باشهدای مزینان... شهید احمد مزینانی
آقامهدی کارگر ساده پمپ بنزین اختصاصی در حوالی نارمک تهران در کنار همسرش فاطمه خانم در همان منطقه زندگی میکردند. دومین ماه تابستان گرم و پراضطراب سال چهلوشش از نیمه گذشته بود.هفدهم مردادماه نگرانیهای خانواده آقامهدی به پایان رسید. خداوند مهربان فرزند پسری به آنان هدیه کرد که نامش را احمد گذاشتند.احمد فرزند اول خانواده آقامهدی، دوران کودکی را در نارمک گذراند.
هفتساله بود که تمرین دینداری میکرد و نماز را در کنار پدر و مادرش میخواند. او در هفتمین بهار زندگی با تلاش مادرش توانسته بود لذت گفتگو با خداوندش را احساس کند. شهد شیرین گفتوگو با خالق آن چنان به کامش نشسته بود که تا روز عروجش یک روز از نمازهای او قضا نشده بود. پس از مهاجرت خانواده به شهرستان دامغان، احمد تحصیل در دوره ابتدایی را به پایان رساند و دوره راهنمایی را در مدرسه شهید محمد منتظری گذراند.
او فرزند بزرگ خانواده بود. تعطیلات تابستان را همراه پدر بنایی میکرد؛ زیرا خانواده آقامهدی شلوغتر شده بود. احمد کمک میکرد تا قامت پدر در تأمین معاش خانواده کمتر خمیدهشود. دستهای ترکخورده و خشن آقامهدی سبب شده بود تا احمد بیشتر از قبل در کار بنایی به پدر کمک کند. او در کنار تمام مسؤولیتهایی که پدر به او سپرده بود، به فعالیتهای مذهبی و سیاسی نیز مشغول بود. احمد یازده سال داشت که اولین روزهای انقلاب بر صفحه سرد زمستان نوشته میشد.
پایگاه شهید مصفحی اولین مکانی بود که احمد بهطور رسمی در آن ثبتنام کرد. اعضای پایگاه بعد از شروع جنگ، تمام تلاش خود را میکردند تا نام ایران، انقلاب و امام زنده بماند. او چهارده سال داشت که برای اولین بار، مجوز یافت تا خود را در رزمگاه حق و باطل محک بزند. او که از کودکی دل و جانش با ذکر خدا مانوس بود پس از بازگشت از میدان جنگ تمام توانش را بهکار گرفت تا همسالانش را با خویش همراه سازد. آنها را به حضور در این بزمگاه نماز تشویق میکرد. رمز درک حضور را در برپایی و ایستادگی بر نماز اول وقت و نماز جمعه و جماعت میدانست.
روزهای نوجوانی و پردغدغهاش را در حالی به پایان میبرد که آغاز نگرانی و فرار چشمهایش از خواب غفلتزدگی و مردگی جسمش بود.
تنها ساعت زنگدار احمد بود که اجازه میداد تن خستهاش لختی آرام بگیرد. کمی مانده تا اذان صبح ساعت با صدایی گوشنواز او را به لحظه مناجات با خدا و نماز شب دعوت میکرد. عمر رفاقت احمد و ساعت زنگدارش چند سالی بیشتر نشد. میراثداری احمد از نامش امانتداریش بود.
صد و ده روز از عمر کوتاهش را در مناطق عملیاتی گذراند. روزهای دنیا هرچند کوتاه اما سخت برایش رقم خورده بود. احمد به سختگیری دنیا عادت کرده بود. او بندهای زندان تنگ و سخت دنیا را در میدان های نبرد باز کرد. عملیات محرم و دشتعباس و عینخوش مکان رهایی احمد بودند. روزهای قبل از عملیات برای او رسیدن به نهایت ایمان و جستوجوی بهترین راه و آزادی مطلق از تمام بندها بود. بچههای گردان محب در آخرین مرحله از عملیات محرم در یکی از کانالهای اطراف رودخانهای که با خون شهدای محرم و گرمای عشقشان به معبود ملتهب شده بود، با ذکر «یا زینب» شاهد رهایی احمد بودند.
او براثر اصابت تیر مستقیم دشمن در یازدهمین روز آبانماه سال شصتویک به دیدار امینترین امانتداران شتافت و صادقانه غریق دریای محبت یار شد.
فردوس رضای دامغان سالهاست احمد را در آغوش آرام خود جای داده است.
ساحل سرخ دوئیرج شاهد رهایی احمد بود
نام و نشان شهید احمد مزینانی را از زبان همرزم و دوست دیرینهاش حسین احسانپور شنیدیم؛ دوستی که ارادت و محبت به رفیق شهیدش را میتوان از لابهلای حرفها و روایاتش به خوبی حس کرد. رفقایی که هنوز هم پای رفاقتشان ماندهاند. احمد مزینانی در عملیات محرم به شهادت رسید و حالا همرزمش حمید احسانپور با دلتنگی برای لحظاتی راوی زندگی تا شهادت رفیق شهیدش میشود.
نمازهای احمد
سال ۴۶ از نیمه گذشته بود که احمد در نارمک تهران متولد شد. او فرزند اول خانواده بود. خانوادهای مؤمن که مهد پرورش احمد شد. همراهی او با پدر و تربیت دینی مادر باعث شد تا از سن هفت سالگی به انجام واجباتی، چون نماز مقید شود. نمازهایی که حال و هوای خاصی برایش داشت و همین نمازهای خالصانه بعدها نقطه رهایی او شد.
کمی بعد خانواده احمد به شهرستان دامغان مهاجرت کردند و احمد تحصیل در دوره ابتدایی را به پایان رساند و دوره راهنمایی را در مدرسه شهید محمد منتظری سپری کرد. شهید مزینانی تعطیلات تابستان را همراه پدر بنایی میکرد تا قامت پدر در تأمین معاش خانواده پرجمعیتشان خم نشود. دستهای ترکخورده و خشن پدر سبب شده بود تا احمد بیشتر از قبل در کار بنایی به پدر کمک کند. او در کنار تمام مسئولیتهایی که پدر به او سپرده بود، به فعالیتهای مذهبی و سیاسی نیز مشغول بود. اولین روزهای انقلاب احمد ۱۱ سال داشت و پایگاه شهید مصفحی اولین مکانی بود که احمد بهطور رسمی در آن ثبت نام کرد. اعضای پایگاه بعد از شروع جنگ، تمام تلاش خود را میکردند تا نام ایران، انقلاب و امام زنده بماند.
رزمنده ۱۴ساله
احمد مزینانی ۱۴سال داشت که برای اولین بار اجازه پیدا کرد تا خودش را در رزمگاه حق و باطل محک بزند. او که از کودکی دل و جانش با ذکر خدا مأنوس بود پس از بازگشت از میدان جنگ تمام توانش را به کار گرفت تا همسالانش را با خویش همراه سازد. آنها را به حضور در نماز تشویق میکرد. او رمز درک حضور را در برپایی و ایستادگی بر نماز اول وقت و نماز جمعه و جماعت میدانست.
۱۱۰روز مجاهدت
احمد ۱۱۰ روز از عمر کوتاهش را در مناطق عملیاتی سپری کرد. عملیات محرم در دشت عباس و عین خوش مکان رهایی احمد بود. بچههای گردان محب که یکی از گردانهای تیپ ۱۷ علیبنابیطالب (ع) بود، در تداوم عملیات محرم در یکی از کانالهای اطراف رودخانهای (دوئیرج) که با خون شهدای محرم و گرمای عشقشان به معبود ملتهب شده بود، با ذکر «یا زینب» وارد عمل شدند و همانجا شاهد رهایی احمد بودند. او بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن در یازدهمین روز آبان۱۳۶۱ به دیدار معبودش شتافت؛ و شهادت...
بعد از پایان مرحله اول عملیات محرم، آتش سنگین دشمن بر منطقه همچنان ادامه داشت. با توپ ضدهوایی چهارلول که مخصوص ساقط کردن هواپیما بود، منطقه را زیر آتش گرفته بودند. صدای آزاردهنده آرپیجی و خمپاره ۶۰ تمام فضا را پر کرده بود. احمد همراه پنج نفر از بچهها در ۵۰ متری دشمن در داخل کانال بودند. آنها به محض خروج از کانال مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفتند. فرصت اینکه لحظهای برگردد و دوباره فریاد «الله اکبر» او جسم و جان خسته بچهها را در میان حجم سنگین دود آتش جانی تازه ببخشد، پیدا نکرد... احمد رفت. با شنیدن خبر شهادت احمد گردان محب جانی تازه یافت. شهادت احمد خون آنها را به جوش آورده بود. روایات زیادی از زبان همرزمان شهید شنیده شد؛ روایاتی از مجاهدتهای احمد. به گفته همرزمانش او خستگی را خسته کرده بود. دیدن قد و قامت و سن شناسنامهای احمد و همت و حماسه آفرینی او الگوی خوبی برای دیگران شده بود. با تمام توان به خاکریز دشمن حمله کردند و چند کیلومتر دشمن را به عقب راندند.
✍️وصیتنامه شهید والامقام احمد مزینانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«و درود بر محمد (ص)! حزب الله! مردم فداکار و صبور و ایثارگر وطنم! که قدم به قدم با امام خود راه پر فراز و نشیب انقلاب اسلامی را پیمودند و نفس به نفس خدا را خواستند و اسلام را طلب کردند و قرآن را وسیله قرب خدا قرار دادند.
جنگ کمبودی دارد، جنگ شهادت دارد، جنگها خون دارد، برای بسیاری جنگها گرسنگی دارد، جنگها گرانی دارد، جنگها خرابی دارد و همه چیزهایی که لوازم جنگهاست خصوصاً جنگی که در ایران پیش آمده است و خصوصاً نهضتی که ایران آمده است که موجب این شده است که قدرتهای بزرگ در مقابل او دست به توطئه زدهاند و میزنند.
آنچه وصیت من است این است که همیشه پیرو خط امام باشید که اگر اینگونه باشید هیچ خطر و انحرافی شما را تهدید نخواهد کرد و بار دیگر میگویم که بایستی از امام پیروی کرد و الا مورد مؤاخذه بزرگ قرار میگیریم. رهنمودهای اسلام را به گوش دل بشنوید و با تمام وجود در انجام آن کوشا باشید و درود بر امت محمد(ص) حزبالله مردم فداکار و صبور و ایثارگر وطنم که قدم به قدم با امام خود راه پر فراز و نشیب انقلاب اسلامی را پیمودند و نفس به نفس خدا را خواستند و اسلام را طلب کردند و قرآن را وسیلۀ خوبی برای رسیدن به خدا قرار دادند.
پس خدایا طردم مکن که بندهای محتاج بیش نیستم و به امید فضل به درگاهت آمدهام و پیشانی شرمساری بر خاک نهادهام تا به تو بپیوندم. خدای من شاهد است که من نه برای انتقام و نه برای اینکه وقتی شهید شدم به بهشت بروم به جبهه آمدهام بلکه تنها هدفم از جبهه آمدن احیای دینم و تداوم انقلاب میباشد و در نهایت هدفم شهید شدن است و برای رسیدن به این هدف خود را به یاری میطلبم زیرا هدفم خدا مکتبم اسلام و مرادم روحالله است هر قدمی که بردارم و گلوله هایی که دشمن شلیک کند قلب دشمن را هدف سازم.
مبادا مادرم گریه کنی لطف خدای را مبادا کم کنی از شکر خود مبادا اجر خود را کم کنی مادر مبادا صبر تو شیطان برد مادر تو باید فخر به عالم کنی مادر خوشحال باش که فرزندت فدای راه حق گردد. راستی اگر من شهید شدم هر جا که خواستید میتوانید مرا به زیر خاک کنید اما بهتر است در شهیدآباد تهران باشد جایی که از آنجا به دنیا آمدهام. خداوندا مرا شهید بمیران شاید خون ناچیز من کمکی کرده باشد برای تداوم انقلاب اسلامی.
منابع؛
-روزنامه جوان
-ستارگان پر فروغ سایت جامع شهدای دامغان
به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan
شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan
شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan