دلنوشته زائر مزینانی از سفر کربلا در اربعین...بخش اول : نیت
✍️به قلم : دکتر سیدمصطفی حسینی مزینانی
ساعت ۵:۳۰ آژانس اومد در منزل . قرار بود برم دنبال دکتر احمدی با هم بریم انقلاب و از آن جا همه با یک اتوبوس بریم فرودگاه.
اولین برخورد جالب
راننده آژانس گفت :می روید کربلا؟
با تعجب گفتم: از ساک بستنم فهمیدید (چون من ساک چرخدار برداشتم از اونایی که خانم ها و یا پیرمردها برای خرید با خودشون می برند)
گفت نه چند روزه که ما شبانه روز مسافر کربلا داریم. ۹۰ درصد تماسامون مسافرین کربلا هستند.
🔹اولین اتفاق جالب
مهربانوی ما مقداری پول به من داد که همراه خود ببرم. و مبلغی هم از یک بنده خدا که نذر داشت. گفتم: نازبانو این سرمایه ملی ماست این طوری خراب می شه حد اقل یک نایلون بده که حفظش کنه بعد بزارم تو کیف کمری ام.
همین طور شد ولی هنگام پرداخت حساب آژانس از کیفم افتاد و من متوجه نشدم. خوشبختانه کارت همراهم بود تونستم ۲۰۰ تومان از خودپرداز بگیرم.
سوالی که برای خودم مطرح بود اینه که من نیت خیر داشتم چرا این طور شد!؟ اگر داخل نایلون نبود همه ی پول یک جا گم نمی شد....
دوستانم ناراحت از اینکه بهر حال این مبلغ ناچیز از کف رفته است و من در تاملِ چرا و چگونه ی معما...
هاتفی ندا داد که پول اون بنده خدا رو نباید قاطی بقیه پولها می کردین. همین الهام درونی بنده را واداشت تا به نذرکننده زنگی بزنم. از نیتش آگاه شدم. جالب بود که اون نذر به ضرر خودش بود...
همه مسافران ایرانی بودند و تقریبا از یک کاروان. یک نشاط خاصی بین همه برقرار است. دفعه اولی ها مشتاق شنیدن اخبار سالهای قبل و دفعه چندمی ها تشنه تعریف مسائل و اتفاقات گذشته و اینکه چه کنیم پاهای مان تاول نزند. کی راه برویم و کی بخسبیم و کی حمام برویم و خوردن و آشامیدن و...
به فرودگاه نجف رسیدیم. ازدحام زیادی بود. ولی امسال هم فرودگاه توسعه پیدا کرده و هم مأمورین منظم شده اند به سمت محل اسکان حرکت کردیم. استقبال گرم و تا کمر خم شدن عرب صاحبخانه ؛ سال اولی ها رو متعجب ساخته بود به قدری تواضع و تعظیم زیاد بود که همه را شرمنده می کرد.
همزمان با استقبال بی نظیر صاحبخانه ی متمول ، پیرزن فقیر همسایه آمد....
اینجا بود که همه ناخودآگاه اشک چشم شان سرازیر شد...
پیرزن دعوت به منزلش کرد ولی از آنجایی که قبلا برای این خانه هماهنگ شده بود و از طرفی به خاطر مراعات سالخوردگی اش دعوتش را نپذیرفتیم. صحنه بسیار زیبا ولی غم انگیزی ایجاد شد. ...
پیرزن شروع کرد به زدن خودش...
ترجمه اش این بود که حسین (ع) او را قابل نمی داند که زائر به خانه اش بیاید!
با چند نفر از دوستان قبول کردیم وارد منزل پیرزن شویم. بر خلاف محقر بودن ظاهر منزل. داخلی بسیار تمیز و مرتبی داشت. پیرزن پس از چند لحظه پسرانش را که هم سن و سال های ما بودند آورد. باورنکردنی بود جوراب هایمان را در آوردند و با روغن سیاه دانه و زیتون شروع به ماساژ پاهای مان کردند ،می گفتند: باید رگهایتان نرم شود که در پیاده روی درد نگیرد.
میزبان بی ادعا غذای های متنوع و رنگارنگ عربی زیادی هم درست کرده بود.جای تان خالی!
پس از استقرار در محل اسکان کمی استراحت کردیم. نماز مغرب را در مسجد حنانه خواندیم. به سمت حرم راه افتادیم. در مسیر صدای حیدر حیدر فضا را عطر آگین کرده...
جمعیت زیادی راهپیمایی از نجف تا کربلا را شروع کردند. و ما به بارگاه ملکوتی مولی الموحدین رسیدیم...
السلام علیک یا امیر المومنین(ع)...به نیابت از شما...
پس از نماز صبح آماده ی راه پیمایی شدیم. پیرزن میزبان قرآن برای مان آورده بود. کفشهای مان تمیز شده بود.پسرانش به ما عطر می زدند...
به راه افتادیم ، بوی عطر حرم امام (ع) همه جا را گرفته بود. نشاطی دوباره ،جانی دوباره...
انرژی که میزبان به میهمانان داده بود این شعف مملو از حزن زینبی را دو چندان کرده بود...
پیرزن قول گرفت که پس از بازگشت از کربلا به نجف مجدداً به منزلش بریم...
کوله ها بسته شد.همه آماده و غبراق به راه افتادیم...
در میان راه شتر و اسب و کجاوه کاروان زینب(س) توجه همه رو جلب کرده بود و به سوز سفر زیارت اربعین افزوده گشت...
خیلی ها رو می دیدم که هندز فری به گوش داشتند و با نوایی که گوش می دادند. اشکهای شان سرازیر بود و با ارباب خودشون در خلوت میان انبوه جمعیت تنها او را درک می کردند...
آری می توان در میان میلیونها نفر و در قلب حضورشان خلوتی با معشوق داشت..
می شود هیچکس را جز ذات ربانی ندید. اصلا حضور معبود را در انبوه جمعیت بهتر می توان حس کرد. احساسی که همه را در واحد و احد می بینی.شاید هم ید الله مع الجماعه مصداق بارزش همین باشد...
سیلی از جمعیت در یک مسیر.با یک آرمان مشترک.با یک آماج یکسان.اگرچه ظاهرشان، و حاجت های دنیوی متفاوت دارند ولی در حاجت اصلی همه هماهنگ هستند...عجل لولیک الفرج...
چطور می شود روزگاری به خون هم تشنه باشی و در گرفتن حیات دیگری سبقت بگیری ولی روزی دیگر برای یک هدف مشترک وخدمت به همدیگر السابقون شوی ؟یک پاسخی بیش ندارد:
""عشق فقط یک کلام...حسین علیه السلام...""
موکب ها هم نوحه های مختلفی را پخش می کنند؛یک موکب لالایی طفل صغیر (ع) گذاشته بود و جگر همه را می سوزاند، یک موکب عربی،یک موکب آذری و موکب های فارسی هم امسال تعدادشان چشمگیر شده...
در بین راه پذیرایی بیش از حد انتظار است،آنقدر که همه سیر بودند و میل به خوردن نداشتند.عربها برای جلب توجه بیشتر و گرفتن میهمانی بیشتر شکسته بسته فارسی یاد گرفته بودند و داد می زدند چای ایرانی...قیمه ایرانی و ...
👈به یاد دوستان قدم می زنیم...
به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan
#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan