سوگنامه برای حبیب... حجت الاسلام حاج شیخ حبیب اله عسکری مزینانی به ملکوت اعلی پیوست
هنوز باورش برایم سخت و دشوار است 8 روز بیشتر از انتشار شعر دهقان فداکارش که در رثای ریز علی خواجوی گفته نمی گذرد و خودش در شامگاه 21 آذر برای همیشه رخ در نقاب خاک کشید. صحبت از استادی بزرگ ، خطیبی توانا ، اندیشمندی متفکر، شاعر شیرین سخن حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ حبیب اله عسکری مزینانی است...
آری او رفت و برای ما فقط دریغ و افسوسی فراموش ناشدنی باقی ماند ... آن مرد برای من تنها یک پدر نبود دوستی بود که غم و شادی های مان را باهم تقسیم می کردیم اما این بار تمام اندوه را برای ما گذاشت و خود شادمانه رفت ...دیگر نمی دانم از که باید سراغ حدیث و روایت را بگیرم ! مزینان را در کلام کدام دانایی جستجو کنم او دایره المعارف زنده ای بود که هرگاه به دنبال کلمه ای می گشتم منبعش را در اثر بزرگان حتی باذکر صفحه و سطرش معنا می کرد ، افسوسم به خاطر سینه ای است که مالامال از علم و دانایی بود اما آیا چاره ای جز صبر و سکوت در فراق حبیب هست ؟! و من بازهم ساکت می مانم در خلوت تنهایی خویش می سوزم و می سازم و دل خوش می دارم که این نیز مشیّت الهی است و او روزی دیگر بر می گردد و شعرهای زیبایی برایم می سراید ....
اکنون شرح مختصری از زندگینامه ی این استاد و مراد خویش را که سال 92 در همین پایگاه تقدیم کردیم بازنشر می کنیم تا شاید به این طریق کمی از غم جانکاه و سختن دل های داغدارمان با یاد خاطرات گرانقدرش آرام گیرد...
حجت الاسلام حبیب الله مزینانی ملقب به عسکری در سال ۱۳۳۰خورشیدی در مزینان و در خانواده ای متوسط اما به شدت مذهبی و معتقد متولد شد . پدر ایشان مرحوم کربلایی حسن مزینانی در کنار کار کشاورزی که از اجداد خویش به ارث برده است به کار تجارت پنبه و زیره و دکانداری در مزینان مشغول بوده است که اغلب بلوک مزینان چون او را فردی امین می بینند مایحتاج عمومی خویش را از وی خریداری می نمایند .
حبیب الله، دوران دبستان را در محضر اساتید مزینانی ؛مرحوم میرزا مندلی ضیایی ، عباسعلی صدیقی ، صانعی و مهری تا ششم ابتدایی به پایان می رساند و به دلیل بیماری پدر که تنها حامی آنهاست و با توجه به وضع معیشتی آن دوران برای کمک به تأمین معاش خانواده راهی گرگان و گنبد و دیگر شهرهامی شود و در کار درو و پنبه چینی مشغول می گردد و پس از مرگ پدر به کار مغازه داری مشغول می شود اما چون از نعمت صدای خوبی برخوردار است هیچگاه مداحی و نوحه خوانی را فراموش نمی کند و همین امر مشوقی می شود تا او با ثبت نام در مدرسه علمیه عتیق مزینان که به همت مرحوم شریعتمدار در مزینان بنیان نهاده شده است به جمع طلاب علوم دینی بپیوندد و از محضر استاد شیخ قربانعلی شریعتی عموی دکتر علی شریعتی مزینانی و معروف به شریعتی بزرگ بهره مند شود.
وی از همان ابتدا نبوغ خویش را به نمایش می گذارد و هنوز مدتی از پوشیدن لباس روحانیت نگذشته که یکی از منبری های معروف مزینان و روستاهای مجاور می شود و با یک دستگاه موتور گازی که خریداری می نماید برای تبلیغ دین به دورترین روستاها و قراء مزینان و حتی جوین می رود و روضه خوانی می کند .
حجت الاسلام عسکری در سن ۱۷ سالگی با دختر عموی خویش ازدواج می کند و برای تأمین مخارج زندگی مجبور می شود علاوه بر ادامه تحصیل و شرکت در مجالس روضه خوانی به کار در مغازه بپردازد اما او که سرشار از نبوغ واستعداد خدادادی است با تمامی مشغله ای که دارد به سرودن شعر نیز بدون آنکه در این زمینه کلاسی و یا استادی را ببیند می پردازد . البته این نیز یکی از خصوصیتهای مردم مزینان است چرا که اغلب مردم مزینان ذوق خاصی در ادبیات به ویژه شعردارند و از این جمله اند مرحوم بابا قاسم ، محمد الله وردی ،مرحوم کربلایی غلامرضا حسن زاده و استاد حاج علی گلستانی که بدون آنکه سواد قابل تأملی داشته باشند اشعاری نغز به خصوص در رابطه با مزینان سروده اند.
در زمان فوت مرحوم شیخ قربانعلی شریعتی که مزینان در آن زمان مملو از علاقمندان به آن مرحوم شده بود و تا مدتها مردم مزینان سوگوار فقدان آن عالم ربانی بودند، این روحانی جوان دو قطعه شعر در وصف استادش می خواند که مورد توجه و تشویق استاد محمدتقی شریعتی و فرزندش علی قرار می گیرد و از این زمان دوستی آنها آغاز می شود و بارها با سقراط خراسان و فرزند بزرگوارش هم سخن می شود و از محضر استاد فیض می برد و استاد محمد تقی شریعتی مزینانی از او تجلیل و کتاب تفسیرش را به خط خویش مزین می کند و به این روحانی جوان هدیه می نماید.
پس از مراسم ،دکتر شریعتی از وی می خواهد که با او همراه شود و بار دیگر شعرش را که در وصف عمویش سروده بخواند و او در حالی که آرام آرام از کنار درختهای بیدی که سر بر شانه ی هم نهاده اند و آب را تا مزرعه همراهی می کنند می گذرد و همنوا با فرزند شایسته کویر می خواند:
شجر گلشن فضیلت رفت میوه ی باغ علم و حکمت رفت
بار دیگر ز خاندان علم و ادب عاشق مکتب فقاهت رفت
چون شنید ارجعی الی ربک گفت لبیک و با اجابت رفت
مرغ روحش زسجن تن بیرون پر گشوده به باغ جنت رفت
شمع سوزان ساکنان کویر زاهدانه و با مناعت رفت
این ادیب در کنار مردم بود مردمی بود و با وجاهت رفت
سخنش عترت است وقرآنی آن مرید کتاب و عترت رفت
همه گویند بافغان و خروش شریعتی حاکم شریعت رفت
این سخن زعسکری بشنو کز مزینان جلال و عزت رفت
دکتر مات و مبهوت به لبان این طلبه ی جوان نگاه می کند و چون خروش و جوشش او را می بیند بی اختیار لبخندی می زند وقتی شعر او پایان می یابد با او زمزمه می کند :کزمزینان جلال وعزت رفت. و سپس می پرسد : آقای عسکری آیا مطالب مرا که منتشر شده خوانده ای و متعجبانه می شنود که : بله اغلب کتابها و مقالات شما را که در کیهان منتشر کرده اید خوانده ام.
دکتر بیشتر مجذوب او می شود به خانه ای که حالا استاد در آنجا حضور دارد دعوتش می کند به پدرش می گوید : پدر این شیخ جوان را ببین که در این روستای دور افتاده آنچه را من در پایتخت می نویسم و می گویم خوانده است.
استاد نیز او را مورد تشویق قرار می دهد و بابت شعری که در رثای برادرش خوانده تشکر می کند سپس مناظره ای بین دکتر و عسکری جوان رخ می دهد که دراین مناظره که تاشب طول می کشد او نظر دکتر را درباره ی دعای ندبه به نقد می کشد و پس از این مناظره ی علمی دکتر رو به استاد می کند و می گوید : بخدا قسم روح قدسی در این آقا دمیده شده است .
پس از این گفتگو و مناظره دکتر احترام خاصی برای او قائل می شود و در موقع خداحافظی کفشهای این طلبه را جفت می کند و با چراغ فانوسی که در دست دارد تا وسط بازار همراهیش می نماید و به اصرار عسکری از هم جدا می شوند قبل از خداحافظی دکتر از او می خواهد که به تهران بیاید و در مراکز دانشگاهی و مجامع روشنفکری سخنرانی کند ولی عسکری پاسخ می دهد : من ترجیح می دهم در این لباس بمانم و تبلیغ دین کنم .دکتر هم او را تشویق می کند و می گوید : پس دراینجا نمان و به مشهد برو.
پس از آتشی که با این سخن آخری دکتر شریعتی در وجودش شعله ور می شود او به فکر فرو می رود و آن شب که دکتر در روی پشت بام خانه ی پسرعمویش تا صبح به آسمان کویر خیره شده بود او نیز بارها سخن او را تکرار می کرد : به مشهد برو ...
آوازه سخنرانی روحانی جوان و جویای نام مزینانی به دکتر دادگر که اکنون در مشهد و در بیمارستان امام رضا(ع) متخصص قلب و عروق می باشد می رسد؛ آقای دکتر برای ختم پدرشان وی را به کلاته مزینان برای سخنرانی دعوت می نماید. و از این پس هرجا مراسمی بزرگ برپامی شود او به عنوان گزینه ی اول سخنران دعوت می گردد اما شرری که دکتر شریعتی به جانش انداخته التیامی ندارد و آخر هم تسلیم می شود و سال ۱۳۵۵ه. ش راهی مشهد مقدس می شود و در مدرسه حضرت ولیعصر (عج) جامع المقدمات را آغاز می کند.سپس به درس حجت الاسلام حجت هاشمی استاد ادبیات عرب در جهان اسلام می رود و سیوطی ، مغنی و قسمتی از مطول را نزد ایشان می آموزد و سپس اصول فقه و معالم را از محضر استاد صالحی نیشابوری بهره می برد و لمعتین را نیز در محضر شیخ یعقوب واعظی می خواند .
حجت الاسلام عسکری همچنین سطح دوم حوزه را نزد استاد غلامرضادهشت و آیت الله مرتضوی ، کفایتین را در محضر استاد آیت الله رضا زاده و درس خارج فقه و اصول را نزد آیت الله میرزاعلی فلسفی برادر خطیب شهیر حاج شیخ محمدتقی فلسفی با موفقیت گذراند.
سال ۵۶ فرا می رسد و دکتر علی شریعتی قبل از هجرت به اروپا و شهادتش در بیست و نهم خرداد ماه آن سال به مزینان می آید و روحانی نام آشنای او یعنی حجت الاسلام حبیب الله مزینانی عسکری نیز در مزینان حضور دارد دکتر او را پشت ترک موتور گازی سوار می کند و به سمت قبرستان مزینان که اکنون به بهشت علی (ع) معروف است می برد. دلش بدجوری گرفته و وقتی سرقبر اجدادش می رود به طلبه ی جوان می گوید: دلم گرفته عسکری ،چی داری که برایم بخوانی؟
عسکری وقتی شوریده حالی او را می بیند با صدای بلند و انگار که در مجلسی روضه خوانی می کند شروع به خواندن قسمتی از سخنان امیرالمونین حضرت علی (ع) می کند که چون از جنگ صفین برمی گردد رو به مزار اهل قبور در فبرستان کوفه می کند و می فرماید: یَا أَهْلَ الدِّیَارِ الْمُوحِشَةِ وَ الْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ وَ الْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ یَا أَهْلَ التُّرْبَةِ یَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ یَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ یَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ وَ نَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ لَاحِقٌ أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُکِحَتْ وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَکُمْ .ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِی الْکَلَامِ لَأَخْبَرُوکُمْ أَنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى .
و چون امیرالمومنین (ع) از صفین باز مىگشت، به گورستان بیرون کوفه نگریست و فرمود: اى اهالی خانه های هراسناک، و محله هاى تهى و گورهاى تاریک، و اى غنودگان در خاک ، اى بى کسان، اى تنها خفتگان ، اى وحشت زدگان ، شما پیش از ما رفتید و ما به دنبال شما به شما ملحق خواهیم شد.
امّا خانه ها، در آنها آرمیدند، امّا زنان، به همسریشان گزیدند. امّا مالها، پخش گردیدند. خبر ما جز این نیست، خبرى که نزد شماست چیست؟
سپس به یاران خود نگریست و فرمود: اگر آنان را رخصت مىدادند که سخن گویند شما را خبر مىدادند که بهترین توشه ها پرهیزگارى است
دکتر شریعتی همچون ابر بهار زار زار می گرید و اشکهایش خاک مزار پدر بزرگش را نمناک می کند. عسکری که حال او را می بیند روضه را قطع می کند چون می ترسد با این حالی که او پیدا کرده و گریه هایی که می کند جان به جانان تسلیم نماید لذا او را تسلی می دهدو می گوید : دکترجان شما هم انسان آگاه و زنده دربین این مردمی که مانند اموات خاموشند و نمی توانند شما را درک کنند هستی بهتر است کنار این قبور با اموات صحبت کنی چون اهل قبور روحشان آگاه است و سخن زنده ها را می شنوند .
او را تنها می گذارد و به گوشه ای می رود پس از گذشت دقایقی دکتر آرام می شود و به نزد او می رود روزنامه ی کیهانی را از جیبش در می آورد و به عسکری نشان می دهد و می گوید:شیخ، ببین این آقایان چی برعلیه من می نویسند: طرف مرا که عمری است از علی و فاطمه و حسن وحسین می گویم متهم به طرفداری از مارکسیسم اسلامی کرده است . حداقل شما خاندان مارا می شناسید و می دانی که ما مجذوب مکتب امامت و ولایتیم .عجیب است بعضی از روحانیون وابسته به رژیم(پهلوی) مرا متهم به وهابی بودن می کنند در صورتی که خود وهابیون مرا شیعه ی غالی می دانند. حاکمیت هم مرا استاد مارکسیسم می داند ...
عسکری که بی تردید اغلب آثار شریعتی را خوانده و خط به خطش را تحلیل و تفسیر کرده است پس از شهادت فرزند شایسته کویر در محفلی به نقد و تعریف و تمجید او می پردازد و در سخنرانی هایش از سخنان انقلابی او استفاده می کند و برای برقراری و پیروزی انقلاب اسلامی تلاش فراوانی می کند.
قبل از انقلاب بارها توسط ساواک تهدید می شود و بعد از انقلاب وی یکی از روحانیون پیشتازی است که با سخنرانی های انفلابی در مراکز مختلف به ویژه زادگاهش مزینان جوانان را ترغیب به مبارزه می نماید و هرگاه پیکر شهیدی از جبهه ها مراجعت می کند او برای نشییع شهید از مشهد به مزینان می آید و در مراسم بزرگداشت و مجالس یادبود لاله های کویر سخنرانی می نماید و علی رغم توصیه شهید برونسی که قبل از انقلاب مخفیانه در درس مقام معظم رهبری شرکت می نمایند وقتی شوق او را برای حضوردر جبهه می بیندبه ایشان خطاب می کند :"شما در پشت جبهه بمانید و وظیفه تبلیغی را انجام بدهید" طاقت نمی آورد و در سنگر جهاد حضور می یابد تا همچون استادش حاج میرزا جواد تهرانی از فیض حضور در جهاد محروم نماند...
این روحانی پیشکسوت که بیش از50 سال برای ترویج و تبلیغ مکتب اهل بیت علیهم السلام زحمت کشیده و در ایام محرم حضور در جمع همشهریان مزینانی را بر مجالس بزرگ مشهد ترجیح می دهد علاوه برکار تبلیغ به سرودن هزاران بیت شعردر منقبت آل الله و زادگاهش مزینان پرداخته که به زودی دیوان اشعارش منتشر می گردد.
پایگاه اصلی او در جوار بارگاه ملکوتی امام هشتم(ع) مسجد موسی بن جعفر(ع) است که بیش از سی سال در این سنگر و مساجد امام زمان(عج) و امام رضا(ع) به تبلیغ دین پرداخت و به پاس همین خدمات صادقانه هیئت امنای مسجد و علاقه مندان به او عکسی را به یادگار می گیرند و به تأسی از حکیم توس تک بیتی را ضمیمه ی آن می کنند که:
« بسی رنج بردی در این سال سی که دین زنده کردی به مسجد بسی»
عاقبت این خطیب توانا و مجاهد نستوه و رزمنده هشت سال دفاع مقدس و مدافع راستین انقلاب و مزینان دوست واقعی شامگاه 21 آذر ۱۳۹۶بر اثر بیماری قلبی دارفانی را وداع گفت و پیکر مطهرش پس از تشییع با شکوه در حرم رضوی و زادگاهش مزینان در بهشت علی (ع) این دیار تاریخی برای همیشه آرام گرفت...
به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan
تمدن بدلی bornos.blog.ir