اتّهام به آنچه هرگز نبود
اکنون شایسته است خاطرهای
شیرین نقل میکنم که بسی تنبه آفرین است. اینگونه خاطرهها و جریانها
نشانگر بخشی از اخلاقیات جامعه ما و نوع داوریها و اظهارنظرهای ماست که به
مورد و یا مواردی پیشتر نیز اشاره کردیم، داوری بدون تأمل، نقد و طعن و رد
بدون دقت (= و گاه حتی بدون دیدن) و ... .
استاد میفرمودند روزی از یکی
از کتابفروشیهای مشهد بزرگواری زنگ زدند و گفتند آقا من (م. ع. ا) از قم
هستم، گفتم بفرمایید. گفتند: برادر (م. الف، واعظ شهیر) گفتم باز هم اهلاً و
سهلاً خوش آمدید. گفتند: میخواهم به منزل شما بیایم، گفتم از همان
بزرگوار آدرس را بگیرید و تشریف بیاورید. همان روز بعد از ظهر پیرمردی نحیف
که دستاری خرد بر سر و قبای کوتاهی بر تن داشت وارد شد. و پس از تعارف
گفتند شما چرا در این تفسیر از سید قطب نقل کردهاید و پر کردهاید کتابتان
را از حرفها این سگ سنی، ناصبی. گفتم: آرام بگیرید و اندکی استراحت
بفرمائید بعد... آنگاه شروع کردم و گفتم ایشان سنی هستند ولی سگ سنی
نیستند، سنی هستند ولی ناصبی نیستند اظهار ارادت وی را به علی(ع) در
«العدالة الاجتماعیه» و ... بنگرید و ثالثاً بنده هرگز از تفسیر ایشان مطلب
نقل نکردم. آن زمان که ما تفسیر میگفتیم کتاب وی وجود خارجی نداشت، و بعد
که مشغول تدوین بودیم تفسیر ایشان و برخی از آثار قرآنیش چاپ شده بود که
به لحاظ تفاوت نگرش و سبک دید تفسیری بنده هرگز به تفسیر سیدقطب مراجعه
نکردهام، در چند مورد که از وی یاد شده است، در مقدمه است و اشارهای است
به برخی دریافتهای ذوقی، ادبی و فنی و ته تفسیر مطالب دیگری نیز به بیان
آمد و رفت... پس از مدتی کتابی از وی چاپ شد و در صفحات اول آن آمده است
«آقای دکتر علی شریعتی را بشناسید» این مرد جوانی است در حدود چهل و پنج
سالگی!! فرزند آقای محمدتقی شریعتی مزینانی مشهدی نویسنده کتاب تفسیر نوین
که برخلاف مفسرین جزو آخر قرآن مجید را روی تفاسیر سنیان معاصر از قبیل
رشید رضا و سید قطب که ابداً با اخبار و تفاسیر اهل بیت عصمت میانه خوبی
ندارند تفسیر و تدوین گردیده و دارای نواقص نیز میباشد.[25]
بیفزایم که استفاده از رشیدرضا هم معنا ندارد، چون رشید رضا در جزء آخر
قرآن تفسیری ندارد که استاد از آن استفاده کرده باشد. لابد چون عبده «تفسیر
جزء عم» دارد و استاد از آن بهره بردهاند حضرت آقا چنان پنداشتهاند که
مانند بخشهای اول «المنار» رشید رضا در آن نقش دارند، سبحانالله!!
پیامبرگونگی برای هدایت
رسولان سرشار از عشق به هدایت
انسان فرمان «بعثت» مییابند و در جهت هدایت از بام تا شام میکوشیدند و در
هر کوی و برزنی و از دیهی به قریهای فریاد حق برمیآوردند و آرام
نمیگرفتند و چون شمع میسوختند و روشنی میدادند. رسول الله(ص) نیز چنین
بودند:
«طه ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی[26]»؛ رسول الله(ص) قرآنی را نازل نکردیم که برای هدایت آنان این همه خود را به رنج بیفکنی.
عالمان بیداردل، حاضر یراق،
بلند همت، کوهوش خستگیناپذیر امت رسول الله نیز این گونه بودند و شریعتی
نیز چنین بود. او برای هدایت انسانها به ویژه نسل جوان میسوخت که پیشتر
نمونههایی آوردیم و داوریهایی، اکنون دیدگاه استاد علامه محمدرضا حکیمی را
ـ که بهتر از هرکس میتواند چگونگی حرکت جهادی و فرهنگی استاد را بازگوید ـ
میآورم و آنگاه خاطرهای:
چه بسیار شبهای سرد و سیاهی که
استاد در کوچه و پس کوچههای مشهد میرفت تا به محفل جوانان برسد و سخنی از
حق و قرآن به گوش آنان برساند و چه بسیار روزهای گرمی که عرقریزان،
سخنرانیهای آگاهی بخش و سازنده خویش را در دبیرستانها و دیگر جاها ادامه
میداد، تا جوهر شعوری اسلام را به درک نسلها بدهد.[27]
به روزگار تحصیل در حوزه علوم
اسلامی در مشهد مقدس در منزل استاد و در جمع کوچکی سخن از آن روزگاران رفت و
دشواریهای تبلیغ و یکهتازی حزب توده و هجوم بیامان به فرهنگ و شکار
استعدادهای درخشان از دانشآموزان و معلمان و ... استاد با سوز و گدازی
گزارش میدادند، و از جمله گفتند که:
چه روزهای سختی بود آن روزها،
روزگار غریبی بود و اسلام به معنای واقعی کلمه در غرب بود، و من هر روز
منتظر این بودم که بگویند چه کسانی را به دام انداختهاند و میسوختم، تنها
بودم و تنها، و اما از اینکه معلمان را میبردند بسیار میسوختم، چون
میدانستم رفتن یک معلم یعنی گروهی از دانشآموزان و ایجاد تشویشی برای
بسیاری از دانشآموزان بیپناه. خیابانها برق نداشت. فانوس برمیداشتم و
راهی خانه معلم به چنگ حزب افتاده میشدم، هوای سرد شب تاریک، به خانهاش
میرسیدم، گاه در را به رویم باز نمیکردند، آن قدر سماجت میکردم که راهم
میداد، وارد میشدم، مینشستم، بها نمیداد، شروع میکردم: عزیزم! اسلام
چه کم دارد؟ امام صادق، امام باقر، چه کم دارند، که به کمونیسم پناه
بردهای؟ از لنین و مارکس چه دیدهای که آن را در علی نیافتهای و شیفته
آنان شدهای؟ آن قدر آیه میخواندم، تاریخ میگفتم، نهج البلاغه میخواندم
تا نرم میشد، راه میداد، گفتگو میکرد. بالاخره به فضل الهی تسلیم میشد.
و من سبکبال ساعتها پس از نیمه شب به خانه برمیگشتم و گاه چنین نمیشد،
اما مأیوس نمیشدم، ادامه میدادم تا ...
باری چنین بود آن نستوه
خستگیناپذیر، آن علیوار زهد پیشۀ بیباک، و چنین برافراشت پرچم هدایت،
رایت آزادی و مشعل بیداری و بیدارگری را.
یاد یاران در کلام استاد
روزهایی که به محضر استاد
میرفتم از کسان بسیاری سخن میرفت و آن بزرگوار درباره کسانی سخن میگفت،
من هرگز از لبان استاد طعن نشنیدم، گاهی اظهار تأسفی و همین... . ولی کسانی
را میستودند و مطالبی میفرمودند.
1. آیتالله طالقانی
استاد مرحوم آیتالله طالقانی
را بسیار میستودند، از او به عنوان عالمی بزرگ، مفسیری بینظیر و متفکری
با آشنایی گسترده به مبانی اسلام یاد میکردند. استاد در نهایت فروتنی
تفسیر آیتالله طالقانی را بر تفسیر خود ترجیح میدادند، روزی پرسیدم،
استاد برای بنده اگر بخواهم تفسیر بخوانم کدامیک از این دو اولی است.
فرمودند: من هیچ تفسیری را با تفسیر آقای طالقانی مقایسه نمیکنم، ایشان با
وسعت نظر بودند و اهل تفکر و استنباط بودند و گاه مطالب منحصر به فرد
دارند، اما شاید برای کسانی که در تفسیر مطالعه گسترده ندارند تفسیر ما فهم
و درکش روانتر باشد.
2. آیتالله العظمی حاج سیدهادی میلانی
استاد از آیتالله میلانی به
بزرگی یاد میکردند و خود را در تبلیغ و ابلاغ حق و امکان نشر حقایق در
مشهد، مدیون آیتالله میلانی میدانستند. متأسفانه در سالهای پایانی عمر
آیتالله میلانی رابطه آن دو بزرگوار به خاطر «نفاثات فی العقد»ها تیره شد و
رفت و آمد استاد محمدتقی شریعتی که روزگاری خانه آقای میلانی پایگاه
تبلیغی او بود به بیت آقای میلانی قطع شد که از آن یاد خواهم کرد. آقای
شریعتی که از پشتیبانی و حمایت آیتالله العظمی میلانی برخوردار بود،
متقابلاً وی نیز چونان مشاوری امین در محضر آقای میلانی بودند، استاد
میفرمودند: مکرر اتقان میافتاد که من با آقا تنها مینشستم و درباره امور
سیاسی، فکری مشورت میکردیم، از یک عضو ساواک یاد میکرد که با نهایت
پررویی شبهایی با حضور در پشت بام از هواگیر اطاقها سرک میکشید و استراق
سمع میکرد.
استاد شریعتی چند سال به دعوت
بانیان «حسینیه ارشاد» و با استجازه از آقای میلانی و موافقت وی به طهران
رفت و پس از مدتی چون به مشهد برگشت و حضرت آیتالله مصلحت ندانستند که به
تهران برگردند استاد امتثال امر کردند.[28]
اما بعدها روزگار دگر شد و
تعاملها دگر و خنّاسان نگذاشتند که به شیوه پیشین این تعامل بسیار سازنده
پیش رود. متأسفانه دفتر، مدرسه و پیرامون آقای میلانی فقط درباره استاد
شریعتی یعنی چنین نبود موارد دیگری هم داشت از یک مورد در مقامی دیگر یاد
کردهام.[29]
با این همه بنده همیشه در
دیدارها و مناسبتها بزرگداریهای استاد شریعتی را از آیتالله میلانی شاهد
بودم. استاد از آقای میلانی بسیار با بزرگی و عظمت یاد میکردند درست در
همان روزگاران که رابطه نداشتند اکنون دو خاطره بیاورم بسیار مهم که یکی
برای روشن ساختن ابعادی از قضایا شایان توجه است:
روزی و به مناسبتی استاد از
چگونگی پیوندش با آیتالله میلانی سخن میگفت و گستردگی و عمق این پیوند و
تیرگی روابط بعدی، تا آنجا که به یاد دارم روانشاد غلامرضا قدسی ـ شاعر
بزرگ و آزاده و ارجمند خراسانی ـ دکتر محمدباقر نوراللهیان، و تنی چند از
نزدیکان استاد حضور داشتند. استاد فرمودند: یک روز حضرت آیتالله میلانی
مرا فراخواندند و فرمودند: آقای پروفسور میراحمد علی از علمای پاکستان،
قرآن را به انگلیسی ترجمه کرده و مقدمهای بدان نگاشته و راجع به تحریف
قرآن از علمای بزرگ و مراجع سؤال کرده، تا فتاوا و آرای آنها را در مقدمه
ترجمه خویش ثبت کند؛ از ما نیز پرسیده است و من اکنون حال و مجال چنین کاری
را ندارم شما بنویسید. من گفتم آقا شما مرجع هستید لازم نیست به تفصیل
بنویسید و بحث کنید، شما باید فتوا بدهید. یک سطر کافی است که نظر نهایی
شما را منعکس کند. فرمودند: نه میخواهم مفصل باشد به یکی دیگر از آقایان
هم گفتهام، شما هم زحمت بکشید، من میخوانم و هرکدام را پسندیدم به عنوان
نظر خودم میفرستم. من نوشتم و خدمتشان بردم، در دیدار بعدی بنده را مورد
لطف قرار دادند فرمودند و گفتند: نوشته شما بسیار خوب بود همان را فرستادم.[30]
و یاد و خاطرهای دیگر
روزی که آیتالله العظمی میلانی
زندگی را بدرود گفتند من به حضور استاد رفتم. بلندگوهای مسجد گوهرشاد قرآن
پخش میکرد، استاد فرمودند: چه خبر است؟ گفتم: آیتالله میلانی فوت
کردهاند. استاد بسیار متأثر شد، اشک در چشمانشان حلقه بست، مدتی طولانی سر
را بلند نکردند، آنگاه چندین و چند مرتبه بر زانو زدند و مکرر گفتند: ای
وای انگار دیشب بود! پس از اندکی که استاد آرام گرفتند، گفتم: استاد چه چیز
انگار دیشب بود! فرمودند: آخرین دیدار من با آیتالله. پررویی کردم گفتم:
استاد چرا این اتفاق افتاد؟ چرا روابط شما تیره شد؟ بارها در همین اطاق، من
از شما تجلیل و تکریم بسیار از ایشان شنیدهام و ... فرمودند: درست است،
ایشان به من لطف داشتند. محبت داشتند، لطف زاید الوصف، وقتی دست من را برای
ادامه کارم از همه جا کوتاه کردند، ایشان جلسات من را به خانهشان بردند و
بارهای بار با من در مسائل مهم مشورت میکردند، تا اینکه جوسازی علیه
(علی) شروع شد. (استاد همواره از فرزند برومندش با تعبیر علی یاد میکرد) و
آن جزوههای دکتر چه میگوید؟ به قلم نوه ایشان آقای سیدفاضل حسینی پخش شد
(قصه این جزوهها هم گفتنی است باید در مقامی دیگر گزارش کنم) من بارها
خدمت ایشان رسیدم، گفتم: اینها توطئه است و ... دستهایی بود در دفتر ایشان
(از تهران و مشهد) که نگذاشتند آن بزرگوار درست موضع بگیرد و متأسفانه
ایشان را از حرکت انقلابی جدا کردند. و من ارتباطم را قطع کردم تا اینکه
مدتی گذشت، آقای بازرگان آمدند مشهد و به من گفتند: ایشان بر ذمه شما حق
دارند، برای شما جای پدر را دارند، شما باید بروید و مشکل را حل کنید،
سالهای سال با هم بودید، در روزگاری که تنها بودید از شما حمایت کرده است و
... من قبول کردم و تماس گرفتم و عرض کردم میخواهم خدمت برسم، مطالبی
دارم که لازم است عرض کنم، با مهربانی و بزرگواری پذیرفتند، عرض کردم:
میخواهم در آن جلسه هیچ کس نباشد. قبول فرمودند، زمان مقرر خدمتشان رسیدم
فرزندشان بودند. پس از تعارفات معمول، اندکی به سکوت گذشت، عرض کردم: بنا
بود تنها باشیم، فرمودند: ایشان اشکال ندارد باشند، ابتدا میخواستم چیزی
عرض نکنم، ولی تصمیم گرفتم حرف بزنم، به تفصیل گذشتهها را گفتم، عرض کردم:
آقا در همین خانه شما به ما راه دادید، تأیید کردید، علی اینجا در محضر
شما مقاله میخواند، علی فرزند شما است بخواهید، نصحیت کنید هرچه لازم است
بفرمایید، حالا پس از آن همه سابقه، باید راجع به علی آقای سیدمرتضی جزایری
اظهارنظر کنند، و درباره ایشان او و کسانی معلوم الحال داوری کنند، از کی
ایشان در محضر شما از ما محرمتر شدهاند. از تهران و اینجا برای شما حرف
بزنند و ... ایشان چیزی نفرمودند و گوش دادند. من برخاستم و آمدم و تمام
شد... بلی، گویا دیشب بود.
حضرت آیتالله خامنهای
مقام معظم رهبری، آیتالله
خامنهای از چهرههای درخشان آن روزگاران حوزه مشهد بودند و در هدایت نسل
جوان بسیار مؤثر و در مقامی دیگر از جایگاه هدایتی و روشنگری آن بزرگوار
سخن گفتهام.[31]
استاد احترام ویژهای به ایشان
قائل بودند، و از هوشمندی و پراطلاعی و آگاهی ایشان را میستودند و از
اینکه به استاد توجه دارند و به خانهشان آمد و شد دارند به نیکی یاد
میکرد به روح بلند استاد درود میفرستم و منتپذیر راهنمائیها و هدایتهای
آن بزرگوار هستم و از جمله راهنمایی بنده به محضر آیتالله خامنهای، طلبه
جوانی بودم پرشور و ناآشنا با جریانها، شخصیتها و ... هرجا محفلی بود
میرفتم، جلسهای تشکیل میشد حضور مییافتم و ... از جمله شبهای جمعه
جلساتی بود منظم که غالباً مهندسان و دکترها سخنران بودند و در طول دو سال
که من رفتم یکی دوبار سخنرانی روحانی را شاهد بودم و چندین بار سخنرانی
بزرگواری به نام صالحی که گویا دبیر بودند با پوششی ساده و زاهدانه، وگرنه
دیگران بسیار شیکپوش با ریشهای کوتاه در چانه (ریش پروفسوری) بعدها فهمید
جلسات «انجمن ضد بهاییت» است یعنی همان «انجمن حجتیه» که یکسر در بالای شهر
و در خانههای مرفه تشکیل میشد و ... .
روزی ساعتی به غروب نزد استاد
بودم و تنها بودم فرمودند چه میکنید آقا! عرض کردم مدرسه آقای میلانی
میروم. فرمودند این را میدانستم و از مدرسه آقای میلانی و برنامههایش به
نیکی یاد کردند و طبق معمول آیتالله میلانی را به عظمت بسیار ستودند.
فرمودند: دیگر چه کار میکنید. عرض کردم شبهای جمعه هم در جلسهای شرکت
میکنم و جلسه را و چگونگی آن را وصف کردم، استاد همچنان سر به زیر پکی به
سیگار زدند و فرمودند «مناسب نیست آقا» من که از ماهیت جریان آگاه نبودم
عرض کردم: یعنی خوب نیست به آن جلسه بروم، فرمودند، بلی شایسته نیست.[32]
بعد از اندکی فرمودند به خدمت آقای خامنهای میرسید. عرض کردم نمیشناسم،
فرمودند: چه عجب، آقا سیدعلی آقا را نمیشناسید!! عرض کردم نمیشناسم
فرمودند: خدمت ایشان بروید در جلسات ایشان حاضر شوید و بعد ایشان و جلسات و
چگونگیهایش را ستودند و بعد با دست به «مسجد امام حسن» اشاره کردند که
نزدیک منزل ایشان بود و فرمودند: همینجاست، همان روز نماز مغرب و عشا را
رفتم و از آن به بعد ملازم نمازها، سخنرانیها، جلسهها، تفسیرها و ... آن
بزرگوار شدم. و بسیار بهره بردم و مدیون هستم.
خاطرهای دیگر
روز بدرود زندگی دکتر علی
شریعتی من از قم به مشهد رسیدم و پس از زیارت مضجع مطهر حضرت رضا(ع) به
محضر استاد رسیدم. کسی نبود، استاد تنها بود و از ماجرا خبر نداشت از اینجا
و آنجا سخن گفتیم و برخاستم و در هنگام خداحافظی استاد با نهایت مهربانی
دست بر شانهام نهادند و فرمودند کجا میروید، عرض کردم به ده و دیدن
والدین، فرمودند برگشتید شما را ببینم. گفتم حتماً استاد، به قفسه کتابهای
استاد کاغذی چسبانده بودند: «برای بهبودی حال استاد سیگار نکشید». گفتم
چقدر خوب است که سیگار نمیکشید. و رفتم روز هفتم تیر اندکی پس از ظهر
برگشتم سر کوچه میرعلم خان دوست عزیز و فرزانهام حضرت آقادریاباری را دیدم
(اکنون از استادان موفق سطوح عالیه حوزه علمیه قم) چشمش که به من افتاد
بغض گلویش را گرفت گفتم چه شده است؟ گفت: مگر خبر نداری گفتم من ده بودم از
چی؟ گفت دکتر را کشتند. ساک از دستم افتاد. بر زمین نشستم و بعد گفتند
امروز بعد از ظهر در «مسجد جامع ملاهاشم» مجلس ترحیم است. خیلی زودتر از
موعد رفتم. زمان مراسم که رسید جای سوزن انداختن نبود، برقها را قطع کرده
بودند، دانشجویی قرآن میخواند، نیم ساعتی گذشت عکسی از شریعتی را وارد
مجلس کردند قیامتی شد در و دیوار گریه میکردند همه ضجه میزدند، زیر
بغلهای استاد را گرفتند، بلند کردند، عبای تابستانی نازکی بر دوش داشت، به
عصا تکیه کرد اندکی صحبت کرد، بلندگو نبود، صدا به جایی نمیرسید، اما محفل
یکسر اشک و آه بود. فردای آن روز رفتم محضر استاد نشستم، استاد سیگار
میکشید، عرض کردم استاد باز هم سیگار میکشید. فرمود: مرگ علی همه چیز من
را به هم ریخت. و بعد فرمودند آن روز که شما اینجا بودید، اتفاق افتاده بود
و من خبر نداشتم، اما رفت و آمدها زیاد شده بود، آقای خامنهای مرتب
میآمدند، از صدر اسلام سخن میگفتند از مصیبتهای بزرگ، از رشادتها، از
فرزند از دست دادنها، گویا میخواستند مرا آماده کنند من که راضی به رضایت
خدا بودم، تسلیم بودم، بالاخره ملاحظه سن و حال و احوال مرا میکردند، خوب
ایشان که همیشه به ما لطف داشتند ولی آنقدر آمدن و آنگونه سخن گفتند برایم
شگفت انگیز بود، تا اینکه در منزل یکی از دوستان و در جمعی از یاران دکتر
خبر را به من گفتند.
استاد اضافه کردند که علی در
آستانه هجرت به خراسان آمد و از همه اقوام و خویشان خداحافظی کرد به من
چیزی نگفت ولی حال و هوایی عجیب داشت، از کمترین فرصت استفاده میکرد و به
حرم مطهر مشرف میشد، به مزینان رفت و از همه خداحافظی کرد، آن روز آخر
دکتر معالج من اینجا بود، و از دکتر هم نوار قلب گرفت و گفت: «دکتر
ماشاءالله قلبت مانند قلب یک جوان بیست ساله میزند» بعد فرمودند این لطف
خدا بود که آن روز این اتفاق بیفتد و حداقل ما بدانیم که دستی تو کار بوده
است.
غلامرضا قدسی خراسانی
استاد شاعر بلندآوازه خراسان
غزلسرای بزرگ معاصر مجاهد فی سبیل الله، غلامرضا قدسی خراسانی را بسیار
میستود. استاد هماره از وی با عنوان مجاهدی پاکنهاد، انسانی وارسته با
آزرم و حیا و زاهدی دنیاگریز و بیتوجه به جذبهها و کششهای دروغین یاد
میکرد. و میفرمود: آقا! آقای قدسی در غزل اعجاز میکند! اما بیتوجهی وی
به همه چیز دنیا باعث شده است که هرگز در پی جمع اشعار نغز و پرمحتوی خود
نباشد روزی در محضر استاد بودیم، آقایان محمدباقر نوراللهیان، دکتر علی
اکبر سرجمعی زندهیاد فخرالدین حجازی هم بودند، حاضران خواستند آقای قدسی
شعری بخواند، آن زندهیاد در نهایت آزرم و حیا و سر بزیر دست بر این جیب و
آن جیب، کاغذهای به هم ریختهای درآوردند، استاد شریعتی نگاهی به دستان
قدسی کردند و فرمودند: نگاه کنید آقا، هیچ در فکر نظم دادن به آثارش نیست،
آقایان دیگر هر «رطب و یابسی» را با عنوان غزل و قصیده و ... و با چه شکل و
شمایلی چاپ میکنند، اما ایشان... بعد روانشاد شعری را درباره امام زمان
خواندند با این مطلع:
|
ای خامه شکوه از شب هجران کن
|
|
وی سینه برملا غم پنهان کن
|
|
|
ای چشم بی فروغ به جای اشک
|
|
خوناب دل روانه به دامان کن
|
|
و با این ادامه:
|
|
میلاد قائم است ز جا برخیز
|
|
یعنی قیام در ره ایمان کن
|
|
|
ای رهنمای راه هدی مهدی
|
|
روشن جهان ز چهره درخشان کن
|
|
و با این پایان:
|
|
در راه خلق شمع هدی افروز
|
|
دلها به نور علم فروزان کن
|
|
|
ما را غم تو بی سر و سامان کرد
|
|
فکری به حال بی سر و سامان کن
|
|
علامه طباطبایی
استاد شریعتی از علامه طباطبایی
به بزرگی یاد میکردند و تفسیر المیزان علامه را افتخار شیعه میدانستند،
روشن است که استاد شریعتی با علامه طباطبایی اختلاف مشرب داشتند، اما بسی
دقت نظر و شیوه تفسیری علامه را میستودند. از جمله برایم بسیار جالب بود
که روزی ضمن بزرگداری و احترام به آن بزرگوار فرمودند: «ما عرضه تفکر دینی
را به گونه نو و با قلم گویا و در قالب مقاله و کتاب آنگونه که همگان
بفهمند، از علامه طباطبایی فرا گرفتیم!»
و صد البته که استاد بزرگ داری
کردهاند و فروتنی، وگرنه جایگاه استاد در نشر دین و پیشتازی ایشان در ساحت
ابلاغ حق برای همگان روشن است.
آیتالله شهید مطهری
برای ثبت در تاریخ و اظهار حق
باید بگویم استاد محمدتقی شریعتی شاید از هیچ کس به بزرگی و عظمت استاد
مطهری یاد نمیکرد. و هرگاه سخن از وی میرفت با نهایت احترام از ایشان یاد
میکردند، در روزی در محضر ایشان از آثار روزآمد سخن رفت و جوانی با طعن
گفت علمای اسلام چه کار کردهاند و چه نوشتهاند که جوان را قانع کند استاد
اندکی با لحن انکار گفتند: شما عدل الهی را خواندهاید و قانع نشدید، آثار
آقای مطهری چگونه قانع کننده نیست؟ ستایش استاد از همین عدل الهی بسیار
جالب است، چون روشن است که استاد شهید چنان که خود در آغاز فرمودهاند
سبکشان فلسفی و آنهم متکی بر حکمت متعالیه است ولی استاد از آن تجلیل
میکردند، از کتاب «انسان و سرنوشت» نیز بسیار تجلیل میکردند به ویژه از
مقدمه بیدارگر آن و در مقامی نوشتهاند:
جناب آقای مطهری اخیراً رساله
بسیار ممتعی به نام ایشان و سرنوشت نوشتهاند که هرکس بخواهد معنی سرنوشت
را به طوری که اسلام خواسته است دریابد میتواند به آن مراجعه کند.[33]
استاد محمدرضا حکیمی
استاد محمدتقی شریعتی را به
استاد علامه محمدرضا حکیمی علاقه و دلبستگی ویژهای بود. نثر جذاب و دلکش و
بیان استوار و قلم روان سرشار از زیباییهای استاد را میستودند. استاد
میفرمود برخی از این مقالههای «سرود جهشها» ارزش یک کتاب را دارد. استاد
گاهی از وضع نابسامان حوزهها و شیوه تعلیم و تربیت مینالید و از اینکه
استعدادهای درخشان خود را نمیتواند نگه دارد تأسف میخورد و از جمله روزی
میفرمود:
از بدبختیهای حوزه است که باید
آقای آقا شیخ محمدرضا حکیمی از حوزه برود و حوزه علمیه نتواند این گوهرش را
نگاه دارد، ای کاش میبودند و پایان مقدمه آثار ارجمندش را با حوزه علوم
اسلامی ـ حکیمی ـ محمد رضا امضا میکردند و نشر میدادند.
برای استاد که خود تربیت شده
حوزه و برخاسته از حوزه علوم اسلامی بود مهم بود که آثار بلندی چون آثار
آقای حکیمی با آن ادبیات فاخر و نگاه بیدارگر حق گرایانه به اسم حوزه نشر
یابد.
نعمت میرزا زاده (م. آزرم)
(م. آزرم) از شاعران بلندآوازه
خراسان بود. و در ادب و سخنوری کم نظیر و در سرودن شعرهای آیینی و
سوگنامهها و ستایشنامههای معصومان(ع) شاید کمنظیر، مجموعهای از اشعار
وی که در «لیلة القدر» «پیام» آمده است بسیار شکوهمند است.[34]
متأسفانه روزگاران دگر شد، آن
قصیدهسرای بزرگ خراسان دگر. استاد، هوش، استعداد، قدرت شعری، شعر فاخر و
بلند او را بسیار میستود و اما شخصیت او را نه! آزرم نیز به استاد عشق و
علاقهای شگفت داشت، استاد چون به درخواست بانیان حسینه ارشاد برای مدتی به
تهران هجرت میکنند وی دوری استاد را با قصیدهای بلند با این مطلع یاد
میکند:
|
ای قائد نجرد تجرد سفر کرده
|
|
ای شمع ز انجمن حذر کرده
|
|
|
از سینه خاوران چنان خورشید
|
|
برخاسته رو به باختر کرده
|
|
و با این مقدمه در بزرگداری استاد:
به پاس پنجاه سال مجاهدت و
پاکبازی استاد محمدتقی شریعتی در راه نشر حقایق اسلامی و معارف انسانی، و
به عنوان سپاس و احترام گذاری شاگردی کوچک ـ از زبان هم شاگردیان بسیار ـ
نسبت به آموزگاری بزرگ، که چنان که شایسته اوست جای ثبت نهایی بزرگداشتش از
سوی من همی باید در این کتاب باشد: در ردیف یاد برگزیدگان خدا، که او نیز
نشان دهنده راه آنان است و یادآور آنان (لیلة القدر، ص 139).
و با این بیتها ادامه مییابد:
|
ای جان جهان دانش و اخلاق
|
|
ای اوج خرد به زیر پر کرده
|
|
|
زانها که ز رنج خود به پروردی
|
|
وز کثرتشان نه کس شمر کرده
|
|
|
چون گرد، نشسته منتظر در راه
|
|
چون حلقه، دو چشم را به در کرده
|
|
شاعر در توضیح این آخرین بیت و این قصیده نوشتهاند:
این قصیده در بهمن 1344 خطاب به
استاد سروده و از مشهد به تهران فرستاده شد، چنان بود که استاد به قصد
هفتهای به تهران رفته اما سال و ماهی گذشته و حضرتش بازنگشته بود.[35]
بعدها که شاعر به تهران رخت
برکشیده بود، استاد از تحول بل تلوّن فکری او نگران بود، روزی از استاد
پرسیدم، آقای آزرم از شاگردان شما بود؟ فرمودند به کانون میآمد، به من
خیلی اظهار علاقه میکرد و پس از سرودن آن قصیده بلند درباره من، بارها
میگفت من درباره هیچ کس این گونه ستایشنامه نسرودهام او از استعداد فوق
العادهای برخوردار است، اما متأسفانه از ثبات و استقامت فکری نه، من در
مشهد بسیار مواظبش بودم، نوعی حسادت و رقابت با علی (دکتر شریعتی) داشت چون
به تهران رفت و با کسانی در تهران همراه و همدل شد که چندان دل در گرو دین
و اسلام و حق نداشتند و ندارند من خیلی نگران شدم، برای آیندهاش هم بسیار
نگرانم.
اکنون تاریخ نشان داد که نگرانی
استاد از باب «المؤمن ینظر بنور الله» بوده است. این داوری را ضمیمه کنم
به آنچه گفتم که استاد در تنفیص کسی سخن نمیگفت و مشهور است که آیتالله
طالقانی گفته بودند: اگر آقای شریعتی از کسی تمجید کرد شاید بشود در آن
تردید نمود اما اگر از کسی قدح کرد هیچ تردید در آن نیست.
و خاطراتی دیگر:
روزی در محضر استاد بودیم.
جزواتی کوتاه درباره سوره حمد و تفسیر آن را که گویا یکی از شاگردان استاد
رقم زده بود به استاد دادند، استاد نگاه کردند، تورقی کردند و بعد فرمودند،
اشکالاتی دارد بعد شما را میبینم و به تفصیل میگویم، وقتی آن آقای
نویسنده رفتند!! خیلی با سوز فرمودند آخر این چگونه تفسیر نوشتن است، بسم
الله الرحمن الرحیم، به نام خداوند رحمن و رحیم، به نام خداوند و نه به نام
زر و زور و تزویر. آقا! قرآن درباره زر و زور و تزویر سخن گفتهاند، بسیار
هم گفتهاند، چه لزومی دارد بکوشیم و زور بزنیم و از همه جای قرآن، زر و
زور و تزویر دربیاوریم، عجیب است اینهمه جرئت و بیتوجهی به مبانی و مقدمات
در تفسیر قرآن.
روزی از ترجمه نهج البلاغهای
در محضر ایشان سخن رفت (ترجمه ـ ش) استاد فرمودند این ترجمه پر است از
لغزشهای ادبی، گویا آقا! چندان عربی بلد نیست، نثر فارسی خوبی دارد، ترجمه و
یا ترجمههایی را برداشته و بازنویسی به نام خود ترجمهای رقم زده است. من
تعجب میکنم این گونه افراد چه جرئتی دارند که دست به کلام مولی میزنند.
پرسیدم استاد شما ترجمه مرحوم
جواد فاضل را ملاحظه فرمودهاید، گفتند: ترجمه نهج البلاغه نیست بخشهایی از
نهج البلاغه است، از این روی نامش را گذاشته است: سخنان علی(ع). بسیار
روان و خواندنی است و در مطرح کردن نهج البلاغه در جامعه به ویژه در میان
جوانان بسیار مؤثر بود و هست، اشکال مهمی که دارد ترجمه آزاد است و گاه با
افزودنیها در آغاز و انجام و وسط که برای ناآشنا مشکل آفرین است، گاهی برای
ورود به متن جمله و یا جملههایی میآورد که مراجعه کننده خیال میکند سخن
علی(ع) است، ولی چنین نیست، مکرر اتفاق میافتد که در کانون جوانهایی را
که وادار میکردم مقاله بنویسند و بخوانند تا رشد کنند، در ضمن نوشته
میخواندند، مولی میفرماید چه و چه ... و من که به تمام نهج البلاغه اشراف
داشتم میدانستم اینها سخنان جواد فاضل است و نه امام، چقدر خوب است
بلندهمتی ویرایش کند و این افزودنیها را داخل کروشه بگذارد تا اثر سوء
نداشته باشد.
روزی در محضر استاد بودیم از ایشان پرسیدم استاد درباره کتاب «شهید جاوید»
نظر شما چیست؟!! فرمودند کتاب محققانهای است. بسیار تحقیقی اما خوب، روشن
است از گفتهها و نوشتههای ما که من با مقدمات و نتایج بحث مخالفم ولی
اینها از ارزش کتاب نمیکاهد، کتاب بسیار عالمانه است. بعد استاد فرمودند
من در آستانه سفر حج با کاروان حسینیه ارشاد بودم، آقای صالحی نسخهای از
کتابش را که هنوز چاپ نشده بود به من داد تا بخوانم و اظهارنظر کنم، در سفر
خواندم، پس از سفر به منزل بنده آمدند. به ایشان گفتم: کتاب شما، کتابی
تحقیقی و عالمانه است مصادر را خوب دیدهاید و خوب هم بررسی کردهاید، گو
اینکه من با مقدمات بحث شما و نتیجهای که گرفتهاید موافق نیستم، اما
زحمات شما را میستایم نکته دیگر اینکه لحن شما گزنده است، عالمان ما
افتخار ما هستند، گاهی تغییر شما از آنها خوب نیست. من این را به علی هم
گفتهام (مقصود فرزند ایشان دکتر علی شریعتی است) که دشمن این نوع فکرها را
نمیپسندد. فکری که حرکت بیافریند و بیداری ایجاد کند نمیپسندد و میکوشد
در نطفه خفه کند و بکوبد. اما این تعبیرات را به کار بردن مثل این است که
پتک را به دست خود به دشمن بدهید و بگویید بزن توی سر من. بگذارید دشمن
بخشی از وقتش را برای یافتن پتک صرف کند و شما با نوع نوشتن به دشمن کمک
نکنید.
5. از جمله کسانی که به خانه استاد رفت و آمد داشتند و من در محضر استاد ایشان را میدیدم، آقاتهرانی بود، علی مرادخانی ارنگه معروف به شیخ علی تهرانی.
که در آن روزگاران از عالمان مشهد مقدس و از استادان حوزه علمیه مشهد و
مورد توجه بزرگان بویژه انقلابیها بود؛ با روحیات و خلق و خوی ویژه[36]
در سالهایی که از مشهد هجرت کرده در قم مشغول تحصیل بودم. در فرصت تعطیلی
به مشهد رفته بودم به محضر استاد رسیدم، استاد در کهولت سن بود و بسی لاغر و
نحیف و نشستن برخاستن برایش دشوار. درب حیاط را اندکی باز میگذاشتند و به
کسانی که آهنگ رفتن داشتند با صدایی که آهنگ «قنه» داشت میفرمودند: در را
پیش کنید یعنی نبندید. نشسته بودیم که ناگهان آقای تهرانی وارد شد. و شروع
کرد به تند و تند حرف زدن متوجه من شد و پرسید کی آمدهای، جواب دادم، گفت
قم چه خبر جواب دادم، گفت مراجع چه میکردند و قبل از آنکه جواب دهم به
طعن گفت: حتماً مشغول حفظ بیضه اسلام بودند. و مطالبی دیگر، آنگاه اوراقی
را که نفهمیدم چیست به استاد دادند و برخاستند، هنوز استاد در حال برخاستن
برای بدرقه بودند که درب را محکم به هم زدند و رفتند. استاد نشستند و در
حالی که مسیر او را مینگریستند فرمودند: مجسمه زهد است، حیف تُند است و سه
بار تکرار کردند.
اکنون که یادها و خاطرههایم را
از آن استاد عزیز و مفسر بیبدیل قرآن به فرجام میبرم، باید از دوست عزیز
و فرزانهام حضرت استاد دکتر رسول جعفریان، همدل و همراه بسیار دیرین ـ که
زمینه نشستن بر بال خاطره را برایم فراهم آورد که به دور دستها پرواز کنم و
به روزگارانی بروم که «داغ بود و دریغ» «مشت بود و درفش» اما زیبا و
ارجمند ـ سپاسگزاری میکنم برای آن بزرگوار که در این سالهای حضور در
کتابخانه سترگ مجلس شورای اسلامی کاری کارستان کرد در همه جا و در هرجا
توفیق و سلامت آرزو میکنم.
[25]. دفاع از اسلام و روحانیت، پاسخ به دکتر علی شریعتی، ص 7.
[27]. تفسیر آفتاب، ص 218.
[28]. مجموعه آثار استاد محمدتقی شریعتی، مقالات مصاحبهها، سخنرانیها، ج 1، ص 238.
[29]. جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران، رسول جعفریان، ص 309.
[30].
استاد خلاصه همان نوشته خود را به عنوان دیدگاه آیتالله العظمی میلانی در
تفسیر نوین آوردهاند. ر.ک: مقدمه آن، ص 38. مرحوم قدسی گفتند: آقا، من
وقتی مطلب آقای میلانی را در مقدمه کتاب خواندم، گفتم تعبیرها و عبارتها و
نثر چقدر شبیه آثار شریعتی است!
[31]. سازمانها و جریانهای مذهبی و سیاسی در ایران، رسول جعفریان، ص 309 به بعد.
[32].
بعدها که از جریانها و شخصیتها و مواضع تا حدودی آگاه شدم همیشه شگفتزده
میشدم که استاد چرا مرا از رفتن به آنجا منع کرد، با اینکه ایشان با مرحوم
حلبی یعنی بنیانگذار آن جریان دوست بودند و به ایشان احترام میگذاشتند.
[33]. فایده و لزوم دین، ص 255.
[34]. درباره وی از جمله بنگرید به: ادبیات و تعهد در اسلام، استاد محمدرضا حکیمی، ص 271 به بعد.
[36]. درباره وی بنگرید به: جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی در ایران، رسول جعفریان، 841 به بعد.
منبع: پیام بهارستان شماره 15
ادامه دارد...