دکتر سیدمصطفی حسینی :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دکتر سیدمصطفی حسینی» ثبت شده است

۰۸
اسفند
۰۱

✍️به قلم و روایت: دکتر سیدمصطفی حسینی مزینانی


به حرم ارباب رسیدیم. خاطراتی که هرگز به چشم سر ندیده ایم زنده می شود. آل الله چگونه خودشان را روی قبور متبرکه انداختند. ارباب بی کفن کجاست! آیا علی اصغر(ع) همچنان در آغوش پدر، بدون سر و بر روی سینه بهترین بنده خدا آرمیده است. تو این سالها نجوای پدر و پسر شیرخوار را که شنیده است...آیا هنوز هم علی کوچک از تشنگی و ضجه رباب گلایه دارد.یاد حرمله افتادم و تیر سه شعبه اش...یاد پرپر زدن غنچه ای در آغوش پدر...یاد شرمساری از رباب و آهسته در پشت خیمه کالیدن زمین...دیگر طاقت آن نبود به جوان برومندش فکر کنم. به آب آور یتیمان... ولی به سرعت مصائب از جلوی چشمانم عبور می کرد.... سعی زینب از تل تا گودال...تنها یک جا این سعی را بر خودش حرام کرد ،جایی که نخواست روی برادر را ببیند. برادر با دو جسم بی جان عون و محمد پسران زینب به سمت خیمه می آید...آقا زاده ها هر کدام آویزان به دست ارباب بندگی... واقعا دیگر طاقت فکر به مصیبت هم نداشتم..
فکر می کنم اگر نبود عنایت ارباب شاید این قلب نیم بند و رنجور از مصیبت ندیده و فقط شنیده قالب تهی می کرد... امان از دل زینب...امان از دل زینب...
جمعیت آنقدر زیاد است که نتوانستم وارد بین الحرمین شوم. واعظی گفته بود که زیارت مستحب است و توجه به حقوق مردم واجب ، مبادا زائری از دستت آزرده شود. و باز می گفت آنچه در خدمت و رعایت زائر به کف می آوری بسیار بیشتر از زیارت خود ارباب است. این همان دلدادگی ارباب به بنده اش است. گویا عاشق، ارباب است نه بنده...به نظر می رسد مولا به زیارت محبینش می رود و این شاید بهتر باشد. چون نه آداب حضور می دانیم و نه ادب بندگی...
بهتر دیدم در کناری کز کنم و در جیب و گریبان خویش متمرکز بر ارباب بندگی شوم... السلام علیک یا ابا عبدالله...
می دانم که سلامم را پاسخی هست.  در انتظار دریافت پاسخ ، حوائج دوستان و عرض ارادتشان را عرضه داشتم که شاید چشم بپوشاند از این گندم نمای جو فروش. و از نیم نگاه کیمیایی حضرتش بر دوستان ملتمس دعا سرقتی کنم. بهره ای جویم. توشه ای باشد برای این بی مقدار ناچیز...
یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست
دریای عشق را به حقیقت کنار نیست
ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست
در عهد لیلی این همه مجنون نبوده‌اند
وین فتنه برنخاست که درروزگاراوست
صاحبدلی نماند در این فصل نوبهار
الا که عاشق گل و مجروح خار اوست
دانی کدام خاک بر او رشک می‌برم
آن خاک نیکبخت که در رهگذاراوست
باور مکن که صورت او عقل من ببرد
عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست
گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند
ما را نظر به قدرت پروردگار اوست
اینم قبول بس که بمیرم بر آستان
تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست
بر جور و بی مرادی و درویشی و هلاک
آن را که صبر نیست محبت نه کار اوست
سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش
عبد آن کند که رای خداوندگار اوست

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۲
دی
۰۱

 

✍️به قلم و روایت: دکتر سیدمصطفی حسینی مزینانی



پاسی از شب گذشته بود که به عمود ۱۴۰۰ رسیدیم یعنی ...کربلا.
این سفر پنجمی است که توفیق حضور در پیاده روی اربعین را پیدا کرده ام. بدو ورود تمام ۵ سفر جالب بود.هر بار که رسیدیم گرسنه بودیم.از یک طرف عطش حضور در بین الحرمین و از طرفی ضعف ناشی از راه طولانی ۸۰ کیلومتری کمتر از ۴۰ ساعت بر ما مستولی گشته. هر بار  در هوای سرد هوس یک شام گرم داشتیم. هنوز از ذهنم عبور نکرده بود که عربی صدا زد: زائر...زائر... کباب داغ با نان داغ تنور و منقل آتش هردو آماده طبخ. به خودم آمدم دیدم نفر بیستم صف هستم. جای شما خالی ارباب دستور پذیرایی با غذای لذیذ و گرم از ما را صادر کرده بود....
می خواستیم به مقر یکصد نفری بریم دوستان گفتند راه دور است.یک دانشجو دکتری دارم که برایش رفته بودم خواستگاری روز قبل تا فهمید عراق هستم. فامیل هایش را برای پذیرایی بسیج کرد.از او اصرار و از من انکار. ولی الان دیگر جای تعارف نبود. می دانستم که ثواب خدمت به زائر آقا برای ارباب خوشایند تر از زیارت خود مولا است.
به ناچار تماس گرفتم. دیدم همه اقوامشان( مادر بزرگ، دایی و پسرخاله) که مقیم کربلا هستند در جستجوی ما هستند. عمود ۱۴۰۰ منتظر شدیم پسر خاله (حسین) با تواضع تمام آمد و پس از طی مسیرطولانی ما را به منزل برد. و آنجا هم استقبال گرم مادربزرگ که اصالتا ایرانی بود .از حسین پرسیدم: مصطفی گفته بود تا حرم ۵۰۰ متره اینکه ۵ کیلومتره!
حسین که مقیم نروژ بود و برای راهپیمایی اربعین اومده بود، خنده ای کرد و با فارسی غلط و غلوطش گفت : اگر راستش را می گفت شما نمی آمدین درسته؟ من هم تایید کردم. سپس دایی آمد و بحث مردم عراق شد که توضیح آن هم از حوصله سفر نامه خارج است و هم ممکن است حاشیه سایه سنگینی بر فضای معنوی سفر نامه داشته باشد، لذا از توضیح خودداری می کنم.
پس از پذیرایی مفصل از ما، مجالی شد که برایتان جملاتی را بنویسم.حالا وقت خواب شده است. اما مگر ناله های خرابه اجازه خواب می دهد. سفری داشتیم در اوج حظ معنوی و در پایان آن پذیرایی و جای گرم و نرم. نه سه ساله همراه داشتیم گرسنه ، و نه بیماری غل و زنجیر کرده ، و نه سرهای بریده بر نیزه... کودکی نبود که بهانه بابا را بگیرد...طشت طلایی نبود که برای سد جوع دختری بابایی آورده شود...بی اختیار زمزمه کردم:
آن شب که از ناقه افتادم و غش کردم بابا تو کجا بودی..
آن شب که تو از ناقه افتادی و غش کردی من برسر نی بودم..
کی از تو جدا بودم...
همیشه این سوال برایم هست. آیا مادرِ مصائب بزرگ دنیا؛ جز زیبایی ندید؟
الان باور دارم که چرا مولا خون گریه می کند در عزای جدش...

زیارت
صبح زود از خواب بیدار شدیم. تازه فهمیدیم که در پیاده روی افراط کردیم. و خیلی تند و بی وقفه آمدیم. ماهیچه ها گرفته بود و ناخن ها درد می کرد. علاجش ماساژ بود و  روغن سیاه دانه....
مجدد کمی استراحت کردیم و به راه افتادیم.از حرم فاصله زیادی داشتیم. سوار یک وانت شدیم تا محلی که بسته بودند و دیگر از خودروها ممانعت بعمل می آمد رفتیم. و ازآنجا به بعد کمی پیاده روی و سپس سوار موتورهای سه چرخه کابین دار شدیم. به منطقه ای رسیدیم که دیگر اجازه به موتورها هم نمی داند . حدود ۲ کیلومتر به حرم خیابان مملو از جمعیت بود .به طوری که به زحمت می تونستیم یک گام کامل برداریم..
در مسیر با نگاه کلی یک برداشتی می توان داشت ولی با جزئی نگری برداشت ها متفاوت تر می شود.در نگاه کلی یک سیل خروشانی از ارادتمندان امام حسین (ع) در یک جهت به مرکزیت بین الحرمین حرکت می کردند ولی خوب که نگاه کنی می بینی هر کسی دارد کار خودش را می کندیکی چای می ریزد، یکی می پزد و دیگری غذا توزیع می کند یکی مسیر را هموار می کند ، یکی تابلوی منزل مجانی برای زائر در دست دارد و دیگری فرزندانش را برای خدمت به زائرین قطار کرده است . زائرین را کمتر تنها می بینی معمولا با یک گروه حرکت می کنند. از تیم ۲ نفره تا یک کاروان چند ده نفره ،همه هوای هم رو دارند. پیرمرد و پیرزنی نظرم را جلب کرد. مرد سالخورده به عنوان یک راهبر سترگ قلب جمعیت را باز می کرد و پیرزن محکم کتش را چسبیده بود و پس از آن پیرزن های دیگر قطار شده بودند. هرازگاهی موج جمعیت این رشته محبت را پاره می کرد ولی باز به هم می پیوستند.
در نگاه کلی اش رشته به هم پیوسته جماعت محبین اهل بیت علیهم السلام است که با یک عبور کامیون خدمات شهری و یا یک گیت بازرسی از هم می گسست و سپس به هم می رسید و ادامه حرکت.با خودم گفتم :«وقتی در زندگی، هدفِ آرمانی داشته باشی و مصمم برای رسیدن به آن هدف. موانع برایت خیلی کوچک می شوند.عناصر همه در مسیر اجابت خواسته هایت هماهنگ می شوند. گاهی ممکن است موجی بیاید و رشته حرکتت را جا به جا کند . ولی با صبر، تدبیر و پیش بینی حوادث  و انتخاب افق والا می توانی از گسستگی نجات پیدا کنی تا به سفینه النجات برسی. به کشتی که رسیدی دیگر خیالت راحت می شود. چراغ هادی اش تو را به سرمنزل مقصود می رساند...»

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۲
دی
۰۱

✍️به قلم و روایت: دکتر سیدمصطفی حسینی مزینانی


روز اول راهپیمایی ۷۰۰ عمود را راه رفتیم حدود ۳۵ کیلومتر.در مسیر نور با حزن زینبی ولی شعف و نشاط خاص معنوی گام های محکمی بر می داشتیم . هر گاه که برای استراحت. ناهار و یا نماز توقف می کردیم . با یک یا حسین(ع) تجدید قوا می کردیم و سرحال تر از نوبت قبل به راه می افتادیم.
البته حضور شش ماهه ها تا ۸۰ ساله ها انرژی ادامه راه را بیشتر می کرد.همه از همه جا حضور داشتند. هند. پاکستان. افغانستان. دانمارک. روسیه. انگلستان. قطر .عمان. و....
یک کاروان از روسیه بودند که عکس رهبرانقلاب آقای خامنه ای را بر سینه نصب کرده بودند . جالب اینکه میزان ارادتشون بیشتر از ایرانی ها بود. صحبتی چند دقیقه ای باهاشون داشتم. از اینکه شیعه هستند و در راهپیمایی اربعین حضور دارند به خود می بالیدند.
مقداری آجیل ایرانی داشتیم بهشون هدیه کردیم. با ولع و به عنوان تبرک از ما قبول کردند و بلافاصله بین اعضای گروه توزیع کردند. وقتی دوستم گفت که فلانی سید است. اشک در چشم به زور دستم را بوسیدند و این بی مقدار خجالت زده از محبت ایشان. اگرچه نیت اونها من نیستم و این احترام برای ذریه رسول اکرم(ص) بود.‌..
اتفاقات زیادی در راه می دیدیم که غیر قابل وصف است.
وقت ناهار گذشته بود . کسی میل به خوردن نداشت. حالا که تعارف بزرگترها ثمری برای تناول و نوشیدن نداشت؛ بچه ها و جوانان عراقی به میدان آمدند. سینی های اطعام بر روی سر و در میان انبوه جمعیت دو زانو می نشستند و التماس می کردند که از این طعام بخورند. کودکان آب به‌ دست حاضر شدند.نگاه معصوم، مشتاق و ملتمسانه آن ها دل را به لرزه می آورد. و اشکها سرازیر می شد....
نزدیک غروب بود که یک موکب را برای استراحت در عمود ۷۳۰ انتخاب و اطراق کردیم.روغن سیاه دانه را که عیال مکرم به زور در وسایل ما قرار داده بود. اینجا محل کاربردش بود. پاهای ورم کرده...ماهیچه های گرفته و انگشتان بی رمق..مشتاق ماساژ...از همسفران خودمان شروع کردم.تمام نشده یک جوان مشهدی ۱۶ ساله آمد و تقاضای کمک برای درمان دردش کرد،پایش را ماساژ دادم. پیرمردی آمد و همینطوری تا دقایق زیادی کار ما درست شده بود و انبان ثواب عیال پر......
اگرچه قلم خوبی ندارم در توصیف وقایع.ولی‌ فکر می کنم نویسندگان قهار هم نتوانند این همه زیبایی را وصف کنند.جای شهید آوینی را خالی کردم...قطعا اگر بود زیبایی ها را بهتر می دید و به تصویر می کشید..
زیبایی هایی از جنس " ما رایت الا جمیلا ".....

یاران کوچک
در میانه راه نزدیک به عمود ۱۲۰۰ به بعد پاها دیگر رمق ندارد. تاولها نمایان شده و بعضاً ترکیده است؛ لنگان لنگان و نفس زنان همه ادامه می دهند. بعضی از سالخوردگان و بیماران دیگر توان ادامه ی راه نداشته و بر مرکبی سوار و خودشان را به حرم دوست می رسانند. بسیاری هم با تأسی به زینب کبری(س) و همراهان بی بدیلش با پای پیاده ادامه می دهند.،می گویند و زمزمه می کنند که اگرچه پاهایمان تاول زده ولی شلاقی دیگر در کار نیست...کشیدن معجری نیست...هم گوش و هم گوشواره به یغما بردن نیست...سر قرآن خوان بابا بر نیزه نیست...غل و زنجیر تن سای بر جسم بیمار نیست...
حال خوشی هست. مصیبت عقیله بنی هاشم چون شعله ای فروزان گرما و انرژی می دهد برای ادامه در تنها مسیر وارستگی و سعادت؛اگر چه جانکاه است و حتی تصورش غلیان غم.نمی دانم تجربه کرده اید؟ گاهی دل طاقت تن را ندارد.ظرف تن گنجایش مظروفش یعنی قلب را ندارد...
آری این چنین است که عزمت با جسم رنجور و پاهای متورم تاول زده برای رسیدن به ارباب بی کفن جدی تر شده و گامهایت را استوارتر بر می داری.از طرفی هم وقایع پیش آمده تو را نهیب مقاومت در برابر سختی ها می زند.
دو پسر ۵ تا ۷ ساله وقتی دیدند یک دست عصا و دست دیگر بر ساک چرخدار است. جلو آمده چمدان را از من و دوستانم گرفتند و با زبان کودکانه و صوت دلنشین و ظریف شان می گفتند: المساعده . المساعده...تا نگرفتن رهای مان نساختند. تصویرشان را ارسال کردم ببینید قدشان از ساک ها کوتاه تر است ولی عزمشان تا عرش الهی...هزار متری را برایمان آوردن کودکان بی پیرایه..یکی از دوستان خواست محبت شان را جبران کند چند دیناری از جیبش درآورد. به سرعت گفتند لا فلوس...لا فلوس.. و دور شدند و این واقعه و وقایع مشابه توان مسافر را دو چندان می کرد، آنقدر که دلش طاقت تحمل این بزرگی را نداشت ...
اخیراً بیماری قلبی هم توان را کاسته بود و تحمل فشارهای عاطفی هم کار را سخت تر می کرد. باید زود دست به قلم می شد و به تصویر می کشید این زیبایی را هر چند با واژگانی نا وزن و ... باورمان نمی شد.... از گروه ۱۰۰ نفره استادان دانشگاه های ایران گروه ۴ نفره ما که سه نفرمان علیل بودیم مشکلات جسمی فراوان ناشی از کهولت سن و یادگار زخم همین مردم در دوران دفاع مقدس؛ ظرف دو روز به سیطره کربلا رسیدیم. ..
" السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین "

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۰۱

✍️به قلم : دکتر سیدمصطفی حسینی مزینانی


ساعت ۵:۳۰ آژانس اومد در منزل . قرار بود برم دنبال دکتر احمدی با هم بریم انقلاب و از آن جا همه با یک اتوبوس بریم فرودگاه.


اولین برخورد جالب


راننده آژانس گفت :می روید کربلا؟
با تعجب گفتم: از ساک بستنم فهمیدید (چون من ساک چرخدار برداشتم از اونایی که خانم ها و یا پیرمردها برای خرید با خودشون می برند)
گفت نه چند روزه که ما شبانه روز مسافر کربلا داریم. ۹۰ درصد تماسامون مسافرین کربلا هستند.
🔹اولین اتفاق جالب
مهربانوی ما مقداری  پول به من داد که همراه خود ببرم. و مبلغی هم از یک بنده خدا که نذر داشت. گفتم: نازبانو این سرمایه ملی ماست این طوری خراب می شه حد اقل یک نایلون بده که حفظش کنه بعد بزارم تو کیف کمری ام.
همین طور شد ولی هنگام پرداخت حساب آژانس از کیفم افتاد و من متوجه نشدم. خوشبختانه کارت همراهم بود تونستم ۲۰۰ تومان از خودپرداز بگیرم.
سوالی که برای خودم مطرح بود اینه که من نیت خیر داشتم چرا این طور شد!؟  اگر داخل نایلون نبود همه ی پول یک جا گم نمی شد....
دوستانم ناراحت از اینکه بهر حال این مبلغ ناچیز از کف رفته است و من در تاملِ چرا و چگونه ی معما...
هاتفی ندا داد که پول اون بنده خدا رو نباید قاطی بقیه پولها می کردین. همین الهام درونی بنده را واداشت تا به نذرکننده زنگی بزنم. از نیتش آگاه شدم. جالب بود که اون نذر به ضرر خودش بود...
همه مسافران ایرانی بودند و تقریبا از یک کاروان. یک نشاط خاصی بین همه برقرار است. دفعه اولی ها مشتاق شنیدن اخبار سالهای قبل و دفعه چندمی ها تشنه تعریف مسائل و اتفاقات گذشته و اینکه چه کنیم پاهای مان تاول نزند. کی راه برویم و کی بخسبیم  و کی حمام  برویم و خوردن و آشامیدن و... 

