🔆شهید حسین مزینانی فرزند زنده یاد حاج رجبعلی گلبهاری 21 اردیبهشت سال 1347ه.ش در مزینان چشم به جهان گشود و چندسال بعد به همراه والدینش در سبزوار ساکن شد.
به دلیل فراهم نبودن شرایط از تحصیلات رسمی باز ماند، ولی در کلاس های مقدماتی نهضت سوادآموزی شرکت کرد. از کودکی به قالیبافی مشغول شد و پس از آن به حرفه لوله کشی ساختمان روی آورد.
از همان دوران کودکی علاقه زیادی به مسائل دینی از خود نشان می داد . همیشه رابطه ی صمیمانه اش با معلمین و دوستان و اولیای بزرگوارش زبانزد خاص و عام بود و او را جوانی محجوب و مهربان می دانستند.
جوانی آرام و مودب بود و به والدین خود احترام می گذاشت و در کارهای منزل به آنها کمک می کرد. از دروغ گفتن و غیبت کردن پرهیز میکرد. در برابر سختی ها و مصیبت ها صبور بود. از کمک به نیازمندان و مستمندان دریغ نمیکرد، ساده زیست و کم خرج بود و در کارهای خیر پیشقدم میشد.
حسین ارادت خاصی نسبت به ائمه اطهار و اهل بیت علیهم السلام از خود نشان می داد و به قرآن عشق می ورزید و توجه زیادی نسبت به انجام نماز و روزه داشت . با شور و علاقه زیادی در مراسم و راهپیمایی ها شرکت می کرد. در ولایت پذیری و اطاعت از امام خیلی قاطع بود.
اولین بار در سال ۱۳۶۲ از طریق بسیج به جبهههای حق علیه باطل اعزام شد و تخریب چی گردان امام صادق (ع) از لشکر ویژه شهداء بود .پس از شهادت برادرش محمدتقی، چند بار داوطلبانه به جبهه های نبرد شتافت و رزمنده گردان الحدید از تیپ ۲۱ امام رضا (ع) بود و سرانجام این شاهد کویر مزینان با حضور در عملیات قادر 2 نوزدهم شهریور سال 1364 ه.ش در منطقه اشنویه به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای سبزوار در جوار برادر شهیدش محمدتقی به خاک سپرده شد.
شهید محمدتقی مزینانی برادر حسین اولین شهید خانواده گلبهاری و شهید داوود مزینانی پسرعموی آنها نیز از خاک گوهرخیز مزینان برخاسته و به جبهه های حق علیه باطل اعزام شدند که پیش از این در پست های جداگانه ای به بیان زندگی نامه این دلاورمردان پرداخته و در آینده نیز می پردازیم.
🔹پدر از پسر می گوید:
حسین سنی نداشت به جبهه رفت که پس از مدتی برگشت. شاید به دلیل سن کمی که داشت او را برگردانده بودند. اما او ناامید نشد و این دفعه خود را زیر صندلی قطار مخفی کرد و به منطقه رفت. به فرمانده گفته بود: اگر مرا صد بار پس بزنید باز هم برمی گردم.این بار هم او را به خط مقدم راه نداده بودند تا اینکه به بهانه زخمی بودن برادرش در خط مقدم، گریه کنان خود را به خط مقدم می رساند.
حسین بعد از رفتن به جبهه، رفتارش به کلی عوض شد بود. نماز اول وقتش ترک نمی شد. در آخرین مرخصی از شهادت حرف می زد و عاشق شهادت شده بود. شب ها بیدار می شد و نماز شب میخواند و راز و نیاز می کرد.
🔹حسین در آینه خاطرات دوستان
همرزم شهید می گوید: حسین در دل شب چنان در خلوت کوهستان با خدای خود راز و نیاز می کرد، که همه رزمندگان را تحت تاثیر قرار میداد.
دوست دیگرش نیز واقعه ی شهادت این فرزند دلاور مزینان را این گونه شرح می دهد :
با چند نفر از دوستان سبزواری بنام شهید حسین مزینانی و برادر کاظم شیرازی مأمور شدیم به یکی از گردانهای مربوط به بچه های اصفهان و با آنها همراه شدیم , از محل استقرار تیپ 21 امام رضا(ع)با قطار رفتیم به ارومیه و بعد مراغه و بعد اشنویه و در عملیات قادر شرکت کردیم . چند هفته ما در آنجا بودیم و خاطرات زیادی از برادر شهید مزینانی داشتم ایشان خیلی صمیمی و مهربان بودند شبها که می خواستیم بخوابیم باهم پیاده روی می کردیم می رفتیم با هم مسواک می زدیم و بر می گشتیم . در شب عملیات قادر ما به اتفاق سه برادر که مشهدی بودند به عنوان تخریب چی با گروه تخریبی که از اصفهان آمده بودند در عملیات شرکت کردیم . عملیات که از اذان صبح شروع شده بود , زمانی که رسیدیم به مقر عراقیها تقریبا" نیم ساعت بعد با ترکش نارنجک یا خمپاره مجروح شدم , اولین کسی بودم که از بچه های تخریب مجروح شد . و بچه ها داشتند حمله می کردند به طرف عراقیها می رفتند و به عنوان خط شکن عمل می کردند . حسین مزینانی وقتی دید که من مجروح شده ام چند دقیقه ای کنارم ماندند و دلداریم دادند ولی برای ادامه عملیات باید می رفتند لذا از من خداحافظی کردند و رفتند تا وظیفه خود را در عملیات انجام دهند. و چند ساعت بعد فهمیدم که ایشان شهید شده .
🔴وصیتنامه شهید والامقام حسین مزینانی گلبهاری
✍️"بسم الله الرحمن الرحیم"
إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ (1) لَیْسَ لِوَقْعَتِهَا کَاذِبَةٌ (2) خَافِضَةٌ رَافِعَةٌ (3) إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا (4) وَبُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا (5) فَکَانَتْ هَبَاءً مُنْبَثًّا (6)
این دل تنگم عقده ها دارد / گوئیا میل کربلا دارد
سلام و درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی، این امید و حامی مستضعفین، این دشمن مستکبرین، این پیر جماران، سلام بی پایان ای شیر مرد جماران. سلام و درود بر پیکر پاک شهیدان به خون غلتیده. سلام و درود بر خانواده های معظم شهیدان به خصوص شهدای جنگ تحمیلی ایران. سلام و درود بر شما ای رزمندگان اسلام، درود بر شما ای جوانان سلحشور ایران اسلامی. سلام و درود بر تو ای پدر و مادر عزیز. سلام و درود بر تو ای مادر که غم جوان 18 ساله ات را تحمل کردی، ان شاءالله که خداوند تبارک و تعالی به شما صبر دهد و امید است که صبر و تحمل شهادت مرا هم داشته باشی.
پدر جان از این که نتوانستم مجددا به زیارت شما بیایم شرمنده ام و امید است که مرا عفو نمایید. پدر، به خدا شرمنده ام که چرا دیر به فکر افتاده ام تا در این جبهه های حق علیه باطل گام بنهم و از مادیات و گناهان صرف نظر کنم.
مادر، رحمت خدا به آن شیری که به من دادی و مرا این چنین تربیت کردی و در راه خدا هدیه نمودی. مادر، درود بر تو، تو یک زن نیستی بلکه یک شیر زنی، مادر صبر شما زیاد است. مقاومت شما نتیجه آن نمازهای شب است که می خوانی و مورد قبول خداوند تبارک و تعالی است. مادر از این ناراحت نباش که دو جوانت را در راه خدا هدیه داده ای بلکه دل زینب را داشته باش که حسین (ع) و علی اکبر و علی اصغر و قاسم تازه دامادش را هم داد، ولی خم به ابرو نیاورد. مادر، شما باید به پدر و برادرانم و دیگر اعضای خانواده یاری بدهی، زیرا من می دانم که تو می توانی. مادر اگر می خواهی برای من گریه کنی، نمی گویم گریه نکن ولی در خفا، در جلوی مردم نه. در جلوی دشمنان انقلاب و اسلام هرگز نه.
مادر یک خواهش از شما دارم که مرا ببخشی و حلالم کنی، زیرا شما را من زیاد اذیت کرده ام. مادر امیدوارم که خداوند به تو عنایت نماید. مادر، من عاصی و گناه کار از شما می خواهم که در نماز شب هایت، مرا دعا کن و از خدا بخواه که شهدای ما را با شهدای کربلا محشور فرماید. امام را تنها نگذارید. امیدوار و مصمم باشید که این یک مبارزه علیه دشمنان و منافقان کوردل است.
مادر جان، چون زینب (س) صبر و استقامت را پیشه کن، زیرا این دنیا بی ارزش بوده و آخرت را دریاب. مادر امیدوارم و از خداوند مسألت می نمایم که این قربانی های ناقابلت قبول در گاهش قرار بگیرد. مادر، این را قبول کن که اگر به جبهه نمی آمدم و راه برادرم را ادامه نمی دادم دلم آرام نمی گرفت. هر روز و شب تسبیح می گفتم و از ایزدش تقاضا می کردم تا قبولم کند و مرا در این راه مقدس موفق بدارد. این منتهای آرزوی من بود مادر دعا کن. خواهش دیگری دارم و از تو می خواهم که از این به بعد برادرانم را تشویق کنی تا راهم را ادامه دهند، به ویژه به برادر کوچکم حسن آقا بگو تا به وسیله درس خواندنش ادامه دهنده راه ما باشد. برای این که درس و مدرسه هم سنگر بسیار مستحکم در برابر دشمنان اسلام است. کمک مالی به جبهه ها فراموشتان نشود.
مادر عزیزم، مجددا از شما استدعا دارم که برای بنده گریه نکنی و هرگاه بغض گلویت را فشرد، برای مظلومیت حسین (ع) و علی اکبر حسین (ع) و دیگر خاندان مظلومش به خصوص مادر مظلومه اش گریه کن. به صبوری زینب (س) و یتیمی سکینه گریه کن که حتی با دیدن آن همه مصیبت عظمی باز هم درمقابل دشمنان گریه نکرد و دشمن را شاد نساخت. انسان برای مردن است، زیرا از خاک آمده و به خاک می رود، چه بهتر که شهید از دنیا بروم.
مادر این را می خواهم به عرض برسانم دیگر از دنیا سیر شده و هیچ علاقه ای به دنیا ندارم. روزی که برای آخرین بار به مرخصی آمدم می خواستم بگویم دیگر نمی توانم بیایم و این سفر آخر بنده می باشد، زیرا گویی به من الهام شده که شهید خواهم شد. هر وقت در کوچه و خیابان شهرمان گذر می کردم، شهدا را همواره در مقابلم مجسم می کردم. روزی که به اتفاق به مشهد مقدس رفتیم و شما از آن جا به مکه معظمه مشرف شدید بنده هم رفتم حرم مطهر امام رضا (ع) و از امام تقاضای شفاعت کردم و اکنون که به آرزویم رسیده ام، بسیار خوشحالم.
و اینک سخنی هم با پدر دارم سلام علیکم. ای پدر، ای پدر بزرگوارم، ای پدری که با زحمات و مشقات زیاد و در سرمای بسیار سرد زمستان مشغول کار و تلاش برای زندگی بودی و ما را به این سن رساندی، از شما متشکرم و این را می دانم که شما هم بسیار صبر داری و امتحانت را در شهادت برادرم دادی. ولی باز هم از شما خواهشی دارم که توکل به خدا داشته باش و همواره رضای خدا را مد نظر داشته باش، زیرا که خدا بندگانش را دوست دارد و در مشکلات، بنده مؤمنش را آزمایش می کند و در مصیبت هایش پایداری به او عطا می فرماید.
پدر، من شما را بسیار دوست دارم و هیچ گاه فکر نمی کنم در دنیا پدری چون شما باشد. و امید است که خواهش مرا بپذیرید. همان طور که به مادر مهربانم گفتم به شما توصیه می کنم، اگر چه من کوچک تر از آن هستم که شما را نصیحت کنم، برای من گریه نکنی روحم رنجیده خواهد شد. وقتی که می بینم شما گریه می کنی گرچه نمی توانم صدایت کنم ولی روحم همواره با شماست و می سوزم و راحت نخواهم بود. اگر خواستی گریه کنی برای رنج های حضرت محمد (ص) که برای اسلام کشید و در این راه هدف تهمت های مشرکین قرار داشت، و برای آقا امام حسین (ع) و برادرش ابوالفضل (ع) گریه کن. هیچ گاه غم و اندوه به خود راه مده و مگو که چرا دو فرزندت را در راه خدا داده ای، زیرا اسلام عزیز تر از فرزندان است. همان طور که می دانی حضرت ابراهیم (ع) جهت انجام فرامین الهی اش به فرمان خداوند فرزندش اسماعیل را به قربان گاه برد و با دست مبارکش می خواست او را ذبح کند. پدر جان خوشحال باش که خداوند دو فرزندت را قبول کرد و امانتی را که داده بود این گونه خونین از شما گرفت و این را باور داشته باش که انسان از خاک آمده و به خاک خواهد رفت، یکی امروز و دیگری یقینأ فردا. پس چه بهتر که حین مجاهدت در راه مقدس اسلام نه در بستر مرگ، بلکه با شهادت.
پدر جان اولین کسانی که به استقبال شهید می آیند فرشتگان خداوند هستند و به این افتخار می کنند که به استقبال شهید یعنی خلیفه الله در روی زمین می آیند. بعد از آن ها حضرت محمد (ص) و مادر شهیدان حضرت فاطمه (س)، حضرت علی (ع) و آقا امام زمان (عج) و سرور شهیدان آقا امام حسین (ع) و امام حسن (ع) و همه ائمه ی معصومین (ع) و صالحان و عالمان خداوند به استقبال شهید می آیند. پس بنابراین از شما می خواهم که ناراحت نبوده و برایم دعا کنید. از رفتن به دعای کمیل و نماز جمعه و جماعت فراموش نشود.
پدر جان اکنون عازم سفر بیت الله الحرام هستید استدعا دارم که در خانه خدا برایم دعا کنید. همچنین برای پیروزی رزمندگان اسلام و طول عمر رهبر عزیز و دیگر مسئولان میهن اسلامی دعا کنید و مرا حلال کنید و از من راضی باشید.
پدر جان خوشا به حالتان که در بهترین موقعیت تاریخ قرار دارید و بهترین رهبر و بهترین امت را دارید، قدر این ساعات را بدانید. پدر ارجمندم، امام را تنها نگذاشته و جبهه ها را نیز فراموش نکنید. خداحافظ شما. دوستت دارم پدر جان.
پیامی دارم برای امت حزب الله و شهید پرور که امیدوارم مورد قبول واقع گردد. من از شما می خواهم که از جا برخیزید و به ندای رهبر لبیک گویید و به جبهه ها هجوم بیاورید و راه رهبر و شهیدان را ادامه دهید و اکنون بهترین موقعیت است که به ندای "هل من ینصرنی" سرور شهیدان حسین بن علی (ع) لبیک گویید و خدا رو شاکر باشید که این موقعیت بسیار بزرگ قسمت شما گشته و می توانید با عنایت به امدادهای غیبی و زیر سایه ی گسترده ولایت فقیه و رهبری نائب بر حق آقا امام زمان (عج)، خمینی کبیر مشت محکمی بر استکبار به ویژه آمریکا و اسرائیل غاصب و دشمنان اسلام و منافقین کوردل بزنید. آری اکنون که به قول معروف سفره ی ثواب خدا پهن شده است، دور سفره جمع شوید و از ثواب آن بهره مند شوید. پس وای به حال ما که از این فرصت، غنیمت و توشه ای برای آخرت نبریم و گناهان را نزدائیم و توجه نکنیم.
آری اگر از این فرصت های کوتاه بیشترین استفاده را نکنیم و روح و جسممان را از آلودگی ها و ناپاکی ها پاک نکنیم، در آخرت نخواهیم توانست سر بلند کنیم و ادعای بندگی خداوند را داشته باشیم، چرا که آزمایش خود را در میدان امتحان پس داده ایم و اینک موقع آن است که نتیجه ی اعمال و کردارهایمان را باید پس بدهیم.
برخیز برادر، برخیز و مادیات بی ارزش را رها کن که فردا دیر است و هر روز که بگذرد زیانش بیش از دیروز است. امام را تنها نگذارید، قلب امام را نرنجانید و هر چه بیشتر به جبهه ها و رزمندگان اسلام بیندیشید که چگونه دور از خانه و کاشانه و بدون هیچ گونه وسیله ی گرمایش زیر برف و باران و رگبار گلوله های آتشین دشمن درون سنگر های تاریک، به حراست از میهن اسلامی مشغولند.
ای ملت شهید پرور نماز جمعه و دعای کمیل و دیگر دعاها را هر چه با شکوه تر بر گزار کنید. و شما ای خواهران حزب الله که با تربیت صحیح فرزندان خود، آن ها را روانه میدان جنگ می کنید، اینک وظیفه سنگین دیگری هم در پشت جبهه دارید و آن این است که سنگر حجاب را هر چه بهتر و بیشتر حفظ کنید و به این وسیله مشت محکم تری به دهان آن هایی که از هر موقعیت برای ضربه زدن به موقعیت اجتماعی شما و اسلام عزیز استفاده می کنند بزنید. آری خواهرم این را همواره شعار خود بدان که حجاب تو کوبنده تر از خون من است. آری اگر حجاب شما نباشد جامعه و جوانان جامعه به فساد کشانده خواهند شد و جوانی که این گونه باشد هیچ گاه به فکر دفاع از ناموس و میهن و دین خود نخواهد بود. در پایان تاکیدم بر این است که امام را تنها نگذاشته و جبهه هارا خالی نکنید .
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولَٰئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. بقره آیه218"
64/4/20
حنای دامادی
براساس خاطراتی از برادران شهید محمدتقی و حسین مزینانی(گلبهاری) به قلم نویسنده دفاع مقدس خانم طیبه مزینانی
سرش را روی کاغذی خم کرده و می نویسد؛ می گویم: «محمدتقی!»
«جواب می دهد: «بله مامان؟»
«بطری آب را از تو یخچال برمی دارم و می پرسم: «چی داری می نویسی؟»
می گوید: «هیچی»
در حالی که لیوان را پر از آب می کنم می گویم: «مگه می شه هیچی رو نوشت؟»
می خندد و می گوید: «دارم وصیت نامه می نویسم!»
می گویم: «تو وصیت نامه چی می نویسی؟»
می خندد و می گوید: «ان شاءاللّه به موقع، خودتون می فهمین. آدم وصیت نامه رو می نویسه تا بعد از مردنش بخونن، نه قبلش»
محمدتقی را آورده اند، می روم کنارش دستش را از کنار پهلویش برمی دارم. به حنای کف دستش که نگاه می کنم، خاکی رنگ شده است خم می شوم تا لب هایم را روی کف دستش بگذارم، قطرات اشکم، خاک کف دستش را می شوید؛ رنگ حنا، سرخ و سرخ تر می شود.
کاغذ را از توی پاکت بیرون می آورم و بازش می کنم حسین می گوید: «بده من بخونم!»
کاغذ را به دستش می دهم.می گوید: «بسم اللّه الرحمن الرحیم...»
همه مان چشم به دهان حسین دوخته ایم چند دقیقه بعد، حسین می گوید: «محمدتقی، تو وصیت نامه اش، وسایل شو بخشیده به من»
می گویم: «همه شو بردار، باشه مال خودت.»
ساک برادرش را برمی دارد و می گوید: «با من کاری ندارین؟«
می گویم: «کجا؟»
می گوید: «جبهه، با وسایل محمدتقی ام!»
صدای آرام گریه مردانه ای از خواب بیدارم می کند، پتو را کنار می زنم و از جا بلند می شوم صدا از طرف اتاق حسین می آید چشم هایم که به تاریکی عادت می کنند، به طرف اتاقش می روم و آرام، در را باز می کنم حسین، روی سجاده، سرش را روی مهر گذاشته و گریه می کند صدایش می زنم: «حسین جان؟»
ساکت می شود سرش را بلند می کند و خودش را جمع و جور می کند می گویم: «تو که خودتو هلاک کردی! شب برای خوابیدنه، فردا هم که می خوای بری جبهه. بگیر بخواب مامان جان، تازه اومدی مرخصی و خسته ای!»
می گوید: «چشم مامان!» در را می بندم دوباره صدای گریه اش به گوشم می رسد دوباره در را باز می کنم می گوید: «مادر! یه کم برام حنا خیس می کنی؟»
می گویم: «مگه قرار این دفعه بری داماد بشی؟»
می خندد و می گوید: «مگه بده؟»
می گویم: «نه، اما...»
می گوید: اما نداره مامان! حضرت زینب(س) تو کربلا، 72 تا شهید داد، صبوری کرد، شما می ترسی بچه های شهیدت دو تا بشه؟
می گویم: «نه مادر! فقط ...»
می گوید: «حنا یادتون نره!»
بلند می شوم و کیسه حنا را از رو کمد برمی دارم حنا و آب را می ریزم تو کاسه و هم می زنم می آید جلو رویم می ایستد و می گوید: «دوست دارم خودت برام حنا بذاری.»
مشتی حنا برمی دارم دست هایم سرد سرد شده اند حنا را می گذارم کف دستش، با سر انگشتانم پهن می کنم و می گویم: «ان شاءاللّه حنای دومادیت باشه مادر!»
می خندد و می گوید: «خدا از زبونت بشنوه مامان»
زنده یاد حاج رجبعلی مزینانی گلبهاری و فرزندان شهیدش محمدتقی و حسین مزینانی
به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan