مزینان از نگاهی دیگر 26
ازحدیره تا باغستان
ره آورد سفربه مزینان
بخش بیست و ششم
وقتی
به مزینان برمی گشتیم دوباره مدرسه برایمان تازگی داشت هرچند همان احساس
بزرگی ،غرور کاذبی را برای بعضی از ما به وجود آورده بود و برخی از دوستان
به همین خاطر از آن طرف بام افتادند و ترک تحصیل نمودند ولی لذت آن ایام
برای من فراموش نشدنی است لحظاتی که دیوارهای کلاس جدید را با نظارت کوشان
دبیر حرفه و فن خودمان می چیدیم و روزهایی که همراه با خسروی دبیر علوم و
تجربی در آزمایشگاه احساس دانشمندی می کردیم و از اینکه او تمام کتاب را از
حفظ می خواند دهانمان از تعجب وا می ماند و روزهایی که نوبتمان می شد تا
در مراسم صبحگاهی مانند نظامیان هر روز دعا و حدیث صبحگاهی بخوانیم در پوست
خود نمی گنجیدیم و فکر می کردیم یک سر و گردن از هم کلاسی ها و هم مدرسه
ای هایمان بالاتریم و باید آنها برایمان احترام خاصی قائل شوند و مدیر و
ناظم هم از این قاعده مستثنی نباشند. مرسوم ترین دعای آن دوره یعنی دهه ی
شصت دعای وحدت و فرج امام زمان (عج) بود و روزی که نوبت من شد تا دعا را
بخوانم با غرور خاصی جلوی صف ایستادم و شروع کردم به خواندن دعا و دیگر
دانش آموزان با من جواب می دادند : لااله الا الله وحده وحده وحده ... بعد
از چند ثانیه یکی از دانش آموزان به دستور آقای کرمانی مقدم معلم فارسی یا
دینی که اکنون به خاطر گذشت زمان از یادم رفته متن دعا را به دستم داد ، من
با همان غرور آن را نپذیرفتم و بعد فهمیدم که همه را غلط غلوط می خواندم.
با
تدبیر مدیر مدرسه پای ما به نماز جماعت ظهر و عصر مسجد جامع مزینان باز شد
و چه لذتی داشت این نماز! هرچند گاه با خنده و شوخی دوستان همراه بود اما
همین که با نظمی خاص در وسط بازار راه می رفتیم و پشت سر بزرگترها می
ایستادیم و نماز می خواندیم برایمان لذتی خاص داشت و عادتی حسنه شد که حتی
در روزهایی که مدرسه تعطیل بود ما را در مسجد می یافتند. به خصوص زمان دعای
کمیل و توسل و ندبه ...از اینها گذشته تنها ما در امور مذهبی و فرهنگی
مدرسه فعال نبودیم بلکه مدیرانمان قبل از اینکه طرح کاد وارد مدارس شود
آنها خود طراح کار بودند و تشویقمان می کردند که شغل آینده را تمرین کنیم و
به نوعی اطمینان خاطر بدهند که ما می توانیم! یکی از این مشارکت های ما در
امور اقتصادی همان دیوار چینی کلاسهایمان بود که ابتدا فکر می کردیم برای
این است که مزد کارگر ندهند و البته بی تأثیر هم نبود اما کوشان تلاش می
کرد که ما بیاموزیم که حتی اگر در آینده هیچ شغل اداره ای نداشته باشیم
بتوانیم کارگر و یا بنای خوبی باشیم از این گذشته حتی فروشگاه مدرسه را
هرماه به یکی از دانش آموزان می سپردند تا او هم نفعی برای مدرسه داشته
باشد و هم فروشندگی را تمرین کند.
یکی دیگر از محسنات مدیران و دبیران
زمان ما در این مدارس تمرین سخنرانی بود که هر هفته داشتیم و این را هم
آقای دادرسی که بسیار به فعالیت های غیر درسی و البته فرهنگی هنری علاقه
داشت برنامه ریزی کرده بود و هرهفته یکی از معلمان در باره مسأله ای و یا
موضوعی خاص قبل از شروع کلاسها برایمان سخنرانی می کرد و یکی از این روزها
نوبت هادوی فر معلم عربی رسید که در کل خیلی علاقمند به این جور فعالیتها
نبود اما وقتی به او گفتند تو باید سخنرانی کنی ابتدا طفره رفت اما بعد در
همان سادگی گفتاری خود فعل خواستن را برایمان به خوبی شرح داد و اینکه
انسان نباید در یک جا بایستد بلکه همیشه باید رو به جلو حرکت کند . این
سخنرانی ها گاهی هم نوبت ما دانش آموزان می شد که یکی از آنها من بودم که
پیش از این شرح کامل دادم و همه ی این موارد کمک کرد تا بعضی از ما همانطور
که دادرسی می خواست شغلی فرهنگی داشته باشیم و همان گونه که هادوی فر می
خواست رو به جلو حرکت کنیم و می توان به جر أت گفت هشتاد درصد دانش آموزان
آن دوره اکنون دارای شغل مهمی هستند.
و اما مدرسه راهنمایی و دبیرستان
دکترعلی شریعتی همانطور که گفتم تنها محل تحصیل و کلاس درس نبودبلکه
فعالیتهای دیگری در آن انجام می شد از اجرای نمایش گرفته تا بازی والیبال
بزرگترهایی که همچون اسدالله کربلایی حبیب الله و یدالله حاج اصغر که اکنون
در میان ما نیستند و یا محمدرضا داورزنی که اکنون رئیس والیبال کشور است و
یا رضا والی که اگر در مقیسه می ماند و هوس رفتن به تهران نمی کرد اکنون
یکی از اسطوره های والیبال بود ولی والی رفت و شد یک آهنگر ساده و تنها
دلخوشی او عکسهایی است که از آن دوره به یادگار دارد و حسرت آخرین جمله
داور بازی با سبزوار که گفت : بعد از بازی جایی نرو و او در جوابش گفت : من
فردا راهی تهرانم و رفت و از ورزش محو شد.
بازهم مدرسه ی شریعتی و
خاطرات ناتمام من و روزهایی که بارها از اجرای نمایش گروه ما و گروه دایی
ام رمضانعلی عسکری ، که هنوز دهه شصتی ها این نمایش ها را به خوبی به یاد
دارند و معتقدند دوره ای دیگر مانند آن نخواهد آمدحسابی مرا به خود مشغول
کرده است اما من باید مدرسه و خاطراتش و دیوارهای بلندش را که چون دژی آن
را در بر گرفته رها کنم و وارد بازار و پر افتخارترین مکانهای مزینانم شوم.
اکنون
بازار مزینان به همت شهید محمدامین آبادی و شورای اسلامی و جوانان برومندش
دارای بلواری به نام دکتر علی شریعتی است که در اصل تمامی خیابانها و کوچه
ها به نام این فرزند شایسته کویرمزینان نام گذاری شده است. اما در روزگار
ما از ابتدای مزینان که محل ورود چشمه ی آب سرد بود وارد سرازیری می شدی و
قومهایی(خاک رس)که باد آن را از لابلای طاغها عبور داده و به مزینان
رسانده بود و بعد در ابتدای بازار و درست روبروی سکونتگاه شریعتی ها به
سربلندی می رسیدی و این خاکها دیگر نمی توانست وارد بازار شود و البته با
هر تند بادی بازار نیز در معرض ریزدانه ها قرار می گرفت و چشم چشم را نمی
دید اما به همت همین مزینانی های با غیرت دیگر تمامی مسیر یک دست و بعدهم
با پیگیری های دهیار و شورا که نمی توان از نام های همچون حسن شورا و محمد
شریفی و مهدی آزاده به راحتی گذشت آسفالت شد و اکنون سرسبز و دوبانده شده
است و گمان نمی کنم هیچ روستایی مانند مزینان دارای چنین خیابانی و بلواری
باشد و این هم به خاطر همان تدبیری بود که گذشتگان ما در دو قرن پیش وقتی
که مزینان کهنه را آب برد مزینان فعلی را برانگاره ی شهر ساختند و تمامی
کوچه ها و خیابانها مهندسی ساخته شد.
پس از دبیرستان شریعتی منزل صابری
ها قرار دارد که تا وسط خیابان جلو آمده بود و فکر می کنم باید دروزاره ی
ورودی مزینان قدیم باشد ولی با اجرای طرح هادی آن ها داوطلبانه قب نشینی
کردند و منازل صابری و شریعتی در امتداد هم قرار گرفتند والبته با ایجاد
چند باب مغازه سود هم بردند.
اما پس از منزل صابری املاک شریعتی ها آغاز
می شود جایی که شیخ قربانعلی و محمدتقی و علی شریعتی از آن برخاستند
البته منزل اصلی محمدتقی شریعتی روبروی مسجدجامع مزینان است که اکنون در
اختیار خانواده خیرخواه قرار دارد و حاضر نیستند تحت هیچ عنوانی از آن
بگذرند تا بلکه محل دید و بازدید کسانی که می خواهند مکان رشد و نمو شریعتی
را ببیند واقع شود و همگان می دانند که این خانواده نیازی به پول آن
ندارند و شکر خدا تمامی فرزندان خیرخواه متمول می باشند ولی خوب آنها هم از
این خانه برکاتی دیده اند و خاطراتی دارند.
منزل مرحوم احمد شریعتی و
پس از آن شیخ محمود شریعتی اکنون محل رفت و آمد دوستداران شریعتی است و
عروس عموی دکتر اکنون میزبان بسیاری از این مشتاقان است جایی که دیگر صدای
خاص شیخ محمود به گوش نمی رسد مردی که در بیان تاریخ اسلام کم نظیر بود و
خطبه ی شقشقیه را یک نفس و از حفظ چنان مسلسل وار می خواند که زن و مرد
مزینانی را مبهوت خود می ساخت و با آنکه پزشکان او را از منبر رفتن و روضه
خوانی برای همیشه منع کرده بودند و تذکر داده بودند که اگر سخنرانی کنی بیش
از سه ماه دیگر زنده نخواهی بود و این را در حضور خود من روزگاری که
درمشهد می زیستم و به پدر زنم که باهم در تحصیلات حوزه همدرس بودند و
همیشه شیخ محمود در منابرش از او به نیکی یاد می کرد گفت و والد عیال ما به
او التماس کرد که حرف پزشک را جدی بگیرد ولی او گفت : مگر می توانم
درخواست پیرمردان و پیرزنان مزینانی را پاسخ نگویم و به راستی چنین بود و
عاقبت هم جانش را داد اما همشهریانش را نا امید نکرد و..
و ادامه دارد..
قوم : خاک رس
طاغ : درختهایی بابرگهای سوزنی و ریشه هایی محکم که در کویرمی روید