خاطره ای ازیک هموطن درباره سفر به مزینان
نگارنده خاطره زیر استاد ابراهیم طالبی دارابی از دارابکلا شهرستان ساری واقع در استان مازندران است که به شوق دیدن زادگاه معلم شهید انقلاب دکتر علی مزینانی شریعتی پنج سال پیش همراه با خانواده محترمشان به مزینان سفرمی نمایند و با حضور در منزل مرحوم شیخ محمود شریعتی مزینانی پسرعموی دکتر شریعتی با حاجیه خانم عفت شریعتی دختر عمه دکتر گفتگو می نمایند.
جناب دارابی که به نظر می رسد خودشان به شغل شریف معلمی مشغولند پس از پنج سال خاطره این سفر را به مناسبت روز معلم در وب پر محتوایشان منتشر نموده اند که ما نیز به همین مناسبت آن را تقدیم مخاطبان گرانمایه می نماییم.
ذکر این نکته ضروری است که استاد دارابی در ذیل خاطراتشان عنوان نموده اند که به منزل عمه شریعتی مراجعه کرده اند که ایشان در حقیقت دختر عمه ی دکتر می باشند و ما نیز با رجوع به وبلاگشان آن را توضیح دادیم.
خاطرات من (6)
به مناسبت روز معلم
حدود 5 سال پیش، من به همراه خانم و فرزندانم ، پس از زیارت امام رضا (ع) از مشهد مقدس به نیّت دیدار با عمه ی دکتر شریعتی از راه نیشابور سبزوار وارد شهر داورزن و از آنجا وارد روستای کویری مزینان شدیم. نیز روستای کاهَک.
از بقّالی سر کوچه اول، نشانی منزل دکتر شریعتی را گرفتیم. از قضا، فامیل دکتر بود و با بهترین اخلاق مهمان نوازی ما را به کوچه ی زادگاه دکتر برد و در زد و رفتیم داخل حیاط و همان نخست با عمه ی دانشمند و اهل نظر برخوردیم. خانم من، به نمایندگی از همه ی علاقمندان دکتر شریعتی، با عمه ی مهربانش دیده بوسی کرد و با استقبال گرمش، هدایت شدیم به داخل اتاق.
حسّ عجیبی داشتم. نقل خاطرات و نکته گویی های بکر عمه آغاز شد و مثل دکتر، زبانی ناطق و گیرا و غرّا داشت. بخش هایی از کتاب کویر دکتر را از حفظ برایمان خواند. گفت : علی ( شریعتی ) هر وقت می آمد این منزل با هم از آفتاب تا آفتاب می نشستیم بحث و گفت و گوی گرم و داغ علمی می کردیم. و گاه بر پشت بام خانه تا سحرگاه مناظره می نمودیم.
عمه ی دکتر همچنین می گفت، دکتر عاشق درخت چنار داخل حیاطش بود که یک نهر آب هم، از بیخش رد می شد. با هم رفتیم حیاط بیرونی و اندرونی که باغچه ی انگور بود، دیدیم و کنار نهر و چنار داخل حیاط عکس یادگاری گرفتیم. چند تا عکس با عمه ی دکتر گرفتیم. ( چون در عکس با او خانم من نیز حضور دارد و خانوادگی ست امکان انعکاسش نیست ) و دوباره به اتاق رفتیم. و با انگور حیاطش پذیرایی شدیم.
کتاب کویر دست نوشته ی اصلی دکتر را آورد که خود شریعتی به او هدیه داد ه بود. متن دستخط را خواندم و عکس گرفتم. کمی از متن را به سلیسی و روانی و رسایی برایمان خواند و کمی هم اشک ریخت و تبسم زد. درد دل نمود؛ اما محکم و پر ظرفیت بود.
ما هم در پایان این دیدار با عمه ی دکتر، که خیلی خندان و گرم و به لحاظ چهره عین برادرش استاد محمدتقی شریعتی (مفسر تفسیر نوین قرآن و پدر دکتر ) بود، خداحافظی کردیم. شوهر او هم یک روحانی باسواد و اهل علم و خطابه بود که چند سال قبل از دیدارمان مرحوم شده بود. از حاشیه ی دیدار بپرهیزم و زیاد، زیاده گویی نکنم.
آری؛ ما هم در انتها، پس از دیدن همه ی اتاق ها و کتابخانه ی قدیمی با کتاب های نفیس قدیمی، سوغات مشهد و دارابکلا را به او دادیم و آمدیم بیرون. داخل حیاط عمه ی دکتر را که چهره اش به پاکی آفتاب مزینان بود در ذهنم مجسم نمودم اجازه ی ترخّص گرفتم. تا دم در منزل، ما را مشایعت کرد و آخرین جمله اش را گفت و خندید : ما آفتاب نشینان کویر مزینان را از یاد نبرین. گفتم سال دیگر با جمع دیگری مزاحم می شویم و فرمود مراحم هستید و من باز در سال ...
این خاطره را از آن جهت، پس از 5 سال گفتم تا هم یاد معلمان شریف مان، اساتید بزرگوار مان باشیم و هم مقام معلم انقلاب، مرحوم دکتر علی شریعتی را تجلیل کنیم. یاد او و مطهری و بازرگان بخیر. ان شاء الله امسال هم به سراغ عمه ی دانشمند شریعتی خواهم رفت در روز سفر هر ساله ام به مشهدالرضا (ع).
منبع : دامنه دارابکلا
- ۹۳/۰۲/۱۲
تذکر درست شما را اصلاح کردم در متن لینک. درود و بدرود.