دختری که درزندان شریعتی را پیر کرد :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

دختری که درزندان شریعتی را پیر کرد

پنجشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۱، ۰۸:۰۶ ق.ظ


اگر چه دکتر علی شریعتی خود بارها توسط ساواک بازداشت و مورد بازجویی قرار گرفته بود، بسیاری از جوانان انقلابی در دهه ۵۰ نیز به خاطر پخش کتاب های او به زندان افتادند.

شاهدان کویرمزینان مطلب زیر را که خاطره ای ازیک زندانی سیاسی درباره فرزندشایسته کویراست به نقل از وب موفقیتی برای شما که به نظر می رسد از سایت بازتاب منتشرشده، بدون هیچ دخل وتصرفی تقدیم به خوانندگان کویر می نماید.

وی در خاطره ای از دکتر شریعتی می گوید: در حسینیه ارشاد شنونده سخنانش بودم. در اوایل مهرماه ۱۳۵۲ دستگیر شدم. مرا به زندان کمیته مشترک شهربانی و ساواک بردند. زندان کمیته مشترک(موزه عبرت کنونی)، ساختمان کوچکی بود که از آن برای بازجویی های اولیه استفاده می کردند. این ساختمان از چندین سلول انفرادی تنگ و تاریک تشکیل شده بود و صدای بازجوها و آزار و شکنجه دیگر زندانیان به آسانی شنیده می شد.

از جمله زندانیان، دختر دانشجویی بود که در سلول روبرویی بازجویی می شد و لابلای آن بازجویی، کلمات و جملاتی درباره کتاب های شریعتی از وی می شنیدم.

نزدیک غروب؛ باز و بسته شدن در سلول کناری خبر از ورود زندانی جدیدی داد. از گفت و گوی ماموران ساواک فهمیدم همسایه تازه وارد کسی نیست جز دکتر شریعتی! هیجان زده به انتهای سلول رفتم و به علامت رمز به دیوار سلول دکتر کوبیدم.

در همین احوال صدای شکنجه گر ساواک به گوش رسید که به دختر تشر می زد: شریعتی تو را به این روز انداخته، اگر از شریعتی ابراز بیزاری کنی، آزادت می کنم، باید به شریعتی فحش بدهی. دختر که از حضور دکتر در زندان بی خبر بود، محجوبانه می گفت: من فحش بلد نیستم.

دکتر علی شریعتی


از کنار میله های سلول نگاه کردم، شریعتی که ظاهرا او نیز صدا را شنیده بود، با یک دست میله های سلول را می فشرد و با دست دیگرش به میله ها می کوفت و خطاب به دختر فریاد می کشید: دخترم، دخترم، شریعتی منم! به من فحش بده!

دختر که تازه به حضور دکتر پی برده بود، صدایش را از حد معمول بلند تر کرد و گفت: دکتر، دکتر! قربان قلمت، قربان هدفت! اما آتش سیگار شکنجه گر بیش از این به او امان نداد و در صورت دختر فرو نشست. شکنجه های مداوم و ناله های پی در پی دختر فضای روانی زندان را دگرگون کرده و همه را بی تاب کرده بود! حتی صدای بلند نفس نفس زدن دکتر و آه کشیدنش را می شنیدم. صدای ناله های دختر معصوم پس از نیمه شب رو به خاموشی نهاد، اما این رنج و شکنجه تا سپیده دم ادامه داشت.

صبح در سلولم را باز کردند و دست هایم را از پشت به هم بستند. آن گاه مرا به محوطه زندان آورده و در کنار در زندان نشاندند. یک لحظه چشمم به چهره شریعتی افتاد. او را نیز از سلولش بیرون آورده بودند. آن چه می دیدم باورم نمی شد. چشم هایم را به زانویم مالیدم و دوباره با شگفتی نگاه کردم: تعدادی از موهای دکتر سفید شده بود.

منبع: وب موفقیتی برای شما

عکس : ماکت شریعتی در موزه عبرت

  • علی مزینانی

نظرات  (۴)

  • حسین دشتی(حاجی میمد)
  • یادش گرامی باد . آری وقتی هدف مقدس باشدزندان و شکنجه مسیر را تغییر نخواهد داد.
    امیدوارم قلمتون همیشه جسارتی رو داشته باشه که بتونه این ویرانه رو دوباره ابادکنه . سفر خیلی کوتاه به مزینان برام تاسفی به همراه داشت که چرا باید اینطور رنگ فراموشی دکتر رو فرا بگیره. ممنون از زحماتتون
    سلام دوستم!

    از حضورتون در ویلاگ "مردان نبرد" سپاسگزارم...

    بازم تشریف بیارید.. خوشحال می‌شیم..

    در ضمن شما هم مطالب خوبی در وبلاگتون دارید.. تبریک..
    سلام.
    روحش شاد.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">