خاندان شریعتی4 :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

خاندان شریعتی4

پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۱، ۰۷:۵۳ ب.ظ

مصاحبه استاد محمدتقی شریعتی مزینانی در کیهان فرهنگی

                               بخش چهارم: کانون نشرحقایق اسلامی

دکتر می‏ گوید:فقر.و این واقعا وضع معیشت این‏ خانواده و وضع زندگی آنها بوده و یا مرحوم آقا شیخ‏ محمود که پدر بزرگ ما باشد مردی بوده که یک بلوک‏ زیر نفوذ ایشان بود،یعنی روستاهایی تا شعاع 6 فرسخ‏ یا 8 فرسخ همه به مزینان مراجعت داشته‏ اند.مع ذالک‏ در این رابطه هیچ چیزی از کسی نگرفته و هیچ کمکی از کسی نخواسته که حتی آقا بی بی(مادر استاد)وقتی که‏ ما جوان بودیم و می‏ خواستیم به مشهد بیاییم،برای ما صحبت می‏ کرد و خطاب به ما می‏ گفت:مادر،این لباس‏ رنج و مصایب خیلی دارد،تا جایی که من و آقا برزگت‏ یک ماه مبارک رمضان را چون قادر به خرید مقداری‏ گوشت نبودیم با آب و ماست یا به اصطلاح امروز آب‏ دوغ سر کردیم.او اهل دروغ نبود سیدهء علویه‏ ای بود که‏ مورد احترام زن و مرد مزینان بود تا آنجا که صبح‏های‏ عید،(بعد از اینکه شوهرش یعنی پدر بزرگ ما از دنیا رفته بود و با پسرش که پدر ما باشد زندگی می‌کرد) تمام مردم،برای عرض تبریک پیش ایشان می‌آمدند. اینطور شخصیتی بود،و اتفاقا دیشب استاد قسمتی از آن قسمت خودشان نقل‌ کردند،و می‌گفتند:وقتی من جوان طلبه‌ای بودم و بعد از 2،3 سال بی‌خبری،از مشهد به مزینان رفتم‌ طبق معمول اهالی آن منطقه از غنی آباد و کلاته و کهک‌ و سویز و سایر روستاها به دیدن من آمدند،و بعد قرار شد که باز دید پس بدهیم.اول با پدرم به غنی آباد رفتیم بر عالم آنجا که حاج ملا قاسم نام داشت وارد شدیم و ایشان استقبال کردند.در بین راه استاد نگاه‌ می‌کند و می‌بیند قبایی که پدرشان پوشیده در اثر پوشیدن بسیار،پاره شده و با پارچهء نو دیگری آن را وصله کرده اند و خلاصه ظاهر بسیار زننده‌ای دارد.بعد ایشان که آن موقع جوان هم‌ بوده به پدرشان اعتراض می‌کنند که شما در مقابل این‌ همه رتق و فتق امور مردم و حاکم شرع بودن،حداقل‌ یک حق الجعاله‌ای یک چیزی برای خودتان حفظ می‌کردید که بتوانید زندگی کنید.ایشان در جواب‌ استاد سکوت می‌کنند تا به کلاته می‌روند و آنجا هم‌ مرد متشرعی بوده به نام حاج ملا محمد که تقریبا نسبتی هم با عموی ما داشت.دو سه روزی با اصرار ایشان را نگه می‌دارند و باز دید می‌کنند از افرادی که‌ آمده بودند دیدن استاد و سایر مسائل،و هنگام‌ بازگشت می‌گوید که پسر جان حالا جواب مطالبی که‌ گفتی بدهم.اولا که دیگر عمری از ما گذشته است و ما عمرمان وقف خدمت به مردم بوده و هیچوقت‌ چشمداشتی به مردم نداشته‌ایم.اما راجع به شما،اگر شما بچه‌های خوب و شایسته‌ای باشید،که خداوند شما را واگذار نخواهد کرد،و اگر فرزندان خدای ناخواسته‌ ناخلفی باشید هیچگاه من حاضر نیستم به افراد ناخلف‌ کمک و معاضدتی کرده باشم.

ایشان را آخوند حکیم هم می‌گفتند.چون علاوه‌ بر مقامات علوم دینی،مردم اگر بیماری و یا مشکلاتی‌ از نظر درمانی و بهداشت هم داشتند،ایشان با آگاهی‌ از طب قدیم آنها را معالجه می‌کردند.

استاد شریعتی:در آن زمان،حکمت یعنی فلسفه به‌ اصطلاح امروز با طب،تقریبا مخلوط بود،یعنی کسی‌ که فلسفه می‌خواند طب هم می‌خواند.این معمول آن‌ زمان بود،این بود که آن مرحوم علاوه بر اینکه فلسفه را نزد مرحوم حاج ملا هادی سبزواری که خاتم الفلاسفه‌ لقب گرفت می‌خوانند،قدری هم تحصیل طب کردند، که وقتی به دهات می‌آیند آنجا مردم را معالجه کنند. من نمی‌دانم اینکه به آقایان عرض کردم شما دو مقدمهء خلافت و ولایت چاپ‌های اول و دوم را مراجعه‌ بفرمایید،مراجعه کردید یا نه؟

کیهان فرهنگی:بله استاد.این خلافت و ولایت چاپ دوم است که الان اینجاست و مقدمه و چاپ اول را هم که به قلم استاد شهید مطهری است رو نویس کرده‌ایم،اگر اجازه بدهید قسمتی از آن را بخوانیم و حضرت عالی لطف کنید و توضیحاتی‌ بفرمایید.

استاد شریعتی:مانعی ندارد.

کیهان فرهنگی:«اکثریت مردم خراسان و همهء فضلای ایران استاد محمد تقی شریعتی‌ را می‌شناسند و لا اقل نامش را شنیده‌اند. این مرد محقق فاضل،از تربیت یافتگان‌ حوزهء علمیهء خراسان است.پس از دوران‌ تحصیل در مشهد مقدس وارد رشتهء تعلیم و تربیت شد و در اندک زمانی از چهره‌های‌ بسیار سر شناس و مشهورد و مورد احترام‌ فرهنگ خراسان گردید.استاد شریعتی از یک خانوادهء اصیل و روحانی و دانشمند خراسان است و ایمان و اعتقاد عمیق به‌ قرآن در اعماق روحش خانه کرده است. نمی‌توانست به تعلیم و تربیت جوانان بسنده‌ کند،آتشی در دل داشت که او را آرام‌ نمی‌گذاشت.در تحولات و پس از شهریور 20 که تبلیغات ضد اسلامی و ضد خدایی در سطح فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان اوج گرفت،استاد شریعتی یک‌ تنه در خراسان بپا خاست و جهادی که‌ احساس می‌کرد بر عهدهء اوست،آغاز کرد».

استاد شریعتی:حقیقتا یک تنه،خدا می‌داند! حتی اینها که قبلا...بودند همه رفتند در حزب توده و ثبت نام کردند.چه آنهایی که باطنا هم به کمونیسم‌ معتقد بودند و به آن گرویده بودند و چه آنهایی که‌ فقط تظاهر می‌کردند تا از مزایای آن استفاده کنند و عرض کردم که چه مزایایی بود.و در مقابل من که‌ تسلیم نشدم،شروع کردند به حمله کردن.از جمله‌ یکی روز نامهء راستی و دیگری گویا روز نامهء اردیبهشت بود اما دقیقا یقین ندارم،اما اولی را مطمئن هستم که روز نامهء راستی بود،در هر دو روز نامه،همه روزه به من‌ حمله می‌کردند،بد می‌گفتند و فحش می‌دادند و بعد هم می‌آمدند در مجلس ما و در وسط صحبت من یکی‌ از آن کنار داد می‌کشید و اعتراض می‌کرد و من همین‌ که می‌خواستم جوابش را بدهم،کس دیگری از آن کنار داد می‌کشید و نفر دیگری از طرف دیگر و من صبر می‌کردم که اینها حرفهایشان که تمام می‌شد می‌گفتم: آقایان!یکی یکی با من صحبت کنید.این جوری که‌ شما شلوغ می‌کنید،من نمی‌دانم جواب کدامیک را بدهم.یک نفر حرفش را بزند و اگر حرف دیگری هم‌ همین بود من اگر جواب او را دادم جواب بقیه را هم‌ داده‌ام.اگر حرف دیگری بود،صبر کند تا من جواب او را بدهم،بعد او شروع کند.وضع با این کیفیت بود.بعد از سخنرانی هم می‌آمدند و دور من حلقه می‌زدند و شروع می‌کردند به اشکال تراشی و اعتراض کردن. خیلی رنج بردم.البته اینها قصد ترور مرا هم داشتند و هر روز یک نامه‌ای در منزل می‌انداختند و باعث وحشت‌ خانواده‌ام می‌شدند و می‌گفتند می‌کشیم،می‌زنیم، چنین می‌کنیم و چنان می‌کنیم،و آن وقتی که کانون‌ نشر حقایق بطور دوره‌ای بود و هنوز جایی نداشت و مستقل نشده بود یعنی قبل از سال 1323 وقتی به‌ طرف منزل می‌آمدم 4،5 نفر با موتور سیکلت و دو چرخه اطراف من را می‌گرفتند و به منزل‌ می‌رساندند.من که وارد منزل می‌شدم آنها بر می‌گشتند.وضعیت اینطور بود که آنها می‌خواستند همان داستان دموکرات آذربایجان را در خراسان، تجدید بکنند که البته شاید یکی از عوامل عمده‌اش که‌ مانع فعالیت توده‌ای‌ها در خراسان شده شاید همین‌ فعالیتها و اقدامات بود.

کیهان فرهنگی:حتی شنیده‌ایم که همان‌ یک رتبهء دبیری حضرت عالی را هم مرحوم‌ بهار اقدام کرده بودند.

استاد شریعتی:شاید.

کیهان فرهنگی:در چه سالی این کانون‌ نشر حقایق اسلامی تأسیس شد و آغاز به‌ فعالیت کرد؟

استاد شریعتی:کانون تقریبا از سال 1320 شروع‌ شد ولی در منزل آقای طاهر احمدزاده با اینکه سالن‌ بزرگی داشتند و چندین اتاق هم به سالن متصل بود ولی باز کفاف جمعیت را نمی‌کرد.این بود که من‌ در یکی از سخنرانیهایم گفتم که اگر این روش تبلیغ را می‌پسندید،جایی تهیه کنید.آمدند این محلی که تا این اواخر هم دایر بود اجاره کردند.

کیهان فرهنگی:برنامه‌های تبلیغی شما در آن سالها چه بود و فعالیت کانون نشر حقایق اسلامی چگونه بود؟

استاد شریعتی:در کانون نشر حقایق اسلامی،یک‌ شب تفسیر داشتم،یک شب هم در هفته سخنرانی.یعنی‌ شبهای جمعه را تفسیر می‌گفتم و شبهای شنبه را سخنرانی می‌کردم.البته یک جلسه‌ای هم در وسط هفته‌ بود،برای علاقمندان مبارزه با کمونیسم.17 نفر یا 18 نفر از دیپلمه‌ها و لیسانسیه‌ها را انتخاب کرده‌ بودم،و به آنها مقداری منطق و فلسفه و همچنین‌ مباحث کمونیستی را درس می‌دادم و اگر اشکالاتی به‌ ذهن آنها می‌آمد بر طرف می‌کردم و آنها را آماده‌ می‌کردم،یعنی در هفته 3 شب وقف کانون بودم.یک‌ شب برای تفسیر،یک شب برای سخنرانی،یک شب هم‌ برای تدریس این عدهء مشخص.

اما دیگر مانع ادامهء کار شدند و ممانعتشان هم از اینجا شروع شد که من به جوانها می‌گفتم:اینکه شما با پالتوی پوست کنار خیابان می‌ایستید و دستهایتان را توی جیبتان می‌کنید و به اشخاصی که به سینهء لخت‌ خود می‌زنند و عزا داری می‌کنند،آنها را مسخره‌ می‌کنید،اینها کاری که می‌کنند بر اساس احساسات‌ مذهبی‌شان است.این قابل طعن و تمسخر نیست این‌ قابل تقدیر است.شما اگر این روش را نمی‌پسندید، یک روشی انتخاب بکنید که آن عقلایی باشد.چون من‌ از اولین شبی که سخنرانی‌ام را در اول ماه محرم شروع‌ کردم،گفتم به هدف‌ ابا عبد الله(ع)توجه کنید.ببینید که سید الشهدا روی‌ چه هدفی قیام کرد.آن وقت به تاریخ گذشته بر می‌گشتم و اختلاف بین بنی هاشم و بنی امیه را می‌گفتم،آنگاه می‌رسید به حضرت امیر(ع)و معاویه و بعد به حضرت امام حسن(ع)و معاویه و قضیهء صلح را که‌ به حضرت تحمیل شد تا نوبت به سید الشهدا می‌رسید و یزید که حضرت در برابر او قیام کردند.می‌گفتم:شمادر صدد باشید که نهضت ابا عبد الله را تشخیص بدهید و بدانید که سید الشهدا برای چه نهضتی قیام فرمودند. آن نهضت را بیشتر در نظر بگیرید.بعد بعضی روی‌ منبرها داد و فریاد کردند که یک عده‌ای تازه پیدا شده‌اند که می‌خواهند شما را از گریه کردن منع کنند یا شما را از ذکر مصیبت بازبدارند،گوش نکنید یا الله‌ بزنید توی سرتان.در صورتیکه بنده بی‌اختیار نه اینکه‌ تظاهر می‌کردم.وقتی می‌خواستم مقتل را نقل کنم خودم بیشتر از مستمع گریه می‌کردم،آن وقت‌ بنده با گریه مخالف بودم؟و آن آقایی که چشمش‌ تر نمی‌شد موافق گریه بود!من هم می‌گفتم آن چشمی‌ که بر سید الشهدا نگرید،چشم انسان نیست و آن دلی‌ که نسوزد دل آدمی نیست.ولی قضیهء گریه کردن و قضیهء دل سوختن حرفی است و تشخیص نهضت‌ حسین بن علی(ع)مطبی دیگر.این دو را با هم غلط نکنید.این مطلب من بود.البته بعد هم پای علما به‌ کانون باز شد و سر و صدا تقریبا خوابید.

حاج شیخ عبد الکریم شریعتی:قضیهء آمدن آقای‌ فلسفی به مشهد و کانون را هم توضیح بدهید و آن‌ تعهدی که از دیگر منبرها،دربارهء استنتاج و استدلال‌ شما در مورد عالم و مبلغ،می‌گیرد.

استاد شریعتی:بله،عرض می‌کنم که آقای فلسفی آن‌ سال با 20،30 نفر از وعاظ تهران به مشهد آمد.هر جا که وارد می‌شدند،خودشان سخنرانی می‌کردند.من‌ هم گفتم که ایشان وقتی به کانون بیایند،حتما خودشان سخنرانی خواهند کرد و دیگر خودم را آماده‌ نکردم و رفتم در آن اتاق کوچکی که در جلو بود و وقتی‌ من یا کس دیگری وارد می‌شد برای صرف چای و یا کشیدن سیگار،به آن اتاق می‌آمد و بعد موقع سخنرانی‌ به سالن می‌آمدند.این معمولش بود.بعد به همان اتاق‌ کوچک آمدیم و آقایان هم که آمدند ما تا جلوی پله‌ها آمدیم و خوشامد گفتیم و آقایان را هم به سالن‌ راهنمایی کردیم.یک مرتبه دیدم که کسی آمد و گفت: آقای فلسفی و آقای سبزواری شما را می‌خواهند،بنده‌ آمدم جلو و گفتم:چه فرمایشی با من دارید؟آقای‌ سبزواری گفتند:آقای فلسفی میل دارند سخنرانی شما را بشنوند.من گفتم:و الله من خودم میل دارم که‌ سخنرانی مرا نشنوند.برای اینکه همان شهرت کاذبی‌ که از من شنیده‌اند برای ما کافی است.دیگر مشت ما را جلوی آقای فلسفی باز نکنید.گفت نه ایشان اصرار دارند.خود فلسفی هم دخال کرد و گفت:من استدعا می‌کنم و آرزو داشتم که سخنرانی شما را بشنوم و شما چند کلمه‌ای صحبت کنید.این دو بزرگوار اصرار و تأکید کردند و من مجبور شدم که قبول کنم.از آن‌ گوشه کانون تا جایی که در وسط صندلی قرار داده‌ بودند،من همینطور که سرم را پائین انداخته بودم فکر کردم که چه بگویم که مناسب با مجلس باشد.این آیه‌ به نظرم آمد:

