کویرمزینان دررسانه
در کویر به مرز عالم دیگر نزدیکیم...
بگذارید گونه دیگری بنویسیم. شیشهای برداریم و جنس همیشه را بشکنیم، فقط یک بار هم که شده ننویسیم که این اثر تاریخی در فلان سرزمین کویری آرمیده است یا نگوییم که فلان ارگ تاریخی، نادرترین گوهر روزگار خود بوده است، این بار بگذارید کویر را با آدمهایش بگوییم.
شاهرود را که پشت سر میگذاری دیگر کویر چهره واقعی خود را نشان میدهد. پیش از شاهرود شاید اندکی بهانه بتوان یافت برای درختهایی که در هم میتنند و چشمهسارهایی که به برکت کوههای البرز روانند؛ اما شاهرود را که پشت سر میگذاری زمین متفاوت میشود، رنگی دگر بر چهرهاش مینشیند و دیگر از گونههای سرخ شقایق که در اردیبهشت امان مییابند شاید خبری نیابی؛ خبری نستانی و شاید قاصدکی نیابی که پیامت را بر دوش آن بنشانی و به سمت پروانههای دوردست رهسپار کنی. از شاهرود که بگذری باید 220 کیلومتر تکتک شنها را بشماری و اگر شب باشد، میتوانی به همان شفافیت شنها، ستارههای آسمان را بشماری و سپس میرسی به سرزمینی که در بدو ورود آن اینگونه نوشتهاند: «به کویر مزینان خوش آمدید»! و البته در کنار آن عکسی از چهره معلم شهید مزینان را میبینی که افتخار هر مزینانی است. مزینان از دیدنی کم ندارد، اما بگذارید متفاوت بنویسم، چرا که شاید بزرگترین دیدنی آن کتاب هبوط در کویر معلم شهیدش باشد که در توصیف کویری که در آن تولد یافته است این گونه مینویسد: «بید را در لبه استخری، کنار جوی آب قناتی، در کویر میتوان با زحمت نگاه داشت. سایهاش سرد و زندگیبخش است. درخت عزیزی است اما همواره بر خود میلرزد، در شهرها و آبادیها نیز بیمناک است که هول کویر در مغز استخوانش خانه کرده است. و اما آنچه در کویر زیبا میروید خیال است. این تنها درختی است که در کویر خوب زندگی میکند، میبالد و گل میافشاند و گلهای خیال، گلهایی همچون قاصدک آبی و سبز و کبود و عسلی... هر یک به رنگ آفریدگارش به رنگ انسان خیالپرداز و نیز به رنگ آنچه قاصدک به سویش پر میکشد به رویش مینشیند... کویر انتهای زمین است، پایان سرزمین حیات است؛ در کویر به مرز عالم دیگر نزدیکیم... آسمان کویر، سراپرده ملکوت خداست و... شب کویر به وصف نمیآید، آرامش شب که بیدرنگ با غروب فردا میرسد...» آری اینبار بیایید اندکی با ساکنان سرزمینها سفر کنیم، اگر به شیراز رفتیم با حافظ و سعدی سفر کنیم و اگر به مزینان رفتیم با کویر شریعتی سفر کنیم، واژهواژههایش را رسمالخط ذهن خویش گردانیم و همراه با ستارههای شب و دانههای تشنه کویر مزینان کاریز را بخوانیم، داستان دوست داشتن از عشق برتر است را و... و چرا عشق در کویر یافتنیتر نباشد، هنگامی که طبیعت بیهیچ تعلقی رهایرهاست و حتی از تعلق درختان نیز آزاد است. به خاطر داشته باشید که هر چند مزینان نیز سرزمینی است که به برکت خداوندگار با قناتها و کاریزهایش رنگ اندک سبزی بر چهره آن نشسته است، اما در هر صورت اینجا کویر است، اگر سبزی بیابی زینتی است بر شانه زمین سخت؛ مزینان اما شهر ستارههاست که هر شب با ساکنان سرزمین آرامشش سخن میگوید، از ماوراءها و از دوردستها و... و اگر به مزینان سفر کردید، بدانید که این شهر نیز همانند سایر شهرها از دیدنیها و گشتنیها و جستجوکردنیها اندک ندارد. بنابراین میتوانید یک روز سری بزنید به مسجد جامع آن و بدانید که کاروانسرای آن نیز نشان از تاریخ این سرزمین کهن دارد و اگر به گرد آبانبارهای تاریخی این سرزمین کاشان و یزد و طبس و... را به جستجو نشستهاید، در مزینان نیز شاید بتوانید سراغی از آن بگیرید و یخدانهای گلی آن که یادگار سنت کهن مردان این سرزمین است نیز شاید برایتان جالب باشد. و بدانید که مزینان نیز در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است و در کنج خاطر خود بنشانید که مزینان همچنان به فرزند کویرش علی شریعتی میبالد و با بالهای اندیشه او ذهن جوانان کویریاش را شاداب میکند. و اگر به مزینان سفری کردید بدون «کویر» نروید، این رهتوشهای است که مزینان را بر دلهایتان مینشاند. باران ایرانی |
|
- ۹۰/۱۲/۱۶