به فرودگاه نجف رسیدیم. ازدحام زیادی بود. ولی امسال هم فرودگاه توسعه پیدا کرده و هم مأمورین منظم شده اند به سمت محل اسکان حرکت کردیم. استقبال گرم و تا کمر خم شدن عرب صاحبخانه ؛ سال اولی ها رو متعجب ساخته بود به قدری تواضع و تعظیم زیاد بود که همه را شرمنده می کرد.
همزمان با استقبال بی نظیر صاحبخانه ی متمول ، پیرزن فقیر همسایه آمد....
اینجا بود که همه ناخودآگاه اشک چشم شان سرازیر شد...
پیرزن دعوت به منزلش کرد ولی از آنجایی که قبلا برای این خانه هماهنگ شده بود و از طرفی به خاطر مراعات سالخوردگی اش دعوتش را نپذیرفتیم. صحنه بسیار زیبا ولی غم انگیزی ایجاد شد. ...
پیرزن شروع کرد به زدن خودش...
ترجمه اش این بود که حسین (ع) او را قابل نمی داند که زائر به خانه اش بیاید!
با چند نفر از دوستان قبول کردیم وارد منزل پیرزن شویم. بر خلاف محقر بودن ظاهر منزل. داخلی بسیار تمیز و مرتبی داشت. پیرزن پس از چند لحظه پسرانش را که هم سن و سال های ما بودند آورد. باورنکردنی بود جوراب هایمان را در آوردند و با روغن سیاه دانه و زیتون شروع به ماساژ پاهای مان کردند ،می گفتند: باید رگهایتان نرم شود که در پیاده روی درد نگیرد.
میزبان بی ادعا غذای های متنوع و رنگارنگ عربی زیادی هم درست کرده بود.جای تان خالی!
پس از استقرار در محل اسکان کمی استراحت کردیم. نماز مغرب را در مسجد حنانه خواندیم.  به سمت حرم راه افتادیم. در مسیر صدای حیدر حیدر فضا را عطر آگین کرده...
جمعیت زیادی راهپیمایی از نجف تا کربلا را شروع کردند. و ما به بارگاه ملکوتی مولی الموحدین رسیدیم...
السلام علیک یا امیر المومنین(ع)...به نیابت از شما...

پس از نماز صبح آماده ی راه پیمایی شدیم. پیرزن میزبان قرآن برای مان آورده بود. کفشهای مان تمیز شده بود.پسرانش به ما عطر می زدند...
به راه افتادیم ، بوی عطر حرم امام (ع) همه جا را گرفته بود. نشاطی دوباره ،جانی دوباره...
انرژی که میزبان به میهمانان داده بود این شعف مملو از حزن زینبی را دو چندان کرده بود...
پیرزن قول گرفت که پس از بازگشت از کربلا به نجف مجدداً به منزلش بریم...
کوله ها بسته شد.همه آماده و غبراق به راه افتادیم...
در میان راه شتر و اسب و کجاوه کاروان زینب(س) توجه همه رو جلب کرده بود و به سوز سفر زیارت اربعین افزوده گشت...
خیلی ها رو می دیدم که هندز فری به گوش داشتند و با نوایی که گوش می دادند. اشکهای شان سرازیر بود و با ارباب خودشون در خلوت میان انبوه جمعیت تنها او را درک می کردند...
آری می توان در میان میلیونها نفر و در قلب حضورشان خلوتی با معشوق داشت..
می شود هیچکس را جز ذات ربانی ندید. اصلا حضور معبود را در انبوه جمعیت بهتر می توان حس کرد. احساسی که همه را در واحد و احد می بینی.شاید هم ید الله مع الجماعه مصداق بارزش همین باشد...
سیلی از جمعیت در یک مسیر.با یک آرمان مشترک.با یک آماج یکسان.اگرچه ظاهرشان، و حاجت های دنیوی متفاوت دارند ولی در حاجت اصلی همه هماهنگ هستند...عجل لولیک الفرج...
چطور می شود روزگاری به خون هم تشنه باشی و در گرفتن حیات دیگری سبقت بگیری ولی روزی دیگر برای یک هدف مشترک وخدمت به همدیگر السابقون شوی ؟یک پاسخی بیش ندارد:
""عشق فقط یک کلام...حسین علیه السلام...""
موکب ها هم نوحه های مختلفی را پخش می کنند؛یک موکب لالایی طفل صغیر (ع) گذاشته بود و جگر همه را می سوزاند، یک موکب عربی،یک موکب آذری و موکب های فارسی هم امسال تعدادشان چشمگیر شده...
در بین راه پذیرایی بیش از حد انتظار است،آنقدر که همه سیر بودند و میل به خوردن نداشتند.عربها برای جلب توجه بیشتر و گرفتن میهمانی بیشتر شکسته بسته فارسی یاد گرفته بودند و داد می زدند چای ایرانی...قیمه ایرانی و ...
👈به یاد دوستان قدم می زنیم...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی