شیخ محمود شریعتی :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیخ محمود شریعتی» ثبت شده است

۱۱
آذر
۰۲

 

می گفت:
«خیلی خوشحالم از اینکه نسل جوان به شریعتی اشتیاق دارند. دکتر همیشه می‌گفت من فرزندانی دارم که الان حضور ندارند و در شکم مادرانشان هستند ولی حتماً روزی می‌آید که آن‌ها به سراغم می‌آیند و در همین خانه نیز به دنبالم خواهند آمد...»

اینها سخنان بانویی است که سال ها میزبان علی پسر مزینان و علاقه مندان به او بود، مادری که خانه اش به خروس بی محل مزینان و میهمانانش آرامش می بخشید.

علی هرگاه خسته می شد و دلش می گرفت و زندان او را بی قرار می کرد بهترین آسایشگاه را منزل پسر عمو و دختر عمه اش می دانست و شیخ مزینان که پس از هجران پدرش زعامت مردم این دیار را برعهده داشت با علی هم صحبت می شد و او را دلداری می داد.

حاجیه خانم عفت منصوری دختر عمه شریعتی می گفت :
«علی از دوازده سالگی که در دانش‌سرای مشهد بود برای استراحت به مزینان رفت‌وآمد داشت. دکتر معتقد بود که مزینان آرام‌سرای من است و در این‌جا آرامش می‌گرفت. علاوه‌بر اینکه من و شوهرم را دوست داشت، به بافت کویری و ساخت کاهگلی خانه‌های این منطقه نیز خیلی علاقه داشت.
هردفعه که به این‌جا می‌آمدند ده روز، بیست روز می‌ماندند. از زندان که آمده بود، بیست روز این‌جا ماند. چشم‌هایش جایی را نمی‌دید و ضعیف شده بود. از صبح تا شب برای ما از شکنجه‌های زندان گفتند. از این‌جا که رفت برای ما نامه‌ای نوشت با این محتوا: مزینان برای من این حالت را داشت، آن ساربانی که اشترش را رها می‌کند در دره‌های کوه. با صورت سوخته و پاهای پرآبله، می‌دود می‌دود تا اینکه می‌رسد به خزانه آب سرد.»

خود شریعتی می گوید:
«هرسال، انتظار پایان می‌گرفت و تابستان وصال، درست به‌هنگام، همچون همه‌ساله، امیدبخش و گرم و مهربان و نوازشگر می‌آمد و ما را از غربت زندان شهر، به میهن آزاد و دامن‌گسترمان، کویر، می‌برد؛ نه! باز می‌گرداند»

امروز مزینان مادر مهربان و یار و یاور دوستداران شریعتی را برای همیشه از دست داد. مادری که تا زمان زنده بودن همسرش مونس غمهای ناشی از بی مهری بعضی ناکثان بود و وقتی شیخ محمود همجوار اجدادش در بهشت علی علیه السلام شد او گریست و گفت:همسر بی وفا به قولش عمل نکرد و مرا تنها گذاشت!

گویا آنها -حاج شیخ محمود و حاجیه عفت- قرار گذاشته بودند تا لحظه ی آخر عمر با هم باشند و با هم بمیرند و چه عجیب است که اکنون پس از سی سال درست در همان لحظاتی که شیخ مقدمه رفتن به آسمان برایش رقم می خورد، حاجیه خانم هم در همان ماه یعنی آذر به دیدار شوهرش می رود....

حاجیه عفت منصوری با همان رسالت زینبی و مروج راه شریعتی، برای فرزندانش و پویایی ذاه شریعتی نیز سی سال دیگر پس از هجرت ابدی همسر سخنورش زندگی کرد اما فراق دختر جوانش دیگر تاب و توان را از او گرفت و پس از مرگ مرضیه  بر سرمزارش ضجه می زد و می گفت : آخر چرا باید من زنده باشم و تو در این سن بمیری! و گویا خدا این ناله ها را شنید و مقدمه دیدار و کنار هم زیستن را برای او و همسر و فرزندش فراهم کرد...

و اما نمی دانم از این پس کدام درب خانه ای بر روی  آنان که به جستجوی علی می آیند باز خواهد شد و قصه های  تنهایی شریعتی و نجواهایش با کویر را برای این میهمانان خواهد گفت...

شایان ذکر است؛ پیکر بانو حاجیه عفت منصوری روز چهارشنبه هشتم آذرماه 1402 با حضور فرزندان استاد محمدتقی شریعتی و دکترعلی شریعتی در مزینان تشییع و در آرامستان بهشت علی علیه السلام، قطعه خاندان شریعتی به خاک سپرده شد.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۵
دی
۰۱

 

  زنده یاد حاج شیخ محمود سزاوار شریعتی  پسرعموی دکترعلی شریعتی مزینانی یکی از واعظین شهیر مزینان است که همگان او را به عنوان خطیب توانا می شناختند و تاریخ گویی او در منبر زبانزد خاص و عام بود.
این سخنور توانا در مصاحبه ای که همراه با استاد محمدتقی شریعتی مزینانی با مجله علمی و فرهنگی دهه ی شصت داشت در خصوص آخرین روزهای حیات پسرعمویش چنین می گوید:



✍️از روز هفدهم اردیبهشت 56 که ایشان به مزینان وارد شدند تا شب حرکت،در سبزوار و مشهد ما قدم به قدم‌ همراهشان بودیم. یادم هست اول به منزل آقای شیخ‌ عبد الکریم رفتیم از آنجا به یک جای دیگر و بعد آمدیم‌ اینجا منزل استاد.اما دکتر با هیچ کسی صحبتی‌ نمی‌کرد.هچ چیز ابراز نمی‌کرد.بر عکس، شبها خیلی‌ برایمان حرف می‌زد و وقتی احساس می‌کرد من خسته‌ شده‌ام، می‌گفت:بیا بنشین،قدر بدان،من می‌خواهم‌ روی قالیچه ی حضرت سلیمان بنشینم و پرواز کنم.

فروردین ماه بود که ایشان مقداری کتاب به همراه‌ یک نامه که مخاطبش من بودم فرستاده بود.در این‌ نامه نوشته بود که من می‌خواهم در مزینان برای‌ یادگاری، کتابخانه‌ای در آن مدرسه ی علمیه دایر شود و آن را عنوان اختصاصی بدهیم و بگوییم کتابخانه ی شریعتی، تا از دستبرد محفوظ باشد.کتابها را که آوردند در 17 اردیبهشت خود دکتر آمد و گفت: کتابها را چه کردی؟گفتم:کتابها موجود است.بعد به‌ یکی از کسانی که متصدی همان مدرسه ی علمیه بود، پولی دادیم تا تابلویی تهیه کند و مقداری قفسه آماده‌ کند.جایش را تعیین کرد،بعد دکتر گفت برویم سبزوار،به سبزوار رفتیم و شب را در همان جا ماندیم.بعد آمدیم به‌ مشهد،روز بیست و چهارم بود که گفت:برویم حرم، پیاده رفتیم حرم،در حرم دکتر بالای سر حضرت چنان‌ مؤدب ایستاده و چنان در خودش غرق شده بود که من‌ دیدم بی‌اختیار اشکش جاری است،بدون اینکه چیزی‌ بگوید.من هم اصلا یک حالی پیدا کرده بودم.ندیده‌ بودم دکتر اینطور اشک بریزد.حال غیر عادی داشت، حال جذبه و خلوص بود. نمی‌دانم چطور بیان کنم. بعد از آنجا گفت:برویم بر مزار مادرم که بالای سقا خانه‌ است،آنجا هم حمد و سوره‌ای خواند،و انگار با مادرش‌ صحبت کند.بعد گفت:برویم دیدن یکی از اقوام‌ تاکسی نشستیم و آنجا رفتیم،وقتی رفتیم ایشان خیلی‌ خوشحال شد، دو سه ساعتی آنجا نشستیم و دلجویی‌ کردند و برگشتیم و آمدیم منزل.

به مزینان و محل هم‌ که رفته بودیم ایشان سعی داشتند در آن فرصتهای کم‌ از همه ی فامیلهایی که در سویز و کهک و کلاته بودند خدا حافظی کنند و همینطور در مشهد به همه‌ جا سر زدند و از همه خدا حافظی کردند.تا وقتی که‌ خانمشان از تهران به دکتر تلفن زد و گفت مثل اینکه‌ منا(دختر مرحوم دکتر)را می‌خواهند ببرند بیمارستان،بیا. وقتی دکتر حرکت کرد ما تا نزدیک در رفتیم و گفت:نه دیگر نیایید.خدا حافظی کرد و رفت. اما راجع به رفتن هیچ چیز نمی‌گفت.فقط گاهی‌ می‌گفت بیا بنشین قدر بدان می‌خواهم بنشینم روی‌ قالیچه ی حضرت سلیمان و پرواز کنم.من می‌گفتم:آقای‌ دکتر،دسته گلی به آب داده‌ای؟ می‌خواهند باز بگیرندت؟می‌گفت:نه بابا می‌خواهم روی قالیچه ی سلیمان بنشینم و پرواز کنم.فقط این جمله را دو سه بار به ما گفت.هم در مزینان،هم در سبزوار،هم در اینجا.

گاهی ما خسته می‌شدیم از نشستن و صحبت کردن،اما خود ایشان خیلی مقاوم بود،شب تا صبح می‌نشست و صحبت می‌کرد.حتی در این سفر آخر یک شب به یاد دارم،تا صبح نشستیم که گفت:نور به نور رساندیم. که درباره ی زندگینامه ی امام رضا صحبت می‌کرد.که ما آن‌ بیانی که از دکتر درباره ی امام رضا شنیدیم از هیچ‌ گوینده‌ای،از هیچ نویسنده‌ای،از هیچ کس نشنیدیم. راجع به قیام امام رضا و حرکت امام رضا و حرکت امام رضا برای حفظ اسلام و آمدن به خراسان‌ در وقتی که مأمون می‌خواهد فلسفه ی یونان را وارد اسلام‌ کند و از این راه ضربه به اسلام بزند،و امام رضا با آن قیام‌ و نهضت جلویش می‌ایستد، و یا راجع به نظریه‌ای که‌ در مورد امامزاده‌هایی که در اطراف هستند،که‌ اطرافیان و پیروان موسی بن جعفر بوده‌اند که به دست‌ مأمون شهید می‌شوند و برایشان بارگاه ساخته می‌شود بعنوان اولاد موسی بن جعفر و سایر مسائل.

روز بیست و ششم خبر دادند که دکتر رفت به‌ انگلستان و بعد خبر به ما رسید که ایشان رفته‌اند و همینطور دلهره و اضطراب برای همه ی ما بود.بعد از چند روزی که در مشهد ماندیم،رفتیم به مزینان که بعد تلفن کردند که آن فاجعه ی 29 خرداد روی داده است.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۶
تیر
۹۶

حاجیه خانم عفت منصوری همسر خطیب توانا زنده یاد حاج شیخ محمود شریعتی مزینانی یکی از بازماندگان این خاندان بزرگ است که در حال حاضر تنها میزبان عاشقان شریعتی است و درب خانه اش همیشه به روی میهمانان فرزند مزینان باز است و باخوشرویی پاسخگوی آنهاست این بار نیز او پذیرای خبرنگارانی بود که در مراسم چهلمین سالگرد دکتر علی شریعتی شرکت کرده بودند و متن مصاحبه اش در خبرگزاری ایسنا منتشر شده  که در ادامه تقدیم می شود.

با من از کویر بگو

می‌خواهیم در مزینان و همراه با عفت منصوری (شریعتی)، با  کویر گفت‌وگو کنیم. پس «کلمات را کنار زنید و در زیر آن، روحی را که در این تلقی و تعبیر پنهان است، تماشا کنید!» (شریعتی، 1349: 23).

به گزارش ایسنا، منطقه خراسان، نام کویر با دکتر علی شریعتی گره خورده است. او با هزاران پنجره به کویر نگاه می‌کند؛ با هزاران استعاره. با کویر می‌اندیشد، سخن می‌گوید و هستی را تفسیر می‌کند. و آن‌قدر این جزء از نظام هستی را آنِ خود کرده که بی‌راهه نرفتیه‌ایم اگر به جای کویر بگوییم شریعتی. حتی چهل سال پس از مرگش، وقتی با دخترعمه‌اش از خاطرات گذشته سخن می‌گوییم، زمزمه‌های او و گرمای کویرش را حس می‌کنیم:  «کویر! کویر نه تنها نیستان من و ماست که نیستان ملت ماست و روح و اندیشه و مذهب و عرفان و ادب و بینش و زندگی و سرشت و سرگذشت و سرنوشت ما همه است. کویر! این تاریخی که در صورت جغرافیا ظاهر شده است» (همان. 18).

آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگویی است با دخترعمه دکتر علی شریعتی و همچنین کتاب کویر وی (نقل‌قول‌های کتاب داخل گیومه قرار گرفته‌اند).

ایسنا: این خانه و این عکس‌های قدیمی از دکتر شریعتی، حس خیلی خوبی را به آدم منتقل می‌کنند. خیلی خوشحالیم که این‌جا و در کنار شما هستیم.

عفت منصوری: خواهش می‌کنم. بنده نیز خیلی خوش‌حالم از اینکه نسل جوان به شریعتی اشتیاق دارند. دکتر همیشه می‌گفت من فرزندانی دارم که الان حضور ندارند و در شکم مادرانشان هستند ولی حتماً روزی می‌آید که آن‌ها به سراغم می‌آیند و در همین خانه نیز به دنبالم خواهند آمد.

ایسنا: این عکس همسرتان است؟ ایشان نیز با دکتر نسبت فامیلی داشته‌اند... .

عفت منصوری: بله! مادر من عمه‌ دکتر بود و شوهرم پسرعموی ایشان. من نیز همه زندگی‌ام خاطره دکتر است. یک وقت‌هایی صبح زود، آفتاب نزده، صدای زنگ خانه به صدا درمی‌آمد و ما می‌دانستیم که دکتر است. علاقه خاصی به مزینان داشت.

کویر: «صحبت از مزینان بود که با آبادی‌ها – و امروز با خرابی‌های پیرامونش- یادآور کانون خاندان ما بود و هر کوچه‌اش، کوچه‌باغش، مسجد و مدرسه و برج و بارویش کتیبه‌ای که بر آن نقش خاطره‌ای از اجداد خویش را می‌خواندم» (همان. 17).

ایسنا:در مورد این علاقه رازآلود دکتر شریعتی به مزینان و کویر برایمان بیش‌تر بگویید.

عفت منصوری:علی [شریعتی] از دوازده سالگی که در دانش‌سرای مشهد بود برای استراحت به مزینان رفت‌وآمد داشت. دکتر معتقد بود که مزینان آرام‌سرای من است و در این‌جا آرامش می‌گرفت. علاوه‌بر اینکه من و شوهرم را دوست داشت، به بافت کویری و ساخت کاهگلی خانه‌های این منطقه نیز خیلی علاقه داشت.

کویر: «هرسال، انتظار پایان می‌گرفت و تابستان وصال، درست به‌هنگام، همچون همه‌ساله، امیدبخش و گرم و مهربان و نوازشگر می‌آمد و ما را از غربت زندان شهر، به میهن آزاد و دامن‌گسترمان، کویر، می‌برد؛ نه! باز می‌گرداند» (همان. 17).

عفت منصوری: ایشان در ابتدا با نام علی مزینانی در فضای جراید و روزنامه‌ها شناخته می‌شدند. هردفعه که به این‌جا می‌آمدند ده روز، بیست روز می‌ماندند. از زندان که آمده بود، بیست روز این‌جا ماند. چشم‌هایش جایی را نمی‌دید و ضعیف شده بود. از صبح تا شب برای ما از شکنجه‌های زندان گفتند. از این‌جا که رفت برای ما نامه‌ای نوشت با این محتوا: مزینان برای من این حالت را داشت، آن ساربانی که اشترش را رها می‌کند در دره‌های کوه. با صورت سوخته و پاهای پرآبله، می‌دود می‌دود تا اینکه می‌رسد به خزانه آب سرد.

کویر: «بر کرانه کویر، به تعبیر حدودالعالم، شهرکی است که شاید با همه روستاهای ایران فرق دارد. چشمه آبی سرد که در تموز سوزان کویر، گویی از دل یخچالی بزرگ بیرون می‌آید، از دامنه کوه‌های شمالی ایران به سینه کویر سرازیر می‌شود و از دل ارگ مزینان سر بر می‌دارد» (همان. 2).

عفت منصوری: «وقتی دکتر به این‌جا می‌آمد شب تا صبح می‌ماند و غالباً از ما تقاضا می‌کرد که به کسی نگوییم که این‌جا آمده است؛ چون چه طرفدارانش و چه کسانی که مقاصد خاصی را دنبال می‌کردند می‌خواستند او را ببینند. او از ما می‌خواست که آمدنش را به این‌جا پنهان کنیم ولی واقعاً امکان‌پذیر نبود و هردفعه از سبزوار، سرخه و جای‌جای خراسان به دیدار او می‌آمدند و ما تعجب می‌کردیم چگونه این‌ها خبردار شده‌اند.

ایسنا: شما به‌عنوان کسی که با ایشان بزرگ شده‌اید، ویژگی بارز شخصیت دکتر شریعتی را چه می‌دانید؟

عفت  منصوری: من دو سال و نیم از ایشان کوچک‌تر بودم. واقعاً همه همّ و تلاشش این بود که اگر نیازمند و ناتوانی هست به او کمک کند. همواره دکتر از ما می‌پرسید کدام یک از دانش‌آموزان درسشان بهتر است. یک‌ شب گفتم که علی‌رضا نامی هست که خیلی درسش خوب است ولی متاسفانه بودجه کافی برای ادامه تحصیل ندارد. فردای آن روز، بلند شدم دیدم که دکتر در رختخوابش نیست و موتورگازی‌‌مان هم داخل حیاط نیست. شوهرم را بیدار کردم و گفتم دکتر کجا رفته؟ در همین بین، صدای موتور را شنیدیم که از درِ پشتی حیاط وارد ‌شد. از دکتر پرسیدیم کجا بودی شما؟ گفت رفتم پیش مادر علی‌رضا و در مورد وضعیت درسی علی‌رضا پرسیدم. توان فرستادن او به سبزوار برای ادامه تحصیل را ندارد. من خودم را به عنوان مسئول آموزش و پرورش معرفی کردم و گفتم هزینه‌های ادامه تحصیل ایشان را تقبل می‌کنم. خودم را معرفی نکردم، شما هم به آن‌ها چیزی نگویید. این آقا علی‌رضا ادامه تحصیل دادند و الان هم در دانشگاه‌های تهران تدریس می‌کنند. ایشان روزی به همین خانه آمدند و کلی از من تشکر کردند.

کویر: «در آسمان [ کویر] سرگرمی‌های بسیاری است برای این نگاه‌های اسیر و محرومی که همه شب، از پشت بام‌های گل‌اندود ده، به سوی آن پرواز می‌کنند» (23).

عفت منصوری: «برنامه‌های زیادی برای روستاییان داشت. بارها این جمله را از مردم روستا شنیده‌ام که می‌گویند دکتر برای ما رعیت‌ها می‌خواست کارهای زیادی انجام دهد، اما خدا نخواست. به‌طور مثال یکی از برنامه‌هایش این بود که یک چاه عمیق حفر کند برای انسان‌های بی‌بضاعت تا با آن بتوانند کشاورزی کنند و از محل درآمد زراعتشان نیز قسط و سهم آبشان را بدهند. دلش می‌خواست مردم فقیر از شرایط سختی که داشتند فاصله بگیرند.

کویر: «امسال که رفتم دیگر سر به آسمان برنکردم و همه چشم در زمین که این‌جا می‌توان چند حلقه چاه زد و آنجا می‌شود چغندرکاری کرد...! دیدارها همه بر خاک و سخن‌ها همه از خاک!» (24).

عفت منصوری: دکتر خیلی خوش‌برخورد و شوخ‌طبع بود. رفتار دکتر با یک بچه 10 ساله طوری بود که رویشان با او باز می‌شد. خیلی رفتار خوبی داشت. در خاطرم است وقتی به ملاقاتش در زندان رفتیم. با چشم بسته آوردنش و بعد چشمانش را باز کردند. من، برادرم، پوران خانم و بچه‌ها بودند. واقعاً من منقلب شدم و ناخودآگاه شروع کردم به گریه کردن. دکتر من را که دید خندید و گفت دلت برای مزینان تنگ شده که گریه می‌کنی. و با شوخی‌هایش فضای آن‌جا را عوض کرد.

بسیار اهل صحبت و گفت‌وگو بود. یادم است یک روز با برادرم رخت و لباس بستند که بروند حمام. رفتند و مدت طولانی گذشت و برنگشتند. مادرم نگران شد و از یکی همسایه‌هایمان خواست به دنبال آن‌ها برود. آن همسایه‌مان به در خزانه که می‌رسد دکتر و برادرم را صدا می‌زند. در همان‌لحظه صدای شلیک خنده آن‌ها بلند می‌شود و او می‌بیند دکتر و برادرم غرق صحبتند و هنوز بدنشان را هم خیس نکرده‌اند. گاهی با خودم که فکر می‌کنم، می‌گویم علی کی بود؟ چی بود؟ عجب دنیایی است. افسوس واقعاً.

کویر: «اما آنچه در کویر، زیبا می‌روید، خیال است! این تنها درختی است که در کویر خوب زندگی می‌کند، می‌بالد و گل می‌افشاند و گل‌های خیال! گل‌هایی همچون قاصدک، آبی و سبز و کبود و عسلی... هریک به رنگ آفریدگارش، به رنگ انسان خیال‌پرداز و نیز به رنگ آنچه قاصدک به سویش پر می‌کشد، به رویش می‌نشیند...، خیال این تنها پرنده‌ی نامرئی که آزاد و رها، همه‌جا در کویر جولان دارد» (19).

ایسنا: آیا از دکتر دست‌خط یا نوشته‌ای دارید

عفت منصوری: دکتر خیلی نامه نوشته بود به ما که متاسفانه آن‌ها را ازمان گرفتند که کپی بگیرند اما اصلش را هم دیگر نیاوردند.

ایسنا: از آخرین باری که ایشان را دیدید، چیزی به خاطر دارید

عفت منصوری: یک هفته قبل از هجرتش، آمدند این‌جا. ما خبر نداشتیم که تصمیم به هجرت دارد. سه‌چهار روز این‌جا بود و بعد رفت. از خستگی‌ها و بیدارخوابی‌های آن چند روز خوابم برده بود که از صدای خنده‌های دکتر و پدربزرگش بیدار شدم. گفتم شما مگر نرفته بودید؟ گفت چه کسی می‌تواند از مزینان دل بکند. سه شبانه‌روز دیگر هم بودند و بعد با شوهرم برای زیارت به مشهد رفتند و دیگر من ندیدمش. شوهرم که از مشهد برگشت گفت دکتر قصد مهاجرت دارد و دلش نیامده به شماها بگوید.

کویر: «کویر زیر نور ماه می‌تابید و ده آرام و ساکت شده بود و مردم، زن و مرد، پیر و جوان، همه در دل شب بر روی بام‌های خویش از خستگی چنان خفته بودند که گویی هرگز بیدار نخواهند شد» (همان. 25). «شب به نیمه راه رسیده بود و ستارگان ناپایدار غروب کرده بودند... ماه به قلب آسمان آمیده بود و بر بالای سرم ایستاده مرا ساکت می‌نگریست» (همان. 26).

ایسنا: و فوتشان...

عفت منصوری: من در همین اتاق بودم که به شوهرم زنگ زدند و او بی‌آنکه چیزی به من بگوید شال و کلاه کرد و رفت. بعد خبر به من رسید که دکتر سکته کرده است و البته کسی نمی‌خواهد این خبر را پدر ایشان بدهد. این خبر را که شنیدم خودم را به مشهد رساندم و از ماجرای فوتشان باخبر شدم. در آن زمان پدر دکتر شریعتی که دایی بنده باشد را به خانه‌ی یکی از آشنایان بردند تا یک موقع کسی به این پیرمرد تسلیتی نگوید یا سلامتی دکتر را از او جویا نشود.

چند روز که از این ماجرا گذشت، پوران خانم از تهران آمدند و گفتند باید بالاخره تکلیف جنازه را معلوم کنیم. یا برش گردانیم یا پدر اجازه دهد که در سوریه دفن شود. در همان روز جمعیت در بیرون از خانه‌ای که پدر دکتر آن‌جا سکنی داشت جمع شد و صدای گریه و شیون کوچه را برداشت.

کویر: «پدرم از خانه بیرون رفت تا فقط نبیند. مادرم به اندرون رفت و خودش را سرگرم کرد تا فقط به او فکر نکند...» (همان. 29). «چه فاجعه‌ای است در آن لحظه که یک مرد می‌گرید...! چه فاجعه‌ای...!» (همان. 22).

عفت منصوری: زمانی که دکتر عروج کرد، بارها به ما زنگ زدند و درحالی که همه ما داغ‌دار بودیم مرگش را به ما تبریک گفتند.

کویر: «در کویر بیرون از دیوار خانه، پشت حصار ده، دیگر هیچ نیست. صحرای بی‌کرانه‌ی عدم است، خوابگاه مرگ و جولان‌گاه هول. راه تنها به سوی آسمان باز است. آسمان! کشور سبز آرزوها، چشمه‌ی مواج و زلال نوازش‌ها، امیدها و... انتظار! انتظار...! سرزمین آزادی، نجات، جایگاه بودن و زیستن، آغوش خوشبختی، نزهتگه ارواح پاک، فرشتگان معصوم، میعادگاه انسان‌های خوب، از آن پس که از این زندان خاکی و زندگی رنج و بند و شکنجه‌گاه و درد، با دست‌های مهربان مرگ نجات یابند» (20).

منبع: شریعتی، علی. (1349). کویر. مشهد: شرکت انتشار.

گزارش از مرتضی عنابستانی؛ ایسنا، منطقه خراسان

به جمع شاهدان کویردر تلگرام بپیوندید: https://telegram.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۳۱
فروردين
۹۶


31فروردین ماه مصادف است با سالروز درگذشت سقراط خراسان علامه استاد محمدتقی شریعتی مزینانی بزرگمردی از دیار تاریخی مزینان که تمامی عمر با برکتش را صرف تبلیغ و ترویج دین مبین اسلام کرد و با تأسیس کانون نشر حقایق اسلامی ؛ معارف دین را به تشنگان فرهنگ اسلام ناب محمدی آموخت و بارها به خاطر روشنگری هایش در سلول های انفرادی رژیم طاغوت زندانی شد اما هیچ گاه حتی با شهادت فرزندش علی دست از مبارزه نکشید.

شاهدان کویرمزینان ضمن گرامیداشت یاد و نام این شاهد بزرگ دارالعارفین مزینان خاطراتی از زندگینامه ی او را به نقل از زنده یاد حاج شیخ محمود شریعتی مزینانی پسرعموی دکتر شریعتی تقدیم می نماید.

مرحوم دکتر شریعتی برایم نقل نکرد و گفت: وقتی مرا گرفته بودند وزیر علوم به من می‌گفت که تو را از اداره اخراج می‌کنند،تو مرد عائله‌مندی هستی، خرج داری،احتیاج به پول داری و دکتر در جواب وزیر علوم که ایشان را به اخراج از اداره تهدید می‌کرد، می‌گوید:من به حقوق دولت نیازی ندارم و با ثروت‌ پدرم زندگی می‌کنم .

او می‌پرسد مگر پدرت چه ثروتی‌ داشته که تو با آن می‌خواهی زندگی کنی؟

دکتر می‏ گوید:فقر.

این واقعاً وضع معیشت این‏ خانواده و وضع زندگی آنها بوده و یا مرحوم آقا شیخ‏ محمود که پدر بزرگ ما باشد مردی بوده که یک بلوک‏ زیر نفوذ ایشان بود،یعنی روستاهایی تا شعاع 6 فرسخ‏ یا 8 فرسخ همه به مزینان مراجعت داشته‏ اند.مع ذالک‏ در این رابطه هیچ چیزی از کسی نگرفته و هیچ کمکی از کسی نخواسته که حتی آقا بی بی(مادر استاد)وقتی که‏ ما جوان بودیم و می‏ خواستیم به مشهد بیاییم،برای ما صحبت می‏ کرد و خطاب به ما می‏ گفت:مادر،این لباس‏ ، رنج و مصایب خیلی دارد،تا جایی که من و آقا بزرگت‏ یک ماه مبارک رمضان را چون قادر به خرید مقداری‏ گوشت نبودیم با آب و ماست یا به اصطلاح امروز آب‏ دوغ سر کردیم.او اهل دروغ نبود سیده ی علویه‏ ای بود که‏ مورد احترام زن و مرد مزینان بود تا آنجا که صبح‏های‏ عید،(بعد از اینکه شوهرش یعنی پدر بزرگ ما از دنیا رفته بود و با پسرش که پدر ما باشد زندگی می‌کرد) تمام مردم،برای عرض تبریک پیش ایشان می‌آمدند. اینطور شخصیتی بود،و اتفاقا دیشب استاد قسمتی از آن قسمت خودشان نقل‌ کردند،و می‌گفتند:وقتی من جوان طلبه‌ای بودم و بعد از 2،3 سال بی‌خبری،از مشهد به مزینان رفتم‌ طبق معمول اهالی آن منطقه از غنی آباد و کلاته و کهک‌ و سویز و سایر روستاها به دیدن من آمدند،و بعد قرار شد که باز دید پس بدهیم.اول با پدرم به غنی آباد رفتیم بر عالم آنجا که حاج ملا قاسم نام داشت وارد شدیم و ایشان استقبال کردند.در بین راه استاد نگاه‌ می‌کند و می‌بیند قبایی که پدرشان پوشیده در اثر پوشیدن بسیار،پاره شده و با پارچه ی نو دیگری آن را وصله کرده اند و خلاصه ظاهر بسیار زننده‌ای دارد.بعد ایشان که آن موقع جوان هم‌ بوده به پدرشان اعتراض می‌کنند که شما در مقابل این‌ همه رتق و فتق امور مردم و حاکم شرع بودن،حداقل‌ یک حق الجعاله‌ای یک چیزی برای خودتان حفظ می‌کردید که بتوانید زندگی کنید.ایشان در جواب‌ استاد سکوت می‌کنند تا به کلاته می‌روند و آنجا هم‌ مرد متشرعی بوده به نام حاج ملا محمد که تقریبا نسبتی هم با عموی ما داشت.دو سه روزی با اصرار ایشان را نگه می‌دارند و باز دید می‌کنند از افرادی که‌ آمده بودند دیدن استاد و سایر مسائل،و هنگام‌ بازگشت می‌گوید که پسر جان حالا جواب مطالبی که‌ گفتی بدهم.اولا که دیگر عمری از ما گذشته است و ما عمرمان وقف خدمت به مردم بوده و هیچوقت‌ چشمداشتی به مردم نداشته‌ایم.اما راجع به شما،اگر شما بچه‌های خوب و شایسته‌ای باشید،که خداوند شما را واگذار نخواهد کرد،و اگر فرزندان خدای ناخواسته‌ ناخلفی باشید هیچگاه من حاضر نیستم به افراد ناخلف‌ کمک و معاضدتی کرده باشم.

ایشان را آخوند حکیم هم می‌گفتند.چون علاوه‌ بر مقامات علوم دینی،مردم اگر بیماری و یا مشکلاتی‌ از نظر درمانی و بهداشت هم داشتند،ایشان با آگاهی‌ از طب قدیم آنها را معالجه می‌کردند.

به جمع شاهدان کویردر تلگرام بپیوندید: https://telegram.me/shahedanemazinan

 

  • علی مزینانی
۰۵
تیر
۹۵

خطیب توانا زنده یاد حاج شیخ محمودشریعتی بزرگمردی از قبیله ی عالمان دین در مزینان است که جد اندرجد روحانی بوده و همه از مقام علمی بالا برخوردارند و نه تنها در مزینان و ایران که به واسطه ی نام مفسر عالیمقام علامه محمدتقی شریعتی مزینانی و فرزند شایسته اش در عصر حاضر شناسای تمامی بلاد می باشند.

شیخ قربانعلی شریعتی مزینانی برادر علامه محمدتقی شریعتی مزینانی و فرزند شیخ حسن ؛نام مردی است که در مزینان معروف به شریعتی بزرگ است و در ورع و تقوی و مناعت طبع او را از زهاد و عباد عصر می شناسند و فرزندشایسته کویرمزینان بر روی سنگ مزارش از وی به عنوان فیلسوف و عارف زمان یاد می کند و شیخ محمود از چنین پدری علم و تقوا را به میراث برده  و نزد او با معارف دینی آشنا شد و همانند تمامی شریعتی ها اولین استاد و مرادش پدر بود.

پس از درگذشت مرحوم شیخ قربانعلی شریعتی که حکایات بسیاری از شوخ طبعی وی نزد مردم مزینان روایت می شود و از معجزات پیرامون شخصیت معنوی اش مانند جفت شدن کفش ها در جلوی پایش حکایت ها نقل است فرزند او شیخ محمود سکاندار تمامی برنامه ها و مراسم مذهبی در مزینان و روستاهای همجوار می شود و خانه اش مهمانسرایی برای عاشقان شریعتی می گردد و هریک از همشهریان مزینانی را که حاجتی به دستگاه و دوائر دولتی دارد نامه ی او راهگشا می شود و بسیاری از کسانی که در ادارات و اماکن دولتی استخدام می شود اعتبارنامه اش را از او دریافت می کند.

دفتر محضر ازدواج و طلاق و نوشتن قولنامه ی خرید و فروش املاک مردم منطقه نیز یکی دیگر از خدمات این روحانی برجسته مزینانی است که نام و امضاء او اعتبار هر سندی است.

شیخ محمود که انگار تاریخ را مانند کف دست می شناسد و در نقل داستان های تاریخی یکه تازی می کند در طول عمر پربرکتش هر روز حکایتی و قصه ای تازه برای مردم روایت می کند و کسی به خاطر نمی آورد که این داستان تکراری باشد. صدای خاص و گرم او در هنگام قرائت خطبه های امیرالمومنین (ع) چنان مخاطب را مجذوب خود می کرد که بیشتر شنوندگان به لبهای او چشم دوخته بودند و مبهوت و مسخر کلام آتشین این شیخ مزینان می شدند و لحظه ای نمی توانستند از او چشم بردارند.

شب های ماه مبارک رمضان به خصوص لیالی قدر و سوگواری مولای متقیان علی (ع) یکی از خاطره انگیزترین لحظه های احیاداری مردم مزینان در مسجد جامع است که شیخ محمود نوای بک یا الله اش در دهه ی پنجاه و شصت هوش و جان را از هر شنونده ای می ربود.

وسعت نظر به همراه رفتار عاری از تکبر او را همنشین متفکرینی همچون دکترعلی شریعتی و استاد محمد تقی شریعتی کرده بود .

 شیخ محمود که مقدمات را از پدر آموخت مدتی به مشهد مقدس هجرت کرد و نزد اساتید صاحب نام آن عصر به تکمیل علوم دینی خود پرداخت و پس از بازگشت به مزینان هیچ گاه بدون مطالعه  شبانه  بر منبر وعظ و خطابه ننشست و همیشه مطلب تازه ای را به مخاطبانش تقدیم می کرد.

اتاق کار این خطیب توانای مزینانی ؛ مزین به کتابخانه ای است از کتابهای قدیمی که قدمت آنها به اجدادش در سالهای دور باز می‌گردد و اکنون تماشاگه رازی شده برای کسانی که می خواهند شریعتی ها را بشناسند .

علی رغم سفارش پزشکان که به او توصیه کرده بودند تا از سخنرانی پرهیز کند وگرنه چند ماهی بیشتر زنده نخواهد بود این فرزند مزینان می گفت : نمی توانم درخواست پدران ومادران مزینانی را اجابت  نکنم.

سرانجام شیخ الاکبر حاج شیخ محمودشریعتی که در سال 1311 پا به این کره ی خاکی نهاد سال 1371 هجری شمسی  نیز رخ در نقاب خاک کشید و مزینان و مزینانی ها را داغدار رفتن خویش کرد .

شاهدان کویرمزینان ضمن گرامیداشت یاد این خطیب توانا امیدوار است فرزندان او نگذارند چراغ دانش اجداد بزرگوارشان  خاموش بماند و فرزندان خود را برای فراگیری علوم دینی راهی مدارس علمیه نمایند تا بازهم مزینان شاهد فروغ نام شیخی از شریعتی ها باشد.

زنده یاد شیخ محمود شریعتی در جوانی

حاج شیخ محمود شریعتی در کنار مفسر قرآن علامه محمدتقی شریعتی مزینانی

خطیب توانای مزینان در کنار فرزند پسرعمویش دکتر علی شریعتی ، دکتر احسان شریعتی 

خطیب توانای مزینان در کنار برادر همسرش مرحوم منصوری و فرزندش هادی شریعتی

مراسم تشییع واعظ شهیر مزینان زنده یاد حاج شیخ محمودشریعتی


به جمع شاهدان کویردر تلگرام بپیوندید: https://telegram.me/shahedanemazinan


  • علی مزینانی
۲۹
مهر
۹۴

شیخ پیر غلامان اهلبیت که هرگز یادش از خاطر مزینانی ها نخواهد رفت و در محرم و رمضان نامش را همیشه زنده نگه می دارند زنده یاد حاج شیخ محمود شریعتی مزینانی پسر عموی دکتر علی شریعتی مزینانی

  • علی مزینانی
۱۰
تیر
۹۴

 شب های ماه رمضان آن هم در مسجد جامع زادگاهمان مزینان صفای خاصی دارد. شب هایی که برای تمامی سنین خاطره ی خوشی را به همراه دارد یک روز روزه داری آن هم در هوای سوزان کویر و شب ،دعا و نیایش و منبر و بعد هم چایی از دستان خادمانی که بی هیچ چشم داشتی در آبدار خانه ی گرم و طاقت فرسا زحمت می کشند حال و هوایی وصف ناپذیر دارد.

یادش بخیر آن سالها که تنها دلخوشیمان همین مسجد بود و نیمه شبها با رفقای هم سن و سال  و شاید بزرگتر قَیِم قَیِم بازی می کردیم و حتی به دل صحرا می زدیم و بعد اَزوسِری(سحری) و صدای چلِک(چلیک).

یادش بخیر تفسیر و روضه ی هرشب و به خصوص شبهای قدر مرحوم حاج شیخ محمود شریعتی با آن صدای خاطره انگیز و سوز مصیبت خوانی و الهی العفو گفتنش که هنوز در یادمان مانده است.

این شب ها یعنی رمضان المبارک1436 و در گرمای تیرماه 1394 بازهم مسجد جامع مزینان با حضور روحانیت توانمند همچون حجت الاسلام معلمی فر و شیخ محمد مزینانی شاهد شب های پرخاطره ای است شبهایی که حتی خردسالان و نوجوانان را به پای منبر کشانده و مستمعینِ پر و پاقرص هرشب منبر این روحانیون هستند.


عکس : مهدی مزینانی آزاده

  • علی مزینانی
۲۳
دی
۹۳

                                                       ازحدیره تاباغستان

                                                      ره آوردسفربه مزینان

مزینان از نگاهی دیگر(16 )

           بخش سی و یکم

 جای جای این مسجد برایم خاطرات شیرینی را تداعی می کند دورانی که باطرح مدیران مدرسه راهنمایی و حتی سال آخر ابتدائی برای برگزاری نماز جماعت در صفهای منظم به مسجد اعزام می شدیم و یا شبهایی که بر روی همان زیرزمین نمایش اجرا می کردیم و برایمان سن تاتر جالبی بود و یا شبهای نیمه ی شعبان که با ابتکار شهیدحاج محمد امین آبادی محدوده ی پانصدمتری بازار یعنی ازمقابل هیئت حسینی و از جلوی گرمابه ی عمومی تا مقابل مسجد چراغانی می شد و شبها جشن مفصلی برگزار می شد و ما در آن جشن هنرنمایی می کردیم و یا شبهایی که در دهه ی شصت با رفقای هم سن و سال برای برگزاری نماز جماعت به آنجا می رفتیم و گاه به خاطر اقتضای سنی با کوچکترین اتفاقی همه باهم می خندیدیم و یا از ترس روضه خوان مجبور بودیم در مجلس روضه مرتب بنشینیم!

برگزاری مراسم احیای شبهای قدر و نماز عید فطر که پیش از این به آن اشاره کردم با آن صدای خاص و نفس گرم و تسلط استادانه مرحوم شیخ محمودشریعتی با شکوه برگزار می شد و او مسلسل وار خطبه ی شقشقیه را از حفظ می خواند و یا اولین روز عید نوروز که با حضور یک پارچه ی عزادارانی که در طول سال عزیزانشان را از دست داده اند و یا دعای توسل و کمیلی که با حضور اهالی دیگر روستاها در این مسجد برگزار می گردید و دعاهای ندبه ای که هر صبح جمعه با گرمی خاصی برگزار می شد و داستانهای پیر روشن ضمیری که سالها در کنجی  از این مسجد می نشست و سوزن برکفش می زد و خادمی مسجد را می کرد و در هر وعده در گوشه ای می ایستاد و اذان می گفت و کافی بود تا تو کلمه ای بگویی و او فی البداهه برایت خاطرات و داستانهای جالبی خلق نماید که اصلاً باور نمی کردی ساخته و پرداخته ی ذهن خلاقانه ی این روستایی باشد و البته اکنون افتخار این خادمی به والد پیر و مهربان من رسیده است  که عمری در چند متری عمق زمین کلنگ برزمین می کوبید تا قوت ما را به دست آورد.

مسجد جامع مزینان  هر جند برای اهالی متعصب و ایمانی مزینان از قداست خاصی برخوردار است که در هیچ شرایطی بی احترامی به آن برای زن و مرد به خصوص کهنسالان پذیرفته نیست و حتی گاهی از اینکه ما در آنجا نمایش اجرا می کردیم مورد مواخذه و شکایت پیران واقع می شدیم که چرا در این مکانی که تنها بایذ نماز و دعا در آن برگزار شود شما کاری می کنید که مردم بخندند اما همین مسجد محل بسیاری از مناسبات اجتماعی و عبادی و سیاسی بوده است و در دوران جنگ بسیاری از اقلام کمک به جبهه ها و حتی زلزله زدگان نیز بود و در اوایل انقلاب پس از سالها علامه محمدتقی شریعتی مزینانی همراه با یادگار فرزند برومندش پس از آنکه مورد استقبال گرم اهالی به ویژه جوانان واقع شدند او بر روی صندلی نشست و برای همشهریان علاقمندش که چون پروانه برگرداگردش حلقه زده بودند و در حالی که احسان عزیز مات و مبهوت به اشک های احساسی پدر بزرگش می نگریست که چگونه از شوق دیدن چهره های سوخته ی ما کویریان قطرات گهربار اشک  برگونه های نورانی و محاسن سفیدش می لغزد و آرزو می کند که برای همیشه در میان این مردم بماند سخنرانی که نه ؛ حرف دل می زند و گاه از مردم عذرخواهی می کند که نام شریعتی ممکن است برای آنها مشکلی ایجاد نماید و بعضی حکومت ها آن را برنتابند و مردم را به جرم هم ولایتی علی شریعتی مورد بی مهری قرار دهند اما استاد اکنون رخ در نقاب خاک کشیده است و شاهد آن است که بسیاری از ما وقتی در جایی کارمان گره می افتد می گوییم از دیار شریعتی هستیم و حتی در بسیاری از محافل هنری و ادبی و سیاسی چون نام شریعتی را می بریم و می گوییم او نیز مزینانی بوده است مورد احترام خاصی قرار می گیریم گرچه ما را چه احترام بگذارند و چه به مسلخمان ببرند و به بندمان بکشند افتخار می کنیم که هم ولایتی شریعتی هستیم.

و اما مسجد جامع محل حضور همیشگی این خاندان بوده و نفس گرم و دم مسیحایی شیخ محمود شریعتی آخرین بازمانده روحانی این خاندان از تک تک ستونها و خشت های این مسجد شنیده می شود که بار دیگر امیدواریم که یکی از فرزندان این نام همیشه ماندگار لباس روحانیت برتن نماید و دوباره نام شریعتی ها و صدای شیخ از حنجره نوادگانش شنیده شود.

نوع معماری این مسجد حکایت از قدمت طولانی آن دارد اما از آنجا که بنای مزینان فعلی به حدود دو قرن پیش برمی گردد و همانطور که پیش از این گفتم و سفرمان را از حدیره آغاز کردیم ؛ مزینان اصلی در آنجا قرار داشت و چون آن سیل خروشان مزینان را کن فیکون نمود مردم آن عصر دوباره مزینان را در بالا دست و برانگاره ی شهرش ساختند و به نظر می رسد که اولین بنا در آنجا همین مسجد جامع باشد که بر اساس معماری ایرانی و اسلامی و همت بنایان سخت کوش و چیره دستی ساخته شده است.

در تاریخ چنین ثبت شده که بنای مسجد جامع به دوران قاجار برمی گردد و در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۸۲ با شماره ثبت ۱۰۹۰۳به عنوان یک اثر ملی به ثبت رسیده است این مسجد و تکیه ی بالا و مدرسه ی شریعتمدار همه در همین تاریخ با عنوان بناهای دوره ی قاجاری به ثبت رسیده است

یادش به خیر بیست ،سی سال پیش برای من که کودکی بودم و بعد نوجوانی پراز شر و شور با دوستانی بدترازخودم که ازدیوار راست بالا می رفتند! و همه ی اینها اقتضای سن نوجوانی است به خصوص در دوران طلایی ما که مزینان مملو از بچه بود و در هر خانه ای دست کم هف هشت تایی بچه ی قد و نیم قد  وول می خوردند و در آن زمان با بازی ها و سر و صدایی که به راه می انداختیم گاه بزرگترها را وادار به واکنش می کردیم به خصوص روزها و شبهایی که در اوج گرمای ماه رمضان آنها از تشنگی له له می زدند و تنها محل سرد و آرامی که داشتند زیر زمین همین مسجد جامع مزینان و صحن اصلی آن بودکه همه مردها نمازظهر را درمسجد می خوابیدند تا غروب برسد و برخیزند و درجلسه قرآن شرکت کنند.

اما در این وسط تقصیر و گناه ماچی بود ؟خوب معلومه ما و بچه های تخس هم سن و سال و شاید بعضی ها کمی ازما بیشتر خوابمان نمی آمد و دلمان می خواست بازی کنیم چه می دانم قَیِم قَیِم بَزی ،کلوخ دِپا؛ هَرَنگ هَرَنگ ،تپّو لبیک و چندبازی دیگه که پیش از این در باره ی آنها مفصل شرح دادم ولی هرچه بود دوران ما چیز دیگه ای بود که فکر نکنم بچه های امروزی یک چنین چیزایی رو حتی توی خوابشان دیده باشند. در چنین وقتی می آمدیم بیرون بازی می کردیم و حسابی سر و صدا داشتیم ! بند ه های خدا هم خواب زده می شدند و یکهو یکی از آنها می زدبیرون و کلی دری وری بارمان می کرد و ما هم فلنگو می بستیم و فرار می کردیم و باز روز بعد ،روز از نو و روزی از نو انگار نه انگار. هرچی بود یادش بخیر .

 هر وقت که ماه رمضان می شد یعنی آخرین شب ماه شَعبُو * مردها می رفتند پشت بام  و دنبال ماه می گشتند ناگهان یکی داد می زد : دییوم هو نَه * ! و بعد با انگشت ماه را نشان می داد و آخرالامر همه اطاعت می کردند و از آن شب ماه رَمِضو * درمی زینو * شروع می شد.

نیمه های شب یعنی نزدیک سحر صدای چِلِک* عمو کبل محمد و ننه آقا و دیگران ساعت بیداری مزینانی ها بود و بعد هم پیش خوانی غلامرضا حاجی و عموکبل حسن و کبل غلامرضا و اکبرملا و همه اینها به کنار که هرخانواده چندین همسایه را ازخواب بیدار می کردند همان سحری به درخانه ها که اغلب چوبی بود می رفتند و در می زدند و دیگر منتظر نمی شدند که همسایه پشت در بیاید و فقط داد می زد دِخومِنَمَنِه*  یک ساعت فرصت بود که سِحور*  خورده بشه و باز صدای مناجات غلامرضا حاجی و اکبرملا و متقی و... بلندمی شد .در آستانه ی گفتن اذان  شاید الله اکبر هم گفته می شد بعضی ها دنبال آب خوردن می گشتند که مبادا فردا تشنه اشان بشود ؛تندتند کاسه های آب را سرمی کشیدند و بعد از نماز لالا. برای کشاورزان و مغنی ها و کارگرها بهترین وقت بود که بروند سرکار و زنها هم بعدازشبی پر از جنب و جوش تا لنگ ظهر بخوابند.البته هنوز هم این روش به همین منوال ادامه دارد .

سحر های ماه رمضان درمزینان نیزدرنوع خودش جالب و دوست داشتنی بود .چرا می گویم بود چون این خاطرات دوران گذشته من و همسن و سالهای منه که الان بعضی هاشان دختر و پسری عروس و داماد کردند و شاید بعضی هاشان نوه هم داشته باشند و با خواندن این اوراق خاطرات گذشته ی خود را برای آنها یاد آوری نمایند

بعله سحرهای ما که درآن زمان نوجوان بودیم  خیلی خاطره انگیز بود .افطار که می خوردیم می زدیم بیرون ومی رفتیم توی کوچه و بازار و دقایقی  بازی می کردیم بعد راهی مسجد می شدیم و در دوره قرآن و برنامه های دیگر مانند خواندن دعای جوشن کبیر که همانند نامش بزرگ و طولانی است  شرکت می کردیم گاهی هم  هنگام روضه خوابمان می گرفت که خداییش می چسبیدها!  ولی گاهی وقتها به خاطر  آنکه بعضی ازبچه ها یکهو تلنگشون در رفته بود و مجلس را بهم ریخته بودند حاج آقای واعظ از بالای منبراشاره می کرد که فلانی بغل دستی را بیدار کن وگاهی هم وقتی می دید بچه ای بدجورنشسته و هرآن ممکنه دوباره اتفاقی بیفته عصبانی می شد و ازهمان بالای منبر خطاب می کرد که بچه درست بشین! لذا ما تا جای ممکن حواسمان بود که اولا درست بنشینیم دویما وقتی می خوابیم طوری باشد که درتیر رس دید حاج آقا نباشد .

  • چِلِک :  پیت حلبی روغن یا آبی که یک نفر با چوب برآن می کوبید .طبل می زد
  • شَعبُو :  شعبان
  • دییوم هو نَه : دیدم آنجاست
  • رَمِضو : رمضان
  • می زینو : مزینان
  • دِخومِنَمَنِه : خواب نمانید
  • سِحور : سحری

 

  • علی مزینانی
۲۸
آذر
۹۳

ازحدیره تاباغستان

ره آوردسفربه مزینان

مزینان از نگاهی دیگر(16 )

بخش سی ام

 هیئت حسینی تنها در محرّم محدود نمی شود بلکه در تمامی ایام سال در هر بعد از ظهرش مجلس روضه خوانی برقرار است به خصوص در زمان ما که شریعتی بزرگ و پس از او فرزند صالحش  شیخ محمود زنده بودند و با دم مسیحایی خود منبر عصرگاهی را برگزار می کردند؛ پدران و مادران ما کار و زندگی خود را رها می کردند و به هیئت می رفتند و هیچگاه از اینکه در چنین مجلسی شرکت می کنند شکوه نمی کردند چون در هر روز مطلب تازه ای می شنیدند. اگر واقعه ی ناگواری مثل فوت عزیزی از یک خانواده مزینانی رخ دهد باز این هیئت محل برگزاری مجلس ختم آن مرحوم و یا مرحومه است و حتی گاه تا ده شب برایش مجلس روضه برگزار می گردد که البته این روضه ها و مدت عزاداری با تدبیر بعضی از خیرخواهان مزینانی که معتقد هستند نباید خانواده معزّی بیشتر رنج و عذاب بکشند و به خاطر آنکه قوم و خویشان و یا آشنایانی که از شهرهای دیگر برای این واقعه تشریف فرما می شوند زودتر به خانه و کاشانه اشان برگردند کمتر شده است و مجلس هفتم را برداشته اند و یادبود آن میت را در روز دوم برگزار می کنند و البته روضه خوانی توسط اقوام در هیئت و یا منازل می تواند ادامه داشته باشد.

و اما در محرم مجالس روضه خوانی اباعبدالله (ع)باشکوهتر برگزار می گردد، از شب اول ماه محرم تا شام غریبان پویایی خاصی در هیئت حسینی دیده می شود و هر روز صبح مجلس روضه و بعد از ظهر نیز  این منبر منعقد می شود و تا شب ششم پس از نماز مغرب و عشا این برنامه هر شب تکرار می گردد ابتدا شام و پذیرایی از اعضاء هیئت و میهمانان توسط جمعی از جوانان و نوجوانانی که با علاقه و شور و حال خاصی سلمانی ها* را در انداختن سفره و آوردن غذا و جمع کردن ظرفها یاری می نمایند سپس نوحه خوانی و بعد از آن منبر و روضه و از شب ششم برنامه ی حرکت دسته و بیرون رفتن عزاداران به صورت دسته جمعی و پیوستن به مجلس داخل بازار و همچنین میهمانی و میزبانی از دو هیئت دیگر نیز بر این برنامه ها افزوده می شود . و این میهمانی و میزبانی در نوع خود جالب توجه است معمولا هیئت امناء هیئت متحده حسینی  خود را بزرگ هیئات می داند و توقع دارد هیئات علی اکبری و ابوالفضلی ابتدا به هیئت آنها بیایند و بعد آنها . واین برنامه هرسال تکرار می شود یعنی پس از مجلس نوحه خوانی داخل بازار و صرف شام مثلاً دسته ی عزادار هیئت حسینی  به همراه اعضاء همین طور که سینه می زنند و اشعار متناسبی را تکرار می کنند به هیئت ابوالفضلی می روند و در عزاداری با آنها همراه می شوند نوحه خوانها هم سعی می کنند به طور مساوی و در حد ممکن نوحه خوانهای هیئت میهمان بیشتر بخوانند و مجلس را ختم نمایند منبر هم معمولا باید توسط روحانی هیئت میهمان برگزار شود و پس از اتمام این میهمانی ،هیئت میهمان دسته جمعی می گویند :

مادعا کردیم و رفتیم از سرصدق و صفا   بعد ازین جان شما جان شهید کربلا !

عزاداران هیئت میزبان هم در جواب می گویند:

رفتید و خوش آمدید عزیزان    اجر همه با شاه شهیدان!

و پس از بیرون آمدن از محل میهمانی ؛ عزاداران هیئت میهمان دسته جمعی و با آهنگی نرم همخوانی می نمایند و می گویند : محروما، مظلوما یا سیدی ! عطشانا عریانا یاسیدی و...

پیش از این در باره این برنامه ها توضیح داده ام و به تناسب با رسیدن به هرمکانی باز هم از برنامه های هر قسمت شرحی خواهم گفت.

هیئت کوچک حسینی با دیوارهای گلی اش در اواسط دهه ی هشتاد به همت هیئت امنا و بخشش خیرّان نیکوکار مزینانی همچون موسی الرضاشهرآبادی که بخشی از منزل مسکونی خود را به یاد همسر مرحومه و جوان برومندش به هیئت هدیه داد از ریشه خراب شد و با افزودن زمین اهدایی شهرآبادی و منزل مرحوم میرزامحمود طالعی بزرگترین هیئت مزینان با گلدسته ها و سن نمایشی جالب که حاکی از روح هنرمندی مزینانی هاست ساخته شد و ما برای برگزاری یادواره ها و برنامه های فرهنگی دیگر مشکل جا نداریم و تا کنون دو سه یادواره ی شهدای مزینان در این هیئت برگزار شده است ولی با تمام این احوال بازهم احساس می شود مساحت آن در بعضی از شبهای محرم برای پذیرایی از میهمانان کوچک است! و این هم نشان از حضور پرشور مزینانی ها از سراسر دنیا در مراسم عزاداری سرور و سالار شهیدان و عشق به اهلبیت علیهم السلام است.

در مقابل این هیئت که به عنوان هیئت متحده حسینی نام دارد دکان کوچکی دیده می شود که صاحبان قبلی آن خانواده خیرخواه هستند که تمامی به شغل تجارت و کاسبی مشغول بوده اند و یکی از افتخاراتشان در اختیار داشتن منزل اصلی استاد محمدتقی شریعتی است که به هیچ قیمتی حاضر نمی شوند آن را وقف نمایند تا کسانی که علاقمند به دیدن محل حیات جاودانه خاندان شریعتی به خصوص استاد و پسر برومندش بوده از آن محروم نشوند. و منزل آنان که روزگاری علامه محمدتقی شریعتی در آن زندگی می کرده است فقط به واسطه ی کوچه ای بن بست از هیئت جداست .

در پشت مغازه خیرخواه ها تکیه ای به نام تکیه بالا یا حسینی است که جزء وقفیات حاج خان بزرگ و اجدادش می باشد که در سال 1278 ه .ق ساخته شده است و مراسم صبح عاشورا از آنجا آغاز می شود. همین هیئت خود روشنگر این نکته است که خان های مزینان نیز همگی انسان های مقید و متعهد بوده اند و برخلاف خوانین دیگر روستاها و شهرها که در فیلمها و یا کتابها دیده ایم و خوانده ایم که چه ظلمی به رعیت خود می کرده اند ولی در مزینان خان و کدخدا علی رغم نفوذ و اعتباری که در دربار دارند برای مردم و زادگاهشان بزرگی می کرده اند و حتی در برپایی مراسم مذهبی پیشرو و پیشقدم بوده اند .همین خانها وقتی می بینند که جاده اصلی تهران به مشهد که در گذشته از مزینان عبور می کرده چند طفل بی گناه در اثر تصادف قربانی می شوند با فشار به دربار موجب می شوند که جاده به داورزن انتقال پیدا کند و همین امر گرچه آنها نیت خیر داشته اند ولی بعدها باعث عقب افتادگی مزینان در دریافت تسهیلات شهری می شود.

درخشندگی نام خان در مزینان تا به آنجاست که بنا به نوشته ی مطلع الشمس وقتی ناصرالدین شاه قاجار که از سفر مشهد برمی گردد و در سودخر آن زمان و صدخرو کنونی اتراق می کند حسین خان مزینانی به استقبالش می رود و ناصرالدین شاه او  و اجدادش را بزرگ مزینان می داند و تحت حمایت و حفاظت او و پنجاه سوار رشید مزینانی قدم به مزینان می گذارد و از این ولایت تعریف و تمجید می نماید. مردم نیز این خان و کدخدا ی خود را به بزرگی قبول داشته اند و هرچه آنها می گفته اند می پذیرفته اند.

 در کنار این تکیه ؛ هیئت جوانان زنجیر زن علی اکبری قرار دارد که یکی از هیئات اصلی حال حاضر مزینان به حساب می آید چرا که همانطور که از نامش پیداست اینجا محل حضور جوانان مزینانی و البته عاشق نام علی اکبر حسین (ع) است که در ایام محرم بخش عظیمی از جوانان حتی کسانی که در هیئات دیگر عضو هستند برای زنجیر زنی و قرار گرفتن در صف دیگر همتایانشان به آنها می پیوندند.

پدرم چگونگی تشکیل این هیئت را خواسته جوانان می داند که در دهه ی چهل ابتدا حدود چهل پنجاه نفر در خانه ای کوچک گرد هم می آیند و بعد از چندین بار تغییر جا بالاخره در مکان فعلی؛ هیئت را بنا می کنند و از ابتدایش خاندان جلیله سادات حسینی و جلالی پور به عنوان هیئت موسس بر هیئت علی اکبری مدیریت می کنند و خیلی زود این هیئت به جایگاه رفیعی می رسد .

در بخش شمالی تکیه و هیئت علی اکبری جز قرار گرفتن آسیاب مرحوم علیشاه مزینانی و البته در انتهای شمال غربی آن نیز قرار گرفتن حدیره ، بنای خاص دیگری نیست ولی در امتداد این کوچه اکنون تکیه ای دیگر بنا شده است که موسس آن مرحوم خواجوی است که ایام محرم از کشور کانادا که او و فرزندانش در آنجا مقیم هستند به مزینان می آمد و به خصوص در دهه ی دوم علاوه بر  برپایی مجلس روضه و عزاداری تمام مردم را اطعام می کرد و پس از او که حدود دوسه سال از فوتش می گذرد و پس از پیوستن به ملکوت اعلی برای همیشه در کنار اجدادش در بهشت علی (ع) مزینان آرامید ؛ وارثین این مرد بزرگ راهش را ادامه می دهند و آنها نیز همان سنت را اقامه می کنند. در قسمت شمالی موقوفه ی مرحوم خواجوی، آرامگاه بزرگمردی قرار دارد که مزینانی ها از آن به عنوان مزار خرابه نام می برند و به تازگی سنگ مزاری گذاشته اند که رویش نوشته شده" مزار پاک مزینان"!

در مورد این آرامگاه اطلاع چندانی در دست نیست بعضی  او را منتسب به خاندان پاک معصومین علیهم السلام می دانند و بعضی دیگر او را فردی شاعر و یا سیدی جلیل القدر و برخی دیگر همچنان که برسنگ بنای جدید نوشته اند او را عارف و زاهد وارسته ای می دانند که روزگاری در مزینان متوطن شده و کنج عزلت گزیده و به ذکر دعا مشغول بوده است اما مزینانی ها به خصوص بانوان ارادت خاصی به مزارش دارند و گاه در این خرابه و بر سر مزارش شمعی روشن می کنند و البته این مکان هم از هجوم طماعان در امان نبوده و برای یافتن گنج و دفینه ای در آنجا به گود برداری در شب پرداخته اند اینکه چرا تا کنون اینجا نیز از سوی متولیان فرهنگی مانند دیگر اماکن قدیمی مزینان مظلوم واقع شده سئوالی است که در ذهن بسیاری از مردم نقش بسته است !

در فاصله صدمتری از هیئات حسینی و علی اکبری یکی از بناهای تاریخی مزینان به نام مسجد جامع قرار گرفته است که می گویند از دوره دیلمان است.

در این مسجد تا دو دهه ی پیش بنایی قرار داشت که از بافتی سنتی برخوردار بود که متأسفانه به دلیل عدم نظارت ادارات مربوط به آثار و ابنیه های باستانی ؛ فرد خیّری که نیتش به جز خیر و نیکو کاری نیست زیر زمین سنتی آن را که در سمت شمالی شبستان اصلی قرار داشت از ریشه خراب کرد و به جای آن شبستانی تازه بنا کرد که هرچند بر وسعت ساختمانی آن افزود ولی آن بافت سنتی و جالب که تداعی معماری اصیل اسلامی و کویری را داشت برای همیشه از روی زمین محو نمود و البته این تنها بنایی نیست که به خاطر عدم نظارت متولیان فرهنگی در مزینان کن فیکون می شود بلکه بسیاری از ابنیه هایی که به دلیل آشنایی نداشتن اهالی و یا به بهانه ی نوسازی خراب و از بین رفته اند مانند حدیره که قصه ی ما نیز از آنجا آغاز شد و یا کاروانسرای مأمونی و چاپارخانه و توپخانه و یا در عصر حاضر سرای شریعتی بزرگ که همانطور که گفتم صاحب آن به هیچ قیمتی حاضر به واگذاریش نیست و بسیاری از برج و باروهایی که در اطراف مزینان قرار دارد و هیچکس به فکر آن نیست و تنها گاهی مبلغی برای نوسازی شاه عباسی می رسد و بخشی هزینه و بخشی خدا می داند به کجا حواله می گردد. ای بابا بازهم کله ی ما بوی قرمه سبزی می دهد و ناخود آگاه سیاسی می شود کسی نیست بگوید پیرمرد به تو چه مربوط که غصه ی قصه ی تاریخ را می خوری تو فقط قلمت را بچسب که نوکش کند نشود تا برای خریدن سرکن دوباره مجبور شوی پول قرض کنی!  برو فیلمت را بساز و مشقت را بنویس !

درحال حاضر دو شبستان بزرگ محل برگزاری نماز و مجالس روضه خوانی در این مسجد قرار دارد که آن زیر زمینی سنتی که از آن نام بردم برای فصل گرما بود که به خاطر نوع معماری آن در تابستان از درجه ی هوایی معتدل و نسبتاً سرد برخوردار بود و ما در آن روزگار که از پنکه و کولر خبری نبود برای استراحت روزهای گرم و التهاب آور رمضان به همراه پدرانمان به آنجا پنا می بردیم و بعد از ظهرها هم ؛ یعنی یکی دوساعت به غروب مانده در محفل قرآن خوانی شرکت می کردیم و...

وادامه دارد ...

*سلمانی : افرادی که برای خبر کردن میهمان در عروسی و عزا اجیر می شوند و برگزار کننده مجالس هستند این افراد همانطور که از نامشان پیداست آرایشگر هم هستند!

  • علی مزینانی
۱۸
مهر
۹۳

ازحدیره تاباغستان

ره آورد سفر به مزینان

مزینان از نگاهی دیگر(16 )

بخش بیست ونهم

و اما در سمت راست و درست روبروی مغازه اصغر صداقت که پیش از او مرحوم کبل علی که در نزد فرزندانش و نوه ها و نبیره ها او را باباعلی می گویند صاحب آن دکان بود و او نیز مدتی در همین مکان هم، قصابی کرد و هم نفت فروخت و چه تجانس جالبی! اما تختی که قبلا از آن گفته بودم در جلوی مغازه اش محل جلوس شریعتی ها و مرحوم حاج محمود فصیحی _ معلمی که مزینانی های قدیم از او یاد می کنند که در کارش جدی بود _ و مصاحبت و شعرسرایی بابا قاسمِ بی سواد و مدرسه ندیده اما خوش ذوقی بود که اشعارش را اگر کسی از اقوامش جمع آوری می کرد الآن دیوان ارزشمندی می شد که شاید در این منطقه کم نظیر بود؛ و اما در مقابل منزل همین بابا قاسم دو مغازه جدید باز شده است یکی قصابی  و دیگری لباس فروشی که پیش از آن بازهم جایی بود برای تأمین بنزین توسط سید زاده ای که چون کارش رونق نداشت از آن صرف نظر کرد والبته در جنب منزل مرحوم حاج شیخ محمود شریعتی دو مغازه  قرار دارد که یکی از آنها فرزند خلفش هادی اکنون در آن مخارج زندگیش را تأمین کند کسی که اگر پدرش اهل پارتی و پارتی بازی بود تنها به اشارتی بهترین شغل اداری را در یکی از ادارات به دست می آورد ولی او تنها برای فرزندان دیگران دل سوزاند و نه آنکه فرزندش را رها کند نه ! و با همین دوراندیشی برایش این دکان را آماده کرد چون هادی خود شوق ادامه تحصیل نداشت و پدر هم نخواست حق کسی را در اداره ای اشغال کند و در کنار خودش برایش شغلی دست و پا کرد تا از این راه بازهم به هموطنانش خدمت کند و او  هم نانی به کف آرد و از طرفی با دیدنش یاد مهدی به غربت رفته را برایش زنده نگه دارد پسر ارشدی که در پی تحصیل به توصیه دکتر علی شریعتی راهی آمریکاگردید و برای همیشه در آنجا ماندگار شد و امیدواریم روزی برگردد و برای مردم سرزمینش خدمت نماید و من در آن ایام خود شاهد بودم که شیخ مرحوم روزها درتلفنخانه مزینان به انتظار می ایستاد تا مرحوم جلالی بتواند ارتباطش را با ینگه ی دنیا برقرار کند و او صدای فرزندش را بشنود و دیگر نمی دانم آیا مهدی آن روزها آخر توانست آرزوی پدر را برآورده نماید  ...

پس از شرکت تعاونی محل اصلی بازار و اجتماع مغازه ها و دکان هاست که بیشتر مزینانی ها در این مکان حاضر می شوند و تا محل مسجد جامع صف در صف و جلوی هر مغازه ای نشسته اند  و صحبت دیروز و امروز و فردا را می کنند.

حدود هفت هشت باب مغازه در همین راستا قرار دارد که هریک برای خود تاریخی را رقم می زنند؛ دو سه مغازه خوار و بار فروشی و دو محل فروش محصولات سمعی بصری و یک مغازه لوله و شیر آلات و جگرکی و ساندویچی و لوازم آرایشی و بهداشتی و به تازگی قهوه خانه سنتی که بیشتر مشتریانش و زمان کسب و کار واقعی آن زمانی است که جوانان مزینانی برای تعطیلی چند روزه مانند دهه ی اول محرم و عید نوروز به وطن برمی گردند و البته گردانندگان این قهوه خانه به همین راضی و خوشنودند.

تمامی خیابانها و کوچه های اصلی مزینان به همین بازار منتهی می شوند و به ندرت پیش می آید که فردی در شبانه روز حداقل یک بار گذرش به اینجا نیفتد چه برای خرید چه برای رفتن به خانه های اقوام و یا هیئات و مساجد که همه برکرانه ی آن ساخته شده اند.

در سمت چپ بازار هیئت متحده حسینی قرار دارد که در سال  1321ش مطابق1363ق ساخته شده است و مدت هفت هشت سال است که هیئت امنای آن پس از بازسازی هیئت جوانان علی اکبری به فکر توسعه و افزایش بنای آن افتادند و با همت وصف ناپذیر آنها و کمک خیرین و نیکوکاران و دوستداران اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام این هیئت در حال حاضر بزرگترین هیئت منطقه ی داورزن و سبزوار محسوب می شود.

وقتی از این هیئت و یا خاطرات دیگرم می گویم نمی توانم یاد اسلاف و گذشتگان را فراموش کنم و از آنان سخنی نگویم حداقل از زمانه ای که خود در خاطر دارم و سالها با آنها زندگی کرده ام. سالهایی که این هیئت هر بعدازظهرش در اوج گرمای چهل ، پنجاه درجه ای کویر گاهی به زور یک موتور برق کوچک و چند پنکه ی سقفی سعی می کردند خنکا را به روضه نشینها هدیه کنند. جایی که شریعتی بزرگ بر روی منبر چوبی آن می نشست و هرگاه پا در رکاب می کرد ابتدا برآن بوسه ای می زد و بعد جلوس می نمود و از اخلاق می گفت و بعد از او جانشین خلف او مرحوم شیخ محمود شریعتی که وقتی نفسش گرم می شد با آن صدای خاصش داستان های تاریخی را همراه با خطبه های نهج البلاغه و متون عربی مسلسل وار برای مردم می گفت بدون آنکه مکثی داشته باشد و یا تپقی بزند و بعد از منبر او مرحوم حاج محمدعلی صانعی که عمری خادمی این هیئت را برعهده داشت و در آن گرما در آبدارخانه  به همراه والد من چای آماده می کرد و پس از پخش قندان های برنجی که شبیه سینی کوچک بود تا قندان ! ابتدا قوری چای واعظ را می آورد و مقابلش قرار می داد و بعد با کمک دیگران تمامی حاضرین را با استکان کوچک گلدار و نعلبکی های رنگ و رو رفته و گاه لب پریده پذیرایی می نمود و چه عطر خوبی داشت آن چای و چه گرمای با صفایی داشت آن محفل و من هرگز لذت چشیدن آن چای و شنیدن آن قصه ها و تناول کردن آبگوشت های مناسبتی که هرکاسه ی آب آن دونفری بود و گاه مجبور بودیم با کسی هم کاسه شویم که ده بیست سال یا بیشتر با ما فاصله ی سنی داشت اما همیشه وقتی از کنار آن سفره ی پارچه ای که سلمانی های مزینان مرحوم عموکربلایی محمد و بعدها پسرش علی اکبر و یا اوستا عباس عبدالله که در عروسی و عزا فعال بودند و از میهمان خبر کردن تا پذیرایی نمودن و خوش آمد گویی و ابلاغ شروع مراسم را برعهده داشتند و هنوز هم با آنکه سالخورده شده اند وظیفه اشان را به خوبی انجام می دهند؛ سیر بودیم و مزه اش را فراموش نمی کنم و اما گاهی چون صاحب مجلس سفارش می کرد که مواظب باشند بچه های کوچک وارد مجلس نشوند مجبور بودیم به این سئوال تکراری سلمانی پاسخ بدهیم که عوض چه کسی آمده ای ؟!

ایام محرم و به خصوص در ده شب اولیه این هیئت به همراه هیئات علی اکبری و ابوالفضلی (ع) پذیرای خیل عظیمی از عزاداران حسینی است که در آن عضو هستند البته این عضو گیری به آن معنا نیست که اگر میهمانی از جایی برآن ها وارد شود اطعامش نمی کنند بلکه هرکدام از مزینانی ها که از وجود میهمانی مطلع شوند سعی می کنند او را به هیئتی که خودشان در آن حضور دارند ببرند و از او پذیرایی بکنند.

 اما عضو گیری هیئات تنها برای سرشماری تعداد اعضا و همچنین جمع آوری نذوراتی است که به عنوان عضو به صندوقدار مراجعه می کنند و مبالغی را برای خود و فرزندانشان می پردازند گاهی این اعضاء ممکن است در تمامی هیئات عضو باشند و نیتشان بهره مندی از فیوضات معنوی آن هیئت است و البته این ثبت شدن نام هرمزینانی در هیئتی ممکن است موروثی باشد یعنی من که عضو هیئت حسینی هستم یکی از فرزندانم حتماً عضو آن می شوند  اما هیچ اجباری برای آن نیست چرا که خودم شاهد هستم که بسیاری از دوستانم؛ پدرانشان با من در هیئت متحده حسینی اسم نوشته اند و سالهاست عضو این هیئت هستند اما این رفقا در هیئت علی اکبری رفته اند و نامشان در طومار عزاداران علی اکبر امام حسین (ع) نوشته شده است و هستند که بعضی از آنها تنها برای زنجیر زدن به آن هیئت می روند ولی منبر و نوحه و شام شب به هیئت حسینی مراجعه می کنند و در حقیقت عضو اصلی این هیئت هستند.

  اکنون که وسعت و مساحت هیئت حسینی به طبع دو هیئت ابوالفضلی و علی اکبری  افزایش یافته نوع پذیرایی هم تغییر کرده است! حالا دیگر به جای آن ده شب که با آبگوشت از میهمانان پذیرایی می کردند، فقط شب آخر آن هم بنا به درخواست عزاداران از این غذا متنعم می شوند و البته حالا دیگر هرنفر یک کاسه و یک بشقاب و یک پیاله و یک لیوان جداگانه دارد و در آن چند شب هم یک بشقاب برنج و یک پیاله خورش و گاه دوغی محلی که از کسانی که نذر دارند توسط نوجوانان و خردسالانی که دوست دارند آنها هم در پذیرایی کردن شریک باشند و هریک پارچی بر می دارند و به همراه چند لیوان در مجلس می چرخند و هرکی گفت : یا عباسعلی ! یعنی نوشیدنی می خواهد و آنها به سراغش می روند و جامش را پر می کنندو...

 و ادامه دارد...
  • علی مزینانی
۰۹
مرداد
۹۳

ازحدیره تا باغستان
ره آورد سفربه مزینان

مزینان از نگاهی دیگر(16 )


بخش بیست و هشتم


و اما تقدیر این است که اکنون بازار اصلی مزینان از همین خانه شریعتی ها آغاز شود و مردم هر روز صبح که برمی خیزند و راهی بازار می شوند این سرا را ببینند؛ جایی که هرچند دیگر بعد از شیخ محمود کسی از فرزندانش ردای روحانیت را نپوشید اما مردم با آغاز مراسم عزاداری داخل بازار ماه محرم و یا صبح روز مراسم نماز عیدفطر با اجتماع هیئتی در مقابل این خانه برای ساکنین و اسلافشان احترام خاصی قائل می شوند و گویی از علمایش برای برپایی مناسک خود رخصت می گیرند.
هرچند به آسانی نمی توان از این خانه و اهلش دل کند اما فرصت اندک است و باید من ؛مزینان زاده ای که بیش از دو دهه است که زادگاهم را ترک کرده ام و هربار که فرصتی پیش می آید نمی توانم به راحتی و کامل آن را ببینم این بار همه جایش را و تمام خاطرات کودکی و نوجوانیم را به خوبی و کامل ببینم برای همین و با آخرین نگاه به خانه ی شریعتی ها که دیگر هیچ اثری از آن جوی آب و درخت بید مقابل آن نیست و به جایش جوی سیمانی برآن قرار گرفته تا یادگاری باشد از آن درختان سربه فلک کشید ه ای که آب را در بازار تا صحرا همراهی می کنند و البته زیاد هم بد نشده و نظم دیگری هم گرفته اند خود را به بازار می سپارم و برایم زیاد زیبا نیست که ساختمان سفیدی که در شمال غربی این سرا قرار گرفته و هرچند چهره ای نو دارد و خودنمایی می کند اما نتوانسته لحظه ای از عظمت سرای شریعتی ها کم کند، ببینم . هرچند این بانک قدیم ترین بانک منطقه است و خدمات بسیاری را به مردم نموده است و شاید اگر در جای قدیمی اش بود برایم بیشتر جذابیت داشت و از آن بیشتر می گفتم ولی به همین بسنده می کنم که علاوه بر بر این بانک که به نام صادرات می شناسیم دو بانک دیگر هم در مزینان به نام تجارت و پست بانک مشغول به کار هستند که این نیز از وضع خوب اقتصادی و همت مزینانی ها خبر می دهد چرا که روزگاری بعضی تلاش کردند تا بانک تجارت را همچنان که صندوق قرض الحسنه ثامن الائمه (ع) را که هنوز هم اسنادش به نام مزینانی هاست به داورزن بردند این بانک را هم به بهانه کمی مشتری از مزینان بگیرند ولی همه ی مزینان زاده هایی که در شهرهای دیگر به خصوص تهران از وضعیت مالی خوبی برخوردار بودند حسابهای بانکی خود را به زادگاهشان انتقال دادند تا این نقشه را خنثی نمایند و همین گونه هم شد و بانک تجارت برای همیشه در مزینان ماند.
 من با آن جوی آب که برای مادران ما نیز پر از خاطره است همراه می شوم  چرا که خیلی از آنها بعد از غذا، ظرف و ظروف و رخت و لباسِ فرزندانشان را در این آب می شستند و گاهی تا ساعتها طول می کشید چرا که خاطراتشان را نیز در همین جا برای همدیگر تعریف می کردند و غروب نیز نوبت پدران می شد که بر دیوارهای گلی آن و یا بردرختان بید تکیه کنند و چپقشان را چاق کنند و یا دوک نخشان را باهم بریسند و قصه  و داستانهای پهلوانی همدیگر را بشنوند و گاهی نیز در همین گفتگو ها *سم آبی و  یا مال و حالی به فروش می رسید و آنگاه با اذان مغرب راهی مسجد می شدند و نماز می خواندند و آنگاه در حالی که هر یک بسته ای در دست داشت و برای اهل و عیالش خرید کرده بود راهی خانه هایشان می شدند و چون شامشان را می خوردند شب نشینی های گرو هی اشان شروع می شد و تا پاسی از شب چندین خانوار در منزل یکی از همسایگان جمع می شدند و می گفتند و می خندیدند و می خواندند و شاد بودند.
ولی اکنون در این بازار  از آن شور و شوقی که من سراغ داشتم خبری نیست هرچند گاهی ماشینی سکوت غم انگیز آن را می شکند اما از آن شلوغی و هیاهوی دوران ما دیگر هیچ اثری نیست پیرمردانش هم گویی دیگر حوصله ندارند تا پای درد دل همدیگر بنشینند برای همین ترجیح می دهند در خانه بمانند و در و دیوار تنهایی خود را نظاره نمایند و منتظر بمانند تا آشنایی بیاید و خبری از فرزندان به سفر رفته اشان برای آنها بیاورند و البته دیگر از آن خبر خوشی ها هم خبری نیست .
یادش بخیر هر موقع کسی از تهران می آمد، ما بچه ها در ماراتن عجیبی از همدیگر سبقت می گرفتیم تا خبر آمدنش را به والدین چشم انتظارشان بدهیم و در عوض خوش خبری از آنها بگیریم و بعد از آن هم نوبت به زنها می رسید تا از مسافر جدید خبری از فرزندانشان که به غربت رفته اند بگیرند ؛ آیا نامه ای از شوهر من داری ؟ حسنک من را دیده ای ؟ کار و بارا چطوره آیا ممد من توانسته چیزی کار کنه ؟ ! و ده ها سئوال دیگر که انگار این از سفر برگشته باید تمامی مزینانی های مقیم تهران را بشناسد و از همگی خبر آورده باشد و به تمامی سئوالات پاسخ بگوید.
بازار مزینان ، خیابان عریض و طویلی است که مزینان را به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم می کند و تمامی مراکز خرید و فروش و اماکن مهم مانند هیئات و مساجد و حوزه علمیه و کتابخانه و حمام و بانک در دو طرف این خیابان که توسط جوی آب و صفی از درختان از همدیگر جدا می شوند قرار دارد.
در چند سال پیش که هنوز این بازار آسفالت نشده بود هر بعد از ظهرش کاسبان و گاه دیگر مردم نیز به آنها کمک می کردند و هردو طرف خیابان را آب پاشی می کردند تا از گرد و غباری که ممکن است با وزش بادی برخیزد در امان بمانند . بعد از خانه شریعتی ها اولین مرکز مهمی که قرار دارد شرکت تعاونی روستایی است که پیش از انقلاب دایر شده و تمامی اهالی در آن سهام گذار هستند اما اکنون چند سالی است که دیگر از آن خدمات خبری نیست خدماتی مانند؛ توزیع قند و شکر کوپنی و برنج ارزان و بعد هم گالن های نفتی که تا پیش از آمدن گاز به همت مهندس نوذری وزیر سابق نفت که به خاطر علاقه اش به فرزند شایسته کویر دکتر علی شریعتی به مزینان آمد و حضورش موجب برکتی شد که دیگر روستاها نیز از آن متنعم شدند و گاز وارد خانه های سوختگان کویر شد اما پیش از این صفی از شهروندان در هر غروب تشکیل می شد تا گالن های خود را پر کنند و با فرغون به منازل خود ببرند. گاه این صف به ویژه در روزهای نخستین انقلاب که شایعات بسیاری را برسر زبانها انداخته بود تا سرای شریعتی ها ادامه داشت و ساعتها طول می کشید تا نوبت به یکی از ما منتظران بشود هرچند از تعاون و همکاری مردم هم نمی توان به آسانی گذشت چرا که گاهی همین مردم به کمک شهرآبادی توزیع کننده نفت می شتافتند و در پرکردن گالن های مردم به او کمک می کردند و بعد هم نوبت نوجوانان می رسید که با تأسی به پدران جوانمرد خود به پیرزنان و پیرمردان کمک نمایند تا آنها هم از سوخت شبشان محروم نمانند و نفتشان را تا خانه ی آنها می بردند و به دعای این کهنسالان که می گفتند : الهی پیرشی و خیر از جوونیت ببینی؛ دل خوش کنند.
البته قبل از این شرکت تعاونی دو مغازه در سمت چپ خیابان قرار دارد که یک باب از آنها مربوط به یکی از زحمت کشان مزینانی است که با تعمیر دوچرخه و گاه فروش بنزین آزاد امرار معاش می کند و دیگر موتور سازی مرحوم استاد محمد است که تا زمانی که خودش زنده بود این مکان هم محل پر رونق کسب و کار خود و فرزندانش بود و مرحوم دکتر شریعتی هرگاه به مزینان می آمد با او هم کلام می شد که دریکی از این گفت و گوهایش دکتر آرزو کرده بود ای کاش همانند او بی خیال سیاست می شد و این خاطره ی شیشه بر مزینان و البته انسان خیری است که در این چند سال هیئت شاهزاده علی اصغر(ع) و زینبیه که او با پسرانش بنا کرده  محل رفت و آمد نوجوانان و جوانان بسیاری شده است که به عشق اهلبیت اشک می ریزند و خبرنگار زیرکی  این خاطرات را از قول او در مجله بهارستان منتشر نموده و خود حاج حسین نمی دانست که او خبرنگار است و تمام خاطرات با دکتر بودن را به لحاظ خویشاوندی که با او دارد  بیان می کند و اما استاد محمد که حاج حسین تاج در باره ملاقات دکتر با او چنین می گوید:« یک استاد محمدی بود، یک بار آمد نشست، گفت: علی آقا تو الآن 300 تومن می گیری خانمت هم در آمد دارد، چه کار داری سر به سر این مردکه(منظورش شاه بود) گذاشته ای؟ دکتر گفت: چقدر از خدا ممنون بودم اگر کله تو بر سر من بود، راحت بودم. بعد که رفت، گفت: خوب! من به این آدم چه بگویم؟»
مرحوم شیخ محمود و دیگر شریعتی ها نیز هر موقع وقت ایجاب می کرد با او هم کلام می شدند و چون آنها همه مردند او نیز طاقت دوری نداشت و به آنها پیوست ! و بعد از رفتنش پسرانش هم هر کدام هوس مهاجرت کردند و آنهایی که ماندند نتوانستند آن رونق بازار را حفظ کنند!

و ادامه دارد...

*سم آب : سهم آب
  • علی مزینانی
۲۴
تیر
۹۳

این شبها مزینان غرق در معنویت ماه مبارک رمضان است و بسیاری از هموطنانمان آرزو دارند در شبهای این ماه پر خیر و برکت در زادگاهشان باشند و در مراسم مسجد جامع شرکت نمایند به همین منظور ما نیز این فرصت را فراهم کرده ایم تا کسانی که آرزوی بودن در مزینان را دارند حداقل تصاویر آن را ببینند و خاطراتشان را زنده نمایند هرچند خود مانیز همین آرزو را داریم.

از مهدی مزینانی آزاده  که این تصاویر زیبا را در وب شورای اسلامی گذاشته اند و همچنین از حضور روحانیت مزینان نیز که این شبها را غنیمت شمرده تا درکنار همشهریان خود باشند تقدیر و تشکر می نماییم  و گرامی می داریم یاد مرحوم حاج شیخ محمود شریعتی را که همیشه ماه رمضان با صدای دلنشینش برای ما خاطره انگیز بود و همچنین یاد مرحوم آق سیدحسین خادم با صفای مسجد جامع مزینان که شبهای ماه مبارک رمضان به همراه همسر مرحومه اش زحمات فراوانی می کشید و...

  • علی مزینانی
۲۰
تیر
۹۳

ازحدیره تا باغستان
ره آورد سفربه مزینان

مزینان از نگاهی دیگر(16 )


بخش بیست و هفتم


برایم اکنون هم خاطرات آن پیر روشن ضمیر که از موقعی که او را به یاد می آورم شاهد محاسن سفید ولبخند همیشگی اش بودم و انگار او و پدر بزرگوارش که مردم از او به عنوان شریعتی بزرگ یاد می کنندو همیشه همین محاسن سفید را داشتند و انگار همین گونه زاده شده و همین گونه وفات یافتند اما مردم را فراموش نمی کردند به همین خاطرمردم مزینان هر داستانی از حاضر جوابی و طنز و درستی را که می خواهند بگویند از او و پدر بزرگوارش نقل می کنند  بسیاری از حکایتهایی را که من در کتب دیگر دیده ام مزینانی های قدیم به شریعتی بزرگ نسبت می دادند و من هرگز خاطرات شیرینی که وقتی از منبر پایین می آمد و دوقران(ریال) هدیه ای را که می گرفت و دربین راه آن را نیمی به من و یا دیگری که کتابش را برمی داشت و او را تا خانه همراهی می کرد و نیمی دیگر را به نیازمندان هبه می نمود فراموش نمی کنم.
و اما شیخ محمود که بعد از پدر میراث مزینان نشینی و مردمی بودن را از او و اجداد بزرگوارش به ارث برده بود می توانست  بهترین مقام دولتی را تصاحب کند و اتفاقاً پیشنهاد زیادی هم به او شده بود ولی آن گونه که از مردم زادگاهم شنیده ام و گاهی خود شاهد و ناظر آن بودم  هیچ وعده ای و سمتی را در دستگاه حکومتی چه قبل از انقلاب و چه بعداز پیروزی انقلاب به خاطرمردم مزینان نپذیرفت .
یکی از رفقای قدیمی که هنوز رفاقتش همانند گذشته مردانه ادامه دارد نقل می کند که؛ روزی شیخ محمود با پدرم بر روی تختی که در مقابل دکان کبل علی ساخته بودند همانند هر غروب منتهی به اذان نشسته بود که مرحوم جلالی نامه ای آورد و تحویل او داد . شیخ پس از تورق آن مکتوب بلافاصله به پسرش هادی گفت : که قلم و دوات را بیاور. دیگران از او خواستند که اگر امکان دارد نامه را برایشان بخواند و شیخ آن را به مرحوم جلالی سپرد تا باصدای بلند بخواند و شاهدین با گوش خود شنیدند که پست مهمی به او پیشنهاد کرده بودند و شیخ  در جواب نوشت : بسم الله االرحمن الرحیم اینجانب وصیت پدری دارم که از مزینان خارج نشوم و برای این مردم خدمت نمایم.
رفیقم می گفت هرچی پدرما و دیگر حاضرین التماس کردیم که کمی تأمل بفرمایید و دست نگهدارید؛ گفت : از این درخواستها زیاد شده و می شود و من یک تار موی شما را به این اداره نشینی ها نمی دهم.
سرای شریعتی ها تنها محل سکونت آنها نبود در این خانه ها طلبه های جوان و اساتید برجسته رفت و آمد می کردند و گاه در حقیقت محل کار آنها هم بود و حتی بسیاری از عروس و دامادها درمحضر شیخ محمود بله را گفتند و زندگیشان را آغاز کردند. اینجا تنها محضر عقد و عروسی نبود بلکه گاه محکمه ای بود که مردم دعوی خود را نزد شریعتی ها می بردند تا آنها برایشان حکم نمایند و البته هر حکمی که صادر می کردند با جان و دل می پذیرفتند و گاه نیز این خانه محل نوشتن قولنامه و مبایعه نامه و بنچاق و سند منزل و دکانی بود که چون می خواستند معامله ای شود آنها را معتمد قرار می دادند و سندش را باز همین شریعتی ها می نوشتند و در حال حاضر بیشتر اسناد قدیمی به خط خوش و مهر و امضاء این خاندان شناخته می شود. از همه ی این داستانها گذشته سرای شریعتی ها در پیش از انقلاب و بعد از آن نیز گاه شهرداری و فرمانداری و پاسگاه ژاندارمری و دیگر ادارات بود چرا که بسیاری از بزرگان که به مزینان می آمدند بهترین محل استقبال از آنها همین خانه بود و چه بسا که خان و اربابهای قدیم نیز جرأت نمی یافتند در محضر آنها حرفی بر زبان جاری کنند. از همه ی اینها گذشته هرجوان مزینانی که می خواست در نهادی و یا اداره ای استخدام شود تأیید نامه اش از همین خانه صادر می شد و محققین برای ارزیابی و شناخت او به شریعتی ها رجوع می کردند و با بزرگ منشی که از این خاندان سراغ دارم شک دارم هرگز کسی را رد کرده باشند و نگذارند مزینان زاده ای به پست و مقامی برسد!
دکتر علی شریعتی و پدر بزرگوارش سقراط خراسان استاد محمدتقی شریعتی مزینانی نیز هربار که به مزینان مشرف می شدند محل دید و بازدیدشان با اهالی همین خانه بود و اکنون نیز همین گونه است و بازماندگان شریعتی به خصوص دختران و یگانه فرزند ذکورش احسان اگر هوس دیدن زادگاه پدر را بنمایند باز محل استقرارشان همین خانه شیخ محمود است  و عفت خانم هرچند دیگر نایی برایش نمانده اما چون خون شریعتی در رگهای او جریان دارد با رویی باز میزبان آنهاست همچنان که در همین جا با پدرشان هم کلام می شد و او می گفت : که دوست دارد برقالیچه ی حضرت سلیمان بنشیند و پرواز کند تا شاید بیشتر زیبایی کویر و قدرت الهی را ببیند.
راه بهمن آباد از مقابل خانه شریعتی می گذرد و احتمالاً اینجا دومین دروازه ورودی مزینان باشد چرا که بخشی دیگر از دیوارهای عریض و طویل ارگ ریگی در اینجا قرار دارد و مسیر رسیدن به روستاهای شرقی مزینان از جمله بهمن آباد و مزار امام زادگانش و سویز و کاهک و بعد هم اتصال به راه اصلی تهران مشهد که به خاطر آسفالتی که چند سال پیش شده است همشهریان ما مسیر خود به تهران و یا برعکس را از این راه قرار داده اند و معتقدند که هم در وقت و هم در مسافت بهتر از راه داورزن به مزینان است به خصوص با تفرجگاه جدیدی که به نام امام رضا (ع) در کاهک ساخته شده کار و کاسبی رستوران داران این منطقه بهتر از چایخانه مرحوم ولی در داورزن شده است و بیشتر اتوبوس های تهران به مشهد ودیگر شهرهای خراسان بزرگ محل سوار کردن مسافر بین راهیشان را در این مکان قرار داده اند.
یکی دیگر از ویژگی های جاده بهمن آباد به مزینان گذرگاه نخل عاشوراست که پس از بازگشت عزاداران از مزار امام زادگان بایستی حتما از این مسیر عبور کند هرچند سخت و به لحاظ وسعت تنگ و باریک است اما هیچگاه نخل نباید مسیرش را تغییر دهد این اعتقادی است که اهالی دارند چون اگر چنین شود مصیبتی پیش می آید و ساکنین این مکان آن را برای خود نعمتی می دانند و صبح روز عاشورا با اسپند و شیر و شربت منتظر می مانند تا نخل برسد و از عزاداران حسینی پذیرایی کنند.
یکی از برجهای نگهبانی که می گویند به دست روسها ساخته شده است و پیش از این از شرحاش *و این برج و باروها گفته بودم در انتهای همین راه و کوچه قرار دارد که باز تأییدی است برادعای ما که می گوییم دروازه ورودی شرقی مزینان و...
                                                            و ادامه دارد...


شرحاش : شرحاژهم می گویند ، حاشیه شهر

  • علی مزینانی
۱۸
تیر
۹۳

ازحدیره تا باغستان
ره آورد سفربه مزینان

مزینان از نگاهی دیگر(16 )

بخش بیست و ششم


وقتی به مزینان برمی گشتیم دوباره مدرسه برایمان تازگی داشت هرچند همان احساس بزرگی ،غرور کاذبی را برای بعضی از ما به وجود آورده بود و برخی  از دوستان به همین خاطر از آن طرف بام افتادند و ترک تحصیل نمودند ولی لذت آن ایام برای من فراموش نشدنی است لحظاتی که دیوارهای کلاس جدید را با نظارت کوشان دبیر حرفه و فن خودمان می چیدیم و روزهایی که همراه با خسروی دبیر علوم و تجربی در آزمایشگاه احساس دانشمندی می کردیم و از اینکه او تمام کتاب را از حفظ می خواند دهانمان از تعجب وا می ماند و روزهایی که نوبتمان می شد تا در مراسم صبحگاهی مانند نظامیان هر روز دعا و حدیث صبحگاهی بخوانیم در پوست خود نمی گنجیدیم و فکر می کردیم یک سر و گردن از هم کلاسی ها و هم مدرسه ای هایمان بالاتریم و باید آنها برایمان احترام خاصی قائل شوند و مدیر و ناظم هم از این قاعده مستثنی نباشند. مرسوم ترین دعای آن دوره یعنی دهه ی شصت دعای وحدت و فرج امام زمان (عج) بود و روزی که نوبت من شد تا دعا را بخوانم با غرور خاصی جلوی صف ایستادم و شروع کردم به خواندن دعا و دیگر دانش آموزان با من جواب می دادند : لااله الا الله وحده وحده وحده ... بعد از چند ثانیه یکی از دانش آموزان به دستور آقای کرمانی مقدم معلم فارسی یا دینی که اکنون به خاطر گذشت زمان از یادم رفته متن دعا را به دستم داد ، من با همان غرور آن را نپذیرفتم و بعد فهمیدم که همه را غلط غلوط می خواندم.
با تدبیر مدیر مدرسه پای ما به نماز جماعت ظهر و عصر مسجد جامع مزینان باز شد و چه لذتی داشت این نماز! هرچند گاه با خنده و شوخی دوستان همراه بود اما همین که با نظمی خاص در وسط بازار راه می رفتیم و پشت سر بزرگترها می ایستادیم و نماز می خواندیم برایمان لذتی خاص داشت و عادتی حسنه شد که حتی در روزهایی که مدرسه تعطیل بود ما را در مسجد می یافتند. به خصوص زمان دعای کمیل و توسل و ندبه ...از اینها گذشته تنها ما در امور مذهبی و فرهنگی مدرسه فعال نبودیم بلکه مدیرانمان قبل از اینکه طرح کاد وارد مدارس شود آنها خود طراح کار بودند و تشویقمان می کردند که شغل آینده را تمرین کنیم و به نوعی اطمینان خاطر بدهند که ما می توانیم! یکی از این مشارکت های ما در امور اقتصادی  همان دیوار چینی کلاسهایمان بود که ابتدا فکر می کردیم برای این است که مزد کارگر ندهند و البته بی تأثیر هم نبود اما کوشان تلاش می کرد که ما بیاموزیم که حتی اگر در آینده هیچ شغل اداره ای نداشته باشیم بتوانیم کارگر و یا بنای خوبی باشیم از این گذشته حتی فروشگاه مدرسه را هرماه به یکی از دانش آموزان می سپردند تا او هم نفعی برای مدرسه داشته باشد و هم فروشندگی را تمرین کند.
یکی دیگر از محسنات مدیران و دبیران زمان ما در این مدارس تمرین سخنرانی بود که هر هفته داشتیم و این را هم آقای دادرسی که بسیار به فعالیت های غیر درسی و البته فرهنگی هنری علاقه داشت برنامه ریزی کرده بود و هرهفته یکی از معلمان در باره مسأله ای و یا موضوعی خاص قبل از شروع کلاسها برایمان سخنرانی می کرد و یکی از این روزها نوبت هادوی فر معلم عربی رسید که در کل خیلی علاقمند به این جور فعالیتها نبود اما وقتی به او گفتند تو باید سخنرانی کنی ابتدا طفره رفت اما بعد در همان سادگی گفتاری خود فعل خواستن را برایمان به خوبی شرح داد و اینکه انسان نباید در یک جا بایستد بلکه همیشه باید رو به جلو حرکت کند . این سخنرانی ها گاهی هم نوبت ما دانش آموزان می شد که یکی از آنها من بودم که پیش از این شرح کامل دادم و همه ی این موارد کمک کرد تا بعضی از ما همانطور که دادرسی می خواست شغلی فرهنگی داشته باشیم و همان گونه که هادوی فر می خواست رو به جلو حرکت کنیم و می توان به جر أت گفت هشتاد درصد دانش آموزان آن دوره اکنون دارای شغل مهمی هستند.
و اما مدرسه راهنمایی و دبیرستان دکترعلی شریعتی همانطور که گفتم تنها محل تحصیل و کلاس درس نبودبلکه فعالیتهای دیگری در آن انجام می شد از اجرای نمایش گرفته تا بازی والیبال بزرگترهایی که همچون اسدالله کربلایی حبیب الله و یدالله حاج اصغر که اکنون در میان ما نیستند و یا محمدرضا داورزنی که اکنون رئیس والیبال کشور است و یا رضا والی که اگر در مقیسه می ماند و هوس رفتن به تهران نمی کرد اکنون یکی از اسطوره های والیبال بود ولی والی رفت و شد یک آهنگر ساده و تنها دلخوشی او عکسهایی است که از آن دوره به یادگار دارد و حسرت آخرین جمله داور بازی با سبزوار که گفت : بعد از بازی جایی نرو و او در جوابش گفت : من فردا راهی تهرانم و رفت و از ورزش محو شد.
بازهم مدرسه ی شریعتی و خاطرات ناتمام من و روزهایی که بارها از اجرای نمایش گروه ما و گروه دایی ام رمضانعلی عسکری ، که هنوز دهه شصتی ها این نمایش ها را به خوبی به یاد دارند و معتقدند دوره ای دیگر مانند آن نخواهد آمدحسابی مرا به خود مشغول کرده است اما من باید مدرسه و خاطراتش و دیوارهای بلندش را که چون دژی آن را در بر گرفته رها کنم و وارد بازار و پر افتخارترین مکانهای مزینانم شوم.
اکنون بازار مزینان به همت شهید محمدامین آبادی و شورای اسلامی و جوانان برومندش دارای بلواری به نام دکتر علی شریعتی است که در اصل تمامی خیابانها و کوچه ها به نام این فرزند شایسته کویرمزینان نام گذاری شده است. اما در روزگار ما از ابتدای مزینان که محل ورود چشمه ی آب سرد بود وارد سرازیری می شدی و قومهایی(خاک رس)که باد آن را از لابلای طاغها عبور داده  و به مزینان رسانده بود و بعد در ابتدای بازار و درست روبروی سکونتگاه شریعتی ها به سربلندی می رسیدی و این خاکها دیگر نمی توانست وارد بازار شود و البته با هر تند بادی بازار نیز در معرض ریزدانه ها قرار می گرفت و چشم چشم را نمی دید اما به همت همین مزینانی های با غیرت دیگر تمامی مسیر یک دست و بعدهم با پیگیری های دهیار و شورا که نمی توان از نام های همچون حسن شورا و محمد شریفی و مهدی آزاده به راحتی گذشت  آسفالت شد و اکنون سرسبز و دوبانده شده است و گمان نمی کنم هیچ روستایی مانند مزینان دارای چنین خیابانی و بلواری باشد و این هم به خاطر همان تدبیری بود که گذشتگان ما در دو قرن پیش وقتی که مزینان کهنه را آب برد مزینان فعلی را برانگاره ی شهر ساختند و تمامی کوچه ها و خیابانها مهندسی ساخته شد.
پس از دبیرستان شریعتی منزل صابری ها قرار دارد که تا وسط خیابان جلو آمده بود و فکر می کنم باید دروزاره ی ورودی مزینان قدیم باشد ولی با اجرای طرح هادی آن ها داوطلبانه قب نشینی کردند و منازل صابری و شریعتی در امتداد هم قرار گرفتند والبته با ایجاد چند باب مغازه سود هم بردند.
اما پس از منزل صابری املاک شریعتی ها آغاز می شود جایی که  شیخ قربانعلی  و محمدتقی  و علی شریعتی از آن برخاستند البته منزل اصلی محمدتقی شریعتی روبروی مسجدجامع مزینان است که اکنون در اختیار خانواده خیرخواه قرار دارد و حاضر نیستند تحت هیچ عنوانی از آن بگذرند تا بلکه محل دید و بازدید کسانی که می خواهند مکان رشد و نمو شریعتی را ببیند واقع شود و همگان می دانند که این خانواده نیازی به پول آن ندارند و شکر خدا تمامی فرزندان خیرخواه متمول می باشند ولی خوب آنها هم از این خانه برکاتی دیده اند و خاطراتی دارند.
منزل مرحوم احمد شریعتی و پس از آن شیخ محمود شریعتی اکنون محل رفت و آمد دوستداران شریعتی است و عروس عموی دکتر اکنون میزبان بسیاری از این مشتاقان است جایی که دیگر صدای خاص شیخ محمود به گوش نمی رسد مردی که در بیان تاریخ اسلام کم نظیر بود و خطبه ی شقشقیه را یک نفس و از حفظ چنان مسلسل وار می خواند که زن و مرد مزینانی را مبهوت خود می ساخت و با آنکه پزشکان او را از منبر رفتن و روضه خوانی برای همیشه منع کرده بودند و تذکر داده بودند که اگر سخنرانی کنی بیش از سه ماه دیگر زنده نخواهی بود و این را در حضور خود من روزگاری که درمشهد می زیستم و به پدر زنم که باهم در  تحصیلات حوزه همدرس بودند و همیشه شیخ محمود در منابرش از او به نیکی یاد می کرد گفت و والد عیال ما به او التماس کرد که حرف پزشک را جدی بگیرد ولی او گفت : مگر می توانم درخواست پیرمردان و پیرزنان مزینانی را پاسخ نگویم و به راستی چنین بود و عاقبت هم جانش را داد اما همشهریانش را نا امید نکرد و..

و ادامه دارد..

قوم : خاک رس

طاغ : درختهایی بابرگهای سوزنی و ریشه هایی محکم که در کویرمی روید

  • علی مزینانی
۱۸
شهریور
۹۱


ازحدیره تا باغستان

ره آورد سفربه مزینان

مزینان از نگاهی دیگر(16 )

بخش سوم

اکنون مرد کوزه گر از اندام فرزند کویر پیکره ای ساخته و برجای خویش نشانده و خود رهسپار دیار باقی شده است و شاید اکنون خاک گلویش سوتکی گردیده در دست کودکی گستاخ و بازیگوش که خواب خفتگان خفته را آشفته تر می سازد و من همراه او به نظاره گذشتگانم ، اقوامم و تاریخ برباد رفته هزاران ساله ام می نشینم که چه آسان در هزارتوی رنگارنگ ادوار فراموش شده ام و یا به تهمت فریاد آزادی و رهایی انسان از قیداسارت و بندگی خدایگان زر و زور و تزویر محکوم به فنا شدنم اما او ایستاده و هنوز فریاد می زند:

ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام !
و چه زندان ها خواهم کشید و چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد اما خود را به استبداد نخواهم فروخت*
 بارها بر گرداگرد تندیس فرزند کویر می چرخم وگویی به طواف کعبه دل و یا به زیارت امامزاده ای آمده ام  که  معصومانه در غربت وتنهایی شهید شده و پس از سالها او را یافته اند و برمزارش ضریحی ازجنس نقره وطلا قرارداده اندتا بگویند اوگرانترین است. می خواهم بدانم با قلم ودفتری که در دست دارد چه می نویسد پس جان را ازکالبد رها می سازم وگوش جان می سپارم به ترنم سروده هایش از مزینان ، از کویر:

برکرانه کویر، به تعبیر حدودالعالم، "شهرکی" است که شاید با همه روستاهای ایران فرق دارد. ..

درست گویی عشق آباد کوچکی است، و چنان که می گویند، هم برانگاره عشق آبادش ساخته اند،

چشمه آبی سرد که، در تموز سوزان کویر، گویی از دل یخچالی بزرگ بیرون می آید، ازدامنه کوههای شمالی ایران به سینه کویر سرازیر می شود و از دل ارگ مزینان سر برمی دارد.*

 او از مزینان می گوید واز هبوط درکویرش ومن مست ومدهوش نغمات ونفحات روحانیش در زلالی چشمه آب مزینان با او همنوا می شوم :

روستای محبوب من ! مزینان ! ای گرسنه ژنده پوش مغموم که بر حاشیه خشک و تشنه کویر افتاده ‏ای ، ای نجیب ‏زاده بزرگواری که قربانی ستم ایّامی و رنجور فقر و محکوم ویرانی و فراموشی و شرف تبار و شکوه تاریخت مستمندی را بر تو روا نمی‏ دارد .*

 نمی دانم تا کی درسرودن کویر با او می خواندم  اما هرچه بود دقیقه های بی شمارزمان برای من ایستاده بود فقط قطرات اشکی که ازچشمان اندوهبارم می ریزد که انگار روضه ای ازمصیبت جانکاهی شنیده  وبغضی که سالها درهجرت در گلوداشته ام سر باز کرده و چون فرزند مرده ای، های های برتنهایی خود و غربت او می گریم افتادن قطره ا ی اشک بر روی آب مرا از خیال بیرون می آورد . دیگر تاب ماندن ندارم و با سلامی دوباره برفرزند کویر، ازنهر آب مزینان جدا می شوم وبه طرف قبرستان حرکت می کنم جایی که آرامگاه ابدی همه ما مزینانی هاست.

هرمزینانی ومزینان زاده ای درهرگوشه ای که ازدنیا رخت بربندد بنا بر وصیتش او را به زادگاهش بر می گردانند ودراین گورستان که بهشت علی (ع) نام گرفته است برای همیشه آرام می گیرد. این اتفاق چندروز پیش به وقوع عینی رسید ؛" مردی ازتبارمزینان پس ازسالها زندگی درکشور کانادا مرد وفرزندانش اورا دراین بهشت به خاک سپردند."

اینجا نیز گذشته تابناک مزینان  ومزینانی را فریاد می زند مردان وزنانی را دردل خود مدفون ساخته که هریک تاریخ را ساخته اند .در گوشه ای از آن ؛ملا احمد وشیخ قربانعلی و شیخ محمود و دیگر اجداد شریعتی آرمیده اند که تاریخ انقلاب با آنان پیوند خورده و درگوشه ای دیگر بیست و چهارجوان برومندی  که در طول هشت سال دفاع جانانه از وطن ،گاه سه فرزند ازیک خانواده ویا چهارتن ازیک قوم وعشیره ویا نوجوانانی که هنوز نمی دانستند سلاح را باسین می نویسند یا صاد درعالی ترین مرتبه پرواز ، مرگ  را باجامه خونین شهادت انتخاب کردند و چونان ستاره ای فروزان، روشنایی بخش این قبرستانند و درسویی دیگر معلمان ودبیران وشاعران وشبیه خوانانی خفته اند که نماد فرهیختگی وسنبل اعتقادوایمانند ومن با قرائت فاتحه ای ونگاه دوباره ای به مزار مرده گانی که هریک اکنون سوتکی هستند دردست کودکانی گستاخ و بازیگوش ازآنان می گذرم و به طرف  پلی  می روم که دستخوش هزار تغییر شده است وفقط از آن نامی و یادی باقی مانده است...

ادامه دارد...

* دکترعلی شریعتی

*بخشی ازکتاب کویردکترعلی شریعتی

*مجموعه آثار 35 ، بخش 1

  • علی مزینانی