک روز هیئتها آمدند، من به کمک آنها بالا رفتم و تابلوی حزب توده را کندم. شهر شلوغ شد. تودهایها پنهان شدند... دو سه سال گذشت تا با کانون آشنا شدیم و فهمیدم ما با تودهایها برای ایران و اسلام مبارزه نکردیم، بلکه برای انگلستان و غرب این کار را کردیم! این درست است که با باطل مبارزه میکنیم، اما باید بدانیم برای کی مبارزه میکنیم. درآن دوره طاهر احمدزاده ـ که متأسفانه یک مقدار زیادی دوستانمان او را به طرف دشمن هل دادند ـ جوان سیاسی روشنی بود. او بود که در کانون ما را متوجه این اشتباه کرد.
ظاهراً در دوران اوجگیری نهضت ملی، گروهها وکانونهای دینی و درعین حال نواندیش مشهد با یکدیگر ائتلاف کردند که کانون نشر حقایق اسلامی هم دراین زمره قرار گرفت. از زمینههای شکلگیری این ائتلاف چه خاطراتی دارید؟
بله، درآن جریان انجمن تبلیغات اسلامی، کانون، انجمن پیروان قرآن و تعدادی طلبه متدین هم دخیل بودند. شیخ محمود حلبی در حوزه مشهد، دور و بر مرحوم آقای کفایی بود. میرزای اصفهانی این شیخ را تکان و آیتالله کاشانی هم به او پیغام داده بود که از روشنفکرها عقب نمانیم. او که فهمید با کفایی کار کردن خوب نیست، خود را بیرون کشید و وارد سیاست شد. شهید نواب صفوی هم در مشهد شعبه زد. من از رفقای آنها بودم. از طرفداران فداییان اسلام کسانی که یادم است، ظریف در فرهنگ و بهزادیان که حالا مرغداری دارد، فاطمی هم از مقدسهایی است که کنار نشسته است، پاشایی مسافرخانه دارد و علی آقای ضیایی که بسیار مقتدر بود و پسرش هم با خواهر نواب ازدواج کرد، بودند. از طرف دیگر شمس قناتآبادی هم به مشهد آمد و شعبه باز کرد. یک طلبه دروغین به نام افصحالمتکلمین شیرهای! هم بود. آنها مجاهدین اسلام را تأسیس کردند. در همین زمان انگلستان هم یک نیروی عظیم داشت که تمام مشاغل مهم شهر را در دست گرفته بود و تمام ادارات و نهادها را در قبضه خود داشت؛ بهطوری که میتوانست با یک کنتور برق، یک هیئت را جذب کند! و هم میتوانست با بهانهای فردی را از ادارهای بیرون کند. نمایندگان این هیئتها عدهای مثل فاطمیان، سزاوار رحمت، شهیدی و در رأسشان مکرم، کفایی، فرخی و داماد کفایی بودند. فئودالها هم یک گروه بودند، مثل محمود قریشی، کدیور و یغمایی. از سرمایهداران هم یک گروه شهری داشتیم که رؤسای اصناف بودند. یک گروه از روحانیون هم داشتیم که تقریباً همه مساجد، معابر و محلات را در دست داشتند. اینک شیخ محمود از روحانیت آمده بود تا در مقابل اینها [آقای کفایی و اطرافیانش] قیام کند. عابدزاده یک گروه آماده و کانون هم یک گروه روشن، ولی اندکی دارد. بالاخره هدف نهایی این شد که جلسهای متشکل از مهدیه، روزنامهنگاران، هیئتهای مذهبی، روحانیت و نیز انجمن تبلیغات اسلامی و کانون تشکیل شود. کانون گفت آقا بیایید دور هم جمع شوید تا ببینیم چه کار باید بکنیم؟ تقریباً بانی این کار کانون بود، اما مؤسسش شیخ محمود حلبی و تقویتکنندهاش هم عابدزاده بود.
دراین ائتلاف که میان کانون نشر حقایق اسلامی، انجمن تبلیغات اسلامی، کانون و انجمن پیروان قرآن پیش آمد، تصمیمگیرندگان یا به عبارت بهتر، رهبران چه کسانی بودند؟
سخنگو و مدیر شیخ محمود، قدرت جمعیت به وجود عابدزاده و تفکر صحیح جمعیت ازآن شریعتی بود. البته مرحوم عابدزاده با کانون، تماس و رابطه را خیلی بریده نگاه میداشت و نمیگذاشت بچهها با کانونیها که روشنفکر بودند تماس بگیرند، چون میدید معمولاً روشنفکرها کمکم به دامن غرب میافتند. او این تجربه را داشت، به همین دلیل روزی که برای اولین جلسه به کانون رفتیم، عابدزاده گفت:«کسی نفهمد». در آن جلسه از طرف انجمن تبلیغات اسلامی اشکیانی بود که مرد متدین و خوبی بود. امیرپور هم حضور داشت. این دو نفر از انجمن دعوت شده بودند. از طرف حوزه علمیه حاج شیخ محمود حلبی و سیدمظلومی و عبایی بودند. از طرف کانون پنج شش نفر حضور داشتند که مسلماً آقای احمدزاده از افراد آگاهشان بود. یکی هم طوسی بزاز بود که در زمان مصدق خوب فعالیت میکرد. بهتازگی اول خیابان بهار روزنامهای به نام خراسان باز شده بود که صاحب آن روزنامه، تهرانیان هم به نمایندگی از روزنامهنگاران آمده بود. ما فعالیت کردیم و بالاخره مرکز مؤتلف اسلامی را به مهدیه انداختیم.
ظاهراً این وحدت، تنها تا مدتی کوتاه ادامه یافت و در آستانه انتخابات مجلس هفدهم به تفرقه گرایید. از جمله علل این اختلاف هم حذف آقایان شیخ محمود حلبی و محمد تقی شریعتی از فهرست مرکز مؤتلف اسلامی بود.
بله. کانونیها میگفتند از همین الان زر و تزویر دارند، پیوند میخورند. شیخ محمود را کنار زدند و صدیق نامی را که رئیس کارخانه قند بود، انتخاب کردند. پشت پرده یک عده بازاریها میخواستند به شیخ محمود و قریشی رأی بدهند. من هجده ساله بودم، اعلامیهای دادم که سرنوشت خراسان عوض شد! در آن نوشتم ما به دو شاگردان مکتب قرآن، آقای شیخ محمود حلبی و محمد تقی شریعتی رأی میدهیم. این را چاپ و پخش کردم. قریشی گفت:«میخواهید سر من کلاه بگذارید؟» با شیخ محمود به هم زد. شیخ محمود هم گفت:«چون شما دو قبضه کار میکنید، از آنها بردید». آن زمان دکتر علی شریعتی ۱۵ ساله بود، دکتر شریعتی و آیتالله خامنهای تقریباً همسن بودند. دیدم دکتر شریعتی با کاظم سامی برای صدیق تبلیغ میکنند، رفتم گفتم:«آقای شریعتی! علی و کاظم دارند این کار را میکنند». آقای شریعتی گفت:«برو به علی بگو یا تو برو به خانه یا من میروم به خانه». تا آن زمان من با علی روبهرو نشده بودم، به او گفتم پدرت این طور گفته است، او هم رفت خانه. هنوز رفیق نبودیم، قهر کردیم. تا این اواخر علی میگفت:«تا آخر دنیا با هم نمیجوشیم، دائم هم با هم هستیم، ولی با هم نمیجوشیم». [با خنده]
ظاهراً ایجاد اختلاف میان آیتالله کاشانی و دکتر مصدق، موجب ایجاد دومین موج تفرقه در مرکز مؤتلف اسلامی شد. به طور مشخص در این مقطع شریعتی و عابدزاده از حلبی جدا شدند. اینطور نیست؟
من این را به عنوان نقطه ضعف خودم میگویم. در این اواخر از مصدق زده شده بودم. عابدزاده که مرد مقدسی بود، یک روز به من گفت:«اگر مصدق برود، همه چیز از دست میرود و اگر بماند همه چیز میماند». یک روز من و محمدرضا حکیمی روی ایوان نشسته بودیم، بعد روشنفکرهای جمعیت مؤتلف آمدند و به کاشانی بد گفتند، ما هم در مقابل آنها به مصدق بد گفتیم و تأکید کردیم:«این مردک (مصدق) دین ندارد که شما به خاطر او با آخوندها مخالفت میکنید». بعد عابدزاده آمد و گفت:«فلانی! دشمن همین را میخواهد که به مصدق فحش بدهیم.»
