دلنوشته زائر مزینانی از سفر کربلا در اربعین...بخش چهارم : سلام ارباب
✍️به قلم و روایت: دکتر سیدمصطفی حسینی مزینانی
به حرم ارباب رسیدیم. خاطراتی که هرگز به چشم سر ندیده ایم زنده می شود. آل الله چگونه خودشان را روی قبور متبرکه انداختند. ارباب بی کفن کجاست! آیا علی اصغر(ع) همچنان در آغوش پدر، بدون سر و بر روی سینه بهترین بنده خدا آرمیده است. تو این سالها نجوای پدر و پسر شیرخوار را که شنیده است...آیا هنوز هم علی کوچک از تشنگی و ضجه رباب گلایه دارد.یاد حرمله افتادم و تیر سه شعبه اش...یاد پرپر زدن غنچه ای در آغوش پدر...یاد شرمساری از رباب و آهسته در پشت خیمه کالیدن زمین...دیگر طاقت آن نبود به جوان برومندش فکر کنم. به آب آور یتیمان... ولی به سرعت مصائب از جلوی چشمانم عبور می کرد.... سعی زینب از تل تا گودال...تنها یک جا این سعی را بر خودش حرام کرد ،جایی که نخواست روی برادر را ببیند. برادر با دو جسم بی جان عون و محمد پسران زینب به سمت خیمه می آید...آقا زاده ها هر کدام آویزان به دست ارباب بندگی... واقعا دیگر طاقت فکر به مصیبت هم نداشتم..
فکر می کنم اگر نبود عنایت ارباب شاید این قلب نیم بند و رنجور از مصیبت ندیده و فقط شنیده قالب تهی می کرد... امان از دل زینب...امان از دل زینب...
جمعیت آنقدر زیاد است که نتوانستم وارد بین الحرمین شوم. واعظی گفته بود که زیارت مستحب است و توجه به حقوق مردم واجب ، مبادا زائری از دستت آزرده شود. و باز می گفت آنچه در خدمت و رعایت زائر به کف می آوری بسیار بیشتر از زیارت خود ارباب است. این همان دلدادگی ارباب به بنده اش است. گویا عاشق، ارباب است نه بنده...به نظر می رسد مولا به زیارت محبینش می رود و این شاید بهتر باشد. چون نه آداب حضور می دانیم و نه ادب بندگی...
بهتر دیدم در کناری کز کنم و در جیب و گریبان خویش متمرکز بر ارباب بندگی شوم... السلام علیک یا ابا عبدالله...
می دانم که سلامم را پاسخی هست. در انتظار دریافت پاسخ ، حوائج دوستان و عرض ارادتشان را عرضه داشتم که شاید چشم بپوشاند از این گندم نمای جو فروش. و از نیم نگاه کیمیایی حضرتش بر دوستان ملتمس دعا سرقتی کنم. بهره ای جویم. توشه ای باشد برای این بی مقدار ناچیز...
یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست
دریای عشق را به حقیقت کنار نیست
ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست
در عهد لیلی این همه مجنون نبودهاند
وین فتنه برنخاست که درروزگاراوست
صاحبدلی نماند در این فصل نوبهار
الا که عاشق گل و مجروح خار اوست
دانی کدام خاک بر او رشک میبرم
آن خاک نیکبخت که در رهگذاراوست
باور مکن که صورت او عقل من ببرد
عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست
گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند
ما را نظر به قدرت پروردگار اوست
اینم قبول بس که بمیرم بر آستان
تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست
بر جور و بی مرادی و درویشی و هلاک
آن را که صبر نیست محبت نه کار اوست
سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش
عبد آن کند که رای خداوندگار اوست
به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan
شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan