مزینان از نگاهی دیگر27
ازحدیره تا باغستان
ره آورد سفربه مزینان
بخش بیست و هفتم
برایم
اکنون هم خاطرات آن پیر روشن ضمیر که از موقعی که او را به یاد می آورم
شاهد محاسن سفید ولبخند همیشگی اش بودم و انگار او و پدر بزرگوارش که مردم
از او به عنوان شریعتی بزرگ یاد می کنندو همیشه همین محاسن سفید را داشتند و
انگار همین گونه زاده شده و همین گونه وفات یافتند اما مردم را فراموش نمی
کردند به همین خاطرمردم مزینان هر داستانی از حاضر جوابی و طنز و درستی را
که می خواهند بگویند از او و پدر بزرگوارش نقل می کنند بسیاری از
حکایتهایی را که من در کتب دیگر دیده ام مزینانی های قدیم به شریعتی بزرگ
نسبت می دادند و من هرگز خاطرات شیرینی که وقتی از منبر پایین می آمد و
دوقران(ریال) هدیه ای را که می گرفت و دربین راه آن را نیمی به من و یا
دیگری که کتابش را برمی داشت و او را تا خانه همراهی می کرد و نیمی دیگر را
به نیازمندان هبه می نمود فراموش نمی کنم.
و اما شیخ محمود که بعد از
پدر میراث مزینان نشینی و مردمی بودن را از او و اجداد بزرگوارش به ارث
برده بود می توانست بهترین مقام دولتی را تصاحب کند و اتفاقاً پیشنهاد
زیادی هم به او شده بود ولی آن گونه که از مردم زادگاهم شنیده ام و گاهی
خود شاهد و ناظر آن بودم هیچ وعده ای و سمتی را در دستگاه حکومتی چه قبل
از انقلاب و چه بعداز پیروزی انقلاب به خاطرمردم مزینان نپذیرفت .
یکی
از رفقای قدیمی که هنوز رفاقتش همانند گذشته مردانه ادامه دارد نقل می کند
که؛ روزی شیخ محمود با پدرم بر روی تختی که در مقابل دکان کبل علی ساخته
بودند همانند هر غروب منتهی به اذان نشسته بود که مرحوم جلالی نامه ای آورد
و تحویل او داد . شیخ پس از تورق آن مکتوب بلافاصله به پسرش هادی گفت : که
قلم و دوات را بیاور. دیگران از او خواستند که اگر امکان دارد نامه را
برایشان بخواند و شیخ آن را به مرحوم جلالی سپرد تا باصدای بلند بخواند و
شاهدین با گوش خود شنیدند که پست مهمی به او پیشنهاد کرده بودند و شیخ در
جواب نوشت : بسم الله االرحمن الرحیم اینجانب وصیت پدری دارم که از مزینان
خارج نشوم و برای این مردم خدمت نمایم.
رفیقم می گفت هرچی پدرما و دیگر
حاضرین التماس کردیم که کمی تأمل بفرمایید و دست نگهدارید؛ گفت : از این
درخواستها زیاد شده و می شود و من یک تار موی شما را به این اداره نشینی ها
نمی دهم.
سرای شریعتی ها تنها محل سکونت آنها نبود در این خانه ها
طلبه های جوان و اساتید برجسته رفت و آمد می کردند و گاه در حقیقت محل کار
آنها هم بود و حتی بسیاری از عروس و دامادها درمحضر شیخ محمود بله را گفتند
و زندگیشان را آغاز کردند. اینجا تنها محضر عقد و عروسی نبود بلکه گاه
محکمه ای بود که مردم دعوی خود را نزد شریعتی ها می بردند تا آنها برایشان
حکم نمایند و البته هر حکمی که صادر می کردند با جان و دل می پذیرفتند و
گاه نیز این خانه محل نوشتن قولنامه و مبایعه نامه و بنچاق و سند منزل و
دکانی بود که چون می خواستند معامله ای شود آنها را معتمد قرار می دادند و
سندش را باز همین شریعتی ها می نوشتند و در حال حاضر بیشتر اسناد قدیمی به
خط خوش و مهر و امضاء این خاندان شناخته می شود. از همه ی این داستانها
گذشته سرای شریعتی ها در پیش از انقلاب و بعد از آن نیز گاه شهرداری و
فرمانداری و پاسگاه ژاندارمری و دیگر ادارات بود چرا که بسیاری از بزرگان
که به مزینان می آمدند بهترین محل استقبال از آنها همین خانه بود و چه بسا
که خان و اربابهای قدیم نیز جرأت نمی یافتند در محضر آنها حرفی بر زبان
جاری کنند. از همه ی اینها گذشته هرجوان مزینانی که می خواست در نهادی و یا
اداره ای استخدام شود تأیید نامه اش از همین خانه صادر می شد و محققین
برای ارزیابی و شناخت او به شریعتی ها رجوع می کردند و با بزرگ منشی که از
این خاندان سراغ دارم شک دارم هرگز کسی را رد کرده باشند و نگذارند مزینان
زاده ای به پست و مقامی برسد!
دکتر علی شریعتی و پدر بزرگوارش سقراط
خراسان استاد محمدتقی شریعتی مزینانی نیز هربار که به مزینان مشرف می شدند
محل دید و بازدیدشان با اهالی همین خانه بود و اکنون نیز همین گونه است و
بازماندگان شریعتی به خصوص دختران و یگانه فرزند ذکورش احسان اگر هوس دیدن
زادگاه پدر را بنمایند باز محل استقرارشان همین خانه شیخ محمود است و عفت
خانم هرچند دیگر نایی برایش نمانده اما چون خون شریعتی در رگهای او جریان
دارد با رویی باز میزبان آنهاست همچنان که در همین جا با پدرشان هم کلام می
شد و او می گفت : که دوست دارد برقالیچه ی حضرت سلیمان بنشیند و پرواز کند
تا شاید بیشتر زیبایی کویر و قدرت الهی را ببیند.
راه بهمن آباد از
مقابل خانه شریعتی می گذرد و احتمالاً اینجا دومین دروازه ورودی مزینان
باشد چرا که بخشی دیگر از دیوارهای عریض و طویل ارگ ریگی در اینجا قرار
دارد و مسیر رسیدن به روستاهای شرقی مزینان از جمله بهمن آباد و مزار امام
زادگانش و سویز و کاهک و بعد هم اتصال به راه اصلی تهران مشهد که به خاطر
آسفالتی که چند سال پیش شده است همشهریان ما مسیر خود به تهران و یا برعکس
را از این راه قرار داده اند و معتقدند که هم در وقت و هم در مسافت بهتر از
راه داورزن به مزینان است به خصوص با تفرجگاه جدیدی که به نام امام رضا
(ع) در کاهک ساخته شده کار و کاسبی رستوران داران این منطقه بهتر از
چایخانه مرحوم ولی در داورزن شده است و بیشتر اتوبوس های تهران به مشهد
ودیگر شهرهای خراسان بزرگ محل سوار کردن مسافر بین راهیشان را در این مکان
قرار داده اند.
یکی دیگر از ویژگی های جاده بهمن آباد به مزینان گذرگاه
نخل عاشوراست که پس از بازگشت عزاداران از مزار امام زادگان بایستی حتما از
این مسیر عبور کند هرچند سخت و به لحاظ وسعت تنگ و باریک است اما هیچگاه
نخل نباید مسیرش را تغییر دهد این اعتقادی است که اهالی دارند چون اگر چنین
شود مصیبتی پیش می آید و ساکنین این مکان آن را برای خود نعمتی می دانند و
صبح روز عاشورا با اسپند و شیر و شربت منتظر می مانند تا نخل برسد و از
عزاداران حسینی پذیرایی کنند.
یکی از برجهای نگهبانی که می گویند به دست
روسها ساخته شده است و پیش از این از شرحاش *و این برج و باروها گفته بودم
در انتهای همین راه و کوچه قرار دارد که باز تأییدی است برادعای ما که می
گوییم دروازه ورودی شرقی مزینان و...
و ادامه دارد...
شرحاش : شرحاژهم می گویند ، حاشیه شهر