«یا ایها النبی انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا»

.این آیه را عنوان کردم و مدت یکساعت دربارهء آیه توضیح دادم که‌ خلاصهء آن اینست که:

شاهد یعنی چه،مبشر و نذیر معلوم،داعیا الی الله معلوم، سراج و منیر.اول العلماء سراج الامة،بعد هم درست‌ است که آقایان وعاظ هم در محضر علما تربیت می‌شوند و درس می‌آموزند ولی بشارت و انذار که با تودهء مردم‌ سر و کار دارد،کار آقایان مبلغین است،نه کار علما. چون آقایان علما با مردم سر و کار ندارند،اینها با علما سر و کار دارند و با حوزه‌های درسشان،بنابر این شاهد را مقتدا می‌توانیم معنی کنیم و بشارت و انذار وظیفهء مبلغین است که مردم را مژده می‌دهند به کار نیک‌ و انذار می‌کنند از کارهای خلاف و داعیا الی الله و دعوت به سوی خدا هم از تودهء مردم به وسیلهء آقایان‌ مبلغین می‌شود.می‌ماند سراج منیر و شاهد.اگر این‌ مبلغ عالم هم باشد آن وقت‌ مسلم است که این شاهد خواهد بود و العلما سراج الامة هم درباره‌شان مصداق پیدا خواهد کرد که علما چراغ‌ امت هستند و آقایان اگر عالم هم باشند علاوه بر صفت‌ انذار و تبشیر و دعوت الی الله و امثال اینها،شاهد و سراج و منیر هم هستند.بنابر این کسی که تمام این‌ صفات را داشته باشد عالم است.اول بحث کردم‌ در اینکه این صفات از پیغمبر(ص)به علی(ع)منتقل‌ شده و از حضرت علی(ع)به سایر ائمه و از ائمه در غیبت کبری به علما.اینگونه مطالب را گفتیم.آقا سید اسماعیلی بود که از دوستان ما بشمار می‌رفت و خودش‌ در مدرسهء نواب درس می‌خواند و همان وقت هم واعظی‌ خوش بیان بود.بعدها او از تهران آمد و گفت بشارتی‌ دارم،گفتم:چیست؟گفت که«آقایان وعاظ برجستهء تهران دور هم گرد آمده بودند و هر کس یک منبر برجسته‌ای رفته بود آنجا نقل می‌کرد.من وقتی که به‌ اتفاق آقای بهبهانی به مکه مشرف شدم آنجا 2 تا منبر رفته بودم که آنها را نقل کردم.آقای فلسفی 2 تا منبر در پاکستان رفته بودند که آنها را نقل کردند و آقایان‌ دیگر هم هر کدام به نوبهء خود یک منبر برجسته‌ای را یاد کردند.»

یک دفعه آقای فلسفی گفت:گوش کنید!گوش‌ کنید!همه توجه کردند.دستش را به زیر بغلش برد و یک دفتری درآورد و گفت یک منبر از یک غیر منبری و آن عبارت است از یک سخنرانی و بعد توضیح داد که: در سفری که ما به مشهد رفتیم به کانون نشر حقایق‌ اسلامی رفتیم،شریعتی آنجا سخنرانی کرد،و بعد در حضور علمای مشهد که در کانون حضور داشتند مبلغین را تا حد اعلا بالا برد بطوری که توهینی نسبت‌ به علما نباشد ما که تا کنون اینهمه سخنرانی در تجلیل‌ از مبلغین سخنرانی کردیم به این زیبایی و جامعیت و کامل بودن نتوانستیم سخنرانی بکنیم و اضافه کرد که‌ من به آقایان گفتم از شما تعهد می‌گیرم که اگر خواستید جایی این آیه را به این عنوان نقل بکنید بخاطر رفاقتی که با شریعتی دارم،نسبتش را بدهید به‌ آن آدمی که این آیه را انتخاب کرده و از آن استنتاج‌ کرده است از آنها تعهد گرفتم که حتما این کار را بکنند.

کیهان فرهنگی:از آنجا که حضرات عالی‌ نظریهء ویژه‌ای دربارهء قیام عاشورا و نهضت‌ امام حسین دارید،اگر موافق باشید توضیحی در این مورد بفرمایید.

استاد شریعتی:من یک سخنرانی دارم که خوشبختانه چاپ شده و آن این است که چرا حسین(ع)قیام کرد؟بنابر این مطلب در آنجا هست و من با حافظهء ضعیفی که حالا دارم نمی‌توانم تمام آن را نقل کنم همان کتاب چرا حسین(ع)قیام کرد؟را بگیرید و مطالعه کنید.

کیهان فرهنگی:ارتباط و آشنایی‌ حضرت عالی با شهید مطهری از چه زمانی‌ آغاز شد و چه شد که به تهران و حسینیهء ارشاد تشریف بردید؟

استاد شریعتی:عرض کنم که آقای مطهری وقتی‌ که به فریمان می‌آمدند بیشتر وقت را در مشهد می‌گذراندند.در منزل مادر خانمشان که اینجا در کوچهء آب میرزا بود می‌گذراندند،بعد می‌آمدند به کانون. بعد از آشنایی ما و کانون،دیگر وقتی ایشان وارد می‌شدند به رفقا می‌گفتند که برنامهء دیدار مرا در خانهء فلانی بگذارید.ایشان تشریف می‌آوردند به همین اتاق‌ و رفقایی که می‌خواستند از ایشان دیدن بکنند، می‌آمدند و همین جا از ایشان دیدن می‌کردند.این‌ سابقهء ما شد.البته آن وقت بحث این نبود که آقای‌ مطهری اهل منبر و اهل سخنرانی هستند.این بود که‌ ما هیچ وقت از ایشان تقاضا نکردیم که شما سخنرانی‌ کنید.بعد نامه‌ای از ایشان و مؤسسین حسینیهء ارشاد رسید.امام جماعت ارشاد مرحوم شاه چراغی بود و مسئول انتخاب مبلغین یعنی کسی که مبلغین را انتخاب‌ می‌کرد،آقای مطهری بودند.آقای مطهری نامه‌ای به من‌ نوشته بودند که ما با همان روش کانون نشر حقایق‌ اسلامی،در اینجا مؤسسه‌ای دایر کرده‌ایم و می‌خواستیم‌ اسمش را کانون نشر حقایق اسلامی بگذاریم ولی‌ از لحاظ سیاسی مصلحت ندیدیم،درست هم می‌گفت‌ برای اینکه دولت با ما مخالفت کرده بود و جلوی‌ فعالیتهای کانون را گرفته بود. نه به این صورت که مأمور به کانون بفرستند فقط معاون‌ شهربانی یا رئیس آگاهی شهربانی به من تلفن کرد که‌ شما امسال چه می‌کنید؟گفتم:از چه حیث؟گفت:از حیث این جمعیتی که حرکت می‌دهید.چون چند سال‌ بود که ما به جوانها می‌گفتیم یک عزا داری آبرومندانه‌ بکنید تا دیگران از شما یاد بگیرند و برای این کار از صبح عاشورا مراسم عزا داری را شروع می‌کردیم. 10،12 هزار نفر از کانون راه می‌افتادیم 3،4 صف اول‌ روحانیون بودند بعد عده‌ای از دکترها و مهندسین‌ بودند.بعد دانشجویان و دانش آموزان و بعد کسبهء متدین و متشرع بودند.

اینها 10،12 هزار نفر مجموعشان می‌شد که راه‌ می‌افتادیم،اول آنها به ما پیغام دادند که شما باید به‌ صحن نو بروید.گفتیم باشد به صحن نو می‌رویم.به‌ صحن نو رفتیم،و در آن ایوانی که وصل است به ایوان‌ طلا،در آن غرفه سخنرانی می‌کردیم و جمعیت تا آن‌ طرف حوض،سر پا ایستاده بود و به سخنرانی ما در روز عاشورا گوش می‌داد و از آنجا مردم متفرق می‌شدند. سال اول را به این صورت برگزار کردیم.آنها دیدند که‌ این بدتر شد آنها می‌خواستند که کسی نیاید و مجلسمان خلوت بشود،بر عکس شد و این اقدام و حرکت بیشتر باعث شکوه مجلس شد این بود که از مرحلهء بعد گفتند:که حتما باید بروید صحن کهنه و ما به صحن کهنه آمدیم و باز در کنار ایوان عباسی‌ می‌ایستادیم رو بروی پنجره و این جمعیتی که با ما می‌آمد رو به حضرت رضا(ع)و پشت به ما حرف ما را گوش می‌داد و بعد ما متوجه شدیم که در آن اتاق وصل‌ به آن غرفه‌ای که ما سخنرانی می‌کردیم،رئیس سازمان‌ امنیت و رئیس شهربانی و استاندار،همهء آنها قبلا جمع‌ شده بودند که اگر ما جوانها را تحریک کردیم،آنها جلویشان را بگیرند.

