رمضان درمزینان1
شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۱، ۱۱:۱۱ ق.ظ
رمضان در مزینان قسمت اول :چلیک
یادش
به خیر اون قدیما البته بیست ،سی سال پیش برای من که کودکی بودم وبعد
نوجوانی پراز شروشور با دوستانی بدترازخودم که ازدیوارراست بالا می رفتند!
وگاه بزرگترها راوادار به واکنش می کردندبه خصوص روزها وشبهایی که دراوج
گرمای ماه رمضان آنها ازتشنگی له له می زدند وتنها محل سرد وآرامی که
داشتندزیر زمین مسجدجامع مزینان وصحن اصلی آن بودکه همه مردها نمازظهررا
درمسجد می خوابیدند تا غروب برسه و پابشند ودرجلسه قرآن شرکت کنند.
امادر این وسط تقصیروگناه ماچی بود ؟خوب معلومه ما و بچه های تخس هم سن وسال وشایدبعضی ها یه کم ازمابیشتر خوابمان نمی آمد و دلمان می خواست بازی کنیم چه می دونم قیم قیم بزی ،کلوخ دپا؛ هرنگ هرنگ ،تپو لبیک وچندبازی دیگه که اینجا جاش نیست وباید یه فرصتی دیگه دست بده وبراتون بنویسم ولی هرچه بود دوران ما چیز دیگه ای بود که فکرنکنم بچه های امروزی یه همچین چیزایی رو حتی توی خوابشون دیده باشند. خلاصه توی یه همچین وقتی می آمدیم بیرون بازی می کردیم وحسابی سروصدا داشتیم بند ه های خدا هم خواب زده می شدند ویهو یکی ازاونا می زدبیرون وکلی دری وری بارمون می کرد وماهم فلنگو می بستیم وفرار می کردیم وباز روزبعد ،روزازنو و روزی ازنو انگارنه انگار. هرچی بود یادش بخیر .
توی یه همچین زمانی هروقت که ماه رمضان می شد یعنی آخرین شب ماه شعبو(شعبان) مردها می رفتند پشت بام ودنبال ماه می گشتند یهو یکی دادمی زد : دیدم اونهاش . وبعد با انگشت ماه رونشون می داد وآخرالامر همه اطاعت می کردند وازآن شب ماه رمضو(رمضان) درمی زنو(مزینان) شروع می شد.
نیمه های شب یعنی نزدیک سحر صدای چلک(پیت حلبی روغن یا آبی که یک نفر با چوب برآن می کوبید .طبل می زد) عمو کبل محمد وننه آقا ودیگران ساعت بیداری مزینانیها بود وبعدش هم پیش خوانی غلامرضا حاجی وعموکبل حسن وکبل غلامرضا واکبرملا وهمه اینها به کنار که هرخانواده چندین همسایه را ازخواب بیدار می کردند همان سحری به درخانه ها که اغلب چوبی بود می رفتند ودر می زدند ودیگه منتظر نمی شدند که همسایه پشت دربیاید وفقط داد می زد دخومنمنه(خواب نمانید) یک ساعت فرصت بود که سحور خورده بشه وباز صدای مناجات غلامرضا حاجی واکبرملا ومتقی و... بلندمی شد .هنوز می خواست اذان گفته بشه- شاید الله اکبرهم گفته می شد- بعضی ها دنبال آب خوردن می گشتند که مبادا فردا تشنه اشان بشود .تندتند کاسه های آب را سرمی کشیدندوبعدازنماز لالا. برای کشاورزا ومغنی ها وکارگرا بهترین وقت بود که بروند سرکار وزنها هم بعدازشبی پرازجنب وجوش تا لنگ ظهر بخوابند.
ادامه دارد...
امادر این وسط تقصیروگناه ماچی بود ؟خوب معلومه ما و بچه های تخس هم سن وسال وشایدبعضی ها یه کم ازمابیشتر خوابمان نمی آمد و دلمان می خواست بازی کنیم چه می دونم قیم قیم بزی ،کلوخ دپا؛ هرنگ هرنگ ،تپو لبیک وچندبازی دیگه که اینجا جاش نیست وباید یه فرصتی دیگه دست بده وبراتون بنویسم ولی هرچه بود دوران ما چیز دیگه ای بود که فکرنکنم بچه های امروزی یه همچین چیزایی رو حتی توی خوابشون دیده باشند. خلاصه توی یه همچین وقتی می آمدیم بیرون بازی می کردیم وحسابی سروصدا داشتیم بند ه های خدا هم خواب زده می شدند ویهو یکی ازاونا می زدبیرون وکلی دری وری بارمون می کرد وماهم فلنگو می بستیم وفرار می کردیم وباز روزبعد ،روزازنو و روزی ازنو انگارنه انگار. هرچی بود یادش بخیر .
توی یه همچین زمانی هروقت که ماه رمضان می شد یعنی آخرین شب ماه شعبو(شعبان) مردها می رفتند پشت بام ودنبال ماه می گشتند یهو یکی دادمی زد : دیدم اونهاش . وبعد با انگشت ماه رونشون می داد وآخرالامر همه اطاعت می کردند وازآن شب ماه رمضو(رمضان) درمی زنو(مزینان) شروع می شد.
نیمه های شب یعنی نزدیک سحر صدای چلک(پیت حلبی روغن یا آبی که یک نفر با چوب برآن می کوبید .طبل می زد) عمو کبل محمد وننه آقا ودیگران ساعت بیداری مزینانیها بود وبعدش هم پیش خوانی غلامرضا حاجی وعموکبل حسن وکبل غلامرضا واکبرملا وهمه اینها به کنار که هرخانواده چندین همسایه را ازخواب بیدار می کردند همان سحری به درخانه ها که اغلب چوبی بود می رفتند ودر می زدند ودیگه منتظر نمی شدند که همسایه پشت دربیاید وفقط داد می زد دخومنمنه(خواب نمانید) یک ساعت فرصت بود که سحور خورده بشه وباز صدای مناجات غلامرضا حاجی واکبرملا ومتقی و... بلندمی شد .هنوز می خواست اذان گفته بشه- شاید الله اکبرهم گفته می شد- بعضی ها دنبال آب خوردن می گشتند که مبادا فردا تشنه اشان بشود .تندتند کاسه های آب را سرمی کشیدندوبعدازنماز لالا. برای کشاورزا ومغنی ها وکارگرا بهترین وقت بود که بروند سرکار وزنها هم بعدازشبی پرازجنب وجوش تا لنگ ظهر بخوابند.
ادامه دارد...
- ۹۱/۰۴/۳۱
هیچی مثه قدیما نمیشه ربنای شجریان هم که پخش نمیشه دیگه هیچی