من بچه و خیلی هم فضول بودم. نامهای به نواب نوشتم که کاشانی و مصدق با این کارها مملکت را از بین میبرند. نواب (رحمه الله علیه) به مشهد آمد و گفت:«برادر! تو به من چپچپ نگاه میکنی». مصدق یک سطر نوشت که: عزیزم! نوبت ما گذشت، شما سعی کنید تا در آینده نفاق و دو دستگی بنیان نباشد! وقتی پیش کاشانی رفتم، گفت:«ای بیسواد!» البته بیسواد را به هر کسی که خوشش میآمد میگفت. دیدم حالت دانستن غیر از حالت نخوت است. به هر حال در این اواخر اوضاع از این قرار بود. این طرف بچههای چپ از مصدق برمیگشتند و به معترضین ملحق میشدند، منزویها به نواب و بعضیها هم که ساده بودند و کلاه سرشان میرفت به مجاهدین اسلام میپیوستند که درباری بودند و شمس قناتآبادی در رأسش بود. از این طرف بین عابدزاده و شیخ محمود حلبی و آقای شریعتی سردی پیدا شد. عابدزاده و آقای شریعتی با مصدق بودند و شیخ محمود حلبی... به طرف کاشانی رفت. کمکم جمعیت مؤتلف به شکل صوری درآمد.
پس از وقوع کودتا در۲۸ مرداد۱۳۳۲، اوضاع بر کانون چگونه میگذشت؟ ادامه برنامهها به چه صورت بود؟
سال ۱۳۳۶ کانون و آقای شریعتی و احمدزاده و دکتر شریعتی را گرفتند. هدف دولت ارعاب بود. ما آن وقت در مهدیه درس میدادیم و میخواندیم. من و سررشتهدار از شخصیتهای پخته و سیاسی نهضت مقاومت ملی به حساب میآمدیم، کاملاً محرم بودیم. با آقای طالقانی و بازرگان تماس داشتیم. وقتی عابدزاده را گرفتند، سررشتهدار گفت:«اینها عابدزاده را گرفتند تا بعد مهدیه را بگیرند». مهدیه هم یک دعای ندبه و یک دعای کمیل و ۱۲-۱۰ ساختمان داشت و توانسته بود همه شهر را حفظ کند. مهدیه داشت به شکل حضرت سجادی کار میکرد، اما کانون به شکل حرکت زید کار میکرد. به مجرد دستگیری عابدزاده، جمعیت بلاتکلیف شده بود. یک جلسه محرمانه برگزار کردیم که با دعای کمیل و ندبه چه کنیم؟ اگر دیر بجنبیم، ساواک حتماً یک نفر را برای دعای کمیل و ندبه میفرستد و کمکم شاه را هم دعا میکند و بعد مهدیه را میگیرد. سررشتهدار گفت:«خودت برو منبر». من هم رفتم دعای کمیل خواندم، خلاصه مجلس را گرم کردم، غنیان هم صبحها دعای ندبه میخواند تا دو سه ماهی مهدیه را گرمتر کردیم. حکومت میخواست آنجا را بگیرد، فرهنگ گفت:«این مؤسسه مال اوقاف است، پس ما باید تحویل بگیریم». آقای فخرالدین حجازی از طرف اوقاف آمد که اینها را تحویل بگیرد. او گفت اگر به ما ندهید چه و چه میشود. سررشتهدار گفت:«میخواهید بگیرید یا ما بدهیم؟» گرفتنش که آسان است، ولی دادنش باید مورد قبول هیئت مدیره باشد. اینجا سند دارد، مال مردم است. حساب و کتاب دارد. من هم که مدیرم، تنها یک راه میماند. مرا پاسبان بگیرد و شما هم جای من بنشینید.
پس از مدتی دوباره به مهدیه آمدند و گفتند:«مسئول مهدیه کیست؟» این بار ما قرار گذاشتیم که هیچکس را مسئول معرفی نکنیم. ساواک به ما گفت:«بلندگو را جمع کنید، مردم را اذیت میکند». گفتیم:«صاحبش از زندان بیاید جمع کند. ما کارهای نیستیم یا خودتان بیایید جمع کنید». ساواک هم خودش جمع کند. پس آمدند دنبال من و گفتند:«بلندگو را جمع کن». گفتم:«باید کتباً بنویسید که آقای فلانی تو مجبوری این کار را بکنی، چون فردا عابدزاده میآید و از من شکایت میکند که چرا بلندگو را جمع کردی؟ بعد هم شما مرا میگیرید». ضابطی، مقام امنیتی ساواک هم آمده بود. پرسید:«چرا جمع نمیکنی؟ میخواهی مخالفت کنی؟» جواب دادم:«من طلبه و معلم قرآن هستم، به این کارها کاری ندارم». گفت:«اگر مخالف بودی چی؟» گفتم:«اگر بودم، شما هر کاری خواستید، بکنید». گفت:«تو کار سیاسی نکردی؟» گفتم:«اگر کردم، شما هر کاری خواستید بکنید». گفت:«تو کار سیاسی نکردی؟» گفتم:«من اصلاً سیاسی نیستم». یک مرتبه رفت یک اعلامیه را پیدا کرد که پای آن امضای من، آقای شریعتی و زنجانی برای فوت مرحوم نریمان بود. نریمان وزیر دارایی مصدق بود، وقتی او فوت کرد، ما موافقت کردیم برایش تعزیه بگیریم. ضابطی گفت:«این چیست؟ این امضای شما نیست؟» از آنجایی که احمدزاده از زندان پیغام داده بود شما به تمام معنا خودتان را از ما ببرید، چون وضع ما سخت است. من گفتم:«چرا، چون کانونیها با ما انجمن قرآنیها نقش ارباب و نوکری را بازی میکردند و هی ما فرش میانداختیم و قند و چای میآوردیم، آقایان میآمدند، دم در میایستادند. طوری که نشان بدهند مجلس مال آنهاست». میخواستم به ساواک بفهمانم مغزم صد در صد مغز آقای کفایی است! در صورتی که مجلس نریمان اصلاً صاحب مجلس نداشت. مردم زیادی آمدند، ما شب، نامه پخش کردیم که تعزیه میگیریم، حتی یدالله سحابی یا وزیر فرهنگ مصدق هم آمد. همه شخصیتهای مهمی بودند. بعد گفتم:«آقا، همیشه زحمات مجالس مال ماست و پزش مال آنها». بالاخره گفتم:«بله، من امضا کردم و رفتم دم در ایستادم». او به من گفت:«آقاجان! دور و بر اینها نرو، اینها سیاسیاند». گفتم:«خب الحمدلله، جزایشان را هم دیدند.»
پس از مدتی تصمیم گرفتیم با عابدزاده در زندان ملاقات کنیم، چون به ما گفته بودند عابدزاده خودش را در زندان باخته است. عابدزاده خیانت نکرده بود، عقبنشینی کرده بود. بالاخره مرا معرفی کردند که به دیدن او بروم. رفتم زندان، احمدزاده را خواستم که داشت با خانمش صحبت میکرد. احمدزاده را مراقبت میکردند. من کنار همسرش ایستادم و احمدزاده درحالی که به ظاهر با خانمش صحبت و به او نگاه میکرد، با من صحبت میکرد. گفت:«عابدزاده خودش را باخته و بسیار خطرناک شده است. غذا میبریم، نمیخورد. کسی را نمیپذیرد و یکسره نماز میخواند و عبادت میکند. خیلی مواظب باشید». اجمالاً فهمیدم که عابدزاده دیگر نمیتواند مهدیه را اداره کند. در صورتی که خیلی عنصر مفیدی بود.
به مشهد که آمدم، همه را غیر از احمدزاده و عابدزاده آزاد کرده بودند. عابدزاده پس از آزادی هفت ماهی در تهران مانده بود. در این زمان برای دیدنش به تهران آمدم. از من پرسید:«چه خبر؟» جواب دادم:«حاج آقا! مهدیه را ۱۰ برابر بهتر از سابق داریم میگردانیم»، ولی بهجای اینکه خوشحال شود، گفت:«بیخود! میخواستید بخوابانیدش». گفتم:«حاجآقا! اگر مهدیه را میخواباندیم، هیچوقت شما را آزاد نمیکردند». به خاطر اینکه ما مهدیه را خیلی بزرگ کردیم و روشنفکر سیاسی و نسل جوان را روی کار آوردیم، عابدزاده را آزاد کردند. گفتم:«نه سیاست این جوری نیست، اگر مهدیه شکست میخورد، شما تا اعدام پیش میرفتید، مثل نواب». بعد عابدزاده به من گفت:«اگر بدانی اوضاع از چه قرار است؟» گفت:«هر کسی را که بگویی همه مال خودشان هستند. ما ساده و الکی خوش بودیم». فهمیدم با سخنرانیها و عکسهای مونتاژ آنچنان او را ساختهاند که باورکردنی نبود. میگفت:«کسی که غافل از قضایا بود، عابدزاده بدبخت بود. تمام اینها سر سپردهاند». فهمیدم که احمدزاده راست میگفت. خداحافظی کردم و به مشهد آمدم. بعدها عابدزاده شد لیدر دولت و با آنها [دولت] همکاری میکرد. ما هم که چهار پنج نفر بودیم، صد در صد سیاسی بودیم؛ کمکم بچههایی مثل فنایی، رضازاده و غفاریان هم مثل ما به سمت کانون رفتند.
ما شاهد بودیم که بعدها عدهای از جوانان که عضو شاخه دانشآموزی کانون و به تهران آمده بودند، جذب گروههای مارکسیستی شدند. برخی این مسئله را به رویکردهای فرهنگی کانون نسبت میدهند. در اینباره چه دیدگاهی دارید؟
این جوانان بعدها حالت انفعالی از مذهب پیدا کردند. اینها معتقد بودند، مذهب نارسایی دارد. توقعشان از مذهب بیشتر بود. آنها متوجه پویایی مذهب نشده بودند، وقتی دیدند توقعاتشان در اینجا برآورده نمیشود، فداییان خلق را تأسیس کردند. در واقع آنها فدایی خلق هم بودند، جانشان را گذاشتند، حرف نبود، عمل بود، این یعنی فدایی خلق. بهطور کلی پیام مارکسیستی یک پیام عدالتخواهانه است. به قول مرحوم طالقانی هر دو حرکت را قبول داریم، اما آنها محرکش را قبول ندارند. ما میگوییم این حرکت محرک دارد، به هر حال ما هر دو حرکت را قبول داریم.
موضع کانون در برابر نهضت امام و حرکت مبارزاتی که بعد از خرداد ۴۲ آغاز شد، چیست؟ کانون دراینباره چه موضعی داشت؟
از جریان ۱۵ خرداد، کانون بهطور حتم از حضرت امام حمایت کرد، اما به مشهد اصلاً آن کارهایی که انجام شده بود، خبر نرسیده بود. هیچکس خبر نداشت تازه میگفتند چه خبر شده است؟ در راهپیماییهای مشهد هم کانون حضورداشت. ما حرکتهایی کردیم، اما خیلی حاد نبود. یادم میآید از طرف کانون پلاکاردها را خود من مینوشتم. به ما گفته بودند، هیچ گروهی اسمش را زیر پرده ننویسد. همیشه من چهار یا پنج پلاکارد داشتم، چون احتمال میدادیم، پردهها کم باشد. یک بار ۱۳ پرده نوشتیم و به راهپیمایی آوردیم. البته گروههایی هم بودند که از ما عالیتر و تندتر عمل میکردند، اما ما در این کارها نبودیم.
با تشکر از جنابعالی که در این گفتوشنود شرکت کردید.
منبع : جوان آنلاینhttp://www.javanonline.ir/vdcbf8bsarhb59p.uiur.html
- ۹۲/۰۱/۳۱