سال بعد هم گفتند که شما خطبه نخوانید نوحه‌ خواندیم گفتند:نوحه نخوانید،قرآن خواندیم.گفتند: قرآن نخوانید.دیگر همین جور هر چیزی را گفتند نخوانید.نخواندیم در هر صورت خاطرم نیست که سال‌ سوم یا چهارم بود،همان آقایی که از شهربانی نسبت به‌ ما اظهار ارادت هم می‌کرد به ما تلفن‌ کرد که امسال چه می‌کنید؟گفتم.کاری نداریم که‌ بکنیم.اگر اجازه دادند که راه می‌افتیم و گر نه،نه.او گفت مثل اینکه اجازه نمی‌دهند گفتم:نمی‌رویم.گفت: به بر پایی مجالس هم اجازه نخواهند داد.گفتم:مجلس‌ هم دایر نمی‌کنیم.گفت به همین سادگی؟

گفتم چه کنیم دیگر؟زور ما که به دولت نمی‌رسد، گفت:به خدا قسم این تقصیر ما نیست.می‌خواست‌ بگوید که سازمان امنیت مانع این کار است نه شهربانی. و گفت که قضیه را به این سادگی رها نکنید یا خودتان‌ بروید رییس را ببینید یا کسی را بفرستید تا با او ملاقات کند گفتم نه،ما داعی نداریم برای اینکه برویم‌ و التماس و خواهش و تمنا کنیم که به ما اجازه بدهند تا سخنرانی کنیم،و به این صورت کانون تعطیل شد.ما دیگر کانون را باز نکردیم و در مجالس تفسیر می‌گفتیم‌ و سخنرانی می‌کردیم یعنی در منازل اشخاص،تا وقتی‌ که نامهء آقای مطهری رسید و در آن نامه آمده بود که‌ شما به تهران بیایید و 7،8،10 روزی سخنرانی بکنید، یک نامه هم که هیئت مدیرهء حسینیهء ارشاد نوشته بود، بعد معلوم شد که به آیت اللّه میلانی هم 3،4 نامه‌ نوشته‌اند آیت الله میلانی هم مرا خواستند و گفتند:اینها چنین تقاضایی دارند و شما خوب است که خواسته‌شان‌ را انجام دهید.گفتم که اگر ما را معاف کنید بهتر است. گفت:اگر غیر شما کس دیگری بود می‌گفتم که بر تو واجب است که این کار را انجام بدهی ولی چون شما هستید و مریض حال هم هستید،نمی‌توانم بگویم بر شما واجب است.ولی خیلی دوست دارم که شما به‌ تهران بروید.این بود که ما رفتیم تهران و در آغاز قرار بود که 5 شب سخنرانی بکنیم و بعد 5 شب 10 شب‌ شد،بعد 10 شب ما شد نزدیک 4 سال و خرده‌ای،که‌ 2 سالش را آقای طالقانی هم در زندان بودند و مسجد هدایت را هم در ماه رمضان من اداره می‌کردم و سال‌ بعد،10 روز به ماه رمضان مانده،آقایان را مرخص‌ کردند.آقای مهندس بازرگان و آقای دکتر سحابی و آقای طالقانی 10 سال حبس داشتند ولی از زندان‌ بیرون آمدند.وقتی آمدند بیرون به متصدی مسجد هدایت تلفن کردم که آقا!حالا که خود آقا تشریف‌ آورده‌اند دیگر به خود آقا واگذار کنید و بنده را معاف‌ کنید.

ادامه دارد...
  • علی مزینانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">