حاجیه عفت منصوری میزبان میهمانان شریعتی در مزینان درگذشت
می گفت:
«خیلی خوشحالم از اینکه نسل جوان به شریعتی اشتیاق دارند. دکتر همیشه میگفت من فرزندانی دارم که الان حضور ندارند و در شکم مادرانشان هستند ولی حتماً روزی میآید که آنها به سراغم میآیند و در همین خانه نیز به دنبالم خواهند آمد...»
اینها سخنان بانویی است که سال ها میزبان علی پسر مزینان و علاقه مندان به او بود، مادری که خانه اش به خروس بی محل مزینان و میهمانانش آرامش می بخشید.
علی هرگاه خسته می شد و دلش می گرفت و زندان او را بی قرار می کرد بهترین آسایشگاه را منزل پسر عمو و دختر عمه اش می دانست و شیخ مزینان که پس از هجران پدرش زعامت مردم این دیار را برعهده داشت با علی هم صحبت می شد و او را دلداری می داد.
حاجیه خانم عفت منصوری دختر عمه شریعتی می گفت :
«علی از دوازده سالگی که در دانشسرای مشهد بود برای استراحت به مزینان رفتوآمد داشت. دکتر معتقد بود که مزینان آرامسرای من است و در اینجا آرامش میگرفت. علاوهبر اینکه من و شوهرم را دوست داشت، به بافت کویری و ساخت کاهگلی خانههای این منطقه نیز خیلی علاقه داشت.
هردفعه که به اینجا میآمدند ده روز، بیست روز میماندند. از زندان که آمده بود، بیست روز اینجا ماند. چشمهایش جایی را نمیدید و ضعیف شده بود. از صبح تا شب برای ما از شکنجههای زندان گفتند. از اینجا که رفت برای ما نامهای نوشت با این محتوا: مزینان برای من این حالت را داشت، آن ساربانی که اشترش را رها میکند در درههای کوه. با صورت سوخته و پاهای پرآبله، میدود میدود تا اینکه میرسد به خزانه آب سرد.»
خود شریعتی می گوید:
«هرسال، انتظار پایان میگرفت و تابستان وصال، درست بههنگام، همچون همهساله، امیدبخش و گرم و مهربان و نوازشگر میآمد و ما را از غربت زندان شهر، به میهن آزاد و دامنگسترمان، کویر، میبرد؛ نه! باز میگرداند»
امروز مزینان مادر مهربان و یار و یاور دوستداران شریعتی را برای همیشه از دست داد. مادری که تا زمان زنده بودن همسرش مونس غمهای ناشی از بی مهری بعضی ناکثان بود و وقتی شیخ محمود همجوار اجدادش در بهشت علی علیه السلام شد او گریست و گفت:همسر بی وفا به قولش عمل نکرد و مرا تنها گذاشت!
گویا آنها -حاج شیخ محمود و حاجیه عفت- قرار گذاشته بودند تا لحظه ی آخر عمر با هم باشند و با هم بمیرند و چه عجیب است که اکنون پس از سی سال درست در همان لحظاتی که شیخ مقدمه رفتن به آسمان برایش رقم می خورد، حاجیه خانم هم در همان ماه یعنی آذر به دیدار شوهرش می رود....
حاجیه عفت منصوری با همان رسالت زینبی و مروج راه شریعتی، برای فرزندانش و پویایی ذاه شریعتی نیز سی سال دیگر پس از هجرت ابدی همسر سخنورش زندگی کرد اما فراق دختر جوانش دیگر تاب و توان را از او گرفت و پس از مرگ مرضیه بر سرمزارش ضجه می زد و می گفت : آخر چرا باید من زنده باشم و تو در این سن بمیری! و گویا خدا این ناله ها را شنید و مقدمه دیدار و کنار هم زیستن را برای او و همسر و فرزندش فراهم کرد...
و اما نمی دانم از این پس کدام درب خانه ای بر روی آنان که به جستجوی علی می آیند باز خواهد شد و قصه های تنهایی شریعتی و نجواهایش با کویر را برای این میهمانان خواهد گفت...
شایان ذکر است؛ پیکر بانو حاجیه عفت منصوری روز چهارشنبه هشتم آذرماه 1402 با حضور فرزندان استاد محمدتقی شریعتی و دکترعلی شریعتی در مزینان تشییع و در آرامستان بهشت علی علیه السلام، قطعه خاندان شریعتی به خاک سپرده شد.
به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan
شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan
شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan