سوسن شریعتی :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سوسن شریعتی» ثبت شده است

۰۳
آذر
۹۶

سمپوزیوم علمی«اکنون، ما و شریعتی» همزمان با زادروز فرزند شایسته کویرمزینان دکترعلی شریعتی مزینانی و با حضور کارشناسان و صاحب نظران و همسر و فرزندان شریعتی و در روزهای چهارشنبه و پنجشنبه اول و دوم آذر دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛دکتر سوسن شریعتی مزینانی ، فرزند دکتر علی شریعتی مزینانی در دومین روز این سمپوزیوم علمی گفت: تفاوت هایی که در این فاصله ی کوتاه زمانی بین ما و شریعتی است هیچ گونه خللی در پروژه ی کلان شریعتی ایجاد نمی کند، ای کاش که ما بتوانیم امید شریعتی را هم احیا کنیم تا شریعتی بتواند همچنان تداوم یابد.
وی در سخنرانی خود با موضوع خویشتنی دیگر برای انترناسیونالیسمی دیگر، با بیان اینکه بحث من متمرکز بر موضوع دوران است اظهار کرد: چگونه پروژه ای که به ۴۰ سال پیش برمی گردد و در دوران ما نیست همچنان ادامه می یابد؟ یکی از راه های پاسخ به این پرسش آن است که مدعی باشیم شریعتی فراتر از زمانه ی خود بوده است یا آنکه تعریف دیگری از دوران داشته باشیم، برای چنین ادعایی با این فرض شروع می کنم که دوران ما همچنان دوران شریعتی است و در نتیجه مسایل ما همچنان مسائلی است که شریعتی به آن پرداخته است. این بدان معنا نیست که ما درجا می زنیم و به این دلیل شریعتی همچنان معتبر است.
وی در ادامه اظهار کرد: برای مشخص شدن بحث با تعریف خودم از دوران شروع می کنم. در اینجا از موضع تاریخ به بحث دوران نگاه می کنم برای تعریف مفهوم دوران، سنت های مختلفی در تاریخ فلسفه وجود داشته است که مورخین از این بینش ها متأثر شدند یکی از معانی دوره این است که آن را تمامیتی ارگانیک ببینیم که این تمامیت ارگانیک در تغییر خود به دوره ی بعدی تبدیل می شود و در نتیجه پکیج های بسته ای است که دچار تولد، بلوغ و مرگ می شود. همان بینشی که بر اساس آن سوکایاما پایان یا مرگ تاریخ را اعلام کرد.
این استاد دانشگاه ادامه داد: یک بینش دیگر بینش کانتی از دوره است که در آن دوره ها عبارت از یکسری سیستم های یکدست هموژن هستند که در آن همه ی عناصر در یک هارمونی در هم تنیده هستند. دوره ها با یکدستی و یکپارچگی تعریف می شوند و به میزان تغییر این یکپارچگی دوره ها هم تغییر می کند. تعریف دیگر از دوره بر اساس اپیستمه ها هست. این درک از دوره را بر اساس همین یکدستی میان حوزه های مختلف فرهنگ تعریف می کنند و اعتقاد دارند که می تواند دستخوش گسست یا بحران شود.
او با بیان اینکه نگاه دیگری، دوره را یک گرایش می داند گفت: بر اساس تنشی که میان عناصر دیروزی و عناصر امروزی به وجود می آید، عملا این یا آن گرایش کلان در یک دوره را ایجاد می کند. پنجمین نگاه و شاید نزدیک ترین تعریف به تعریف شریعتی از دوران این است که دوران را یک پروسه می داند به قول یک فیلسوف آلمانی پروسه به این معنا که نه تنها سیستم بسته ی هموژن و یکدست نیست بلکه عبارت است از همزیستی لایه های متعدد زمانی و همزیستی ناهمزمان ها، تنش میان این زمان های لابه لا و متکثر است که دوره ها را می سازد بنابراین در اینجا دوره بر اساس یکپارچگی و یکدستی تعریف نمی شود بلکه بر اساس همین تنش زمان ها تعریف شده است.
سوسن شریعتی با طرح این سوال که یک مورخ برای تعریف یک دوره چگونه حرف می زند، اظهار کرد: شریعتی بیش از برچسب جامعه شناس بودن مورخ است و به نظر می آید برای تعریف دوران و تشخیص مسأله ی دوران بسیار نزدیک به این نگاه حرکت می کند. در نگاه برودل که متأثر از همین نگاه به دوره همچون پروسه است، دوره عبارت از درهم تنیدگی سه ریتم زمانی کند (آرام و حتی تقریبا بی حرکت فرهنگی و مذهبی است)، زمان میان مدت تر اجتماعی، اقتصادی و زمان کوتاه مدت حادثه که زمان سیاست است. بر این اساس است که می توانیم به این نتیجه برسیم که دوران یکسری سیستم بسته نیست که تمام شوند و سیستم های دیگری روی کار آیند. این نگاه، بیشتر به زمان کند درازمدت فرهنگی توجه دارد که دیرتر دستخوش تغییر می شود در نتیجه برش های دوره، یکسری برش های انتزاعی و برساخته است.
فرزند دکترشریعتی در بیان نکته ی آخر برای درک این زمان چند لایه با اشاره به سخنی از برودل گفت: همین زمان درازمدت کندی که دیر تن به تغییر می دهد، خود نیز ریتم کندتری دارد که ریتم فرهنگ مردم یا توده است و یک ریتم تندتر نخبگان است که خود این زمان دراز فرهنگی را دستخوش دو ریتمی می کند. حسن این رویکرد، باز کردن میدان وسیع تری برای فهم دوره است.
این استاد دانشگاه با بیان اینکه چنین نگاهی که تاریخ را فقط معطوف به زمان درازمدت کند فرهنگی می کند، ممکن است دستخوش این خطا شود که این تند حادثه را نبیند، تصریح کرد: در نتیجه باید از یک دیالکتیک دیگری سخن گفت که آن هم دیالکتیک زمان کند درازمدت فرهنگی با در نسبت قرار دادن آن با یک همین جا و هم اکنون تند حادثه است. در این دیالکتیک، دوره تعریف می شود.
وی با اشاره به اینکه شریعتی کار خود را با پرسش از دوران و این سوال که کجا ایستاده ایم و از کجا باید آغاز کنیم، شروع کرد، گفت: این تنش سه زمان را در پروژه ی شریعتی می بینیم شریعتی هم می گوید که ما یک زمان بومی کند فرهنگی داریم که ما را در پایان قرن شانزدهم قرار می دهد و یک زمان تند اکنونی داریم که بسیار قرن بیستمی است. از یک طرف قرن شانزدهمی هستیم و از یک طرف به همه دردهای قرن بیستمی دچار شده ایم.
این استاد دانشگاه خاطرنشان کرد: شریعتی زمان سومی را نیز باز می کند که زمان خویشتن و زمان کویری اوست و می گوید رنجی که می بریم از همین ناهمزمانی است بر اساس آن شروع مساله شناسی می کند و می گوید برای حل این ناهمزمانی بین قرن شانزدهمی و قرن بیستمی بودن و در هم تنیدگی زمان های چند ریتمی باید تشخیص مسأله کنیم.
وی با بیان اینکه شریعتی زمان نخبه و خویشتن را نیز اضافه و از یک من در هاله شدن صحبت می کند، اظهار کرد: او صحبت از خویشتنی می کند که قرار است آلترناتیوی برای خویشتن قرون وسطایی و قرن بیستمی باشد خویشتن شریعتی، خویشتنی است که هم باید خود را بیابد و هم باید خویشتن را بسازد. شریعتی در توضیح چهل سال اخیر و نسبت امروز با زمان شریعتی گفت: اتفاقات رخ داده در زمان سریع کوتاه امروزی می تواند بازتابی از یک مساله ی درازمدت تر یا یک کاتالیزور باشد یا وضعیت های سومی باشند.
شریعتی با اشاره به اولیگارشی جدیدی که هم در صحبت های بدیو مطرح شده و هم یکی از مسایل مطرح در پروژه ی شریعتی است، بیان کرد: ۱۰ درصد جهان، ۸۶ درصد منابع جهان را در اختیار دارند و ۵۰ درصد هیچ چیز ندارند. دکتر شریعتی از این ۵۰ درصد جهان که هیچ ندارند، تحت عنوان اولیگارشی جدید سخن می گوید این اولیگارشی، موجودیت هایی می سازد که دو بیماری دارد یا ناسیونالیسم و قومی گری است یا خلق انترناسیونالیسم دیگری همچون داعش. جهانی شدن و آزاد شدن سرمایه، عوارضی فرهنگی از جمله خلق انترناسیونالیسم داعشی و … داشته است.
فرزند دکتر شریعتی تصریح کرد: شریعتی به دلیل یک رویکرد تاریخی و نگاه درازمدت به دوران و در دیالکتیک قرار دادن زمان دراز فرهنگ و زمان کوتاه حادثه به تعریف دوباره ی خویشتن پرداخته تا نسبت به دیگری ممکن گردد.
این استاد دانشگاه با بیان اینکه تغییرها و تبدیلات در زمان کوتاه مدت تاریخی چیزی به جز بست یافتگی پروبلماتیک های چهل سال پیش نیست، گفت: بنابراین تنها تفاوتی که بین ۴۰ سال پیش با امروز می بینیم آن است که در ۴۰ سال پیش فکر می کردیم می شود تغییر داد و هنوز امیدوار بودیم. زمانه ی شریعتی امیدوار بود و مبارزات ضد استعماری و انقلابی آن را نشان می داد.
دکتر سوسن شریعتی مزینانی با تاکید بر اینکه تفاوت هایی که در این فاصله ی کوتاه زمانی بین ما و شریعتی است هیچ گونه خللی در پروژه ی کلان شریعتی ایجاد نمی کند، اظهار کرد: به این دلیل است که شریعتی همچنان روبه روی ما می نشیند و همچنان ما را درگیر «خویشتن»، «نه» به ناسیونالیسم، «نه» به انترناسیونالیسم قلابی و… می کند. ای کاش که ما بتوانیم امید شریعتی را هم احیا کنیم تا شریعتی بتواند همچنان تداوم یابد.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۳
خرداد
۹۵

دکتر سوسن شریعتی مزینانی شب گذشته با حضور در روستای کاهک و شرکت در برنامه فرهنگ کویر صبح امروز دوشنبه به همراه دکتر فصیحی وارد مزینان شد و ضمن دیدار با اقوام پدری خود از جمله همسر و فرزند معزز مرحوم شیخ محمود شریعتی از مناطق تاریخی و بوستان چشمه ی مزینان بازدید کرد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ فرزنددکتر علی شریعتی مزینانی با حضور در منزل مهدی آزاده رئیس شورای اسلامی مزینان از اینکه تاکنون منزل پدری دکتر  در مزینان آماده نشده است انتقاد کرد و گفت : همشهریان مزینانی در پروژه های بسیاری هزینه می کنند اما هنوز نتوانسته اند خانه زادگاه شریعتی ها را برای بازدید علاقمندان آماده کنند.

وی از ابراز علاقه ی وافر پدرش دکتر شریعتی به مزینان یاد کرد و گفت: مزینان با شریعتی شناخته شده است و دکتر علاقه ی خاصی به این دیار داشت و برای همین است که از مزینان به عنوان روستای محبوب من یاد می کند.

به جمع شاهدان کویردر تلگرام بپیوندید: https://telegram.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۱
تیر
۹۳

آنچه پیش روی دارید، تصاویری است که توسط شهید دکتر مصطفی چمران و با دوربین دکتر سید صادق طباطبایی، از مراسم بزرگداشت دکتر علی شریعتی در بیروت برداشته شده است. این محفل نکوداشت که با حضور امام موسی صدر، یاسر عرفات، خانواده دکتر شریعتی و شماری از فعالان سیاسی و فرهنگی ایران و لبنان برگزارشد، در محافل سیاسی و خبری بازتابی مهم و نمایان داشت.

  • علی مزینانی
۳۰
خرداد
۹۳

مزینانی بودن به دکتر شریعتی و فرزندانش کمک کرد

مزینانی بودن به دکتر شریعتی و فرزندانش کمک کرد

دکتر علی شریعتی از بزرگترین مشاهیر منطقهسبزوار بزرگ و به ویژه شهرستان داورزن است که در سال 1312 در کویر تاریخی مزینان که آن زمان از توابع شهرستان سبزوار بود ، متولد شد و نام زادگاهش به عنوان نام خانوادگی او در شناسنامه اش ثبت شد.

فامیل او اما بعدها در زمانی که به شهرت دست یافت، نزد عموم مردم به شریعتی معروف شد.

هر چند خود شریعتی در بعضی کتاب هایش خود را سبزواری ، سبزوارزاده ، سربداری ، خراسانی و ... نیز معرفی کرده است. (منبع1) ، (منبع2) اما از بین همه این نام ها چنان که گفته شد، مزینانی در شناسنامه اش ثبت شد و شریعتی شهرت عمومی پیدا کرد.

همین موضوع ساده در آخرین سال زندگی ، کمک زیادی به شریعتی کرد تا بتواند در شرایط خفقان ساواک که می خواست مانع خروج او از ایران شود، به راحتی پاسپورت خود را دریافت نماید.

در واقع مزینانی بودن به شریعتی کمک کرد تا مأموران رژیم شاه که طبق قانون موظف شده بودند مانع از خروج فردی به نام علی شریعتی یا علی شریعتی مزینانی شوند، به راحتی پاسپورت علی مزینانی را صادر کنند و بدین ترتیب هجرت انقلابی این معلم مبارز به خارج از کشور ، با موفقیت رقم بخورد.

اما افسوس که مدت کوتاهی بعد از هجرت شریعتی از ایران ، روح او نیز از این جهان فانی هجرت کرد و یادش برای همیشه در خاطره ایرانیان ماندگار شد.

خبرگزاری ایسنا مدتی قبل ، مشروح جریانات هجرت شریعتی از ایران و سپس درگذشت مشکوک او را منتشر کرده است که اسرارنامه در ادامه به مناسبت نزدیک شدن به سی و هفتمین سالروز درگذشت این معلم بزرگ ایران به انتشار مطلب کامل ایسنا می پردازد:

در مورد هجرت شریعتی در سال پایانی عمرش (۱۳۵۶) به اروپا و مرگ مشکوکش سؤال‌های فراوانی در جامعه وجود دارد. با ارجاع به چندین سند سعی کرده‌ایم تا حدی این ابهامات را برطرف کنیم.

به گزارش ایسنا، سایت تاریخ ایرانی به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی دکتر علی شریعتی نوشت: پوران شریعت‌رضوی همسر علی شریعتی در کتاب «طرحی از یک زندگی» مقدمات سفر همسرش را اینچنین شرح می‌دهد:

«پرونده‌های علی در ساواک تحت عنوان علی شریعتی و یا علی شریعتی مزینانی طبقه‌بندی شده است. حتی مدارک تحصیلی علی در ایران و فرانسه، احکام اداری‌اش در وزارت فرهنگ خراسان و دانشگاه فردوسی مشهد همه به نام علی شریعتی یا علی شریعتی مزینانی صادر شده است. در حالی که نام‌ خانوادگی علی طبق شناسنامه مزینانی بود و نه شریعتی و یا شریعتی مزینانی. ضمن اینکه پاسپورت قبلی علی نیز به نام مزینانی یعنی نام‌ خانوادگی واقعی علی صادر شده بود. قرار بر این شد که علی به من برای اخذ گذرنامه خودم رضایت‌نامه و برای بچه‌ها وکالت بدهد اما پیش از آن برای گذرنامه خودش اقدام کند تا مشخص شود که موفق به دریافت آن می‌شود یا نه. تصمیم گرفتیم که کلیه اقدامات اداری برای درخواست گذرنامه علی به عهده من باشد و او به هیچ‌وجه به اداره مذکور مراجعه نکند زیرا امکان داشت کسی او را بشناسد.

در آن زمان یکی از شرایط اخذ گذرنامه برای افراد بازنشسته وجود یک ضامن معتبر بود یعنی یک کارمند شاغل می‌بایستی ضمانت فرد بازنشسته را به عهده می‌گرفت که طرف موظف به بازگشت به کشورش باشد. بنابراین من چون کارمند شاغل آموزش و پرورش بودم طبق قانون می‌توانستم ضمانت همسرم را بر عهده گیرم.

ابتدا از آموزش و پرورش منطقه 13 تهران تاییدیه گرفتم که شاغل هستم، بعد با علی به کلانتری منطقه محل کارم رفتیم، خوشبختانه ضمانت مرا پذیرفتند. سپس سایر مدارک لازم را تهیه کردم و به اداره گذرنامه رفتم. در آنجا به بخش حرف میم مراجعه کردم. با اکراه مدارک را از من گرفتند زیرا خود درخواست‌کننده بایست مدارکش را تسلیم می‌کرد ولی در آن ایام به طور کلی برای گرفتن مدارک زیاد سختگیری نمی‌کردند. با این همه مامور مربوطه تاکید کرد که برای گرفتن پاسپورت خود شخص بایست مراجعه کند.

چهارشنبه بعد به اداره گذرنامه رفتم و شناسنامه خودم و احسان را هم همراه بردم و به مامور مربوطه گفتم چون همسرم مریض است لطفا پاسپورت او را به من بدهید. ابتدا مقاومت کرد و من با اصرار و خواهش که همسرم بیمار است و ناتوان و … با نشان دادن شناسنامه‌ها و آوردن دلیل و برهان و غیره توانستم پاسپورت علی را بگیرم. با هم برای خرید بلیط به شرکت هواپیمایی سابنا رفتیم و برای روز ۲۶ اردیبهشت یعنی ۴ روز بعد به مقصد بلژیک بلیط گرفتیم.»

صبح ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۶ شریعتی به همراه دو دوست آقای عبدالله رادنیا و همسرش به فرودگاه مهرآباد رفت.

شریعتی در نامه‌ای که از بروکسل برای پسرش احسان (که آن زمان مقیم آمریکا بوده است) نوشت، دلایل سفرش به بروکسل را اینچنین توضیح می‌دهد: «من فعلا به بلژیک آمده‌ام به دو دلیل؛ یکی اینکه ویزا نمی‌خواست و دیگر اینکه کمی از خط سیر عمومی پرت بود و دور از چشم.» (با مخاطب‌های آشنا)

بعد از اقامتی دو روزه در بلژیک شریعتی عازم انگلستان و شهر ساتامپتون می‌شود و در خانه پسردایی همسرش ساکن می‌شود. خبر خروج شریعتی کم‌کم در سطح شهر پخش می‌شود و واکنش‌های ساواک آغاز می‌شود. از آغاز ماه خرداد تا بیستم خرداد ساواک هنوز از خروج شریعتی مطمئن نیست. از این تاریخ به بعد خروج او برای ساواک قطعی می‌شود و همسر شریعتی ممنوع‌الخروج می‌شود. اسناد ساواک این سردرگمی را از روزهای پایانی اردیبهشت تا ۱۸-۱۷ خرداد به صراحت نشان می‌دهد. اسناد همچنین نشان می‌دهد که تصور ساواک این است که شریعتی با نام جعلی محمدعلی مزینانی از ایران خارج شده.

از تاریخ ۱۸-۱۷ نام‌های سارا شریعتی مزینانی، احسان شریعتی مزینانی و پوران (بی‌بی فاطمه) شریعت‌رضوی را ممنوع‌الخروج اعلام می‌کند. مشخص است که باز هم نمی‌داند که فرزندان شریعتی همچون پدرشان پیشوند شریعتی را در شناسنامه ندارند و اگر قرار بر ممنوع‌الخروجی است باید با نام مزینانی ممنوع‌الخروج شوند. بر همین اساس است که فرزندان شریعتی (سوسن و سارا) علی‌رغم این حکم در تاریخ ۲۸ خرداد از ایران خارج می‌شوند. حتی معلوم است که مامورین اطلاع ندارند که احسان شریعتی یک سال پیش ایران را ترک کرده و مقیم آمریکاست.

سوسن و سارا پس از خروج از ایران، به پدرشان که در فرودگاه لندن منتظرشان است می‌پیوندند.

منبع : مجله اینترنتی اسرار نامه

  • علی مزینانی
۳۰
خرداد
۹۳

خبرگزاری فارس: میزان مهریه همسر شریعتی و ماجرای وصول آن/ خاطرات سوسن شریعتی از پدر

یکی از تابلوهایی که روی دیوار خانه‌موزه شریعتی نصب شده، عقدنامه او و همسرش پوران شریعت رضوی است که مهریه 16 هزار تومانی را نشان می‌دهد. جالب اینکه پوران شریعت رضوی در ذیل آن نوشته که وصول شد.


 

خبرگزاری فارس ـ گروه آیین و اندیشه: نام خانوادگی‌اش در شناسنامه «مزینانی» بود اما لقب خاندانش شریعتی. نام خانوادگی شریعتی حتی در شناسنامه خود او هم نبود اما در شناسنامه خواهرانش «شریعتی» درج شده است. بنابراین نام او در گذرنامه‌اش علی مزینانی است و به همین دلیل با وجود مراقبت‌های ساواک توانست از ایران خارج شود.

در سالمرگ این معلم اندیشمند (۲۹خرداد ۱۳۵۶) در خانه‌موزه او پای گذاشتیم، پیش از پرداختن به خانه‌موزه شریعتی، گذری خلاصه وار بر تاریخچه زندگی شریعتی می‌اندازیم.

 

شریعتی در خانواده‌ای مذهبی متولد شد. پدرش محمدتقی شریعتی مردی پارسا و عالم علوم نقلی و عقلی بود. وی در دانشسرای مقدماتی مشهد تحصیل کرد، آموزگار شد و در سال 34 به دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد رفت با پوران شریعت رضوی ازدواج کرد و به دلیل ممتاز بودن در رشته ادبیات برای ادامه تحصیل به فرانسه فرستاده شد و در رشته‌های علوم انسانی تحصیل کرد.

وی آثار زیادی خلق کرد و در حوزه‌های سیاسی و اجتماعی مبارزات فراوانی انجام داد مقالات زیادی در نشریات داخلی و خارجی نوشت و حتی در فرانسه هم مورد آزار قرار گرفت و به زندان افتاد. در سال 43 به ایران آمد و اینجا هم به زندان منتقل شد و پس از آزادی در مشهد به تدریس پرداخت تا اینکه سال 48 به حسینیه ارشاد آمد و مسئول امور فرهنگی شد و همینجا به تحلیل و سخنرانی و تدریس پرداخت که باز هم به زندان افتاد و زندگی سختی گذراند پس از آزادی باز هم توسط ساواک به زندان افتاد و در نهایت در 29 خرداد 56 دار فانی را وداع گفت.

  • علی مزینانی
۲۹
خرداد
۹۳


downloadاین سند را علی شریعتی در آذرماه ۱۳۵۵ (حدود شش ماه قبل از مرگش) خطاب به محمدرضا حکیمی نوشته است. خانواده‌ی شریعتی پس از باخبر شدن از نوشته شدن این نامه، متنی خطاب به محمدرضا حکیمی نوشتند و درخواست کردند که او نوشته‌ها و گفته‌های شریعتی را بازبینی کند اما حکیمی هرگز چنین نکرد و نهایتاً اصل نامه را نیز به خانواده بازگرداند.


 

بهاران نیوزاین سند را علی شریعتی در آذرماه ۱۳۵۵ (حدود شش ماه قبل از مرگش) خطاب به محمدرضا حکیمی نوشته است. خانواده‌ی شریعتی پس از باخبر شدن از نوشته شدن این نامه، متنی خطاب به محمدرضا حکیمی نوشتند و درخواست کردند که او نوشته‌ها و گفته‌های شریعتی را بازبینی کند اما حکیمی هرگز چنین نکرد و نهایتاً اصل نامه را نیز به خانواده بازگرداند.

 

بسمه تعالی

امروز دوشنبه، سیزدهم بهمن ماه پس از یک هفته رنج بیهوده و دیدار چهره‌های بیهوده تر، شخصیتهای مدرج، گذرنامه را گرفتم و برای چهارشنبه، جا رزرو کردم که گفتند چهار بعد از ظهر در فرودگاه حاضر شوید که هشت بعد از ظهر احتمال پرواز هست نشانهای از تحمیل مدرنیسم قرن بیستم، بر گروهی (که به قرن بوق تعلق دارند). گرچه هنوز از حال تا مرز، احتمالات ارضی و سماوی فراوان است اما به حکم ظاهر امور،عازم سفرم و به حکم شرع، در این سفر باید وصیت کنم. وصیت یک معلم که از هیجده سالگی تا امروز که در سی و پنج سالگی است، جز تعلیم کاری نکرده و جز رنج چیزی نیندوخته است، چه خواهد بود!؟ جز اینکه همه قرضهایم را از اشخاص و از بانکها با نهایت سخاوت و بیدریغی، تماماً واگذار کنم به همسرم که از حقوقم (اگر پس از فوت قطع نکردند) و حقوقش و فروش کتابهایم و نوشته‌هایم و آنچه دارم و ندارم، بپردازد که چون خود میداند، صورت ریزش ضرورتی ندارد.

همه امیدم به احسان است در درجه اول، و به دو دخترم در درجه دوم. و این که این دو را در درجه دوم آوردم، نه به خاطر دختر بودن آنها و اُمل بودن من است. به خاطر آن است که در شرایط کنونی جامعه ما، دختر شانس آدم حسابی شدنش بسیار کم است. که دو راه بیشتر در پیش ندارد و به تعبیر درست دو بیراهه: یکی، همچون کلاغ شوم در خانه ماندن و به قارقار کردن‌های زشت و نفرت بار احمقانه زیستن، که یعنی زن نجیب متدین؛ و یا تمام ارزشهای متعالیش در اسافل اعضایش خلاصه شدن، و عروسکی برای بازی ابله‌ها و یا کالایی برای بازار کسبه مدرن و خلاصه دستگاهی برای مصرف کالاهای سرمایه‌داری فرنگ شدن که یعنی زن روشنفکر متجدّد. و این هر دو یکی است، گرچه دو وجهه متناقض هم. اما وقتی کسی از انسان بودن خارج شود، دیگر چه فرقی دارد که یک جغد باشد یا یک چغوک. یک آفتابه شود یا یک کاغذ مستراح. مستراح شرقی گردد، یا مستراح فرنگی. و آن گاه در برابر این تنها دو بیراه‌هائی که پیش پای دختران است، سرنوشت دخترانی که از پدر محرومند تا چه حد میتواند معجزه‌آسا و زمانه شکن باشد، و کودکی تنها در این تند موج این سیل کثیفی که چنین پر قدرت به سراشیب باتلاق فرو میرود تا کجا میتواند برخلاف جریان شنا کند و مسیری دیگر را برگزیند؟

گرچه امیدوار هستم که گاه در روح‌های خارق العاده چنین اعجازی سر زده است. پروین اعتصامی از همین دبیرستان‌های دخترانه بیرون آمده، و مهندس بازرگان از همین دانشگاه‌ها، و دکتر سحابی از میان همین فرنگ رفته‌ها، و مصدق از میان همین دوله‌ها و سلطنه‌های «صلصال کالفخارمن حمامستون»، و اینشتین از همین نژاد پلید، و شوایتزر از همین اروپای قسی آدمخوار، و لومومبا از همین نژاد برده، و مهراوه پاک از همین نجس‌های هند و پدرم از همین مدرسه‌های آخوند ریز و به هرحال آدم از لجن و ابراهیم از آزر بُت تراش و … محمد از خاندان بتخانه دار، به دل من امید می‌دهند که حساب‌های علمی مغز مرا نادیده انگارد و به سرنوشت کودکانم، در این لجنزار بت پرستی و بت تراشی که همه پرده دار بتخانه می‌پرورد، امیدوار باشم.

دوست می‌داشتم که احسان، متفکر، معنوی، پراحساس، متواضع، مغرور و مستقل بار آید. خیلی می ترسم از پوکی و پوچی موج نویها و ارزان فروشی و حرص و نوکر مابی این خواجه، تا شأن نسل جوان معاصر و عقده‌ها و حسدها و باد و بروت‌های بیخودی این روشنفکران سیاسی، که تا نیمه‌های شب منزل رفقا یا پشت میز آبجوفروشی‌ها، از کسانی که به هرحال کاری میکنند بد میگویند، و آنها را با فیدل کاسترو ومائو تسه تونگ و چه‌گوارا می‌سنجند و طبیعتاً محکوم می‌کنند، و پس از هفت هشت ساعت درگوشیهای انقلابی و کارتند و عقده گشایی‌های سیاسی، با دلی پر از رضایت از خوب تحلیل کردن قضایای اجتماعی که قرن حاضر با آن درگیر است، و طرح درست مسائل، آن چنان که به عقل هیچ کس دیگر نمیرسد، به منزل بر‌می‌گردند و با حالتی شبیه به چه‌گوارا و در قالبی شبیه لنین زیر کرسی میخوابند.

و نیز میترسم از این فضلای افواه الرجالی شود: از روی مجلات ماهیانه، اگزیستانسیالیست و مارکسیست و غیره شود و از روی اخبار خارجی رادیو و روزنامه، مفسر سیاسی و از روی فیلمهای دوبله شده به فارسی، امروزی و اروپایی، و از روی مقالات و عکسهای خبری مجلات هفتگی ونیز دیدن توریستهای فرنگی که از خیابان شهر می‌گذرند، نیهیلیست، و هیپی و آنارشیست، و یا نشخوار حرفهای بیست سال پیش حوزه‌های کارگری حزب توده، مارتیالیست و سوسیالیست چپ، و از روی کتابهای طرح نو «اسلام و ازدواج»، «اسلام و اجتماع»، «اسلام و جماع»،اسلام و فلان بهمان … اسلام شناس و از روی مرده ریگ انجمن پرورش افکار دوران بیست ساله، روشنفکر مخالف خرافات و از روی کتاب چه میدانم، در باب کشورهای در حال عقب رفتن، متخصص کشورهای در حال رشد. و از روی ترجمه‌های غلط و بی‌معنی از شعر و ادب و موزیک و تئاتر و هنر امروز، صاحبنظر وراج چرند باف لفاظ ضد بشر هذیان گوی مریض هروئین گرای خنک، که یعنی، “ناقد” و شاعر نوپرداز…

و خلاصه، من به او«چه شدن» را تحمیل نمیکنم. او آزاد است. او خود باید خود را انتخاب کند. من یک اگزیستانسیالیست هستم، البته اگزیستانسیالیسم ویژه خودم، نه تکرار و تقلید و ترجمه که از این سه «ت» منفور همیشه بیزارم. به همان اندازه که از آن دوتای دیگر، تقی زاده و تاریخ.

از نصیحت نیز هم؛ از هیچ کس هیچ وقت نپذیرفته‌ام و به هیچ کس، هیچ وقت نصیحت نکرده‌ام. هر رشته‌ای را بخواهد میتواند انتخاب کند اما در انتخاب آن، ارزش فکری و معنوی باید ملاک انتخاب باشد، نه بازار داشتن و گران خریدنش. من می دانستم که به جای کار در فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ اگر آرایش می‌خواندم یا بانکداری و یا گاوداری و حتی جامعه شناسی به دردبخور (آنچنان که جامعه شناسان نوظهور ما برآنند که فلان ده یا موسسه یا پروژه را «اتود» می‌کنند و تصادفاً به همان نتایج علمی می‌رسند که صاحبکار سفارش داده)، امروز وصیتنامه‌ام به جای یک انشاء ادبی، شده بود صورتی مبسوط، از سهام و املاک و منازل و مغازه‌ها و شرکتها و دم و دستگاهها که تکلیفش را باید معلوم میکردم و مثل حال، به جای اقلام، الفاظ ردیف نمیکردم اما بیرون از همه حرفهای دیگر، اگر ملاک را لذت جستن تعیین کنیم، مگر لذت اندیشیدن، لذت یک سخن خلاقه، یک شعر هیجان آور، لذت زیبایی‌های احساس و فهم، و مگر ارزش برخی کلمه‌ها از لذت موجودی حساب جاری یا لذت فلان قباله محضری کمتر است!؟ چه موش آدمیانی که فقط از بازی با سکه در عمر لذت می‌برند و چه گاو انسانهایی که فقط از آخور آباد و زیر سایه درخت چاق میشوند.

من اگر خودم بودم و خودم، فلسفه می‌خواندم و هنر. تنها این دو است که دنیا برای من دارد. خوراکم فلسفه و شرابم هنر و دیگر بس! اما من از آغاز متاهل بودم. ناچار باید برای خانواده‌ام کار میکردم و برای زندگی آنها زندگی می‌کردم. ناچار جامعه شناسی مذهبی و جامعه شناسی جامعه مسلمانان، که به استطاعت اندکم شاید برای مردمم کاری کرده باشم، برای خانواده گرسنه و تشنه و محتاج و بی‌کسم، کوزه آبی آورده باشم.

او آزاد است که یا خود را انتخاب کند و یا مردم را، اما هرگز نه چیز دیگری را، که جز این دو، هیچ چیز در جهان به انتخاب کردن نمی‌ارزد، پلید است، پلید فرزندم! تو میتوانی «هرگونه بودن» را که بخواهی باشی، انتخاب کنی. اما آزادی انتخاب تو در چهارچوب حدود انسان بودن محصور است. با هر انتخابی باید انسان بودن نیز همراه باشد و گرنه دیگر از آزادی و انتخاب، سخن گفتن بی معنی است، که این کلمات ویژه خدا است و انسان، و دیگر هیچ کس، هیچ چیز.

انسان بودن یعنی چه؟ انسان موجودی است که آگاهی دارد (به خود و جهان) و میآفریند (خود را و جهان را) و تعصب می‌ورزد و میپرستد و انتظار می‌کشد و همیشه جویای مطلق است. جویای مطلق. این خیلی معنی دارد. رفاه، خوشبختی، موفقیتهای روزمره زندگی و خیلی چیزهای دیگر به آن صدمه می‌زند. اگر این صفات را جز ذات آدمی بدانیم، چه وحشتناک است که می‌بینیم در این زندگی مصرفی و این تمدن رقابت و حرص و برخورداری همه دارد پایمال میشود. انسان در زیر بار سنگین موفقیت‌هایش دارد مسخ میشود، علم امروز انسان را دارد به یک حیوان قدرتمند بدل میکند. تو هرچه میخواهی باشی باش، اما… آدم باش.

اگر پیاده هم شده است سفر کن. در ماندن می‌پوسی هجرت کلمه بزرگی در تاریخ «شدن» انسانها و تمدنها است. اروپا را ببین. اما وقتی که ایران را دیده باشی، و گرنه کور رفته‌ای، کر باز گشته‌ای. آفریقا مصراع دوم بیتی است که مصراع اولش اروپا است در اروپا مثل غالب شرقی‌ها بین رستوران و خانه و کتابخانه محبوس ممان. این مثلث بدی است. این زندان سه گوش همه فرنگ رفته‌های ماست. از آن اکثریتی که وقتی از این زندان به بیرون می‌گشایند و پا به درون اروپا می‌گذارند، سر از فاظلاب شهر بیرون میآورند، حرفی نمیزنم که حیف از حرف زدن است! اینها غالباً پیرزنان و پیرمردان خارجی دوش و دختران خارجی گز فرنگی را با متن راستین اروپا عوضی گرفته‌اند. چقدر آدمهایی را دیده‌ام که بیست سال در فرانسه زندگی کرده‌اند و با یک فرانسوی آشنا نشده‌اند. فلان آمریکایی که به تهران میآید و از طرف مموشهای شمال شهر و خانوادههای قرتی لوس اشرافی کثیف عنتر فرنگی احاطه میشود، تا چه حد جوّ خانواده ایرانی و روح جاده شرقی و هزاران پیوند نامرئی و ظریف انسانی خاص قوم را لمس کرده است؟

اگر به اروپا رفتی، اولین کارت این باشد که در جائی اتاق بگیری که به خارجیها اتاق اجاره نمی‌دهند. در محله‌ایکه خارجیها سکونت ندارند. از این حاشیه مصنوعی بی‌مغز آلوده دور باش. با همه چیز در آمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو. در انزوا پاک ماندن، نه سخت است و نه با ارزش. «کن مع الناس و لا تکن مع الناس» واقعاً سخن پیغمبرانه است.

«واقعیت، خوبی و زیبایی» در این دنیا جز این سه هیچ چیز دیگر به جستجو نمی ارزد، نخستین با اندیشیدن، علم. دومین با اخلاق، مذهب. و سومین با هنر، عشق، می تواند تو را از این هر سه محروم کند. یک احساساتی لوس سطحی هذیان گوی خنک. چیزی شبیه جواد فاضل، یا متین ترش نظام وفا، یا لطیف ترش لامارتینیا احمق ترش دشتی و کثیف ترش بلیتیس! ونیز می‌تواند تو را از زندان تنگ زیستن، به این هر سه دنیای بزرگ پنجره‌‌ای بگشاید و شاید هم … دری و من نخستینش را تجربه کرده‌ام و این است که آنرا دوست داشتن نام کرده‌ام. که هم، همچون علم و بهتر از علم آگاهی بخشد وهم، همچون اخلاق روح را به خوب بودن می کشاند و خوب شدن وهم، زیبایی و زیبائی‌ها (که کشف میکند، که میآفریند، چقدر در همین دنیا بهشت‌ها و بهشتی‌ها) نهفته است. اما نگاه‌ها ودل‌ها همه دوزخی است، همه برزخی است و نمی‌بیند و نمی‌شناسد، کورند، کرند، چه آوازهای ملکوتی که در سکوت عظیم این زمین هست و نمی‌شنوند. همه جیغ و داد و غرغر و نق‌نق و قیل و قال و وراجی و چرت و پرت و بافندگی و محاوره.

وای که چقدر این دنیای خالی و نفرت بار برای فهمیدن و حس کردن سرمایه‌دار است، لبریز است. چقدر مایه‌های خدایی که در این سرزمین ابلیس نهفته است. زندگی کردن وقتی معنی می‌یابد که فن استخراج این معادن ناپیدا را بیا‌موزی و تو میدانی که چقدر این حرف با حرفهای ژید به ناتانائلش شبیه است، با آن متناقض است! تنها نعمتی که برای تو در مسیر این راهی که عمر نام دارد آرزو می کنم، تصادف با یکی دو روح خارق العاده، با یکی دودل بزرگ، با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیباست. چرا نمی‌گویم بیشتر؟ بیشتر نیست! «یکی» بیشترین عدد ممکن است. دو را برای وزن کلام آوردم و نیست گرچه من به اعجاز حادثه‌یی، این کلام موزون را در واقعیت ناموزون زندگی‌ام به حقیقت داشتم، برخوردم (به هر دو معنی کلمه).

کویر را برای لمس کردن روحی که به میراث گرفته‌ام و به میراثت میدهم بخوان و آن دست خط پشت عکسم را که در پاسخ خبر تولدت فرستادم برای تنها و تنها (نصیحت) که در زندگیم مرتکب شده‌ام حفظ کن.

اما تو، سوسن ساده مهربان احساساتی زیبا شناس!منظم و دقیق و تو، سارای رند عمیق. عصیانگر مستقل! برای شما هیچ توصیه‌ای ندارم. در برابر این تندبادی که بر آینده پیش ساخته شما می‌وَزد، کلمات، که تنها امکاناتی است که اکنون در اختیار دارم، چه کاری میتوانند کرد؟ اگر بتوانید در این طوفان کاری کنید، تنها به نیروی اعجازگری است که از اعماق روح شما سَر زند، جوش کند و اراده‌ای شود مسلح به آگاهی‌ای مسلط بر همه چیز و نقاد هرچه پیش میآورند و دور افکننده هر لقمه‌ای که میسازند. چه سخت و چه شکوهمند است که آدمی خود طباخ غذاهای خویش باشد. مردم همه نشخوار‌کنندگانند و همه خورندگان آنچه برایشان پخته‌اند. دعوای امروز بر سراین است که لقمه کدام طباخی را بخورند. هیچ کس به فکر لقمه ساختن نیست. آنچه می‌خورند غذاهایی است که دیگران هضم کرده‌اند. وچه مهوع.

آن هم کی‌ها میسازند؟ رهبران روشنفکران امروز اجتماع ما. آنها که مدل نوین زن بودن شده‌اند. «هفده دی‌ایها» آزاد زنان! این تنها صفتی است که آنها موصوفات راسیتن آنند،آزاد از… عفت کلام اجازه نمی‌دهد. این چادرهای سیاه را، نه فرهنگ و تمدن جدید و نه رشد فکری و نه شخصیت یافتن واقعی و نه آشنایی با روح و بینش و مدنیّت اروپا، بلکه آجان و قیچی از سر اینان برداشت، بر اندام اینان درید و آنگاه نتیجه این شد که همان شاباجی خانم شد که بود، منتها به جای حنا بستن، گلمو میزند و به جای خانه نشستن و غیبت کردن، شب نشینی می‌کند و پاسور میزند. از خانه به خیابان منتقل شده است.هم اوست که فقط تنبانش را درآورده است و بس. یک ملا باجی، اگر ناگهان تنبانش را در آورد و یا به زور در آوردند چه تغییراتی در نگاه و احساس و تفکر و شخصیتش رخ خواهد داد؟ اما مسأله به همین سادگی‌ها نیست. زن روز آمار داده است که، از ۱۹۵۶ تا ۶۶ (ده سال) مؤسسات آرایش و مصرف لوازم آرایش در تهران پانصد برابر شده است و این تنها منحنی تصاعدی مصرف در دنیا، و در تاریخ اقتصاد است، ونیز تنها علت غائی همه این تجدد بازیها و مبارزه با خرافات و آزاد شدن نیمی از اندام اجتماع که تاکنون فلج بود، زندانی بود و از این حرفها …اما اینها باز یک فضیلت را دارا‌یند، یعنی یک امتیاز بر رقبای املشان. چه گرفتاری عجیبی در قضاوت میان این دو صف متجانس متخاصم پیدا کرده‌ام. هر وقت آن «ملاباجی گشنیزخانم»ها را می‌بینم می‌گوییم باز هم آنها و هر وقت آن «جیگی جیگی ننه خانم»ها را می‌بینم می گویم باز هم اینها.

و اما تو همسرم، چه سفارشی میتوانم به تو داشت؟ تو که با از دست دادن من هیچ کس را در زندگی کردن از دست نداده‌ای. نه در زندگی، در زندگی کردن به خصوص بدان«گونه» که مرا می‌شناسی و بدان صفات که مرا میخوانی. نبودن من خلائی در میان داشتن‌های تو پدید نمیآورد، و با این حال که چنان تصویری از روح من در ذهن خود رسم کرده‌ای، وفای محکم و دوستی استوار و خدشه ناپذیرت به این چنین منی، نشانه روح پُر از صداقت و پاکی و انسانیت توست به هرحال، اگر در شناختن صفات اخلاقی و خصائل شخصیت انسانی من تو اشتباه کرده باشی، در این اصل هر دو هم عقیده‌ایم که: اگر من هم انسان خوبی بوده‌ام همسر خوبی نبوده‌ام، و من به هر حال، آنقدر خوب هستم که بدی‌های خویش را اعتراف کنم، و آنقدر قدرت دارم که ضعف‌هایم را کتمان نکنم و در شایستگی‌ام همین بس که خداوند با دادن تو، آنچه را به من نداده است، جبران کرده است و این است که اکنون احساس محتضر را ندارم. که با بودن تو میدانم که در حالیکه همچون یک محتضر وصیت می‌کنم، نبودن من، هیچ کمبودی را در زندگی کودکانم پدید نمیآورد و تنها احساسی که دارم همان است که در این شعر توللی آمده است که:

برو ای مرد برو چون سگ آواره بمیر

که وجود تو به جز لعن خداوند نبود

سایه شوم تو جز سایه ناکامی و یأس

بر سر همسر و گهواره فرزند نبود

از طرف مالی تنها یادآوری است که به حساب خودم آنچه را از پول خود در هنگام زلزله خرج کردم از حساب شماره ۲ بانک تعاونی و توزیع برداشت کرده‌ام و البته دلم از اینکار چرکین بود و قصد داشتم در عید امسال که قرضی می کنم یا چیزی می‌فروشم، برای پول منزل آن را مجدداً باز گردانم و امیدوارم تو این کار را بکنی.

آرزوی دیگرم این بود که یک سهم آب و زمین از کاهه بخرم به نام مادرم وقف کنم و درآمدش صرف هزینه تحصیل شاگردان ممتاز مدرسه این ده شود که سبزوار تحصیلاتشان را تا سیکل یا دیپلم ادامه دهند (که ماهی پنجاه تومان برای هر محصل در ماههای تحصیلی که نه ماه است، یعنی سالی چهارصد و پنجاه تومان برای هر فرد و بنابراین سالی سه محصل می‌توانند از این بابت درس بخوانند البته با کمکهای اضافی من و خانواده خودش)

کار سوم اینکه، جمعی از شاگردان آشنایم، همه حرفها و درسهای چهار سال دانشکده را جمع و تدوین کنند و منتشر سازند که بهترین حرفهای من در لابه‌لای همین درسهای شفاهی و گفت و شنود‌های متفرقه نهفته است… و نیز کنفرانسهای دانشگاهیم جداگانه و نوشته‌های ادبیم در سبک کویر جدا و نوشته‌های پراکنده فکری و تحقیقیم جدا، و آنچه در اروپا نوشته‌ام جمع آوری شود و نگهداری تا بعدها که انشاالله چاپ شود. و شعرهایم همه به دقت جمع آوری شود و سوزانده شود که نماند مگر «قوی سپید» و «غریب راه» و«در کشور» و «شمع زندان» و درسهای اسلام شناسی از «سقیفه به بعد»، با «امت و امامت» در ارشاد و کنفرانسهای مربوط به حضرت علی و علت تشیع ایرانیان و دیالکتیک پیدایش فرق در اسلام و هرچه به این زمینه‌ها میاید ازجمله «بیعت» در کانون مهندسین و «علی حقیقتی بر گونه اساطیر» و… همه دریک جلد به نام جلد دوم اسلام شناسی تحت عنوان «امت و امامت» تدوین شود.

اگر مترجمی شایسته پیدا شد متن مصاحبه مرا با گیوز به فارسی ترجمه کند درباره این آثار بخصوص کتاب desalienation des societes musu lmanes مرا وهمچنین مقاله خارجی sociologie d’ initiation مرا که با چهار جامعه شناس تحقیق کرده‌ایم و «اوت زتود» چاپ کرده است. کتاب L’ ange solitaire را دلم نمیخواهد ترجمه کنند. کار گذشته‌ای و رفته‌ای است.

همه التماس‌هایت را از قول من نثار… عزیزم کن، که آنچه را از من جمع کرده و درباره‌ام نوشته، از چاپش منصرف شود که خیلی رنج میبرم. از دوستانم که در سالهای اخیر به علت انزوایی که داشتم، و خود معلول حالت روحی و فشار طاقت شکن فکری و عصبی بود، از من آزرده شده‌اند، پوزش میطلبم و امیدوارم بدانند که دوری از آنها نبود، گریز به خودم بود و این دو یکی نیست.

کتاب «کویر» را با اتمام آخرین مقاله و افزودن «داستان خلقت» یا «درد بودن» (پس از پاکنویسی) تمام کنید و منتشر سازید. مقدمه‌اش تنها نوشته عین‌القضا است. و در اولین صفحه‌اش این جمله توماس ولف: «نوشتن برای فراموش کردن است نه به یاد آوردن».

در پایان این حرفها برخلاف همیشه احساس لذت و رضایت میکنم که عمرم به خوبی گذشت. هیچ وقت ستم نکردم. هیچوقت خیانت نکردم و اگر هم به خاطر این بود که امکانش نبود، باز خود سعادتی است. تنها گناهی که مرتکب شده‌ام، یکبار در زندگیم بود، که به اعوای نصیحت‌گران بزرگتر و به فن کلاه‌گذاری سَرِ خدا، در هیجده سالگی، اولین پولی که پس از هفت هشت ماه کار یکجا حقوق مرا دادند، و پولی که از مقاله نویسی جمع کرده بودم، پنج هزار تومان شد، و چون خرجی نداشتم، گفتند به بیع و شرط بده. من هم از معنی این کثافتکاری بی خبر، خانه کسی را گرو کردم، به پنج هزار تومان و به خودش اجاره دادم ماهی صد تومان. و تا پنج شش ماه، ماهی صد تومان ربح پولم را به این عنوان میگرفتم و بعد فهمیدم که برخلاف عقیده علما و مصلحین دنیا، این یک کار پلیدی است و قطعش کردم واصل پولم را هم به هم زدم، اما لکه چرکش هنوز بر زلال قلبم هست و خاطرهاش بوی عفونت را از عمق جانم بلند میکند و کاش قیامت باشد و آتش آن شعله‌ها بسوزاندش و پاکش کند. و گناه دیگرم که به خاطر ثوابی مرتکب شدم و آن مرگ دوستی بود که شاید میتوانستم مانع شوم کاری کنم که رخ ندهد نکردم، گرچه نمیدانستم که به چنین سرنوشتی میکشد و نمیدانم چه باید میکردم؟ در این کار احساس پلیدی نمی‌کنم، اما ده سال تمام، گداخته‌ام و هر روز هم بدتر میشود و سخت تر. و اگر جرمی بوده است، آتش مکافاتش را دیده‌ام و شاید بیش از جرم. و جز این اگر انجام ندادن خدمتی یا دست نزدن به فداکاری گناه نباشد، دیگر گناهی سراغ ندارم و خدا را سپاس میگذارم که عمر را به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم که بهترین «شغل» را در زندگی، مبارزه برای آزادی مردم و نجات ملتم میدانستم و اگر این دست نداد بهترین شغل یک آدم خوب، معلمی است و نویسندگی و من از هیجده سالگی کارم این هر دو.

و عزیزترین و گرانترین ثروتی که می‌توان بدست آورد، محبوب بودن و محبتی، زاده ایمان، و من تنها اندوخته‌ام این و نسبت به کارم و شایستگیم ثروتمند، و جز این هیچ ندارم و امیدوارم این میراث را فرزندانم نگاه دارند و این پول را به ربح دهند و ربای آنرا بخورند که، حلال‌ترین لقمه است و حماسه‌ام اینکه، کارم گفتن و نوشتن بود و یک کلمه را در پای خوکان نریختم. یک جمله را برای مصلحتی حرام نکردم و قلمم همیشه میان «من» و «مردم» در کار بود و جز دلم یا دماغم کسی را و چیزی را نمی‌شناخت و فخرم اینکه، در برابر هر مقتدرتر از خودم، متکبرترین بودم و در برابر هر ضعیف تراز خودم، متواضعترین.

وآخرین وصیتم به نسل جوانی که وابسته آنم، و از آن میان به خصوص روشنفکران و از این میان بالاخص شاگردانم که هیچ وقت جوانان روشنفکر همچون امروز نمی‌توانسته‌اند به سادگی، مقامات حساس و موفقیتهای سنگین به دست آورند، اما آنچه را در این معامله از دست می‌دهند، بسیار گرانبهاتر از آن چیزی است که به دست میآورند. و دیگر این سخن یک لاادری فرنگی که در ماندن من سخت سهیم بوده است که «شرافت مرد همچون بکارت یک زن است. اگر یکبار لکه‌دار شد دیگر هیچ چیز جبرانش را نمیتواند». و دیگر اینکه نخستین رسالت ما کشف بزرگترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن «متن مردم» است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گـُنگیم. ما از آغاز پیدایش‌مان زبان آنها را از یاد برده‌ایم و این بیگانگی، قبرستان همه آرزوهای‌مان و عبث کننده همه تلاشهای ماست.

و آخرین سخنم به آنها که به نام روشنفکری، گرایش مذهبی مرا ناشناخته و قالبی می‌کوبیدند اینکه:

دین چو منی گزاف و آسان نبود

روشنتر از ایمان من ایمان نبود

در دهر چو من یکی و آن هم مؤمن

پس در همه دهر یک بی ایمان نبود

ایمان در دل من، عبارت از آن سیر صعودیی است که، پس از رسیدن به بام عدالت اقتصادی، به معنای علمی کلمه، و آزادی انسانی، به معنای غیر بوروژازی اصطلاح، در زندگی آدمی آغاز میشود.

 

 

 http://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_38200.jpeg

 

 

  توضیح شاهدان کویرمزینان : این نامه نمی تواند آخرین وصیتنامه دکتر شریعتی باشد و در تاریخ ثبتی آن نیز بهاران نیوز اشتباه کرده است چون در متن وصیت نامه مرحوم دکتر اشاره کرده اند که در سی و پنج سالگی و همچنین هیچ اشاره ای به فرزند چهارمش مونا نکرده است که از چنین انسانی بعید است که یکی از فرزندانش را فراموش کند...

  • علی مزینانی
۲۹
خرداد
۹۳

 فرزند دکتر علی شریعتی گفت: شریعتی معلم مبارزه با سلطه بود چرا که به جایگاه انسانی بها می داد.

 

به گزارش شاهدان کویرمزینان به نقل از خبرنگار ایرنا ،در سی و هفتمین سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی، دوازدهمین نشست تفکر از نمای نزدیک با عنوان «شریعتی و روایتی از تجربه های زیسته» معصومه علی اکبری، نویسنده کتاب «قرائتی فلسفی از یک ضد فیلسوف» و دکتر سوسن شریعتی در موزه دکتر علی شریعتی برگزار شد.

سوسن شریعتی فرزند این پژوهشگر دینی دراین مراسم اظهارداشت: همچنان بعد از گذشت این سال ها یاد ،خاطره این پژوهشگر وتاریخ دان همچان زنده و پویا است.

وی گفت: خطوط و اندیشه های فکری شریعتی در اندیشه های جوانان دهه های 40،60و در حال حاضر می توان جست زیرا به جوانان توجه داشت.

شریعتی با بیان اینکه مهم ترین و اصلی ترین کتاب پدرم کویر بود اظهارداشت: در این کتاب به ابعاد اجتماعی این پژوهشگر اشاره شده است .

وی ادامه داد: دکتر شریعتی در حالیکه جغرافیا را بیان می کند با نوعی آگاهی با انسانها ارتباط برقرار می کند.

فرزند علی شریعتی ادامه داد: راز بقای این پژوهشگر سرباز زدن انتخابات دوگانه وی است که در حوزه دین برسر این دوگانگی ها حرکت می کند.

وی اظهارداشت:بهترین منتقد و دشمن شریعتی خودش بود زیرا تفکر نگاه فلسفی شریعتی به بیان آزادی بود.

همچنین در این مراسم سعید رضادوست، شاعر نیشابوری اشعاری در باره یاد دکتر علی شریعتی سرود.

  • علی مزینانی
۱۷
دی
۹۲

در بخش "اول بررسی چگونگی شهادت معلم شهید انقلاب فرزند شایسته دیار سربداران ابر مردی که به کویر معنا بخشید دکتر علی مزینانی شریعتی" از قول بعضی افراد و جوابیه فرزند برومندش دکتر احسان مزینانی  شریعتی مطالبی را عنوان کردیم که موجب قدر دانی مخاطبان گرانمایه شاهدان کویرگردید و خواستار آن شدند که بیشتر در این باره تحقیق و نوشته شود این بار به سراغ وب سایت خانواده شریعتی رفتیم و مطالب تازه و ارزشمندی با عنوان  هجرت شریعتی از این وبسایت منتشر می نماییم.

 


درباره‌ی هجرت شریعتی

در مورد هجرتِ شریعتی در سال پایانیِ عمرش (1356) به اروپا و مرگِ مشکوکش سؤال‌های فراوانی در جامعه وجود دارد. با ارجاع به چندین سند سعی کرده‌ایم تا حدی این ابهامات را برطرف کنیم.

 

پوران شریعت‌رضوی همسر علی شریعتی در کتاب «طرحی از یک زندگی» مقدمات سفر همسرش را اینچنین شرح می‌دهد:‌

«پرونده‌های علی در ساواک تحت عنوان علی شریعتی و یا علی شریعتی مزینانی طبقه‌بندی شده است. حتی مدارک تحصیلی علی در ایران و فرانسه احکام اداری‌اش در وزارت فرهنگ خراسان و دانشگاه فردوسی مشهد همه به نام علی شریعتی یا علی شریعتی مزینانی صادر شده است. در حالی که نام خانوادگی علی طبق شناسنامه مزینانی بود و نه شریعتی و یا شریعتی مزینانی. ضمن اینکه پاسپورت قبلی علی نیز به نام مزینانی یعنی نام خانوادگی واقعی علی صادر شده بود. قرار بر این شد که علی به من برای اخذ گذرنامه خودم رضایت‌نامه و برای بچه‌ها وکالت بدهد اما پیش از آن برای گذرنامه خودش اقدام کند تا مشخص شود که موفق به دریافت آن می‌شود یا نه. تصمیم گرفتیم که کلیه اقدامات اداری برای درخواست گذرنامه علی به عهده من باشد و او به هیچ‌وجه به اداره مذکور مراجعه نکند زیرا امکان داشت کسی او را بشناسد. در آن زمان یکی از شرایط اخذ گذرنامه برای افراد بازنشسته وجود یک ضامن معتبر بود یعنی یک کارمند شاغل می‌بایستی ضمانت فرد بازنشسته را به عهده می‌گرفت که طرف موظف به بازگشت به کشورش باشد. بنابراین من چون کارمند شاغل آموزش و پرورش بودم طبق قانون می‌توانستم ضمانت همسرم را بر عهده گیرم. ابتدا از آموزش و پرورش منطقه سیزده تهران تاییدیه گرفتم که شاغل هستم بعد با علی به کلانتری منطقه محل کارم رفتیم خوشبختانه ضمانت مرا پذیرفتند. سپس سایر مدارک لازم را تهیه کردم و به اداره گذرنامه رفتم. در آنجا به بخش حرف میم مراجعه کردم. با اکراه مدارک را از من گرفتند زیرا خود درخواست‌کننده بایست مدارکش را تسلیم می‌کرد ولی در ان ایام به طور کلی برای گرفتن مدارک زیاد سختگیری نمی‌کردند. با این همه مامور مربوطه تاکید کرد که برای گرفتن پاسپورت خود شخص بایست مراجعه کند. چهارشنبه بعد به اداره گذرنامه رفتم و شناسنامه خودم و احسان را هم همراه بردم و به مامور مربوطه گفتم چون همسرم مریض است لطفا پاسپورت او را به من بدهید. ابتدا مقاومت کرد و من با اصرار و خواهش که همسرم بیمار است و ناتوان و.... با نشان دادن شناسنامه‌ها و آوردن دلیل و برهان و غیره توانستم پاسپورت علی را بگیرم. با هم برای خرید بلیط به شرکت هواپیمایی سابنا رفتیم و برای روز 26 اردیبهشت یعنی 4 روز بعد به مقصد بلژیک بلیط گرفتیم.»

 

 


صبح 26 اردیبهشت 1356 شریعتی به همراه دو دوست آقای عبدالله رادنیا و همسرش به فرودگاه مهرآباد رفت.

شریعتی در نامه‌ای که از بروکسل برای پسرش احسان (که آن زمان مقیم آمریکا بوده است) دلایل سفرش به بروکسل را اینچنین توضیح می‌دهد: «من فعلاً به بلژیک آمده‌ام به دو دلیل؛ یکی اینکه ویزا نمی‌خواست و دیگر اینکه کمی از خط سیر عمومی پرت بود و دور از چشم». (با مخاطب‌های آشنا)

بعد از اقامتی دو روزه در بلژیک شریعتی عازم انگلستان و شهر ساتامپتون می‌شود و در خانه پسردایی همسرش ساکن می‌شود.

خبر خروج شریعتی کم‌کم در سطح شهر پخش می‌شود و واکنش‌های ساواک آغاز می‌شود. از آغاز ماه خرداد تا بیستم خرداد ساواک هنوز از خروج شریعتی مطمئن نیست. از این تاریخ به بعد خروج او برای ساواک قطعی می‌شود و همسر شریعتی ممنوع‌الخروج می‌شود. اسناد ساواک این سردرگمی را از روزهای پایانی اردیبهشت تا 18-17 خرداد به صراحت نشان می‌دهد. اسناد همچنین نشان می‌دهد که تصور ساواک این است که شریعتی با نام جعلی محمدعلی مزینانی از ایران خارج شده.

 از تاریخ 18-17 نام‌های سارا شریعتی مزینانی، احسان شریعتی مزینانی و پوران (بی‌بی‌فاطمه) شریعت‌رضوی را ممنوع‌الخروج اعلام می‌کند. مشخص است که باز هم نمی‌داند که فرزندان شریعتی همچون پدرشان پیشوند شریعتی را در شناسنامه ندارند و اگر قرار بر ممنوع‌الخروجی است باید با نام مزینانی ممنوع‌الخروج شوند. بر همین اساس است که فرزندان شریعتی (سوسن و سارا) علی‌رغم این حکم در تاریخ 28 خرداد از ایران خارج می‌شوند. حتی معلوم است که مامورین اطلاع ندارند که احسان شریعتی یکسال پیش ایران را ترک کرده و مقیم آمریکا است.

اسناد دیگر چگونگی شهادت فرزند شایسته کویرمزینان را در ادامه مطلب ببینید...

  • علی مزینانی
۱۲
آذر
۹۱

ناگفته های کتاب «حسین وارث آدم» پس از43 سال در گفت وگوبا دکترسوسن شریعتی


ناگفته های کتاب «حسین وارث آدم» پس از43 سال در گفت وگوی شفقنا با سوسن شریعتی؛ عاشورا چکیده مواجهه تاریخی از آدم تاکنون است، در برابر سه جلوه قدرت

پیش از انقلاب اسلامی ایران در سال 57، سه کتاب با موضوع عاشورا و انقلاب امام حسین (ع) منتشر شد که سه زواریه دید پیش روی خوانندگان قرار می داد. "شهید جاوید" صالحی نجفی آبادی، "حماسه حسینی" (مجموعه آثار شفاهی شهید مطهری) و "حسین وارث آدم" علی شریعتی... هر سه اثر با محوریت امام حسین (ع) نگاهی دیگر به قیام مولا حسین (ع) داشتند. از این میان در کنار "حماسه حسینی" شهید مطهری، "حسین وارث آدم" دکتر شریعتی جایگاهی در مخاطبان دانشگاهی یافت، مضافا اینکه با سه سخنرانی ثار، شهادت و پس از شهادت تکمیل شد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛سوسن شریعتی، دختر دکتر علی شریعتی،متولد 1341، روزنامه نگار و پژوهشگری است که فارغ‌التحصیل رشته تاریخ از انستیتوی عالی مطالعات اجتماعی پاریس بوده و رساله دکترایش درباره نقش انتظار در تاریخ معاصر ایران است.، وی در گفت‌و گو با پایگاه خبری شفقنا درباره کتاب «حسین وارث آدم» نوشته دکتر علی شریعتی سخن گفته است. در زیر،متن کامل این گفت و گو را می خوانید.

شفقنا: بسیاری «حسین وارث آدم» را در میان آثار دکتر شریعتی از حیث مفاهیمی که ایشان مطرح می کند، ادبیات آن که یک ادبیات شورانگیز هیجان آفرین است و هم از این جنبه که مجموع 26 کتابی که از دکتر منتشر شده، چه در قالب سخنرانی و چه در قالب دست نوشته، کتاب متفاوتی می دانند. درمحرم سال49 همانطور که خود دکتر در مقدمه آن شرح می دهد که می خواستم روضه ای ... خشمی در این کتاب نسبت به مخاطبین پیام امام حسین (ع) که بیشتر از همه شیعیان هستند وجود دارد؛ این بخشی از کار است. بخش دیگر این کتاب این است که دکتر، منازعه و واقعه کربلا را چکیده و خلاصه تمام درگیری های تاریخ از فرعون تا خود امام حسین (ع) باز با تاکید بر آن تثلیث قارون و بلعم و باعور (زر و زور و تزویر) می داند. اولین پرسش مخاطب امروزی که به کتاب مراجعه می کند این است که چه ضرورتی داشته دکتر این کتاب را بنویسد و این موضوع را مطرح کند؟ ضرورت آن از کجا احساس شد؟ این کتاب و این موضوع چه جایگاهی در پروژه دکتر دارد؟

شریعتی: خیلی خوب است که دارید به حسین وارث آدم توجه نشان می دهید زیرا درباره شریعتی، بیشتر بر کتاب شهادت یا پس از شهادت تکیه می شود و نیز تفسیر او از فلسفه شهادت یا به اصطلاح آن زمانه، استراتژی امام حسینی که بعد خروجی هایی پیدا کرد مثلا تشویق یا ترغیب نوعی رادیکالیسم سیاسی یا نوع مواجهه با قدرت. حسین وارث آدم یکسال قبل از این دو سخنرانی ایراد شده است. حسین وارث آدم مربوط به سال 49 است. مشخصات این کتاب در مقایسه با شهادت و پس از شهادت را باید برشمرد: یکی این که مکتوب است. اکثر سخنرانی های شریعتی درحسینیه ارشاد، شفاهی است (به جز چند مورد استثنایی: نیایش، آری اینچنین بود برادر و...) یادداشت هایی بر روی کاغذی می نویسد و سخنرانی اش را آغاز می کند. حسین وارث آدم نیز جزو آن نادر سخنرانی های مکتوبی است که شریعتی پشت تریبون می خواند و البته گهگاه شرحی را بر آن می افزاید. دومین مشخصه این متن این است که تقریبا حجم پاورقی های آن با متن اصلی برابر است. مقصود اینکه علی رغم نوعی شاعرانگی در متن، کاملاً با رفرانس حرف می زند و به اصلاح با سند و مدرک. (معرفی پرسوناژها، معرفی کتب مرجع و...) سومین مشخصه این متن این است که اول شخص مفرد در آن خیلی فعال است؛ اگرچه این اول شخص مفرد در نوشته های شریعتی همیشه فعال است اما عمدتا در نوشته های کویریات این را می توان دید. اما در کتاب حسین وارث آدم، اصلا شروع آن با «من» است، از تنهایی اجتماعی خود صحبت می کند و از این که 20 سال است صحبت می کند اما تنها و بی تریبون مانده است. چپ برای خود مجله، تئاتر و جنگ ادبی دارد؛ مذهبی سنتی تریبون، منبر، پامنبری و مسجد دارد و...اما او که نه این است و نه آن مانده است معلق. مقصود اینکه با شرح این احساس تنهایی نوشته اش را آغاز می کند و از همان آغاز، متن را وجهی تراژیک می دهد. تاکید چندباره شریعتی بر عاشورای 49 و اینکه «عاشورای 49بود» شکی نیست که ارجاع به تجربه ای شخصی هم هست. شریعتی از این روش در نوشته های دیگر هم استفاده می کند: در هم آمیختن زمان ها یا سمبلیک نشان دادن برخی تاریخ هایی که به زندگی شخصی اش بر می گردد. شده است تاریخ هایی را که برای خود او منشا یک حادثه، یک تجربه یا یک مواجهه بوده طوری در یادداشت وارد کند که گمان رود صحبت از یک اتفاق تاریخی است. در یادداشت های کویری شریعتی از این تمهید بارها استفاده شده. حسین وارث آدم نیز این حالت را دارد مدام می گوید عاشورای 49 بود... امضای  پایان متن «حسین وارث آدم» اسفند 49 است؛ اعدام اعضای سیاهگل  در 26 اسفند اتفاق افتاد. آیا امضای این تاریخ ربطی به این حادثه دارد؟ مبارزه سیاسی شکل چریکی به خود گرفته، دستگیری های وسیعی از پاییز همان سال شروع شده و ...  اینها زمینه های سیاسی آن زمانه است اما در هر حال فکر می کنم فقط اشارت بیرونی و تاریخی نیست، باید ربطی به یک تجربه شخصی نیز داشته باشد.  اما نکته دیگر: جنس سخن در نوشته حسین وارث آدم و سخنرانی «پس از شهادت» است. در سخنرانی« پس از شهادت» حتی آهنگ کلمات نشان می دهد که او دارد لحظات  سنگینی را می گذراند. دوستی که در آن سخنرانی پس از شهادت حضور داشته، می گفت اگر در سالن دماسنج می گذاشتید، دمای سالن از نظر تنش و برافروختگی به 40 درجه می رسید. شریعتی آدمی نیست که به دلیل قایل بودن به ضرورت و اولویت کار فرهنگی و آگاهی بخشی به آن قهرمانی ها بی اعتنا باشد. همین همدلی و احساس همبستگی است که سخنرانی پس از شهادت را تا این حد تکان دهنده، اثر گذار و بسیج کننده ساخته است. در حضور جمع سخن می گوید و شاید بگویند که از جمع و فضای عمومی اثر پذیرفته و کلامش رنگ و روی تند و عاطفی گرفته. یعنی اگر بخواهیم آن شور و تنش را در سخنرانی پس از شهادت، به حساب این فضا و این رابطه با مخاطب تحریک شده پس از اعدام ها بگذاریم  در مورد حسین وارث آدم، صدق نمی کند.

  • علی مزینانی