خاندان شریعتی5
مصاحبه استاد محمدتقی شریعتی مزینانی در کیهان فرهنگی
بخش پنجم:
تالیف وتفسیر
ایشان خواستند چانه بزنند،گفتم شما را به خدا چانه نزنید و گوشی را گذاشتم شب آقای طالقانی با 5،6 نفر از ارادتمندان به منزل بنده تشریف آوردند و فرمودند که شما که 2،3 سال زحمت ما را کشیدهاید امسال هم این زحمت را تحمل کنید،برای اینکه اولا من در نتیجه 4،5 سال زندان خسته هستم و ثانیا عصبانیام و ممکن است نتوانم خودم را کنترل کنم.بنابر این ممکن است حرف تندی بزنم و آنها همان را بهانه کنند و در مسجد را ببندند.این شد که ما برای سال بعد هم ماندیم.خود آقای طالقانی نماز میخواندند و بنده سخنرانی میکردم.آن سال را هم سخنرانی و تفسیر هر چه بود کردیم و در وسط سال هم گاهی بعضی شبها را میرفتیم،به هر حال در حدود 4 سال در تهران ماندیم و از برکت این چند سال بود که همین چند کتاب وحی و نبوت و خلافت و ولایت واصلاحاتی بر تفسیر را که البته قبلا نوشته شده بود، نوشتیم و چاپ کردیم.
کیهان فرهنگی:سابقهء آشنائی حضرت عالی با آیت الله طالقانی از چه زمانی است؟
استاد شریعتی:سابقهء رفاقت ما از پیش بود،هر سفری که ما میرفتیم تهران خدمت آقا میرفتیم،یا آقا تشریف می آوردند اینجا،ما خدمتشان میرسیدیم و استفاده میکردیم،تا همین روزهای نزدیک فوتشان. ایشان از منزل خودشان به دلیل کثرت رفت و آمد،آمده بودند بیرون،منزل یکی از منسوبینشان بودند.اظهار علاقه کرده بودند که بنده را ببینند به آن واسطهای که آمد،گفتم:من هم خیلی مشتاقم و او آمد و ما را با ماشین خودش برد به منزلی که آقا آنجا بودند.ما رفتیم آنجا و دو سه ساعتی با هم بودیم.رحمت الله علیه.
کیهان فرهنگی:مثل اینکه استاد مطهری در مورد کتاب وحی و نبوت تأکید بسیار زیادی داشتند از ایشان نزدیک به این مضمون نقل شده است که:«تا حدودی که من مطالعه دارم این کتاب جامعترین و کاملترین کتاب در نوع خود است.»
استاد شریعتی:بلی،ایشان خیلی بر روی این کتاب تأکید داشتند.
کیهان فرهنگی:خاطرهء دیگری نیز گویا دارید که به چند روز پیش از شهادت آقای مطهری باز میگردد.
استاد شریعتی:عرض کنم که ایشان گاهی در همان آپارتمانی که ما در پشت حسینیهء ارشاد داشتیم میآمدند و از ما خبر میگرفتند.یک روز آمدند به آنجا و مدتی هم نشستند شاید قریب به 2 ساعت.از جمله صحبتهای آن روز،بحث دربارهء کتاب امامت در نهج البلاغه پیش آمد و به همین مناسبت گفتم قرار من این بود که امامت و خلافت در نهج البلاغه را بنویسم.اما امامت را که نوشتم برخورد کرد به فوت مرحوم دکتر.دیگر نشد و به ایشان گفتم واقعا آقا!این عبد الزهرا حسینی کتابی در مدارک نهج البلاغه نوشته است که خیلی مورد توجه من قرار گرفته است.ایشان گفتند: چند جلدش را شما دیدهاید؟گفتم:من یک جلد بیشتر ندارم و همان را دیدهام.ایشان فرمودند نه!آن کتاب 4 جلد است چطور شما آن را ندیدهاید.کاش شما همهاش را میداشتید.همین طور که میگویید کتاب بسیار بسیار خوبی است،این را گفتند و پس از نیم ساعتی دیگر رفتند.وقتی که تشریف بردند فردایش دیدم که جوانی پشت در آپارتمان ما بود.
من آمدم در را باز کردم دیدم یک جوانی است و یک پاکت نایلونی به دست دارد که 3،4 کتاب داخل آن نایلون است.گفت:آقای مطهری سلام رساندهاند و این کتابها را برای شما فرستادهاند.گفتم:خیلی متشکر و ممنون،من راضی به زحمت ایشان نبودم خودمان تهیه میکردیم،چرا ایشان ما را خجالت دادهاند،و هر چه به آن جوان تعارف کردم گفت:من ماشینم را بد جایی گذاشتهام اجازه بدهید مرخص شوم و وقت دیگری خدمتتان برسم.او رفت و آن کتابها الآن نزد من موجود است.4 جلد است که جلد اولش را من از پیش داشتم،اما جلد این نسخه جلد خوبی نیست ولی جلد آن کتابهایی که آقای مطهری فرستاده بودند، خیلی محکم و خوب است.رحمت الله علیه.
کیهان فرهنگی:آیا آخرین برخوردی بود که با استاد مطهری داشتید؟
استاد شریعتی:خاطرم نیست که آخرین برخورد این بود،یا اینکه من از حسینیه ارشاد میآمدم بیرون، ایشان داشتند از جلوی حسینیه رد میشدند و میرفتند جای دیگری.آن وقتها ایشان با حسینیه کاری نداشتند.وقتی که دیدند من میآیم در خیابان صبر کردند و من رسیدم و با ما احوالپرسی کردند و گفتند:آقا! من این کتاب فایده و لزوم دین را تا این اواخر نخوانده بودم،موفق نشده بودم که آنرا مطالعه کنم و اخیرا خواندهام این چقدر کتاب خوبی است.گفتم:مبالغه میکنید و برای دلگرمی ما از این کتاب تعریف میکنید.گفتند:نه،بین من و تو که این حرفها نیست. جدا کتاب خوبی است،برای تمام طبقات.و من از اول تا آخر را با دقت خواندم و بسیا خوب بود.من هم اظهار تشکر کردم.نمیدانم این آخرین ملاقات ما بود یا آنکه ایشان به منزل ما آمدند.
کیهان فرهنگی:بیمناسبت نیست حالا که صحبت از کتاب به میان آمده سؤال کنم نخستین کتابی که از جناب عالی چاپ و منتشر شده کدام است؟
استاد شریعتی:از زمانی که قضیهء مسجد گوهر شاد اتفاق افتاد دیگر صحبت از دین و مذهب در مدارس تقریبا ممنوع شد.یعنی کسی حق نداشت که اسمی از دین ببرد.سال 1320 که کمی آزادی آمد مرحوم فیوضات به من گفت که شما یک کتابی برای کلاسهای 5،6 بنویسید که اینها از کوچکی با اصول اعتقاداتشان و اخلاقیاتشان آشنا بشوند.گفتم:برنامهء فرهنگ که بحثی برای اصول اعتقادات در نظر نگرفته ولی چشم،من این کار را میکنم.و کتابی نوشتم به نام اصول عقاید و اخلاق شریعتی،در سنهء 1321 یا 1322،این اولین کتابی بود که از من برای کلاسهای پنج و شش ابتدایی منتشر شد و قبل از این در مدرسه ابن یمین که بودم دو کتاب نوشتم یکی کتاب عباسه خواهر هارون یا خواری بر مکیان که اسم اصلی کتاب عباسة اخت الرشیدا و نکبة البرامکه بود،و نویسندهاش جرجی زیدان مصری است،ترجمه کردم و عجیب مورد توجه قرار گرفت من قسمت قسمت این کتاب را در روز نامهء آن وقت بنام روز نامهء آزادی چاپ میکردم و روز نامهاش خیلی مورد توجه مردم قرار گرفت و دیگری کتاب تأثیر دانش و هنر مسلمین در صنایع و علوم اروپا مقالاتی بود که بعد به صورت کتاب چاپ شد بطوری که افرادی که اهل کتاب بودند این کتاب را از دست هم میقاپیدند.
کیهان فرهنگی:چند اثر تا کنون از شما منتشر شده؟
استاد شریعتی:شاید در حدود 14 جلد باشد.
کیهان فرهنگی:آخرین آنها که منتشر شده،کدام است؟
استاد شریعتی:آخرینش همین کتاب امامت در نهج البلاغه است.
کیهان فرهنگی:به نظر خود حضرت عالی از میان آثارتان کدامیک از همه با اهمیتتر است و برای کدامیک بیش از سایرین متحمل زحمت شدهاید؟
استاد شریعتی:این را من نمیتوانم بگویم کدام یک با اهمیتتر است.ولی بیشتر از همه برای وحی و نبوت زحمت کشیدهام و برای هر تکهاش،هر قلمش مدتی زحمت کشیدم و عیب کار اینجا بود که وقتی این کار را به گردن ما گذاشتند به مناسبت برگزاری جشن چهار دهمین قرن بعثت بود که حسینیهء ارشاد بر پا میکرد،و چندین نفر از مؤسسین ارشاد از جمله مرحوم آقای مطهری و آقا سید علی شاه چراغی و...آمدند و گفتند وحی و نبوت را شما بنویسید.هر چه من التماس کردم که آقا!هر کتاب دیگر از این 30 موردی که دارید به من بدهید این را از دوش ما بردارید،گوش نکردند. گفتند الا و لا بد که این کتاب را باید شما بنویسید.من هم مدتی در کتابهای فلسفی جستجو کردم اما دیدم چیزی که به طبقهء جوان آگاهی بدهد و ارشادش کند، وجود ندارد در کتابهای کلامس گشتم،دیدم چیزی ندارد،به کتب حدیث مراجعه کردم دیدم چیزی نیست مجبور شدم به قرآن رجوع کنم.به همین جهت کتاب هم وحی و نبوت در پرتو قرآن است که هر فصلی با یک آیه از قرآن شروع میشود و بقیهء مطالب تحت الشعاع همان آیه است و در پیرامون همان آیه،و این خیلی برای من زحمت ایجاد کرد چون باید تمام قرآن را ورق میزدم تا ببینم که آیهای متناسب با امر بعثت در آن هست یا نه.البته خلافت و ولایت را هم خیلی زحمت کشیدم.علتش این بود که مرحوم علامهء امینی نویسنده الغدیر رحمت الله علیه،این بزرگوار آمد منزل ما.آن وقت ما یک خدمتگزار روستایی داشتیم،آمد به اتاق من و گفت آقای امینی آمده است.ما یک آقای امینی داریم که از منسوبین ماست و اهل محل ما هم هست.من خیال کردم اوست،گفتم تو که امینی را میشناسی بگو بیاید داخل منزل،گفت:نه آقا،یک مجتهد است.گفتم نکند آقای امینی صاحب الغدیر باشد.سراسیمه دویدم در منزل،دیدم بله آقای امینی تک و تنها در منزل ایستادهاند.تشریف آوردند داخل و گفتم آقا شما میفرمودید من خدمتتان میرسیدم شما چرا تشریف آوردید؟چون ایشان مریض هم بود و من رفته بودم به عیادتشان.آن روز ایشان هوس کرده بود که یک ساعت از خانه بیاید بیرون،جای ما را انتخاب کرده بود،منزل ما را هم بلد نبود،به راهنمایی یک نفر دیگر آمده بود. بعد کم کم اتاق تا نیمه پر شد.آقای حاج امیر پور و آقای حجازی و آقایان دیگر آمدند.بعد آقای امینی فرمودند که اطلاع دارید که پولهایی از سعودی به اینجا میرسد برای تبلیغو هابیگری؟گفتم:یک چیزی راجع به سنیگری شنیدهام،اما راجع به وهابیگری نشنیدهام. گفتند بله آن سنیگری هم هست که پسر یکی از علمای سابق دورهای دارد و مذهب اهل تسنن را تبلیغ میکند. در هر صورت دنبال مطلب به اینجا رسید که نه بعنوان واجب کفائی،بلکه بعنوان واجب عینی بر شخص تو واجب است که راجع به امامت مفصل صحبت کنی و مردم را از این گیجی و گنگی در بیاوری.گفتم آقا این کار،کار مشکلی است و بعد هم در حسینیهء ارشاد قاعده این است که هفتهای یک نفر سخنرانی میکند.گفت: در هر حال من آنها را نمیدانم دیگر همین قدر میدانم بر تو لازم است که این کار را بکنی.ایشان این فرمایش را کردند و رفتند و من هم شروع کردم و نتیجهء آن سخنرانیها این شد که آقای امید نجف آبادی سخنرانیها را از نوار پیاده کردند و بعد مطبعهء خود حسینیهء ارشاد چاپ کرد و منتشر شد.در اینا هم من خیلی زیاد زحمت کشیدم.
حالا دیگر فرسوده شدهایم و یادمان نیست چه کار کردهایم و چه نکردهایم.
کیهان فرهنگی:حضرت عالی غیر از جلسات تفسیری که در مشهد داشتید،در تهران هم تفسیر قرآن میگفتید،آیا این دو جلسه ارتباطی با هم داشتند؟
استاد شریعتی:تفسیر نوین را همین جا در مشهد گفتم،همین جا شروع کردیم و همین جا هم ختم کردیم.در تهران تصرفاتی داشتیم.اما قضیهء تفسیر در تهران این بود که جمعیتی به نام«احباب الحسین» چندین مرتبه آمدند و ما را دعوت کردند و ما جواب رد دادیم،البته به همهء کسانی که ما را دعوت میکردند جواب رد میدادیم.برای اینکه اگر میخواستیم مجلس قبول کنیم باید یک ماشینی میگرفتیم و دوره میگشتیم تا به مجالس مختلف میرسیدیم.ولی اینها چندین مرتبه آمدند و رفتند تا بالاخره یک شب،پنج شش نفر از ریش سفیدانشان که در بینشان یک سید نورانی بود آمدند و آن سید گفت:ما چندین دفعه آمدیم و شما ما را رد کردهاید ما فقط بین خودمان و شما،خدا را قاضی قرار میدهیم،شما راضی هستید؟ گفتم:خدا چطور دربارهء من قضاوت کند؟
گفت:حالا من راهش را میگویم.گفتم:بفرمایید: قرآن را از بغلش درآورد و گفت با همین قرآن استخار کنید.هر چه که آمد به آن عمل کنید.ما دیگر درماندیم،استخاره کردیم.رفتنش خوب نرفتنش بد، مجبور شدم که این را قبول کنم و آنجا تفسیری شروع کردیم و اغلب سخنرانی بود و گاهی هم تفسیر.این تفسیر ما در تهران بود.
کیهان فرهنگی:لطفا دربارهء انگیزهء پرداختن به تفسیر قرآن و شیوهء خاصی که حضرت عالی در تفسیر دارید توضیح بفرمایید.
استاد شریعتی:از همان روزهای اولی که من وارد فرهنگ شدم به این فکر بودم که از چه راه میشود جوانها را به راه راست هدایت کرد تا وقتیکه اول از کلاس شروع کردیم همین 18 ساعت درس رسمی داشتم،12 ساعت هم بدون اینکه پولی بگیرم درس گرفتم و دیدم باز دانشسرا باقی ماند.2 روزی هم دانشسرا رفتم و روزی 2 ساعت درس میگفتم.این وضعیت ما بود.در هفته 34 ساعت درس میدادم و بعد دیدم که دوره و کلاس برای امثال من کافی نیست به جهت اینکه سر هر کلاس یک ساعت میروم و 28 ساعت دیگر را دبیرهای دیگر میآیند و آنها هم بر خلاف ما حرف میزنند چون عرض کردم دبیرانی بودند که در حزب توده اسم نوشته بودند که به آنها خیلی مزایا میدادند.
دیدیم این ساعات کافی نیست،در خانهها جلسات دوره قرار دادیم.هر هفته یک شب به خانهء کسی میرفتیم،تا یک جای ثابت پیدا کردیم،یک سالن بزرگ و چندین اطاق بزرگ هم در اطرافش که گنجایش 400،500 نفر را داشت آنجا شروع کردیم و تفسیر را ادامه دادیم.آنچه که باعث شد تفسیر قرآن را دنبال کنیم،این بود که به نظر میرسید جز از راه قرآن از هیچ راه دیگر نمیتوان جوانها را به راه راست هدایت کرد.یعنی نتیجهء فکرمان به اینجا رسید.از اینجا بود که به فکر تفسیر قرآن افتادیم.
کیهان فرهنگی:قسمت دوم سؤال یعنی ویژگیهای تفسیری خودتان را نفرمودید.
استاد شریعتی:همان است که نوشتیم دیگر،آنچه را که نوشتهایم به نظر خودمان جنبهء کلید قرآن را دارد.
کیهان فرهنگی:در مورد نهج البلاغه هم استاد،این اعتقاد وجود دارد که شاید کمتر کسی باشد که به اندازهء حضرت عالی تسلط به نهج البلاغه و ورود به آن داشته باشد، بخصوص با حضور ذهن و تسلط کافی شما، لطفا توضیحاتی در این خصوص بفرمایید.
استاد شریعتی:توضیحی نداریم،برای اینکه همه آنها را که از بر کرده بودم فراموش کردهام،و حالا گرفتار فراموشی و نسیان حافظه شدهام و یک مقداری از آنچه که از بر کرده بودم در پشت نهج البلاغه خودم نوشتهام ملاحظه کنید و شاید بیش از نیمی از نهج البلاغه را حفظ کرده بودم.
ملاحظه میکنید حدود 107 خطبهء کامل است که به نظرم مهمتر آمده و فهرست آنها را یادداشت کردهام و الاّ محفوظات بسیار بیش از این رقم است و آنهایی را که کمتر اهمیت داشتند یادداشت نکردهام.
شیخ عبد الکریم شریعتی:ایشان 40 خطبه را ترجمه کردهاند که 7،8 خطبهء آن با مقدمهای آمادهء طبع و نشر است و مهمتر از همه خطبهء اول یعنی خطبهء توحید است که از مشکلترین خطبههای نهج البلاغه است که ایشان آن را خیلی خوب و جالب ترجمه کردهاند و ان شاء اللّه،این ترجمهها چاپ و منتشر میشود.
کیهان فرهنگی:با توجه به همکاری شما با استاد در باب نهج البلاغه لطفا دربارهء ویژگیهای کار ایشان توضیحاتی بفرمایید.
شیخ عبد الکریم شریعتی:یکی از مزایای کار استاد این است که همانطور که در مسائل ظاهری بسیار دقیق و تیز بین هستند،در مسائل معنوی هم احتیاطهای خیلی شدید دارند.بعنوان مثال،این تفسیر حدود 3 سال طول کشید که تمام شد و ما اینجا حدود 10،12 تفسیر داریم که ایشان برای هر جمله اغلب به این تفاسیر مراجعه میکردند،حتی به یاد دارم که برای آیهای از قرآن دربارهء خلقت،ایشان 2،3 ماه دربارهء این آیه با افراد مختلف صحبت کردند،برای اینکه مسئله برای خودشان روشن نبود و میخواستند این مسئله را روشن کنند.منظورم میزان احتیاط و دقت ایشان است که واقعا آنچه را که مینویسند،با دقت بسیار است. دربارهء سخنرانیهایشان هم همین طور است.علت اینکه سخنرانیها و مسائلی که ایشان مطرح میکند این قدر مورد توجه است،همین است.گاهی دیدهام که آقایانی به اینجا آمدهاند و سؤالاتی داشتهاند و ایشان توضیحات بسیار جالبی دادهاند.
خدا رحمت کند آقای باهنر را،روزی ایشان سؤالی دربارهء انبیا از استاد کردند و استاد حدود یکساعت تا یکساعت و ربع توضیحاتی برای آقای باهنر دادند و آن مرحوم خیلی خوشحال از اینجا بلند شدند و تعبیرشان این بود که«من هنوز راجع به انبیا مطلبی به این زیبایی نشنیده بودم».مسئلهء دیگری که قابل تذکر است تقوای مالی ایشان است،در این مدت که ما با ایشان بودیم تحمل و صبر بسیار زیاد ایشان در برابر مشکلات زندگی را میدیدم.در زندگی مشکلاتی داشتند ولی در برابر آنها تحمل و صبر میکردند.همان اوایلی که کانون افتتاح شد معمول بود که تحفههایی برای افراد بیاورند.
ایشان تمام این تحفهها را در بست رد میکردند و میگفتند من راضی نیستم آنچه را که میگویم آلوده به مسائل مادی بشود و آنچه بود لله و فی الله توضیح میدادند و میگفتند.تقوا در اینگونه مسائل و در این جهات را ما در کمتر عالمی دیدهایم.
بطور مثال ایشان برای محل سکونتشان در فشار بودند،دوستان و رفقا تصمیم به خریدن منزلی برای ایشان داشتند اما حتی جرأت پیشنهاد به ایشان را نداشتند.برای اینکه از همان اول برنامهء زندگیشان را طوری قرار داده بودند که باید این فعالیتها خالصانه باشد،و آن خلوصی که من در ایشان دیدم در کمتر کسی دیدهام،چون کانون هم که دایر بود ایشان از همان اول علیل المزاج بودند و شبها وقتی برمیگشتند،بدنشان خیس عرق بود.در هر فصل توانایی مزاجیشان بدین گونه بود،و این سخنرانیهای دو ساعتی و سه ساعتی خستهشان میکرد.سخن ایشان هم چون از دل برمیخاست لا جرم بر دلها مینشست.من معتقدم که بزرگترین خدمتی که ایشان کردند این بود که قرآن و نهج البلاغه را از انزوا خارج کردند.
همانطور که ملاحظه کردید بیشتر خطبههایی را که با قرآن در ارتباط است ایشان حفظ کردهاند،و به لطف خداوند میبینیم که این فعالیتها به نتیجه رسید و امروز دیگر در مشهد و سایر شهرها قرآن و نهج البلاغه تفسیر و شرح میشود.از نظر علمی هم خود آثارشان گویاست گر چه چند جلد آن هنوز هم چاپ نشده و نهج البلاغه هم ان شاء اللّه بچاپ خواهد رسید.
کیهان فرهنگی:استاد!پر واضح است که با حضرت عالی نمیتوان نشست و از مرحوم دکتر سخنی به میان نیاورد.بویژه اینکه نسل جوان ما همواره مشتاق شنیدن مطالبی دربارهء آن شهید بزرگوار است،چه از این مطلوبتر که شما دربارهء ایشان بگویید. از هر جا که خودتان صلاح میدانید شروع بفرمایید.
استاد شریعتی:دکتر از همان کودکی یعنی از کلاس 5 و 6 ابتدایی بر خلاف دیگر کودکان که به یک نوع بازی علاقمندند،به مطالعه علاقمند بود.روی چشمش هم لکی بود و من از اینکه شبهاخیلی بیدار بماند ترس داشتم.ساعت 12 که میشد میگفتم دیگر بخواب بابا،زیاد بیدار ننشین،او هم ادب میکرد و به رختخوابش میرفت،ولی من که بعد از نیمه شب فرصت خوابیدن بیش از 3،4 ساعت را نداشتم.بعد که باز برمیگشتم میدیدم که پردهها را انداخته و چراغش را روشن کرده و همچنان مشغول مطالعه است.تا بعد که دیگر به دبیرستان آمد و از دبیرستان به دانشسرا،و دانشسرا که تمام شد قاعدتا باید 5 سال در خارج از شهر تدریس میکرد آن زمانها احمد آباد جزء شهر نبود یعنی جدا بود و در مدرسهای در احمد آباد تدریس میکرد.در این بین دانشکدهء ادبیات مشهد دایر شد. دکتر نصف روز را میرفت در همین مدرسه آموزگاری میکرد و نصف روز را هم به دانشکدهء ادبیات میآمد و تحصیل میکرد،و با اینکه فقط نصف روز را وقت داشت،در بین همهء شاگردان دانشکدهء ادبیات شاگرد اول شد،و قاعدهء دولت این بود که هر کس در هر دانشکدهای شاگرد اول میشد او را برای تحصیل به خارج از کشور به هر کشوری که خود دانشجو بخواهد میفرستادند.دکتر هم کشور فرانسه و دانشگاه سوربن را انتخاب کرد.5،6 سال در فرانسه ماند و 2 دکترا گرفت.دکترای تاریخ اسلام و جامعه شناسی اسلامی.
شیخ محمود شریعتی:پروفسور لادا وقتی به ایران آمد دوبارهء دکتر چه گفت؟
استاد شریعتی:من از او پرسیدم که وضعیت درسی دکتر چطور است؟آیا آخر سال قبول میشود؟ خندید و گفت از دکتر این جور نباید پرسید،برای اینکه دکتر مقامش بالاتر از این حرفهاست که ما بگوییم قبول میشود یا قبول نمیشود،دکتر شخصیتی است که باید بعد خود دانشگاه سوربن بعنوان معلم از ایشان استفاده بکند.ما هم از ایشان تشکر کردیم.
کیهان فرهنگی:در مدت زندان آخرتان ملاقاتی هم با دکتر داشتید؟
استاد شریعتی:خیر،در موقعی که زندان بودیم نه،چون من در زندان اوین و زندان قصر بودم ولی دکتر در سلول انفرادی در کمیته بود اما وقتی که از زندان بیرون آمدیم،یعنی وقتی کار ما در اتاق تمام شد سروانی که پروندهء ما را رسیدگی میکرد،در آخر گفت که آقای رئیس هم میل دارند شما را ببینند،ما رفتیم در یک اتاق دیگری تا آقای رئیس بیاید،آقای رئیس پیدایش نشد.جوانکی آنجا بود از من پرسید که شما نهار خوردهاید یا نه؟حالا تقریبا ساعت نزدیک 3 بعد از ظهر است،من خندیدم و گفتم:از کجا شما به فکر نهار ما افتادهای؟گفت:برای اینکه اشخاصی را که از«قصر» مرخص میکنند گاهی به قدری معطل میکنند که وقتی به اینجا میآورند طول میکشد.میخواهم ببینم که شما نهارتان را خوردهاید و آمدهاید یا نه؟گفتم که نهار نخورده ولی میلی هم به غذا ندارم و تعارف هم نمیکنم.یک سینی و بشقابی آورد و مقداری غذا، گفت:بنشینید غذایتان را میل کنید شما دیگر حالا آزادید باید راحت باشید.گفتم:من میل به غذا ندارم، با این همه 2،3 لقمهای خوردم،سینی غذا را برد و گفت:دیگر از آمدن آقای رئیس خبری نیست.شما میتوانید اینجا استراحت کنید،من همان کیف دستیام را گذاشتم زیر سرم و در همان اتاق دراز کشیدم.مدتی گذشت تا او آمد و گفت آقای رئیس آمدهاند بفرمایید. آقای رئیس از اتاقش آمده بود بیرون،دستی به من داد و خم شد مثل کسی که بخواهد دست کسی را ببوسد من دستم را کشیدم و در قیافهاش دقت کردم که ببینم با ما آشنایی دارد یا نه؟دیدم که من او را نمیشناسم.پشت سرش یک آقایی با کت و شلوار مشکی باز دست مرا گرفت و به زور به چشمهایش کشید و بوسید و سرش را بلند کرد، دیدم دکتر است و ما آنجا همدیگر را دیدیم،برای اینکه وقتی من از زندان خلاص شدم دکتر هنوز زندانی بود.
چون او 19 ماه در سلولهای انفرادی کمیته بود اما من در زندان قصر و بین بچهها بودم.بعد از آن که ایشان را از زندان آزاد کردند یکسره مراقبشان بودند و هر روز با معاون سازمان امنیت به منزل ایشان میآمد و یا چند نفر آنجا حاضر میشدند و یا ایشان را به سازمان امنیت احضار میکردند.یادم میآید یکی از اصرارهایی که آن زمان داشتند و مکرر همین حسینزاده،به صورت تهدید و گاهی به صورت نهیب به دکتر میگفت این بود که بیا با آقای احسان نراقی همکاری کن،هر مؤسسهای که میخواهی یا هر جایی که میپسندی یک کار عملی شروع کن،ما با تو کاری نداریم،ولی دکتر به هیچ قیمتی قبول نکرد و زیر بار نرفت.
کیهان فرهنگی:چه شد که مرحوم دکتر از دانشگاه مشهد به تهران منتقل شد؟
استاد شریعتی:قضیه این بود که سازمان امنیت نمیخواست ایشان در دانشگاه مشهد تدریس کند و ایشان را در اختیار وزارت علوم گذاشت،در وزارت علوم هم یک اتاق به ایشان دادند،ولی مجددا گفتند که شما کارهایتان را در منزل بکنید.بعد ایشان بعنوان مطالعات دانشگاهی به منزل رفتند،اما در عین حال حسینیهء ارشاد را رها نکردند.چند مرتبه هم کاظم زادهء ایرانشهر،وزیر علوم وقت،ایشان را نصیحت کرد که آقا شما بهتر است که این راه را ترک کنید چون چندین مرتبه از ما خواستهاند که ما شما را کنار بگذاریم،من مقاومت کردهام.دکتر گفت:هر چه به شما دستور میدهند عمل کنید.گفت:آخر برای زندگیتان چه میکنید؟دکتر گفت:من میراثی از پدرانم بردهام که با همان زندگی میکنم.گفت:آن میراث چیست؟دکتر گفت:فقر و قناعت تا میگوید فقر،کاظم زاده از این جواب دکتر متأثر میشود و بازویش را میگیرد و به اتاق خودش میبرد و میگوید من اگر جسارتی کردهام معذرت میخواهم و الله چه بکنیم ما هم گرفتاریم و از این حرفها و از اینجا به منظور اینکه در دانشکدهء ادبیات مشهد نباشد،ایشان را به وزارت علوم فرستادند.البته در صورت ظاهر بعنوان ارتقاء.چندین بار هم معاون سازمان امنیت اینجا به منزل ایشان آمد و یا اینکه ایشان را احضار کردند،اما اثر نکرد،این بوده که دکتر را در اختیار وزارت علوم گذاشتند.دکتر هم آنجا دید که حسینیهء ارشاد از همه جهت آماده است و مشغول سخنرانی شد.
کیهان فرهنگی:یعنی استاد،شروع کار مرحوم دکتر در حسینیهء ارشاد همزمان با انتقال به تهران بود،یا از قبل هم به حسینیهء ارشاد رفت و آمد داشتند؟
استاد شریعتی:از قبل هم گاهی میرفتند ولی به صورت دعوت بود که مثلا شب احیا یا شب عاشورا از ایشان دعوت میکردند و ایشان هم سخنرانی میکرد و باز به مشهد برمیگشت.
کیهان فرهنگی:شنیده شده که مرحوم دکتر پس از زندان آخر به حالات تازهء عرفانی و معنویت خاصی رسیده بود...
استاد شریعتی:این معنویت را دکتر همیشه داشت، همیشه همه چیزش وقف معنویت بود.
شیخ عبد الکریم شریعتی:آن شبی را که دکتر نیمههای شب بعد از اتمام قسمت حضرت محمد(ص) کتاب اسلام شناسی تغییر حالت داده بودند به یاد میآورید؟
استاد شریعتی:بلی،عرض کنم که خانم ایشان گفت:نصف شب من ناگهان بیدار شدم و دیدم صدای گریهء جگر خراشی بلند است.تعجب کردم که این گریه از کجاست،همسایهء آنها جوانکی داشتند که به نوعی اختلال دچار شده بود.این بود که گاهی مادر آن جوان ناراحت میشد و گریه میکرد،خانم دکتر به خیال اینکه گریه از خانهء آنهاست به ایوان میرود گوش میدهد،میبیند نه از خانهء آنها نیست و از داخل ساختمان خودشان است.برمیگردد میبیند از اتاق دکتر است.میرود میبیند که دکتر کتابی را جلویش گذاشته و به شدت مشغول گریه کردن است.
چه حالی داری؟میگوید چیزی نیست ناراحت نباش.من امشب دارم با علی(ع)و محمد(ص) خدا حافظی میکنم.چون راجع به خاتمیت،که میگفتند ایشان به خاتمیت معتقد نیست،ایشان بهترین استدلال را دربارهء خاتمیت کرده که در آخر کتاب اسلام شناسی آمده است.از جمله آن استدلالها میگوید:
یکی کتاب آن پیامبر است،یکی خدایی است که او معرفی میکند و یکی هم تربیت شدههای آن پیامبر.از تربیت شدههای پیغمبر ابوذر و علی(ع)را انتخاب میکند.ابوذر را مقدمتا چند سطری دربارهاش مینویسد و بقیه را راجع به علی(ع)مینویسد،و میگوید که من امشب دارم با علی(ع)و محمد(ص) خدا حافظی میکنم و از این جهت است...این ماجرای آن شب است.
کیهان فرهنگی:استاد!توجه خاص مرحوم دکتر به هنر و ادبیات از کجا ناشی میشد؟با توجه به اینکه آثار خود دکتر از آثار جاویدان و ماندنی تاریخ ادبیات ماست.
استاد شریعتی:خداوند مواهبی به دکتر داده بود که از جملهء آن مواهب،یکی ذوق خاص او بود و یکی حسن استنباط،دیگر جذابیت سخن او بود و دیگری سحاری قلم او.این کتاب توتم و توتمیسم که در آخرین سالهای زندگیش چاپ و منتشر شد،دکتر کاظم سامی 10،20 جلد از این کتاب را برای من آورد.در آستانهء در به آقای غلامرضا قدسی برمیخورد و میگوید:همین جا صبر کن تا زیر همین چراغ نصف صفحهء آخر کتاب را برایت بخوانم.وقتی میخواند میگوید،پناه بر خدا نمیگفت که این نثر است، این شعر است.بعد آقای قدسی میگوید:شعر نیست سحر است.یعنی قلمش واقعا سحار است.بنابر این، خداوند ذوق نویسندگی و گویندگی را به دکتر داده بود و حسن استنباط.برای مثال قضیهء«حر»را میتوانیم نقل کنیم.دکتر به منزل آقا شیخ عبد الکریم میرود،اتفاقا کتابی برمیدارد و میبیند داستان «حر»است همانجا مینشیند و این داستان را مینویسد.
شیخ محمود شریعتی:
از روز هفدهم اردیبهشت 56 که ایشان به مزینان وارد شدند تا شب حرکت،در سبزوار و مشهد ما قدم به قدم همراهشان بودیم.یادم هست اول به منزل آقای شیخ عبد الکریم رفتیم از آنجا به یک جای دیگر و بعد آمدیم اینجا منزل استاد.اما دکتر با هیچ کسی صحبتی نمیکرد.هچ چیز ابراز نمیکرد.بر عکس،شبها خیلی برایمان حرف میزد و وقتی احساس میکرد من خسته شدهام،میگفت:بیا بنشین،قدر بدان،من میخواهم روی قالیچهء حضرت سلیمان بنشینم و پرواز کنم.
فروردین ماه بود که ایشان مقداری کتاب به همراه یک نامه که مخاطبش من بودم فرستاده بود.در این نامه نوشته بود که من میخواهم در مزینان برای یادگاری،کتابخانهای در آن مدرسهء علمیه دایر شود و آن را عنوان اختصاصی بدهیم و بگوییم کتابخانهء شریعتی،تا از دستبرد محفوظ باشد.کتابها را که آوردند در 17 اردیبهشت خود دکتر آمد و گفت: کتابها را چه کردی؟گفتم:کتابها موجود است.بعد به یکی از کسانی که متصدی همان مدرسهء علمیه بود، پولی دادیم تا تابلویی تهیه کند و مقداری قفسه آماده کند.جایش را تعیین کرد،بعد دکتر گفت برویم سبزوار،به سبزوار رفتیم وشب را در همان جا ماندیم.بعد آمدیم به مشهد،روز بیست و چهارم بود که گفت:برویم حرم، پیاده رفتیم حرم،در حرم دکتر بالای سر حضرت چنان مؤدب ایستاده و چنان در خودش غرق شده بود که من دیدم بیاختیار اشکش جاری است،بدون اینکه چیزی بگوید.من هم اصلا یک حالی پیدا کرده بودم.ندیده بودم دکتر اینطور اشک بریزد.حال غیر عادی داشت، حال جذبه و خلوص بود.نمیدانم چطور بیان کنم. بعد از آنجا گفت:برویم بر مزار مادرم که بالای سقا خانه است،آنجا هم حمد و سورهای خواند،و انگار با مادرش صحبت کند.بعد گفت:برویم دیدن یکی از اقوام تاکسی نشستیم و آنجا رفتیم،وقتی رفتیم ایشان خیلی خوشحال شد،دو سه ساعتی آنجا نشستیم و دلجویی کردند و برگشتیم و آمدیم منزل.به مزینان و محل هم که رفته بودیم ایشان سعی داشتند در آن فرصتهای کم از همهء فامیلهایی که در سویز و کهک و کلاته بودند خدا حافظی کنند و همینطور در مشهد به همه جا سر زدند و از همه خدا حافظی کردند.تا وقتی که خانمشان از تهران به دکتر تلفن زد و گفت مثل اینکه منا(دختر مرحوم دکتر)را میخواهند ببرند بیمارستان،بیا.وقتی دکتر حرکت کرد ما تا نزدیک در رفتیم و گفت:نه دیگر نیایید.خدا حافظی کرد و رفت. اما راجع به رفتن هیچ چیز نمیگفت.فقط گاهی میگفت بیا بنشین قدر بدان میخواهم بنشینم روی قالیچهء حضرت سلیمان و پرواز کنم.من میگفتم:آقای دکتر،دسته گلی به آب دادهای؟میخواهند باز بگیرندت؟میگفت:نه بابا میخواهم روی قالیچهء سلیمان بنشینم و پرواز کنم.فقط این جمله را دو سه بار به ما گفت.هم در مزینان،هم در سبزوار،هم در اینجا.
گاهی ما خسته میشدیم از نشستن و صحبت کردن،اما خود ایشان خیلی مقاوم بود،شب تا صبح مینشست و صحبت میکرد.حتی در این سفر آخر یک شب به یاد دارم،تا صبح نشستیم که گفت:نور به نور رساندیم. که دربارهء زندگینامهء امام رضا صحبت میکرد.که ما آن بیانی که از دکتر دربارهء امام رضا شنیدیم از هیچ گویندهای،از هیچ نویسندهای،از هیچ کس نشنیدیم. راجع به قیام امام رضا و حرکت امام رضا و حرکت امام رضا برای حفظ اسلام و آمدن به خراسان در وقتی که مأمون میخواهد فلسفهء یونان را وارد اسلام کند و از این راه ضربه به اسلام بزند،و امام رضا با آن قیام و نهضت جلویش میایستد،و یا راجع به نظریهای که در مورد امامزادههایی که در اطراف هستند،که اطرافیان و پیروان موسی بن جعفر بودهاند که به دست مأمون شهید میشوند و برایشان بارگاه ساخته میشود بعنوان اولاد موسی بن جعفر و سایر مسائل.
روز بیست و ششم خبر دادند که دکتر رفت به انگلستان و بعد خبر به ما رسید که ایشان رفتهاند و همینطور دلهره و اضطراب برای همهء ما بود.بعد از چند روزی که در مشهد ماندیم،رفتیم به مزینان که بعد تلفن کردند که آن فاجعهء 29 خرداد روی داده است.
ادامه دارد...
- ۹۱/۰۴/۰۱