پرونده 37/ یادنامه سالگرد دکتر علی مزینانی شریعتی / بخش ششم
سه شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۰۹ ب.ظ
واکاوی خط خبر از افراط و تفریط موافقان و مخالفان اندیشه های دکتر علی شریعتی
«علی شریعتی» اسیر دست دوستانی که دشمن شدند
مقام
معظم رهبری : به نظر من شریعتی برخلاف آنچه که همگان تصور می کنند یک چهره
همچنان مظلوم است و این به دلیل طرفداران و مخالفان اوست. یعنی از شگفتی
های زمان و شاید از شگفتی های شریعتی این است که هم طرفداران و هم مخالفانش
نوعی همدستی با هم کرده اند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته
نگهدارند و این ظلمی به اوست.
محمدجواد مشتهر: «از
شگفتیهای زمان و شاید از شگفتیهای شریعتی این است که هم طرفداران و هم
مخالفانش نوعی همدستی با هم کردهاند تا این انسان دردمند و پرشور را
ناشناخته نگهدارند.» این سخنان را مقام معظم رهبری در رابطه همه افراط و
تفریط های موافقان و مخالفان تفکرات شریعتی بیان داشتند چراکه به نظر می
رسد شریعتی مورد ظلم واقع شده است؛ ظلمی که از سوی دو طیف موافقان و
مخالفان علی شریعتی نسبت به او روا داشته می شود و سعی میشود تا او را آن
طور که میخواهند و نه آن چنان که بود معرفی کنند. در این مقال قصد داریم
با واکاوی اظهار نظرهای بیان شده پیرامون علی شریعتی به ابعاد تازه ای از
او دست پیدا کرده و به این پرسش ها پاسخ دهیم که براستی شریعتی وابسته به
طیف خاصی بود؟! ملی مذهبی بودن او تایید شده یا خیر و کسانی که مدعی هستند
او پیش قراول «روشنفکری دینی» است، باید دریافت که چه تعریفی از روشنفکری
در حوزه دین و مکتب دارند.
نگاهی گذرا به زندگی علی شریعتی
علی شریعتی در سال 1312 در روستای مزینان از حوالی شهرستان سبزوار متولد
شد. اجداد او همه از عالمان دین بوده اند. پدر پدر بزرگ علی شریعتی،
ملاقربانعلی، معروف به آخوند حکیم، مردی فیلسوف و فقیه بود که در مدارس
قدیم بخارا و مشهد و سبزوار تحصیل کرده و از شاگردان برگزیده حکیم اسرار
(حاج ملاهادی سبزواری) محسوب می شد. پدرش استاد محمد تقی شریعتی (موسس
کانون حقایق اسلامی که هدف آن «تجدید حیات اسلام و مسلمین» بود) و مادرش
زهرا امینی زنی روستایی متواضع و حساس بود.
علی پس از اتمام تحصیلات مقدماتی در 16 سالگی سیکل اول دبیرستان (کلاس
نهم نظام قدیم) را به پایان رساند و وارد دانشسرای مقدماتی شد. در سال 31،
اولین بازداشت علی که در واقع نخستین رویارویی مستقیم وی با حکومت و
طرفداری همه جانبه او از حکومت ملی بود، واقع شد. در همین زمان یعنی 1331
وی که در سال آخر دانشسرا بود به پیشنهاد پدرش شروع به ترجمه کتاب ابوذر
(نوشته عبدالحمید جوده السحار) می کند. در اواسط سال 1331 تحصیلات وی در
دانشسرا تمام شد و پس از مدتی شروع به تدریس در مدرسه کاتب پور احمدآباد
کرد. و همزمان به فعالیتهای سیاسیش ادامه داد. کتاب «مکتب واسطه» نیز در
همین دوره نوشته شده است.
در سال 1334 پس از تاسیس دانشکده علوم و ادبیات انسانی مشهد وارد آن
دانشکده شد. در دانشکده مسئول انجمن ادبی دانشجویان بود در همین سالهاست که
آثاری از اخوان ثالث مانند کتاب ارغنون (1330) و کتاب زمستان (1335) و آخر
شاهنامه ( 1328 ) به چاپ رسید و او را سخت تحت تاثیر قرار داد. در این
زمان فعالیتهای سیاسی ـ اجتماعی شریعتی در نهضت ،جمعیتی که پس از کودتای 28
مرداد توسط جمعی از ملیون خراسان ایجاد شده که علی شریعتی یکی از اعضا آن
جمعیت بود. آشنایی او با خانم پوران شریعت رضوی در دانشکده ادبیات منجر به
ازدواج آن دو در سال 1337 می گردد و پس از چند ماه زندگی مشترک به علت
موافقت با بورسیه تحصیلی او در اوایل خرداد ماه 1338 برای ادامه تحصیل راهی
فرانسه می شود.
در طول دوران تحصیل در اروپا علاوه بر نهضت آزادیبخش الجزایر با دیگر نهضت
های ملی آفریقا و آسیا، آشنایی پیدا کرد و به دنبال افشای شهادت پاتریس
لومومبا در 1961 تظاهرات وسیعی از سوی سیاهپوستان در مقابل سفارت بلژیک در
پاریس سازمان یافته بود که منجر به حمله پلیس و دستگیری عده زیادی از جمله
دکتر علی شریعتی شد.
دولت فرانسه که با بررسی وضع سیاسی او، تصمیم به اخراج وی گرفت اما با
حمایت قاضی سوسیالیست دادگاه، مجبور می شود اجرای حکم را معوق گذارد. وی در
سال 1963 با درجه دکتری یونیورسیته فارغ التحصیل شد و پس از مدتی او به
همراه خانواده و سه فرزندش به ایران بازگشت و در مرز بازرگان توسط مأموران
ساواک دستگیر شد.
پس از پنج سال تحصیل و آموختن و فعالیت سیاسی، در اروپا، بازگشت به فضای
راکد و بسته جامعه ایران و آن هم تدریس در دبیرستان بسیار رنج آور بود، سال
بعد پس از قبولی در امتحان به عنوان کارشناس کتب درسی به تهران منتقل می
شود و با آقایان برقعی و باهنر و دکتر بهشتی که از مسئولین بررسی کتب دینی
بودند، همکاری می کند. ترجمه کتاب «سلمان پاک» اثر پروفسور لوئی ماسینیون
حاصل تلاش او در این دوره است.
از سال 1345 او به عنوان استادیار رشته تاریخ در دانشکده مشهد استخدام می شود.
چاپ کتاب اسلام شناسی و موفقیت درس های دکتر علی شریعتی در دانشکده مشهد و
ایراد سخنرانی های او در حسینیه ارشاد در تهران موجب شد که دانشکده های
دیگر ایران از او تقاضای سخنرانی کنند. این سخنرانی ها از نیمه دوم سال
1347 آغاز شد. مجموعه این فعالیت ها مسئولین دانشگاه را بر آن داشت که
ارتباط او با دانشجویان را قطع کنند و به کلاس های وی که در واقع به جلسات
سیاسی ـ فرهنگی بیشتر شباهت داشت، خاتمه دهند. در پی این کشمکش ها و دستور
شفاهی ساواک به دانشگاه مشهد کلاس های درس او، از مهرماه 1350، رسماً تعطیل
شد.
از اواخر آبان ماه 51 بخاطر سخنرانی های ضد رژیم، زندگی مخفی وی آغاز شد و
پس از چند ماه زندگی مخفی درمهرماه سال 1352 خود را به ساواک معرفی کرد که
تا 18 ماه او را در سلول انفرادی زندانی کردند؛ که نهایتاً در اواخر اسفند
ماه سال 53 او از زندان آزاد می شود و بدین ترتیب مهمترین فصل زندگی
اجتماعی و سیاسی وی خاتمه می یابد. در این دوران که مجبور به خانه نشینی
بود؛ فرصت یافت تا به فرزندانش توجه بیشتری کند.
در سال 55، با فرستادن پسرش (احسان) به خارج از کشور فرصت یافت تا مقدمات
برنامه هجرت خود را فراهم کند. دکتر شریعتی نهایتا در روز 26 اردیبهشت سال
1356 از ایران، به مقصد بلژیک هجرت کرد و پس از اقامتی سه روزه در بروکسل
عازم انگلستان شد و در منزل یکی از بستگان نزدیک همسر خود اقامت گزید و پس
از گذشت یک ماه در 29 خرداد همان سال به نحو مشکوکی درگذشت و با مشورت
استاد محمد تقی شریعتی و کمک دوستان و یاران او از جمله شهید دکتر چمران و
امام موسی صدر در جوار حرم مطهر حضرت زینب (س) در سوریه به خاک سپرده شد.
موضوع دکتر شریعتی در سطح جامعه بسیار مورد ابهام است، افرادی بی رحمانه
وی را نقد میکنند و عدهای هم سرسختانه از وی دفاع مینمایند. در این
رابطه مسایلی مانند اختلاف دکتر شریعتی با جریان مذهبی و شهید مطهری،
دیدگاه وی در خصوص روحانیت و نظراتی که در مورد اسلامشناس بودن یا
جامعهشناس بودن شریعتی وجود دارد مورد ابهام است.
اما سوالی که در این بین مطرح می شود این است که چرا جریان اپوزیسیون بعد
از انقلاب شریعتی را منحصر به خود کرد و اقشار مذهبی و بسیجی به همین دلیل
از شریعتی کناره گرفتند؟ قبل از انقلاب هم مهمترین اختلاف دکتر شریعتی با
جریان مذهبی اختلافاتی بود که بین ایشان و شهید مطهری بود. براستی ریشه این
اختلافات چیست؟
در جلد نخست کتاب «شریعتی در نگاه مطبوعات» ریشه این اختلافات از منظر
مقام معظم رهبری تبیین شده است. به نقل از ایشان در این کتاب آمده است: «
شهید مطهری از ابتدا شناخت کاملی نسبت به شریعتی نداشتند و ارتباط ایشان با
شریعتی به واسطه پدر وی (محمدتقی شریعتی) بود تا زمانی که شهید مطهری در
حسینیه ارشاد تصمیم به نگارش کتابی در مورد پیامبر اسلام میگیرند و با
نگارش نامهای از دکتر شریعتی میخواهند که مطلبی در این باره بنویسد و
ایشان هم کتاب «سیمای محمد» را مینویسد.» مقام معظم رهبری از شهید مطهری
نقل میکنند که من 3 بار این کتاب را خواندم و از خواندن آن بسیار لذت
بردم.
از سوی دیگر در اولین یادنامههای چاپ شده شهید مطهری از قول ایشان بیان
شده است که «برخی در حسینیه ارشاد میخواهند رابطه من و دکتر شریعتی را
خراب کنند.»
مقام معظم رهبری نیز در چند جا بیان داشته اند که عدهای یک سری نقل
قولهای کاذب را از قول شهید مطهری در حضور دکتر شریعتی بیان میکردند و
بالعکس و به این شکل میخواستند اختلاف ایجاد کنند، اما آنچه واضح است این
است که رویکرد دکتر شریعتی به شهید مطهری همواره رویکردی ارادتمندانه بوده
است.
اگر از موضع دیگر بخواهیم ریشه این اختلافات را بررسی کنیم باید بگوییم که
مطمئنا برخی ابعاد اندیشههای دکتر شریعتی دارای نقیصههای عمیقی بوده و
شهید مطهری هم به عنوان یک متفکر اسلامی با کسی تعارف نداشتند. همانطور که
ایشان در بسیاری از موارد حتی انتقاداتی را به اندیشه بزرگانی مثل ملاصدرا،
ملاهادی سبزواری و علامه طباطبایی وارد میدانستند و به بخشی از اندیشه ها
و تفکرات شریعتی نیز منتقد بودند.
همین امر باعث شد اختلافاتی بین شهید مطهری و دکتر شریعتی ایجاد شود و
کسانی که سعی داشتند به حواشی دامن بزنند این اختلاف را عمیقتر کردند.
نتیجه این اختلافات این بود که شهید مطهری در سال 56 نامهای به حضرت امام
(ره) نوشتند، اما آن نامه بدون جواب میماند. البته بعدها امام درباره آن
نامه صحبت کردند. مقام معظم رهبری در این باره گفته اند: «آنجا امام بدون
اینکه اسم شریعتی را بیاورند این جور بیان کردند کسی را که خدماتی کرده به
خاطر چهارتا اشتباه در کتاب هایش بکوبیم این صحیح نیست.»
رسول جعفریان در کتاب «جریانهای سیاسی مذهبی ایران» به این اختلافات
اشاره کرده و مقام معظم رهبری در پاورقی این کتاب بیان کردند که: «نظرات
مرحوم شهید مطهری درباره شریعتی چه در آغاز آشناییشان که تا دو سه سال از
وی به نحو شگفتآوری ستایش میکرد و چه در سالهای بعد که از او به نحو
شگفتآوری مذمت میفرمود، غالبا مبالغهآمیز بود.»
افرادی مانند امام موسی صدر، شهید مفتح، شهید بهشتی و مقام معظم رهبری
رویکردی کاملا منصفانه به شریعتی دارند و از سوی دیگر برخی از افراد مانند
شهید مطهری و علامه مصباح رویکردی کاملا منتقدانه نسبت به او داشته اند.
در مقابل، امثال شهید بهشتی و مقام معظم رهبری در عین قبول اشکالات وارده
به شریعتی در مسائل اعتقادی، به نحوه بیان مسائل جامعهشناختی و نوع ادبیات
او در بیان مفاهیم دینی در عرصه حیات اجتماعی توجه بسیار داشتند.
برخی دیگر از کارشناسان معتقدند که اختلاف نظر شریعتی و شهید مطهری ناشی
از تفاوت دیدگاه آن ها به یک موضوع بوده است. نگاه دکتر شریعتی به مفاهیم
اسلامی از دید جامعهشناختی با تعاریف عرفانی بوده، در حالی که استاد مطهری
نگاه فقهی و کلامی به اینگونه مسائل داشتند و با این نگاه کاملا مخالف
بودند که عرفان یک پله بالاتر از فقه قدم میگذارد و همین مسئله باعث
انتقاد بسیاری از مجتهدین آن دوره به دکتر شریعتی بود.
از سویی دیگر عده ای بر این عقیده استوارند که ریشه اختلافات مطهری و
شریعتی به باورهای جامعه و جو اجتماعی آن روز نیز بستگی داشته است. غیر از
برخی روحانیون ، سایر علما و روحانیون نتوانسته بودند وارد جمعهای
دانشگاهی شوند، همچنین در آن دوره کتابی با عنوان مشخص«چه باید کرد؟» وجود
نداشت که به دست دانشجو داده شود و علاقه دانشجو را برای مطالعه برانگیزد،
دکتر شریعتی این وظیفه را به عهده گرفت و دانشجویان خلا مطالعاتی خود را با
کتابهای وی پر کردند.
همچنین در آن دوره شرایط غیر طبیعی بوده و آرامشی که امروز وجود دارد در
آن دوره وجود نداشت، همین امر باعث میشد که هر اختلاف درونی بین شهید
مطهری و دکتر شریعتی بروز و ظهور اجتماعی در سطح عموم داشته باشد. در آن
دوره هر تولید فکری که ظرفیت حضور در جامعه را داشت نشر پیدا میکرد و در
جامعه مورد بحث قرار میگرفت، همچنین هر مطلبی که وارد جامعه میشد تمام
افراد در مورد آن اظهارنظر میکردند، از جمله طیفهای سیاسی که معمولا
فرصتطلبتر از بقیه در این زمینهها عمل میکنند.
شریعتمی نماد روشنفکری دینی است نه روشنفکری غربگرایی!
شریعتی را می توان نماد جریان بازگشت به خویشتنِ خویش در دوره تاریخ معاصر
ایران دانست، جریانی که از دل جریان روشنفکری غربگرا بیرون میآید و
جریان روشنفکری را به سمت گفتمان اسلامی ایرانی سوق میدهد. پس از اتفاقات
سال 32 بخشی از جریان روشنفکری به سمت افق معرفت دینی و مواجهه با غرب
برمیگردد. شریعتی در کنار جلال آلاحمد و اقبال نماینده مهم این جریان
است. در عصری که به تعبیر جلال، عصر غربزدگی به معنای دقیق کلمه است و
دورهای که فضای عمومی دانشگاه و فضای روشنفکری کاملا منفک از هویت دینی
است، افرادی مانند آلاحمد جریانی را با عنوان بازگشت به خویشتن آغاز
میکنند.
هم عرض این جریان، جریان امام خمینی در روحانیت شکل میگیرد که از دل هویت
دینی و سنتی متولد میشود و قرار است پاسخگوی نیازهای عصر امروز باشد.
پس به دو نگاه روشنفکری و سنتی به دین می رسیم. دو نگاهی که از یک سو
امثال جلال آل احمد را به عنوان نماینده خود می شناسد و از سوی دیگر امام
خمینی (ره) پرچمدار نگاه سنتی به دین است. در انقلاب اسلامی این دو جریان
به هم میرسند و شریعتی نقش واسط میان این دو جریان را ایفا میکند. وی در
یک مقطع بسیار حساس و حیاتی نیروگیری عظیمی را به نفع جریان دینی از درون
دانشگاهها و جریان روشنفکری انجام میدهد و به این ترتیب، فضای کلی
روشنفکری با روحانیت و گفتمان دینی که امروز در صف مبارزه است آشتی میکند.
این کارکرد مثبت دکتر شریعتی و خدمت بزرگ او در پیوند دانشگاهیان و
مبارزان انقلابی آن دوره بود که عمدتا مارکسیست بودند و شریعتی آن ها را به
اندیشه تشیع ارجاع داد، آن هم در دورهای که طرح مباحث دینی در دانشگاهها
آسان نبود.
بروز اندیشه های التقاطی در تفکرات شریعتی
در کنار اینها شریعتی یک متفکر، نویسنده و سخنران است که هم از
جامعهشناسی مینویسد، هم از اسلامشناسی. نظرات وی در مقام غربشناسی و
جامعهشناسی که تخصص اوست مورد بحث نیست، اما در مباحث کلامی، اعتقادی و
تاریخی دچار التقاط است. این التقاط، انحراف شخصی و فردی او نیست، بلکه به
وضع تاریخی دکتر شریعتی و جریان بازگشت به خویشتن و جریان روشنفکری باز
میگردد که به حوزه دین رجوع کرده و با دید روشنفکرانه خود دین را بازخوانی
میکند.
ایدئولوژی غالب در آن دوره مارکسیست بود که بخشی از ادبیات آن وارد تفسیر
اسلامشناسانه شریعتی میشود. انتقادات شهید مطهری اینجا مطرح میشود و
ایشان کتاب «حسین وارث آدم» شریعتی را که البته به عنوان یک کتاب تاثیرگذار
بسیاری از جوانان را به سمت فرهنگ تشیع و امام حسین(ع) سوق میدهد، یک
روضه مارکسیستی مینامند. شهید مطهری در مبارزات، رسالتی برای خود قائل بود
که از التقاط و انحراف فکری که یکی از آسیبهای مبارزه است، جلوگیری کند.
وی معتقد بود که باید از اصالت گفتمان دینی دفاع کرد.
در نهایت نیز خود دکتر شریعتی به این نتیجه میرسد که باید کتابهای خود
را اصلاح کند و این وظیفه را به محمدرضا حکیمی محول میکند، وی در طول
دوران حیات خود نیز به دنبال خالص کردن اندیشه خویش است.
در این مسیر دین در آثار دکتر شریعتی کمکم تبدیل به یک ایدئولوژی میشود.
مواردی از دین حذف و مواردی به آن اضافه میشود و از اسلام تفسیرهایی صورت
میگیرد که در حقیقت اسلام نیست، چون شریعتی اسلامشناس نیست و از طرف
دیگر دل در گرو اندیشه سوسیالیسم دارد. در مقام معرفت و اندیشه، شریعتی
مورد مناقشه است و این مناقشه هم تنها توسط شهید مطهری بیان نشده، بلکه
روشنفکران و مدافعان قدیم شریعتی هم قائل به این نکته هستند که اسلام دکتر
شریعتی اسلام ایدئولوژیک است. در مقام شناخت دین و تاریخ اسلام شریعتی
خطاهای بزرگی دارد و خودش هم معترف است، البته این نباید سبب شود که خدمت
تاریخی او را در نظر نگیریم.
این دو وجه مهم دکتر شریعتی است که از جهتی قابل ستایش و از جهت دیگر قابل
انتقاد است. افرادی وجه اول را به کلی نمیبینند و کاملا شریعتی را نقد
میکنند، عدهای هم وجه دوم را نمیبینند و ایشان را کاملا تطهیر میکنند.
مقام معظم رهبری بر همین اساس در رابطه با دکتر شریعتی و ابعاد شخصیتی او می فرمایند:
به نظر من شریعتی برخلاف آنچه که همگان تصور می کنند یک چهره
همچنان مظلوم است و این به دلیل طرفداران و مخالفان اوست. یعنی از شگفتی
های زمان و شاید از شگفتی های شریعتی این است که هم طرفداران و هم مخالفانش
نوعی همدستی با هم کرده اند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته
نگهدارند و این ظلمی به اوست.
مخالفان او به اشتباهات دکتر شریعتی تمسک می کنند و این موجب می شود که
نقاط مثبتی که در او بود را نبینند بی گمان شریعتی اشتباهاتی داشت و من
هرگز ادعا نمی کنم که این اشتباهات کوچک بود اما ادعا می کنم که در کنار
آنچه که ما اشتباهات شریعتی می توانیم نام گذاریم، چهره شریعتی از برجستگی
ها و زیبایی ها هم برخوردار بود. پس ظلم است اگر به خاطر اشتباهات او
برجستگی های او را نبینیم. من فراموش نمی کنم که در اوج مبارزات که می توان
گفت که مراحل پایانی قال و قیل های مربوط به شریعتی محسوب می شد. امام در
ضمن صحبتی بدون اینکه نام از کسی ببرند، اشاره ای کردند به وضع شریعتی و
مخالفت هایی که در اطراف او هست، نوار این سخن همان وقت از نجف آمد و در
فرونشاندن آتش اختلافات موثر بود. در آنجا امام بدون اینکه اسم شریعتی را
بیاورند اینجور بیان کرده بودند: (چیزی نزدیک به این مضمون) بخاطر چهار تا
اشتباه در کتابهایش بکوبیم این صحیح نیست این دقیقا نشان می داد موضع درست
را در مقابل هر شخصیتی و نه تنها شخصیت دکتر شریعتی، ممکن بود او اشتباهاتی
بعضا در مسایل اصولی و بنیانی تفکر اسلامی داشته باشد مثل توحید، یا نبوت و
یا مسایل دیگر. اما این نباید موجب می شد که ما شریعتی را با همین نقاط
منفی فقط بشناسیم. در او محسنات فراوانی هم وجود داشت که البته مجال نیست
که الان من این محسنات را بگویم، برای اینکه در دو مصاحبه دیگر درباره
برجستگی های دکتر من مطالبی گفته ام. این درباره مخالفان.
اما ظلم طرفداران شریعتی به او کمتر از ظلم مخالفانش نبود بلکه حتی کوبنده
تر و شدیدتر هم بود. طرفداران او بجای اینکه نقاط مثبت شریعتی را مطرح
کنند و آنها را تبیین کنند. در مقابل مخالفان صف آرایی هایی کردند و در
اظهاراتی که نسبت به شریعتی کردند سعی کردند او را یک موجود مطلق جلوه
بدهند. سعی کردند حتی کوچکترین اشتباهاتی را از او نپذیرند. یعنی سعی کردند
هرگز اختلافی را که با روحانیون یا با متفکران بنیانی و فلسفی اسلام دارند
در پوشش حمایت و دفاع از شریعتی بیان کنند. در حقیقت شریعتی را سنگری
کردند برای کوبیدن روحانیت و یا کلا متفکران اندیشه بنیانی و فلسفی اسلام.
خود این منش و موضع گیری کافی است که عکس العمل ها را در مقابل شریعتی
تندتر و شدیدتر کند و مخالفان او را در مخالفت حریص تر کند. بنابراین من
امروز می بینم کسانی که به نام شریعتی و به عنوان دفاع از او درباره شریعتی
حرف می زنند، کمک می کنند تا شریعتی را هرچه بیشتر منزوی کنند. متاسفانه
به نام رساندن اندیشه های او یا به نام نشر آثار او یا به عنوان پیگیری خط و
راه او ،فجایعی در کشورصورت می گیرد. فراموش نکرده ایم که یک مشت قاتل و
تروریست بنام “فرقان ها” خودشان را دنباله رو خط شریعتی می دانستند.
آیا شریعتی براستی کسی بود که طرفدار ترور شخصیتی مثل شهید مطهری باشد؟ او
که خودش را همواره علاقه مند به مرحوم مطهری و بلکه مرید او معرفی می کرد.
من خودم از او این مطلب را شنیده ام. در یک سطح دیگر، کسانی که امروز در
جنبه های سیاسی و در مقابل یک قشری یا جریانی قرار گرفته اند. خودشان را به
شریعتی منتسب می کنند از آن جمله هستند بعضی از افراد خانواده شریعتی. این
ها در حقیقت از نام و از عنوان و از آبروی قیمتی شریعتی دارند سوءاستفاده
می کنند برای مقاصد سیاسی و این طرفداری و جانبداری است که یقینا ضربه اش
به شخصیت شریعتی کمتر از ضربه مخالفان شریعتی نیست.
مخالفان را می شود با تبیین و توضیح روشن کرد. می شود با بیان برجستگی های
شریعتی، آنها را متقاعد کرد و اگر در میان مخالفان معاندی وجود دارد او را
منزوی کرد. اما اینگونه موافقان را به هیچ وسیله ای نمی شود از جان شریعتی
و از سر شریعتی دور کرد، بنابراین من معتقدم چهره شریعتی در میان این
موافقان و این مخالفان چهره مظلومی است و اگر من بتوانم در این باره یک رفع
ظلمی بکنم به مقتضای دوستی و برادری دیرینی که با او داشتم و حتما ابایی
ندارم.
نظر دکتر شریعتی درباره شفاعت حضرت علی(ع) در روز قیامت
دکتر علی شریعتی در سخنرانیها و نوشتههایش درباره صفات وارسته
حضرت امیرالمومنین(ع) و نقش شیعیان آن حضرت در پیروی از ایشان سخن گفته
است. شریعتی عشق و محبت بدون معرفت و شناخت از علی(ع) را چیزی جز یک رابطه
عاطفی در پایینترین مرتبه نمیداند و درباره آن میگوید:
اگر میبینیم پیروِ علی و کسی که برای علی اشک میریزد و کسی که محبت علی
در قلبش موج میزند، سرنوشتش و سرنوشت جامعهاش دردناک است، معلوم است
که علی را نمیشناسد و تشیع را نمیفهمد، هر چند که ظاهراً شیعه باشد.
محبت به علی، اگر او را نشناسیم، برابر است با محبت همه ملتهای دیگر نسبت
به هر کس دیگر. علی اگر معلوم نباشد که کیست، چه میگوید و چه میخواهد،
و تشیعی که معلوم نیست اصولش چیست، هدفش چیست و راهش کدام است ـ این علی و
این مذهب ـ ، از نظرِ تاثیرش روی بشر و جامعه و زندگی مساوی است با هر
شخصیت و هر مذهب دیگر. علی مساوی است با هر انسان و یا هر قهرمان ملی دیگری
که مَجهول است؛ زیرا محبت به خودی خود نجات بخش نیست، بلکه معرفت است که
نجات میبخشد.
ما در زمان خودمان موظف به شناختن امام هستیم، نه محبت بدون معرفت به
امام. اما شک نیست که من نمیخواهم از محبت به امام انتقاد کنم.چگونه
ممکن است کسی علی را بشناسد و به او عشق نورزد و او را نستاید؟ اما این
محبت معلول شناختن علی و آشنا شدن با زیباییهای عظیم یک روح، شکوهِ یک
روح و عظمت و پاکی یک انسان بزرگ است. محبتی که معلول این معرفت است،
نجاتبخش است و روح زندگی یک جامعه است، نه محبتی که با تَلقین و توصیف و
تجلیل و جملههای زیبای شاعرانه و ادبی، نسل به نسل از کوچکی در دل ما
جایگزین شده است.این محبت ثَمری ندارد و من فکر نمیکنم علی به چنین
محبتهایی ارج نهد و چنین عُشاقی را بپذیرد؛ علیای که در پاسخ یکی از
افسرانش که او را با عبارات شگفتی میستاید، صاف و پوست کنده میگوید: «من
بزرگتر از آنم که در دل داری و کوچکتر از آن که بر زبان»! علیای که به
نقل «مِلل و نِحل» نخستین پرستندگان خویش را در آتش میافکند و
پیشوایشان را از قلمروِ خویش دور میسازد.
یک انسان معمولی هم چنین است، بیشتر کسی را دوست دارد که او را میشناسد، نه کسی که بیآنکه بشناسد از او ستایش میکند.
شاید بعضی خیال کنند که محبت علی موجب شفاعت در آخرت گردد؛ اما به نظرِ من
محبت توأم با جهل برای آخرت هم به کار نمیآید؛ زیرا آخرت با همان
قوانین معقول و منطقی این دنیا ساخته شده، آخرت ساخته همان عقل و اراده است
که این جهان را ساخته است. همان طور که در اینجا محبت زاییده جهل ثمری
ندارد، در آن دنیا هم ثمری نخواهد داشت.
چه نیازی است به علی؟
دکتر شریعتی در جایی دیگر درباره عشق و محبت به امام علی(ع) میگوید:
بارها گفتهام و باز تکرار میکنم که انسان امروز به «شناخت» علی نیازمند
است نه به «محبت و عشقِ» به او، زیرا که «عشق و محبت» بدون «شناخت» نه
تنها هیچ ارزشی ندارد، بلکه سرگرم کننده و تخدیر کننده و معطل کننده نیز
خواهد بود.
کسانی که به نامِ محبت علی و عشق به مولی، بدون شناختن مولی و فهم دقیق و
درست سخن و راه و هدف او، مردم را مُعطل و سرگَردان میکنند، نه تنها
انسانیت و آزادی و عدالت را نابود میکنند، بلکه خودِ این چهرههای عزیز را
نیز تباه میسازند و شخصیت خودِ علی را در زیرِ این تجلیلهای بیثَمر،
مَجهول نگه میدارند و باعث میشوند کسانی که تا آخرِ عُمر در محبت مولی
وفادار میمانند، هرگز از سخن و راهنماییهای او بهرهای نگیرند و مُتوقف
و مُنحط بمانند و آنهایی هم که کمی آگاه میشوند و با جهان امروز آشنا،
اصولاً این گونه علی بیثَمر را و این محبت بینتیجه را رها کنند و به
دنبال شخصیتهای دیگر، الگوهای دیگر، و رهبران دیگر بروند.
عشق و محبت علی بعد از شناختن او است که به عنوان عامل نجات انسانیت
میتواند نقش خود را بازی کند. گر چه باز هم عدهای شایع خواهند کرد که
«فلانی گفته عشق به علی و محبت مولی بینتیجه است»، و دنباله سخن مرا حذف
میکنند، چنان که در کتابی نوشته بودم که: «اگر علی نمیبود و حکومت علی
نمیبود، رژیم سیاسی و اجتماعی در فلان زمان ـ در مقایسه با رژیم خسروها و
قیصرها ـ به عنوان بهترین رژیمهایی که در طول تاریخ به وجود آمده
شناخته میشد. اما اینکه این رژیمها محکوم است، به خاطرِ این است که رژیم
آنها را با رژیم علی و خودِ آنها را با خودِ علی میسنجیم و بعد به حق
محکوم میکنیم» ـ این چیزی بود که نوشته بودم ـ ، بعد شنیدم که در بعضی
مجالس گفتهاند «فلانی گفته رژیم فلانی از همه رژیمها در دنیا بهتر است»
و بعد آنهایی که در آن مجلس بودهاند گفتهاند «ای خدا لعنتش کند که همچو
حرفی زده است»!
نمیدانم چرا همیشه با عوام، که وارد به مسائل علمی نیستند، صحبت
میکنند و آنها را که احساساتشان قوی است تحریک میکنند. این یک بحث
علمی است؛ اگر من اشتباه میکنم باید در یک مباحثه و نقدِ علمی تصحیح
شود.