دلنوشته زائر مزینانی از سفر کربلا در اربعین...بخش سوم : این جا کربلاست
✍️به قلم و روایت: دکتر سیدمصطفی حسینی مزینانی
پاسی از شب گذشته بود که به عمود ۱۴۰۰ رسیدیم یعنی ...کربلا.
این سفر پنجمی است که توفیق حضور در پیاده روی اربعین را پیدا کرده ام. بدو ورود تمام ۵ سفر جالب بود.هر بار که رسیدیم گرسنه بودیم.از یک طرف عطش حضور در بین الحرمین و از طرفی ضعف ناشی از راه طولانی ۸۰ کیلومتری کمتر از ۴۰ ساعت بر ما مستولی گشته. هر بار در هوای سرد هوس یک شام گرم داشتیم. هنوز از ذهنم عبور نکرده بود که عربی صدا زد: زائر...زائر... کباب داغ با نان داغ تنور و منقل آتش هردو آماده طبخ. به خودم آمدم دیدم نفر بیستم صف هستم. جای شما خالی ارباب دستور پذیرایی با غذای لذیذ و گرم از ما را صادر کرده بود....
می خواستیم به مقر یکصد نفری بریم دوستان گفتند راه دور است.یک دانشجو دکتری دارم که برایش رفته بودم خواستگاری روز قبل تا فهمید عراق هستم. فامیل هایش را برای پذیرایی بسیج کرد.از او اصرار و از من انکار. ولی الان دیگر جای تعارف نبود. می دانستم که ثواب خدمت به زائر آقا برای ارباب خوشایند تر از زیارت خود مولا است.
به ناچار تماس گرفتم. دیدم همه اقوامشان( مادر بزرگ، دایی و پسرخاله) که مقیم کربلا هستند در جستجوی ما هستند. عمود ۱۴۰۰ منتظر شدیم پسر خاله (حسین) با تواضع تمام آمد و پس از طی مسیرطولانی ما را به منزل برد. و آنجا هم استقبال گرم مادربزرگ که اصالتا ایرانی بود .از حسین پرسیدم: مصطفی گفته بود تا حرم ۵۰۰ متره اینکه ۵ کیلومتره!
حسین که مقیم نروژ بود و برای راهپیمایی اربعین اومده بود، خنده ای کرد و با فارسی غلط و غلوطش گفت : اگر راستش را می گفت شما نمی آمدین درسته؟ من هم تایید کردم. سپس دایی آمد و بحث مردم عراق شد که توضیح آن هم از حوصله سفر نامه خارج است و هم ممکن است حاشیه سایه سنگینی بر فضای معنوی سفر نامه داشته باشد، لذا از توضیح خودداری می کنم.
پس از پذیرایی مفصل از ما، مجالی شد که برایتان جملاتی را بنویسم.حالا وقت خواب شده است. اما مگر ناله های خرابه اجازه خواب می دهد. سفری داشتیم در اوج حظ معنوی و در پایان آن پذیرایی و جای گرم و نرم. نه سه ساله همراه داشتیم گرسنه ، و نه بیماری غل و زنجیر کرده ، و نه سرهای بریده بر نیزه... کودکی نبود که بهانه بابا را بگیرد...طشت طلایی نبود که برای سد جوع دختری بابایی آورده شود...بی اختیار زمزمه کردم:
آن شب که از ناقه افتادم و غش کردم بابا تو کجا بودی..
آن شب که تو از ناقه افتادی و غش کردی من برسر نی بودم..
کی از تو جدا بودم...
همیشه این سوال برایم هست. آیا مادرِ مصائب بزرگ دنیا؛ جز زیبایی ندید؟
الان باور دارم که چرا مولا خون گریه می کند در عزای جدش...
زیارت
صبح زود از خواب بیدار شدیم. تازه فهمیدیم که در پیاده روی افراط کردیم. و خیلی تند و بی وقفه آمدیم. ماهیچه ها گرفته بود و ناخن ها درد می کرد. علاجش ماساژ بود و روغن سیاه دانه....
مجدد کمی استراحت کردیم و به راه افتادیم.از حرم فاصله زیادی داشتیم. سوار یک وانت شدیم تا محلی که بسته بودند و دیگر از خودروها ممانعت بعمل می آمد رفتیم. و ازآنجا به بعد کمی پیاده روی و سپس سوار موتورهای سه چرخه کابین دار شدیم. به منطقه ای رسیدیم که دیگر اجازه به موتورها هم نمی داند . حدود ۲ کیلومتر به حرم خیابان مملو از جمعیت بود .به طوری که به زحمت می تونستیم یک گام کامل برداریم..
در مسیر با نگاه کلی یک برداشتی می توان داشت ولی با جزئی نگری برداشت ها متفاوت تر می شود.در نگاه کلی یک سیل خروشانی از ارادتمندان امام حسین (ع) در یک جهت به مرکزیت بین الحرمین حرکت می کردند ولی خوب که نگاه کنی می بینی هر کسی دارد کار خودش را می کندیکی چای می ریزد، یکی می پزد و دیگری غذا توزیع می کند یکی مسیر را هموار می کند ، یکی تابلوی منزل مجانی برای زائر در دست دارد و دیگری فرزندانش را برای خدمت به زائرین قطار کرده است . زائرین را کمتر تنها می بینی معمولا با یک گروه حرکت می کنند. از تیم ۲ نفره تا یک کاروان چند ده نفره ،همه هوای هم رو دارند. پیرمرد و پیرزنی نظرم را جلب کرد. مرد سالخورده به عنوان یک راهبر سترگ قلب جمعیت را باز می کرد و پیرزن محکم کتش را چسبیده بود و پس از آن پیرزن های دیگر قطار شده بودند. هرازگاهی موج جمعیت این رشته محبت را پاره می کرد ولی باز به هم می پیوستند.
در نگاه کلی اش رشته به هم پیوسته جماعت محبین اهل بیت علیهم السلام است که با یک عبور کامیون خدمات شهری و یا یک گیت بازرسی از هم می گسست و سپس به هم می رسید و ادامه حرکت.با خودم گفتم :«وقتی در زندگی، هدفِ آرمانی داشته باشی و مصمم برای رسیدن به آن هدف. موانع برایت خیلی کوچک می شوند.عناصر همه در مسیر اجابت خواسته هایت هماهنگ می شوند. گاهی ممکن است موجی بیاید و رشته حرکتت را جا به جا کند . ولی با صبر، تدبیر و پیش بینی حوادث و انتخاب افق والا می توانی از گسستگی نجات پیدا کنی تا به سفینه النجات برسی. به کشتی که رسیدی دیگر خیالت راحت می شود. چراغ هادی اش تو را به سرمنزل مقصود می رساند...»
به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan
#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan